چالش و پرسشی به چگونگی گذر از استبداد - بهنام چنگائی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۶ آذر ۱٣۹٣ -  ۷ دسامبر ۲۰۱۴


چه در ادبیات سیاسی اپوزیسیون راستِ سازگار و معطوف به سهمی از قدرت و در نتیجه سازشکاران رانده شده از خلافت، و یا چه در دایره پاکیزه گرای سرنگونی خواهان رنگین خصوصا چپ، هنوز چربش به همکاری میان جریان ها جهت ایجاد قطب های قدرت و جایگزین (حالا به هر دلیلی) که باشد آسان نبوده و هنوز نیست و از همین رو مبارزه سیاسی، آنهم به سود دگرگونی پیوسته در میدان تهی بوده، و یا تنها به اندازه ی یک پدیده ای ذهنی در درون احزاب و سازمان ها چرخیده و در جا وامانده است. با وجودیکه همگی، ساختار فقاهتی را مانع اصلی راه فردای خود دانسته و پیرامون ژرفا و گستردگی بحران های فراوان و فزاینده ناشی از این رژیم و اثرات ویرانگر ٣۶ ساله آن بر بنیاد ایران و زندگی ایرانی، اغلب آنها در نظر با هم متفق و تاکنون نیز از آن بسیار گفته و نوشته اند؛ اما جای شگفتی دارد از کار نکرده ولی الزامی، و فرصت نساخته اما ضروری تجسم اهداف همه ی قطب هائی که به تفاهم در بین خود همگراها نیازمندند و با این روش غلط هیچ کمکی به هم نکرده و نمی توانند بکنند. عملا هم می بینیم هیچکدام تاکنون نتوانسته اند به سهم سیاست سازمانی طبقاتی خویش پاسخی بایسته به سوی چگونگی یافتن راه حل های متمرکز، با چالشی فراایدئولوژیکِ مشترک، راهکاری روشن، متناسب با ظروفِ مرتبط ائتلافی برای امکان گام نخستین گذر از استبداد مذهبی بیابند؛ و پاسخی عملی به جاری ساختن دیدگاه های نظری خود در ساختن چنین اهرم هائی به هم یاری داده باشند.
روش و رفتار سکتیسم و ناهنجاری ای که بی هوده و بسیار دیرینه است و ریشه اش در میان هستی همه قطب های موجودِ مدعی سیاسی آشکارا مردود شمرده شده و علنا نیز مزاحم فردای جایگیری سیاسی تک تک آنهاست. با این وجود هیچکدام برای چنین پرسش و چالش سرنوشت سازی در بیدادزار ولایت، جرات دعوت رسمی به همکاری را به دیگر جریان های متقابل، مسئولانه نداده است. بدین سان ظرف ٣۶ سال پیوندی میان مردم و سیاست مردمی وجود خارجی ندارد و تغییر زندگی مردم نیز راکد شده و گشایش دریچه های زنگزده جریان های سیاسی به سوی پیوند با مردم همچنان بسته مانده است. لاجرم کل اپوزیسیون هنوز چاره ای برای همگامی احزاب و سازمان های خود با توده ها فقیر و ستم کش کار نیافته و رژیم به گرده یث هر دو شلاق می زند. یا بهتر است بگوئیم: تاکنون نه طیف های راست، بلکه جریان های چپ دمکرات نیز جسارتی فراسازمانی و مردمیگرا و درخور پیشگامان تفکر انقلاب مردمی، راهکارهای عملی و کلان برای مبارزه متحد به سود نیازمندان نان و آزادی بر نداشته بر علیه این دستگاه انجماد ارتجاعی گامی جدی برنداشته است. چراکه هیچ جریانی بی تحمیل دیدگاه های سکتاریستی خود به دیگران، پیشنهادی برای همکاری فراایدئولوژیک نداده و یا تا به حال زمینه ی قطب بندی های اجتماعی طبقاتی و همچنین دامنه ی دسته بندی گروه ها، هرگز به امکان ایجاد چنین جبهه هائی فراسازمانی، مختلط، مرتبط و سراسری بها نداده و در مخیله ی سیاسی سیاستگران نه راست، نه میانی و نه چپ عملا راه هموار و ضروری خود را نجسته است. ناگزیر تاوان این تکروی های چشمگیر ایدئولوژیک و به تبع آن تمامیتگرائی های فرقه های سیاسی، مسلما هم می باید به بقای همچنین نظام فرتوت و فاسدی اصولا بیش از این ها بینجامد.
چنگ هفتاد دو ملت همه را عذر بنه    ++++   چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. حافظ
پیشاپیش بگویم که این قلم و دیدگاه تاریخ عملکرد اپوزیسیون و مرزهای منافع اجتماعی و طبقاتی را آنها را به خوبی می شناسد و طبعا به دنبال تحقیر و یا تشویق خویش توسط تفکر متعهد، و یا منجمد فرقه ای نیست و نیاز به سرکوب و ستایش هم هرگز نداشته و ندارد. نبا بر این نگاه مقاله به مفهوم و مضمون کار سیاسی، تنها چالشی پرسشگرانه است و همین!
پرسش و بهانه های ایدئولوژیک
به خلاصه ترین شکل ممکن ما در میان کل اپوزیسیون دارای سه قطب پایه ای تاثیرگذار اجتماعی طبقاتی هستیم که توسط جریان های موجود راست، میانی و چپ نمایندگی می شوند. طیف راست جریانی ست که مستقیما دست و نگاه به دستور و طرح های سیاست و اقتصاد نئولیبرالیسم و گلوبال دارد؛ این طیف عملا به دلیل اقتدارگرائی مطلق رژیم قطب یابی طبقاتی نیافته، نداشته و هم اکنون نیز ندارد، اما مدافعانی همچون سلطنتی ها و طیف راست تکنوکرات های در درون و بیرون از رژیم را به عنوان حامی برای حفظ منافع آتی خود دارد؛ این راست ها با همه ی وابستگی به بورژوازی داخلی و جهانی و پشتیبانی آنها، هرگز به تنهائی قادر به ایجاد حکومت مستقل نیست و نیاز مبرم به حکومت ائتلافی بر علیه آلترناتیو چپ دارد. در لایه های میانی اما، گرایشات التقاطی فراوانی وجود دارد که بسته به چگونگی تکوین فردای سیاسی، همزمان استعداد نرمش به همکاری با راست و یا جایگیری در پلاتفرم چپ را توامان دارد؛ که متشکل ترین نماینده ی آن مجاهدین، فدرالیسم خواهان ملی، لیبرال و ملی مذهبی ها می باشند. چپ اما، برخلاف هر دوی دیگر، قابلیتی عمیقا اجتماعی و گسترشی شدیدا توده ای در فردای آزادی های نسبی دارد؛ اما همین چپ همچنان دچار بیماری پراکندگی ست در حالیکه آشکارا و پیوسته زیر تهدیدهای راست و نیروهای میانی تهدید، سرکوب و تضعیف می شود و لاجرم همیشه دشمنی قدر و ذاتی بسان جهانخواران جهانی بالای سرش ایستاده است. پس کارگران و کل چپ هم به تنهائی هیچگاه قادر به ایجاد دولت مستقل نیستند و می باید در ساختار سیاسی آتی وارد ائتلاف ها شود.
خوب حالا، اگر تقریبا چنین باشد که رفت؛ و اصولا نخواهیم گذر از کل رژیم را همچنان گذشته به اعصار خیال پرور کتابی بسپاریم. آنگاه باید پرسید که آیا ایجاد ظرف سازش میان قطب های مستقل طبقاتی و خصوصا در بین جریان های متنوع آنها از یکسو و همکاری هر قطب با آلترناتیوهای پلاتفرم بورژوادمکراتیک از دیگر سو میسر هست؟ آنهم بی وجود و دخالت تمامیتگرائی رژیم ولائی! و البته با تهیه و ساختن ساختاری پراکنده با سمتگیری مردمی! و اگر چنان شود، آنگاه آیا چنین ظرفی بهتر از اوضاع حاکم کنونی برای فردای بهتر مهیاتر نیست؟ به باور نگارنده این یگانه راه بی ضرر است؛ حالا بگذار این ساختار پس از نشست مجلس موسسانش هر نامی را داشته باشد که وزن پیشبرد بیشتر نسبت به دیگران دارد؛ قطعا اپوزیسیون قطب چپ می باید مطلوب مشورتی همگانی آنرا بیابد! به باور من بازتاب اجتماعی این تحول در ناچیزترین ترازنامه ی کوتاه آتی اش، مسلما گشایش فضائی ست که در آن برای اولین بار در ایران، به پیدائی آزادی های دمکراتیک، حقوق بشری و بدون تبعیض ها در جامعه ی بورژوائی یاری خواهد رساند و برابری همه در آن ظرف، قانونا تضمین و تأمین خواهد شد. چرا چون هر جریانی بر اساس پایگاه اجتماعی طبقاتی خود در درون این ساختار، اهرمی مطوئن دارد و خود بخشی از قدرت مصوبه هاست و لامحال امکان پیدایش استبداد کوچک و بزرگ در آن بسیار کم است. بد نیست به سیاست موفق و مردمی در آمریکای لاتین توجه کنیم.
پیش از همه، آیا آلترناتیو رژیم ولائی جز ساختاری دمکراتیک و بورژوائی می تواند متصور باشد؟ به باور من هرگز! اما، در کنار این واقعیت، خطر همکاری ائتلافی در ورود همگانی در ساختار دولت های دمکراتیک بورژوائی، همیشه این نگرانی بزرگ را در خود برای چپ ها و دمکرات های مترقی دارد که توده های کار و زحمت توسط "مخالفان حاکمیت مردمی" آنهم در اعماق جوامع به شدت فقرزده و ناتوان گمراه شوند و به سیاهی لشگر دشمن خود کارگران بپیوندند و نچندان دور استبداد دیگری را دوباره بازتولید کنند! آری درست است و این خطر به قوت تمام همچنان تا رسیدن به آگاهی نسبی و طبقاتی در میان جوامع پائینی و میانی ایران و جهان همیشه موجود بوده و خواهد بود.
برای رهائی چه کار می شود کرد! تحریم و تقبیح هرگونه ائتلاف کلان سیاسی، یا باقی ماندن در این مرداب و مرگزار شیعه! کدام؟ آیا این آسیب پذیری توده ها را باید همانگونه که موجود هست دید و برای تغییر و تحول شان، ابتدا ظرفی یافت و سپس بی ترس از جان و زندان، آزادانه به روشنگری پرداخت و کار سازمانگرانه ی طولانی کرد!؟ تردید ندارد که شق دوم راه منطقی و مفید فرداست. زیرا با وجود این رژیم و یا هر تمامیگرائی آتی اینگونه تلاش های قانونی، خردورزانه ی مردمی و آگاهگرانه طبقاتی هرگز در هیچ شکل ساده و گسترده آن با بقای رژیم مذهبی ممکن نیست. پس هر تحول ریشه ای در اعماق اجتماع هیچگاه ناگهانی و سریع میسر نیست و زمان می برد. به ویژه چپ و پلاتفرم من، که امکان دگرگونی را کار توده ها و شرط پیروزی آنرا به رهبری طبقه کارگر منوط می داند! همو نیز باید بداند که اگر هر جریانی دیگر قادر باشد جامعه ی کارگری و زحمتکش را به این و یا آن تعلق توهمِ راست، نئولیبرالی، ناسیونالیستی، شوینیستی و یا مذهبی دعوت کرده و عملا در خدمت پلاتفرم منافع طبقاتی خود بکشاند! ناگزیر باید کل چپ و نه بخشی از آن بپذیرد که هنوز در میان توده ها به پایگاه قوی و لازم دست نیافته است. آخر آیا می توان با تنبیه و تحقیر مردم، آنان را از دنباله روی راست و ارتجاع و نیرنگ های آنان به این سادگی ها پرهیز داد؟ هرگز! در چنان حالتی باید اقرار شود که نیروهای چپ و انقلابی نقص کار توده ای داشته و دارند و برنامه ی آنها در درون جنبش کارگران و فرودستان دچار کاستی و تردید می باشد.
الزام کنار نهادن شیوه ی های فرقه ای
خلاصه کنم؛ آیا می شود در راه مبارزه ی طبقاتی علیه کل فقاهت و سرمایه به یک چراغ کوچک اینچنینی در دست فعلا قناعت کرد و به سوی فردای ائتلاف های بزرگ و روشنی بخش مردمی رسید؟ و اینگونه گفت!
هر جریانی و از جمله چپ و نیروهای مترقی ای که از تلاش برای ایجاد جایگیزنی دولت رنگین و فدرال آینده به هر دلیل سرباز زنند و همچون گذشته ها مصلحت گرایانه و یا لجوجانه از همکاری های مشترک سرنگونی با بدترین گزینه ها، به قیمت سرنگونی رژیم، حتی اگر در جبهه ای مشترکی با مجاهدین، سلطنتی ها و اصولگراهای نادم قرار گرفته و طفره روند، و یا همچنان اصلاح طلبان، ملی مذهبی ها و یا طیف های مشابه، هویت ایرانی را با شیعه بودن پیوند زده و یا از جدائی دین از دولت ترسیده و همچنان سربدوانند؛ جای گمان ندارد که آنان همگی به هر دلیلی که داشته باشند دانسته و ندانسته موافق بقای این رژیم جنایتکارند. اگر چپ هم نخواهد در جبهه ای مشترک و مستقل با حفظ مرزهای نظری سیاسی با هم موتلف نشده و به یک طیف قدرت در برابر دیگر قطب ها بدل نشود و بیش از این به گریز از ائتلاف بین خودی و در عرصه کلان وارد مبارزه عملی نشده و به پراکندگی های ایدئولوژیک و فرقه بازی دامن زند، آنگاه، مسلما او نیز با دعاوی طبقاتی، دانش انقلابی و سیر تاریخی اقتصاد سیاسی حتما بیگانه گشته و به توانائی طبقاتی کارمزدان باور لازم را دیگر ندارد و ای بسا به نبرد کار علیه سرمایه هم پشت کرده و یا اعتقاد کافی به برتری پلاتفرم انسانی، انقلابی و سوسیالیستی خود چندان متعهد نمانده است. یادمان باشد که بدتر سیاهی رنگی نیست و کارگران به جان آمده و نیروهای چپ در این ائتلاف ها، هرگز چیزی برای باختن ندارند؛ مگر فروریختن اندکی زنجیرهای بردگی و یافتن شرایط بهتری جهت تشکل و سازماندهی آزاد و مستمر و مستقل خود!

بهنام چنگائی ۱۵ آذر ۱٣۹٣