خاطرات کودکی و یک سروده ی دیگر


بیژن باران


• روزهای هفته
مادر بزرگ سر تنور
به آرد نمک می زد
نان می پخت.
به آرد شکر می زد
حلوا می پخت. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲٨ آبان ۱٣۹٣ -  ۱۹ نوامبر ۲۰۱۴


 روزهای هفته


مادر بزرگ سر تنور
به آرد نمک می زد
نان می پخت.
به آرد شکر می زد
حلوا می پخت.
به آرد آب می زد؛
رشته درست می کرد.
به آرد آبغوره می زد
آش می پخت.

مادر بزرگ
جادوگر ایوان خانه بود.
ماه را از سر بام
در جاجیم پشم بز سیاه پنهان می کرد.
ماه در چاه می افتاد.
شهر در ظلمات فرو می رفت.
ستارگان خود را پشت ابر می بردند.

ولی صبح
پرستو خود را از ایوان
رها میکرد بسوی آسمان -
با برآمدن خورشید تابان
بر سر کوهسار.
تا خود را برساند
در خط افق به توت فرتوت.

از مادر بزرگ پرسیدم
از کجا می دانی
فردا روز دیگری است.
گفت: بچه بخواب،
یک سر و ۲گوش آمده!
۲۵۱۰۱۴



تو مانایی- بیژن باران


او در گذشته زندگی کرد.
ولی در آینده ی ما
با کودکان هنوز دنیا نیآمده
جهان فردا-
خواهی ماند.

تو با مایی.
آرمان تو، عدالت همگانی-
کهکشان مانای نورانی
آینده ماست.
۲۷۰۵۱۴