در باره ی «رابطه ی معکوس نارضایتی و مقاومت» و ترکیب اجتماعی مبارزه برای آزادی- امیرحسین آمویی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣ آذر ۱٣۹٣ -  ۲۴ نوامبر ۲۰۱۴


                                                        ضریب زاویه و شیر بادیه
                                                               

دوست نازنین ما جناب نوری علا سه جلسه‍ی مداوم وقت گران قدر خود را مصروف دادن گوش خویش به سه برنامه‍ی متوالی مصاحبه‍ی آقای میبدی با دو تن از فعالان قلم به دست و سخن‌گوی "اُپوز..." ملایم و نیمبند و، به گمان حقیر، منفعل کردند- بی‌هوده. خاطرم هست که وقتی قسمت اول را تماشا می‌کردم و درد می‌کشیدم، در لحظه‌ای بنده و دوست نازنینم، ناگهان همدرد شدیم و آن همدردی، که در چهره‍ی دوستم بروزی عصبی هم یافته بود، صبرش را به پایان برد: اعتراضی بر اباطیلی که شنیده می‌شد، به زبان ابروانی در هم کشیده و نگاهی متعجب شاید، تقریبا در اواخر مصاحبه.

بنده‍ی خاطی پس از شنیدن جلسه‍ی نخست مصاحبه تکلیفم روشن شد: "همگرایی پایدار ایرانیان" در آسمان سپید نامرتبط به واقعیات امروز و نیز بدون داشتن ذره‌ای درک علمی و اجتماعی از دینامیزم نیروهای موجود و موثر بر هم، و نیز متأثر از عوامل گوناگون (داخلی و خارجی) پروازی لختگونه و به قول مهندسان "اینرسی" بی جهت و خنثی دارد. و ما می دانیم که آنچه که در دنیای تحولات اجتماعی و تاریخی در جزوه‍ی لاطائلات طبقه بندی خواهد شد همین خنثی بودنست در میدان مبارزه ای که هر جناحش با سلاح و صلاح، صداقت و صمیمیت، توش و توان، و اهداف و انتظارات خاصی پا به عرصه می‌گذارد. کلیپ مرده و بی‌جانی هم که نشان داده شد همین طرز تفکر تیتیش مامانی و پاستوریزه‍ی مهندسانش را نشان داد.

اکنون که بنده نقد بجای دوستم را در مورد اتلاف وقت خودشان و اتلاف انرژی مصاحبه شوندگان خواندم دریافتم که درصد بالایی از نظراتشان هدف را نشانه رفته ولی خود آن قدرها هم در دل هدف ننشسته است. میل ندارم که در این عصری که حتی مبارزان راه سکولار دموکراسی (راستی بد نیست بدانید که "مبارز" به معنی سرباز مسلح به سلاح گرم و سرد و طارق طرق خشونت نیست! هر کوشنده‌ای را در راهی می‌توان مبارز خواند!) دیگر وقت و انرژی خواندن یاوه‌گویی‌های خیل افراد دهان‌فرسا و قلم‌فرسا را ندارند، بی‌هوده‌گویی را پیشه و تیشه را بر ریشه‍ی سرشت سخن وارد کنم: جان مطلب، آن گونه که بنده در می‌یابم، این است:

تازه‌کاران وقتی فکر تازه می‌کنند باید اندکی ملاحظه کار و شکاک بود! آنها هم که یقه‍ی مفهوم "سکولاریسم" را گرفته‌اند و "رنسانس" را عَلـَم کرده‌اند متوجه تکرار عمل نیستند، اگر و فقط اگر بهره‌گیری از مفاهیم مدرن خطایی محسوب شود. در نتیجه پیشنهاد بنده به ایشان این است: دکان "رنسانس" را ببندید، زیرا که جهان دیگر نمی تواند در "عصر رنسانس" باشد. رنسانس به مفهوم "تجدید حیات گذشته"، علی الخصوص در ایران استبدادزده تا مغز استخوان، باز تولید استبدادخواهی خواهد بود به زبان پهلوی کهن و شما هم در اصل با رنسانس‌تان در اندیشه‍ی تجدید نظام پادشاهی مستبد هستید و لاغیر و به پیشواز آینده‍ی نو که معنای رنسانس مدرن است نمی‌روید. ریگی به کفش دارید که پادشاهی را نماد آرمانشهر ایرانی می‌دانید و نه "جمهوری" را! اپوزیسیون شما می‌تواند مثل آب خوردن به منبع منفور ارتجاع و استبداد تبدیل شود.

باز گردم به همگرایی مضحک پیکانهای کاغذی. همان طور که از مقاله‍ی دوستم پیداست، "گردهمایی پایدار..." جنینی مرده است. امیدی به آن نیست. باز دو-سه نفری گرد آمده "دسته‌ای" (؟) بر طومار تعداد گروهها و دسته‌ها افزوده‌اند، در حالی که مجموع جبری تعداد اعضای گروهها همان است که بود، اگر کاهش نیافته باشد! اما جناب نوری علا به حق مطرح می‌کنند که این گروه "چه می‌خواهد" و "هدفش چیست". هم در کلیپ کاغذی پیکانها و هم در مثالهای داده شده کوشیده شده به زبان تمثیل به باز شدن چشم عزیزان بر روی واقعیات یاری شود. بگذارید در ارتباط با آن رزم مشترک (برای چی؟) که بدون همراهی "همه" (کدام همه؟) میسر نخواهد شد، مثال دیگری هم داده شود.

هر مبارزه یا تلاشی را علیه هر سدی، از جمله سد ارتجاع حاکم، می‌توان به مبارزه‍ی دو ارتش تشبیه کرد و اصلا این دو نوع مبارزه (مبارزه در میدان نظر و سیاست ورزی و مبارزه در میدان نبرد نظامی به هر شکل) دو روی یک سکه اند و دائم در حال تداخل و تبدیل و تبدل به هم، مثل اشکال گوناگون آب و پدیده‌های طبیعی و اجتماعی. حال فرض کنید همگرایی پایدار ایرانیان به رهبری دو عزیز ما شکل گرفته است و لشگری از غم و شادی و امید به پیروزی (کدام پیروزی؟) به راه افتاده است. از همان اروپا یا آمریکا، بعد از این که اطرافتان را خوب پاییدید که گربه‌ شاختان نزند، دوربین واقعیت بینی بر چشم بگذارید و بر آرایش سپاهیان این رزم مشترک نظری بیاندازید. میدان نبرد در ایران است. لشگری خواهید دید از اصلاح‌طلبان به اصطلاح رادیکال داخلی (اینها خود خبر ندارند که چه می‌خواهند!) که بر جیپ‌های ارتشی شان سوارند و احیانا توپ و تانکی هم با خود همراه دارند، زنان و دانشجویان و معلمان و کارمندان و دانش آموزان و کودکان و کارگران و دیگر زحمت کشان، و حتی اراذل و اوباش و قاچاقچیان و ولگردان و دزدان و برخی از مأموران نظامی و غیر نظامی که برخی هم از ترس رنگ عوض کرده اند تا خود و جیبشان را نجات دهند. و بعد! گروه کثیری از گروهها و گروهکها که عبارت باشند از سلطنت طلبان ( حد اقل دو طیف) و جمهوری خواهان (دهها طیف) – که در بین خود دعوای بزرگی دارند و همدیگر را به انواع اتهامات متهم می‌کنند- و در میان این جمهوریخواهان دهها گرایش گوناگون که اختلافاتشان بر سر سابقه شان، یا احتمالا سستی‌ها یا خیانتهایشان و یا دوری و نزدیکی شان با این یا آن قدرت خارجی، چشمهایشان را نابینا و دلهایشان را به سنگ تبدیل کرده است. این ها همه در داخل پایه‌های مردمی دارند اما در لباس‌ها و کفش‌ها و با امکانات مختلف و شکم‌های پر یا خالی. در داخل این ارتش عده‌ای سوار بر تانکها و ماشینهای جنگی با سرعت به جلو می‌تازند، قمقمه های آبشان به کمر و غذای لذیذشان در بر، عده ای پیاده نظام اند که کفش و پوتین و تفنگی هم دارند (مصادره کرده‌اند) با شکلاتی، اگر، در جیب؛ اما عده‌ای هم هستند که با پای برهنه و بیل و کلنگ و تیشه و تشنه و گرسنه به دنبال همه راه افتاده اند تا دست کم یک وعده غذای سیر بخورند و شکم کودکی را برای یک شب هم که شده سیر کنند! این ارتش در همان میان راه و قبل از پیروزی دست کم به دوقسمت تبدیل می‌شود (نمی خواهم از اختلافات بارزشونده در میان راه و متلک‌ها و توی سر زدن‌های وسط راه چیزی بگویم). یک قسمت در جلو به میدان نبرد می رسد و قسمت بزرگ‌تر همچنان در راه است. ممکن است برخی در راه مستأصل شده و از پای در آمده باشند. اگر و فقط اگر نیمی از این ارتش به میدان نبرد برسد و پیروزی را هم نصیب خود کند، با "قدرت ‌خانم/آقا" چه خواهد کرد؟ و نیز اگر دیگر سربازان از راه برسند از قدرت‌ خانم/آقا چه حظ و بوسه‌ای خواهند گرفت؟ این پرسش اصلی است! افراد با تمایلات و خواسته‌هایشان مثل پرتوهای رنگارنگ نور هستند که فرنکانسهای ارتعاشی و تابشی خاص و یا طول موجهای گوناگون دارند. آنها به آینه‍ی هدف سیاسی با زوایای خاصی می‌تابند و در آن منعکس می‌شوند و به محض برخورد با آینه گرایش‌ها و زوایای خاصی پیدا می‌کنند و در مسیرهای گوناگونی منتشر می‌شوند. اما خط عمود بر زاویه‍ی تابش همان خط عمود بر زوایای طبقاتی است. این یک واقعیت است و نباید چشم بر آن فرو بست. می‌خواهد خوشتان بیاید، می‌خواهد خوشتان نیاید. پذیرش این واقعیت بستگی دارد به وسعت سینه‌های پاک و فهیم‌ که بخواهند درد و رنج مردم را به جای آنان حتی برای یک لحظه در خیال هم که شده تجربه کنند، مخصوصا که یا شاعرند یا سیاستمدار حقوق خوانده و یا مهندسی که دست کم تعبیر مرا در می‌یابد.

حتی اگر پیش از برخورد با دشمن یا با سطح ناصیقلی آینه‍ی هدف - که وضع را بسی بدتر می‌کند!!- به این مشکلات و به مشکلات ناشی از مرحله‍ی دوم تغییر فکر نکرده باشید، غول سیاه جنگ داخلی و جنایات و بحرانهای اقتصادی و درونی و بیرونی از پایتان خواهد انداخت و امیدی به حال زارتان باقی نخواهد ماند.
این پرسش‌ها را از پایه (؟) گذاران "همگرایی ..." و "رنسانسی‌" ها پرسیدم و تکرار می‌کنم که مواظب باشید جنین شما به احتمال نزدیک به یقین مرده است. اما میل دارم از دوست نازنینم هم مشخصا بپرسم که برای تک تک این مسائل چه فکری کرده‌است؟ با کدام ارتش رزمنده‍ی یکدست و هماهنگ و همگرا و هم‌آواز و هم‌هدف و درستکار و قابل اعتماد و انساندوست و اعتدال خواه و مساوات‌جو و ملی به جنگ با این مسائل و دشواری‌ها خواهد رفت؟ و ...

شما خودتان به شکل دیگری "پرسش هدف" را مطرح کرده‌اید، اما توپ را در زمین بازی‌کنان مقابل انداخته‌اید که تا کنون حتی یک ضربه‍ی ابتدایی هم به هیچ توپی نزده‌اند، چه رسد به زدن ضربه‌ای به چاشنی توپ نبرد!