حال ات را از این درخت می پرسم - خسرو باقرپور

نظرات دیگران
  
    از : پروین کرد

عنوان : تنیا دار !
و چه خوش گفته اند جناب استاد خویی(عشق میداند که بسوی کدام گونه از دلها باید برود) ، دیگرمن کیم تا مضافه گویی کنم . اما ، درین روزگار که برای زینت بخشی اش کلامی بالاتر از (کثیف) در شیونات اش یافت نمیشود ؛ تنها التیام دهنده به روان انسان جز مشعل عشق که بسوازندت چیزی دیگر نیست . من اما با دیدن این تک درخت برگ ریخته در کنار دریاچه ای کوچک بیاد زمزه های بزرگترها و پیرتر های زمان کودکی و نوجوانی ام افتادم .... (( تنیا داریک بیم کانی ک له پای بی گل گل نازاران دایم له سای بی ...... ایسته پیر بی مه گلام رزیایه گل گل نازاران له لی م توریا یه )) یا (۰آوستا جهیل بیم به سودای دل بی م به لای نازاران وک په ره ی گل بیم ایستا پیر به بموم په لم ره ژاوه ،، گل گل نازاران له من توراوه )) .درآنزمان بیخیالی های کودکی و خوش خوشانهای نو جوانی و کم کم جوانی ؛ هرگز فکر نمیکردم که روزی روزگاری در گوشه ی غربت و تنهایی بانفسی بریده و خسته آنرا زمزمه کنم که پیران زمان نوجوای ام نه غربت که خیر سرشان در منتهای قربت زمزمه میکردند !!!!!! و زیاد و دیگر هیچ .......
۶۵۴۷۴ - تاریخ انتشار : ٣۰ آبان ۱٣۹٣       

    از : اسماعیل خویی

عنوان : آفرین
خسرو جان:
درود بر تو.
روز به روز بهتر و بهتر می سرایی.و این از عشق است.
عشق می داند که به سوی کدام گونه از دل ها باید برود. بادا که در تو بماند.بادا که تو را تا همیشه از تو،و از این زمانه ی بی همه چیز، رها بدارد.
جان ات تا جاودان جوان باد، برادرِ من!
برادرت
اسماعیل خویی
بیست وچهارم آبان ماه نود وسه
بیدرکجای لندن
۶۵۴٣۷ - تاریخ انتشار : ۲۷ آبان ۱٣۹٣