چالشهای چپ: چپ امروز خواهان چیست؟


حسن حسن پور


• چپ امروز باید به درک معینی از خواستهای خود برسد. پاسخی در حد عدالت و همبستگی هیچ مسئله ای را حل نمی کند. اینها کلماتی توخالی هستند. از سوی دیگر خواستهائی همانند بهبود شرایط کار، تعمیق آزادی‌ های موجود و گسترش اقدامات رفاهی بیش از آن سیاستهائی معین و انضمامی هستند که جذابیتی جامعه‌ ای و جهانی برای چپ درست کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۹ آبان ۱٣۹٣ -  ۲۰ نوامبر ۲۰۱۴


در اروپا، آسیا و خاورمیانه چپ در موقعیتی مطلوب قرار ندارد. طیفهای گوناگون آن، از سوسیال دموکراتها گرفته تا گرایشهای رادیکال سوسیالیستی و مارکسیستی، همه، در موقعیتی بحرانی به سر می برند. در مباحث عمومی، در حرکتهای اجتماعی و فرهنگی و در صحنه‌ های اصلی مبارزه خبر چندانی از آن نیست. سوسیال دموکراسی هنوز تا حدی گرایش سیاسی مطرحی در اروپا است. اما سوسیال دموکراسی امروز چنان به سمت راست چرخیده که دیگر به سختی می توان آن را چپ بشمار آورد. بطور نمونه سیاستهای حزب کارگر بریتانیا در دوره ی رهبری بلر و براون تفاوت چندانی با برنامه و خواستهای جناح راست نداشت. آنها همانقدر خواهان محدودیت سیاستهای رفاه و کاستن از فشار مالیاتها بودند که بخشهای اصلی جناح راست.
برای وضعیتی که برای چپ در اروپا و خاورمیانه پیش آمده دلایل گوناگونی مطرح شده است. جهانی شدن، سقوط سوسیالیسم واقعا موجود، رشد چشمگیر بخش خدمات در اقتصاد، پیدایش دولت رفاه و موضوعیت یافتن هر چه بیشتر سیاست هویت از جمله عواملی هستند که گمان می‌ رود چپ را تضعیف کرده اند. مشکل آن است که چپ دیگر نه برای کارگران، نه برای روشنفکران و نه برای کنشگران اجتماعی گرایش سیاسی مهمی است. شاید عواملی گوناگونی در تضعیف آن نقش داشته باشد ولی یک مسئله ی بزرگ آن است که امروز چپ دارای خواست و برنامه ی معینی نیست و به سان نیروئی معرف درک معینی از جهان معینی شناخته نمی‌ شود. امروز هیچ معلوم نیست چپ دارای چه خواست و چه گرایش سیاسی، اجتماعی و فرهنگی معینی است. این باعث شده که چپ بیشتر همچون نیروئی سر در گم، از هم گسیخته و حاشیه ای جلوه کند.

نگاهی به وضعیت راست
در نقطه ی مقابل چپ، راستی قرار دارد که روزانه بر قدرت آن افزوده شده است. کافی است به راست امروز جهانی بنگریم تا ببینیم خواستها و شعارهای آن تا چه حد مشخص و شفاف و در نتیجه توجه برانگیز هستند. در کانون راست امروز اتحادی بین نئولیبرالیسم و نو محافظه کاری قرار دارد. ترکییب آندو قدرتی عجیب به راست داده است. برنامه ی نئولیبرالها مشخص است. آزادی محض اقتصاد از هر نوع قید و بندی: اینکه هیچ محدویتی نباید برای حرکت سرمایه و نیروی کار ممانعت ایجاد کند. نئولیبرالیسم بر آن است که سرمایه باید بتواند در هر زمینه ای سود را بجوید و خرید و فروش نیروی کار باید از هر قید هنجاری آزاد باشد. وظیفه ی اصلی دولت نیز از دیدگاه آن ایجاد شرایط مطلوب برای کارکرد سرمایه و خرید و فروش نیروی کار است. دولت نه وظیفه ی تضمین رفاه که تضمین امنیت در جامعه را به عهده دارد.
چنین آزادی بی قید و شرطی بدن شک مشکل ایجاد می کند. اینجا است که نو محافظه کاری به داد راست می رسد. دفاع از سنتهای فرهنگی در دستور کار نومحافظه کاری قرار دارد. سنتهای فرهنگی باید حفظ شوند تا ثبات زندگی اجتماعی بر جای بماند. خانواده، پدرسالاری، سلیقه ‌های سنتی و عادتهای تاریخی همه باید حفظ شوند تا جایگاه انسانها تغییر پیدا نکند و ثبات و قوام زندگی اجتماعی دستخوش تغییر نشود. سنتهای فرهنگی به تنهائی نمی توانند ثبات را در جامعه حفظ کنند. فردگرائی جامعه ی مدرن به شدت از وابستگی فرد به نهادهای سنتی کاسته است. برای تنظیم رابطه ی فرد و جامعه، نومحافطه کاری از بحثهای اخلاقی بهره می جوید. راست امروز در تمام جهان منادی اخلاق است. از همه می خواهد اخلاقی رفتار کنند، به خود و دیگران احترام نهند و حقوق یکدیگر را رها نکنند.
به این شکل راست امروز در جهان دارای برنامه ی معینی است: آزادی سرمایه و نیروی کار، دولت محدودِ مقتدر، دفاع از ثبات سنتهای فرهنگی و نهادهای سنتی اجتماعی و، در دست آخر، توجه به آموزه‌ های اخلاقی. بدون شک گرایشهای گوناگونی در راست وجود دارند و هر گرایشی اجزاء این برنامه را به شکلی تفسیر می کند، ولی همه خود را در چارچوب این برنامه به جهانیان معرفی می کنند. بطور مثال هیچ نیروی راستی امروز در جهان آزادی سرمایه را خطرناک و نامطلوب نمی داند یا از به حاشیه رانده شدن خانواده ی هسته ای استقبال نمی کند.   

وضعیت چپ
در مقایسه با این برنامه یا مجموعه خواستهای شفاف و مشخص راست، چپ دارای هیچ برنامه ی مشخصی نیست. در مورد آزادی هیچ معلوم نیست کدام آزادی برای آن مهم است. گاه گفته می‌ شود برای چپ برابری مهمتر از آزادی است ولی حتی در مورد برابری معلوم نیست برای چپ چه نوعی از برابری، کدام یک از برابری های حقوقی، اقتصادی یا سیاسی، مهم است. در باره ی دولت اغتشاش فکری کاملی در صف چپ دیده می ‌شود. گاه خواهان اقتدار هر چه بیشتر سیاسی و اجتماعی آن در قالب دولت رفاه است و گاه آنرا عاملی در جهت مهار شور و سرزندگی توده ی مردم و آلت دست بورژواری می ‌داند. بزرگترین مشکل چپها اما در عرصه ی فرهنگ و ارزشها آشکار می شود. چپ ها دیدگاهی مساعد به تحولات هنجاری و ارزشی جامعه دارند. آنها خواهان تحول در زمینه ی موقعیت زنان، کودکان، کارگران و دیگر گروه های حاشیه ای جامعه هستند. ولی چون می بینند در مقابل تهدید از هم گسیختگی جامعه دارای هیچگونه پادزهری نیستند محافظه کاری را پیش می گیرند به دفاع از سنتهای فرهنگی بر می خیزند. بطور نمونه، در زمینه ی دفاع از حقوق همجنسگرایان و سبک های جدید زندگی، چپ ها کمتر در صف مقدم مبارزه بوده اند. چپ همچنین بطور سنتی توجهی به آموزه ‌های اخلاق نداشته است. این به خودی خود مسئله ای نیست ولی چون چپ بدیلی در مقابل آموزه های سنتی اخلاقی نداشته مشکل آفرین است.
برخی چاره را در طرح برنامه‌ هائی یکسره مجرد دیده‌ اند. آنها برچیده شدن سرمایه‌ داری و استقرار سوسیالیسم را به مردم وعده می دهند. این ولی برای کمتر کسی در سطح توده های مردم دارای جذابیت است. مردم با زندگی امروز و فردای خود سر و کار دارند. آنها خواهان سازماندهی بهینه ی جامعه و ساختارهای آن در طول زندگی خود هستند. وانگهی، چپی که خود دارای نیرو و صف قدرتمندی نیست و نمی تواند کسی را جذب خواستهای خود سازد چگونه می تواند سخن از تحولی به بزرگی و عمق نابودی سرمایه داری و برقراری نظمی یکسره متفاوت بگوید.
برای ماندگاری و مطرح بودن به سان یک نیروی سیاسی، چپ امروز باید هر چه زودتر به درک معینی از خواستها و اهداف خود برسد. چپ چه می خواهد؟ پاسخی در حد عدالت و همبستگی هیچ مسئله ای را حل نمی کند. اینها کلماتی توخالی هستند. از سوی دیگر خواستهائی همانند بهبود شرایط کار، تعمیق آزادی‌ های موجود در جامعه و گسترش اقدامات رفاهی بیش از آن سیاستهائی معین و انضمامی هستند که جذابیتی جامعه‌ ای و جهانی برای چپ درست کند. با اینهمه آنچه چپ باید درباره ی آن موضعی معین اتخاذ کند تا حد زیادی مشخص است. اینها عبارتند از:

چالشهای برنامه‌ ای چپ
۱- آزادی بزرگترین مسئله ی بشر امروز است. آزادی برای بیشتر مردم به پدیده ی فردیت گره خورده است و به صورت آزادی فردی اهمیت پیدا کرده است. در این مورد چپ باید خواست معینی را طرح کند و خواستار برقرای یا گسترش نوع خاصی از آزادی شود. مارکس از آزادی درکی به صورت امکان تکامل فردی داشت. آیا این مهمترین مسئله برای چپ در زمینه ی آزادی است؟ در این صورت تکامل فردی دارای چه ویژگی هائی است. آیا می‌ توان برای آن ویژگی هائی همانند وجودی چند وجهی، رویکردی باز به سیر تحولات، توانمندی و عزت نفس بر شمرد. برای برخورداری از آزادی به سان تکامل فردی چه شرایطی باید در جامعه متحقق شود؟ چپ خواهان چه تحولی در جامعه است؟ آیا دسترسی به امکانات و وقت آزاد بیشتر مشکل را حل می کند یا تغییر در رویکرد هنجاری انسانها؟
اگر برای چپ آزادی همان امکان تکامل فردی است آنگاه به دموکراسی نیز نگاهی ویژه خواهد داشت. آنگاه دموکراسی برای آن حضور فعال در عرصه های گوناگون زندگی اجتماعی خواهد بود. این درک کاملا متفاوت با درک معمولی جهان معاصر از دموکراسی مبنتی بر شرکت در انتخابات و گزینش یک سیاست یا یک سیاستمدار است. درک چپ درکی گسترده و کنش گرا از دموکراسی خواهد بود. ولی آیا این درکی است که چپ باید از دموکراسی داشته باشد؟ گاه گفته می شود چپ باید دارای درکی طبقاتی و مدافع کارگران و زحمتکشان در عرصه ی کلیدی سیاست باشد. آیا باید چپ به شکلی از دموکراسی وفادار باشد که بیشتر حضور گروه های معین را در عرصه های خاصی ممکن سازد یا درکی که حضور همه جانبه ی همه را، صرف نظر از وابستگی طبقاتی، در پهنه ی زندگی اجتماعی ممکن سازد؟   
۲- چپ همواره برای برابری اهمیت ویژه ای قائل بوده است. برابری امروز مفهومی عام و گنگ است. چپ در آن مفهوم امروز چه می بیند؟ کدام یک از برابری ها برای آن مهمتر از بقیه هستند: برابری درآمدها یا برابری ثروت یا نه برابری شأن و اعتبار، یا اصلا آنگونه که اقتصاددان هندی آمارتیا سن بر آن تأکید می گذارد برابری در توانمندی ها؟ به عبارت دیگر بدترین و دردناکترین نابرابری در جهان امروز چیست که باید رفع شود؟ گاه به نظر می رسد چپها شیفته ی برابری در زمینه ی دسترسی به خدمات/ امکاناتی بنیادین در عرصه ی آموزش، درمان و تفریح فرهنگی هستند. برای آنها مهم آن است که همه بتوانند مجانی تا بالاترین سطوح درس بخوانند، از خدمات درمانی برخوردار شوند و دسترسی به تولیدات فرهنگی در حوزه ی کتاب، موسیقی، تئاتر و فیلم داشته باشند. آیا این برابری برای چپها مهمترین برابری است، یا باید از نوع دیگری از برابری سخن گفت؟
۳- چپ ها درباره ی دولت باید دیدگاهی کم و بیش یگانه و همگن پیدا کنند. نمی توان هم از دولت به سان ابزار سرکوب بورژوازی و محدود کننده ی شور و سرزندگی توده ها سخن گفت و هم خواهان قرار دادن مسئولیت پیشبرد وظایف رفاهی و نظارتی بر شانه های آن شد. یا باید از کارآئی و گسترش میزان قدرت آن دفاع کرد یا خواهان محدویت و در شرایطی آرمانی حذف آن شد. امروز بیشتر به نظر می رسد چپها گرایش اولی را می پسندند. آنها خواهان تقویت نقش دولت در مقابل استثمار و نابرابری های سرمایه داری و ار هم گسیختگی های زاده ی فرایند جهانی شدن هستند. دموکراسی را نیز عملی برای محددود ساختن گرایش دولت به اقتدارگرائی می دانند. اگر در چپ چنین رویکردی وجود دارد باید بیشتر و بیشتر به آن بپردازد؛ جزئیات آنرا مشخص کند و به صورت یک برنامه ارائه دهد.
۴- دنیای مدرن دنیای تحولات تند و بنیادبرانداز است. هنجارها، ارزشها و سبک ها پی در پی تغییر می کنند. رویکرد چپ در این میان چیست؟ چپ تا به حال بیشتر با آوانگاردها همدلی داشته است و ار تحول استقبال کرده است. ولی بسیاری اوقات نیز در این باره دودل بوده است. آیا بهتر نیست چپ تردیدهای کهنه ی بیشتر حسی خود را به کنار نهد؟ چپ همچنین هیچگاه در زمینه ی نگرانی مردم از سرعت تحولات و جابجائی ها حساسیت ویژه ای از خود نشان نداده. چپ برای ایجاد ثبات و آرامش در زندگی اجتماعی دارای چه برنامه ای است؟ رفاه و برابری و در نتیجه اعتماد به دولت و جامعه را بنیادی به انداره ی کافی مستحکم برای احساس ثبات می ‌داند؟ در این صورت، دولت و جامعه باید چگونه ساختاری پیدا کنند که حس اعتماد عمیق همگانی را برانگیزد؟ آیا ایجاد برابری و استقرار دولتی مقتدر و دموکراتیک کل مشکل را حل می کند؟
۵- در مورد اخلاق، چپ دارای چه بینشی است؟ مارکس برای آموزه های اخلاقی اهمیتی قائل نبود. کمونیسم برای او انسان را از هر نوع انقیادی، حتی انقیاد به کارکردِ صوری تعقل و وظیفه ی اخلاقی رها می ساخت و در جهان بورژوائی اخلاق تنظیم کننده ی رابطه ی انسانها در جهانی آکنده از استثمار و سرکوب بود. آیا هنوز چپ باید در همین راستا گام بردارد؟ در این صورت چه عاملی قرار است رابطه ی انسانها را با یکدیگر تنظیم کند؟ آیا می ‌توان چپ را به سان نیروئی منتقد و ستیزه جو با اخلاق معرفی کرد و این پیام را فرستاد که فقط و فقط ساختار زندگی اجتماعی سازمانده روابط انسانها است؟ نگرش اخلاقی به جهان بر این اصل استوار است که آموزه های اخلاقی تغییری را در جهان دامن می زنند، که فرد دارای وظیفه ی اخلاقی است و بر مبنای آن می تواند در رفتار خود و زندگی دیگران تغییری دامن زند. آیا چپ باید جرأت آنرا پیدا کند که به جهانیان اعلام کند که تمام مسئولیت ها به عهده ی ساختار زندگی اجتماعی است و اگر قرار است تغییری در رفتار فرد و وضعیت انسانها رخ دهد باید در ساختار زندگی اجتماعی تحولی رخ دهد؟ آیا این چپ وظیفه ی (سیاسی) است که مشخص سازد اخلاق همچون یک ایدئولوژی درست شده است تا فرد و نه ساختارها را مسئول وضعیت خود و دیگران جلوه دهد؟
اینها حوزه‌ هائی هستند که یک گرایش سیاسی باید پیرامون آنها دیدگاهی مشخص داشته باشد. چپ نتوانسته در دوران معاصر نگرش مشخصی پیرامون آنها داشته باشد. اگر چپ خواهان آن است که به سان نیروئی جدی، قدرتمند و منسجم در پهنه ی سیاست حضور یابد چاره‌ ای ندارد جز آنکه به پرسش های مطرح در آن حوزها توجه کند و در صدد رسیدن به درکی مشخص از خواست ها و دیدگاه خود برآید.