از : پروین کرد
عنوان : تنیا دار !
و چه خوش گفته اند جناب استاد خویی(عشق میداند که بسوی کدام گونه از دلها باید برود) ، دیگرمن کیم تا مضافه گویی کنم . اما ، درین روزگار که برای زینت بخشی اش کلامی بالاتر از (کثیف) در شیونات اش یافت نمیشود ؛ تنها التیام دهنده به روان انسان جز مشعل عشق که بسوازندت چیزی دیگر نیست . من اما با دیدن این تک درخت برگ ریخته در کنار دریاچه ای کوچک بیاد زمزه های بزرگترها و پیرتر های زمان کودکی و نوجوانی ام افتادم .... (( تنیا داریک بیم کانی ک له پای بی گل گل نازاران دایم له سای بی ...... ایسته پیر بی مه گلام رزیایه گل گل نازاران له لی م توریا یه )) یا (۰آوستا جهیل بیم به سودای دل بی م به لای نازاران وک په ره ی گل بیم ایستا پیر به بموم په لم ره ژاوه ،، گل گل نازاران له من توراوه )) .درآنزمان بیخیالی های کودکی و خوش خوشانهای نو جوانی و کم کم جوانی ؛ هرگز فکر نمیکردم که روزی روزگاری در گوشه ی غربت و تنهایی بانفسی بریده و خسته آنرا زمزمه کنم که پیران زمان نوجوای ام نه غربت که خیر سرشان در منتهای قربت زمزمه میکردند !!!!!! و زیاد و دیگر هیچ .......
۶۵۴۷۴ - تاریخ انتشار : ٣۰ آبان ۱٣۹٣
|