تقدیم به شاعران ملی و آزادیخواه سیمین بهبهانی و منیر طه
سرنوشت رقت بار بهار، ملک الشعرای مشروطه


پرویز داورپناه


• توصیهء بهار در روزگار جوانی ، آنگاه که در مجلّه ای که به نام دانشکده تاسیس کرده بود ، ضمن بر شمردن ارزش های اجتماعی شعر و معرفی شاعران فارسی زبانی که جوهر هنری بیشتری داشتند ، به خوانندگان شعر دوست خود چنین است: هر شعری که شما را تکان ندهد ، به آن گوش ندهید. هر شعری که شما را نخنداند و یا به گریه نیندازد ، آن را دور بیندازید. هر نظمی که به شما یک یا چند چیز خوب تقدیم ننماید ، بدان اعتماد ننمائید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۷ آبان ۱٣٨۵ -  ۲۹ اکتبر ۲۰۰۶


دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
فردوسی
 
توصیهء بهار در روزگار جوانی ، آنگاه که در مجلّه ای که به نام دانشکده تاسیس کرده بود ، ضمن بر شمردن ارزش های اجتماعی شعر و معرفی شاعران فارسی زبانی که جوهر هنری بیشتری داشتند ، به خوانندگان شعر دوست خود چنین است :
     « هر شعری که شما را تکان ندهد ، به آن گوش ندهید. هر شعری که شما را نخنداند و یا به گریه نیندازد ، آن را دور بیندازید. هر نظمی که به شما یک یا چند چیز خوب تقدیم ننماید ، بدان اعتماد ننمائید. تا شما را یک هیجان وحشی حرکت ندهد ، بیهوده شعر نگوئید. اوٌل فکر کنید که چه چیز سایق شعر گفتن شماست ؛ آیا کسی را دوست دارید ، کسی را دشمن دارید ، مظلومید ، فقیرید ، شجاعید و می خواهید تشجیع کنید ، گِله دارید ، امتنان دارید ، خبر تازه یا سرگذشت قشنگی به خاطر دارید ، نکتهء حکیمانه و فلسفهء خوش و دقیقی در نظر گرفته اید ، چه چیزی است که شما را و طبع شما را می خواهد به خود مشغول کرده و به لباس یک یا چند شعر خودش را به مردم نشان دهد ؟ هر چیزی که هست ، همان را با هر قدر فکر و عقل و ذوقی که دارید همان طور که هست ، بدون گزافه و با حقیقت و صدق به نظم در آورده، یا به نثر بنویسید.   شاعر آن است که در وقت تولد شاعر باشد. به زور علم و تتبٌع نمی توان شعر گفت. تقلید الفاظ و اصطلاحات بزرگان و دزدیدن مفردات و مضامین مختلفهء مردم و با هم ترکیب کردن ، کار زشت و نالایقی است و نمی شود نام آن را شعر گذاشت. کسی که طبع ندارد ، کسی که از کودکی شاعر نیست ، کسی که اخلاق او از مردم عصرش عالی تر و بزرگوارتر نیست و بالاخره کسی که هیجان و حسٌ رقیق و عاطفهء تکان دهنده ندارد ، آن کس نمی تواند شاعر باشد ولو مثل قاآنی صد هزار شعر بگوید ، یا مثل فتحعلی خان صبا چند کتاب پر از شعر از خود به یادگار بگذارد.   شاعر رودکی است ، فردوسی است ، خیام است ، مسعود است ، منوچهری است ، سعدی است ،شاعر ویکتور هوگو است ، ولتر است ، که در مشرق و مغرب همه جا و همه وقت زنده اند. فردوسی و خیام شاعر دنیا ومال همهء جهان اند، ویکتور هوگو ،   شیلر و ولتر، همه وقت از آن همهء ملل بوده و خواهند بود. ایران ، فرانسه ، آلمان ، نمی توانند آن ها را به خود اختصاص دهند ، چنان که انگلیس نمی تواند شکسپیر را مختصٌ به خود بداند و عرب هم ابوالعلاء   معٌری را باید شاعر و فیلسوف روی زمین بشناسد.»      
محمد تقی بهار ، فرزند حاجی میرزا محمد کاظم ، ملک الشعرای آستان قدس رضوی ، متخلص به صبوری است. او در ۱٨ آذرماه ۱۲۶۵ شمسی در محل سرشور شهر مشهد به دنیا آمد.
« از سن چهار سالگی مرا به مکتب سپردند. معلم من زن عمویم بود که در محلهء خود ما منزل داشت. من قرآن را نزد زن عمویم خواندم و وقتی در سن شش سالگی به مکتب مردانه رفتم ، فارسی و قرآن را به خوبی می خواندم ... »
بهار از کودکی طبعی لطیف و شاعرانه دارد :
« از کودکی به گل و نقاشی میل مفرطی داشتم. بهترین تعارفی که مرا در ایام صباوت خشنود و شاد می نمود گل بود.در نقاشی ذوق مفرطی داشتم. کتاب هایی که دارای تصاویر بود یگانه مونس من بود...خود قلم بر گرفته ، در پشت و روی صفحات کاغذ و هر چه به دست می افتاد نقاشی می کردم. از همان اوان کودکی از باغ و کوه خیلی محظوظ می شدم...از گنجشک آمخته و کبوتر خوشم می آمد...»
اولین شعر خود را در هفت سالگی در بحر تقارب می سراید و از پدر جایزه می گیرد.
تهمتن بپوشید ببر بیان / بیامد به میدان چو شیر ژیان
تا پانزده سالگی ، محمد تقی جوان در شاعری و نیز شعر و نقاشی طبع خود را آزموده است. امٌا   پدر که تا این هنگام مرٌبی و مشوٌق اوست ، ناگهان عقیده اش عوض می شود و چنین می اندیشد که فرزندش با شعر نمی تواند زندگی خود را تاُمین کند و باید به دنبال کسب و تجارت برود. بنابراین تحصیل او را متوقف می کند و فرزند را برای فرا گرفتن راه و رسم کاسبی ، به دکان بلور فروشی دائی اش می فرستد ؛ امٌا بهار در روح خویش شاعر است و برای دل خود همچنان می سراید.در سال ۱۲٨٣ شمسی ، در هجدهمین بهار عمر شاعر ، پدرش در می گذرد و مسئولیت سرپرستی خانواده ، یعنی مادر و خواهر و دو برادر کوچک ، به عهدهء شاعر جوان می افتد ؛ به پاداش قصیده ای که در مدح مظفرالدین شاه می نویسد و به تهران می فرستد ، شاه یکصد تومان صله برای بهار می فرستد و لقب پدر ـ ملک الشعرائی آستان قدس رضوی ـ را به وی تفویض می کند.( بهار این لقب را تا آخر عمر نگه داشت ؛ گر چه از سنین میانی عمر خود را به عنوان ملک الشعرای مطلق تثبیت کرده بود). این سخن سرای هجده ساله آنچنان در آثاری که می سراید مهارت به خرج می دهد که اغلب فضلای معاصر کارش را باور نمی کنند و اشعارش را از سروده های پدرش می دانند ؛ بنا براین بارها در مجامع ادبی با بدیهه سرائی مورد آزمایش قرار می گیرد ، تا بالاخره تثبیت می شود.
بهار درعین حال شاعر ، ادیب ، سخن سرا ، محقق ، نویسنده ، روزنامه نگار ، استاد دانشگاه ، مرد سیاست وهنرمندی پروردهء انقلاب مشروطیت و فرهنگ مردم گرای آن بود. بهار در شعر شیوهء فصیح قدما را به نیکو ترین صورتی بکار برده ، در ضمن از زبان متداول لغات و تعبیرات و اصطلاحاتی رادر اشعار خود به عاریت گرفته است.
او آرزو داشت برای ادامه تحصیل به فرنگ برود و در رشته ای از علوم جدید تخصص به دست آورد ، اما مسئولیت سرپرستی خانواده از یک سو و آغاز انقلاب مشروطیت ، که قالب های ذهنی او را در هم ریخته ، موجب تحول عمیقی در اندیشه اش می شود از سوئی دیگر ، مانع از اجرای این تصمیم می گردد. بهار وارد در فعالیت های سیاسی می شود ، به صف آزادیخواهان و مشروطه طلبان می پیوندد و در بیست سالگی به عضویت انجمن مخفی « سعادت » در می آید.
در روز ۱۴ مردادماه ۱۲٨۵ شمسی فرمان مشروطیت امضا می شود. بهار در قصیدهء « سرگذشت شاعر » چنین می گوید:
بیست ساله شاعری با چشم های پر فروغ / جز من اندر خاوران ، معروف و نام آور نبود
خانه ای شخصی و مبلی ساده و قدری کتاب / آمد و رفتی و ترتیبی ، کز آن خوش تر نبود
مادرم تدبیر منزل را نکو می داشت پاس / پاسداری در جهانم بهتر از مادر نبود
شعر می گفتیم و می گشتیم و می بودیم خوش / بزم ما گه گاه ، بی مه روی و خنیاگر نبود
شور و شرٌی ناگه اندر توس زاد از انقلاب / فکرت من نیز بی رغبت به شور و شر نبود ...
بهار در بیست سالگی پا به عرصهء فعالیت های سیاسی و اجتماعی و همکاری با مراکز انقلابی می گذارد و در سرنوشت ملٌی مردم ایران شریک می شود. در نخستین اشعار سیاسی اش ، آنگاه که به زبان تودهء مردم در ستایش مشروطیت سخن می گوید ، چیزی جز مفهوم عام و کلٌی « عدل »   از او تراوش نمی کند. امٌا در همین شعرهای آغازین دو مضمون اساسی وجود دارد که تا پایان عمر در آثار فراوان بهار جوانه می زند و شکوفا می شود : آزادیخواهی و میهن دوستی.
پنج ماه پس از صدور مشروطیت ، محمد علی شاه به جای پدر می نشیند. شاه جدید از اساس با حکومت مردم مخالف است و این را همه ، از جمله شاعر جوان ، می دانند. بهار به نام « اندرز به شاه » می گوید : " پادشها چشم خرد باز کن / فکر سرانجام ز آغاز کار کن "   و در عین حال از نگاه به سیاست منطقه ای و مطامع استعماری دولت های روس و انگلیس در ایران غافل نیست. درگیری با سیاست بر دانش سیاسی او می افزاید ؛ از جمله ، ضمن تحسین و تبریک مشروطه شدن عثمانی ، نخستین بار اصطلاح « حقوق بشر » را به کار می برد :
دانی که یکسان اند نوع بشر / اندر حقوق خودی / غصب حقوق خلق از هر نظر / باشد ز نا بخردی
روز دوٌم تیرماه ۱۲٨۷ شمسی مجلس شورای ملی به فرمان محمد علی شاه به توپ بسته می شود و دورهء کشتار و قلع وقمع آزادیخواهان ، که به « استبداد صغیر » معروف است ، آغاز می گردد.
دیوان بهار نشان می دهد که در اواخر دوره استبداد صغیر ، که مقاومت تبریز به رهبری ستارخان منجر به سرکشی هائی در گیلان و اصفهان شده بود ، شعرهای سیاسی و تبلیغی بهار نیز که در ضدیت با استبداد و تجلیل سران نهضت مقاومت ملٍی سروده شده و به گفتهء خود بهار ، به طور مخفی در دست های مردم شهرها می گشته است ، آشکار تر می شود.؛ از جمله شعر مستزادی با مطلع :
با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست   /   کار ایران با خداست
مذهب شاهنشه ایران ز مذهب ها جداست   /   کار ایران با خداست
فتح تهران توسط مشروطه طلبان ، فرار محمد علی شاه و پناهنده شدنش به سفارت روس در ۲۶ تیرماه ۱۲٨٨ و سرانجام خلع او از سلطنت و بازگشت حکومت ملٌی زبان شاعر را در گزارش احساسات ملٌی آزاد می کند.
دو شعر معروف بهار « فتح تهران » و « فتح الفتوح » که در بزرگداشت ( ستارخان ) و قهرمان اشراف (سپهدار)است ،تحلیل سیاسی او را از از اوضاع منطقه نشان می دهد.
شناخت بهار از مرام های سیاسی جدید ، به میزان شایان توجهی مرهون آشنائی او با حیدر خان عمو اوغلی است . حیدر خان در سال ۱۲٨۹ شمسی به قصد تاًسیس شعبهء « حزب دموکرات » ، با هدفهائی که در عمق « سوسیالیستی » است ، به مشهد سفر می کند ، با شاعر جوان که مقالات شورانگیزش را قبلا" می شناخت آشنا می شود و بهار به عنوان عضو کمیتهء ایالتی این حزب در خراسان برگزیده می شود.
نخستین شماره روزنامهء نوبنیاد نوبهار ، به عنوان ارگان و ناشر افکار حزب دموکرات در مشهد ، به مدیریت بهار روز ۲۱ مهر ماه ۱۲٨۹ شمسی منتشر می شود. مقالات روزنامهء نوبهار بیشتر پیرامون اوضاع روز ، خطر بازگشت ارتجاع ، خطر مداخلهء روسیه ء تزاری در امور ایران ، مخالفت با بقای نیروهای نظامی روس در ایران که به شمال کشوروبه ویژه خراسان وارد شده بودند دور می زند ، و انتقادهای شدیدی است از سیاست های استعماری روسیه در ایران که از مستبدان حمایت می کرد. روز چهارم آذرماه ۱۲۹۰ ، به دستور صریح ژنرال کنسول روس ، روزنامهء بهار توقیف می شود و شاعر و دوستانش از مشهد به تهران تبعید می گردند.بهار هشت ماه در تهران به حالت تبعید به سر می برد
در بازگشت بهار به مشهد ، مردم که هوشیار جبهه گیری های میهنی بهار هستند ، به پاداش مبارزات سیاسی او از شهرهای درگزو کلات و سرخس به عنوان نماینده ی خود در مجلس سوم شورای ملٌی انتخابش می کنند ( پائیز ۱۲۹٣ شمسی )و شاعرپا به عرصهء مبارزات پارلمانی می گذارد.
همزمان با خدمت نمایندگی در مجلس تهران ، بهار انتشار دورهء سوم نوبهار را از ۱۴ آذرماه ۱۲۹٣ شمسی در تهران آغاز می کند.
بهار در مجلس چهارم از بجنورد و در مجلس پنجم از کاشمرانتخاب می شود و انتشار جدید نوبهار هفتگی را از مهرماه ۱٣۰۱ آغاز می کند ودرآن سلسله مقالاتی در بارهء تاریخچهء اکثریت درمجلس چهارم به چاپ می رساند.
بهار در این دوره در بارهء تسلط یافتن رضا شاه بر تمام نهادهای مملکتی می نویسد : « مردی قوی با قوای کامل و وسائل داخلی و خارجی بر اوضاع کشور و بر آزادی و مجلس و بر جان و مال همه مسلٌط شد...»
« حیات سیاسی من در این مرحله تقریبا" به کوچهء بن بست رسیده بود...»
بهار می نویسد : « مجلس ششم باز شد ... و من از تهران انتخاب شدم. ...ما دوره ششم را به پایان بردیم و در دورهء بعد لایق آن نبودیم که دیگر باره قدم به مجلس شورای ملی بگذاریم...و حیات سیاسی من که به خلاف روح شاعرانه و نقیض حالات طبیعی و شخصیت واقعی من بود ، پایان یافت...»     
بهار از سال ۱٣۲۰ شمسی ، به نگارش تاریخ مختصر احزاب سیاسی و چاپ آن در روزنامه مهر ایران می پردازد. سال بعد بخشی از درسهای سبک شناسی خود را به صورت کتاب در دو جلد به چاپ می رساند.
ملک الشعرا بهار از مدافعان " حقوق زن و کشف حجاب " در ابیاتی این همه را اینگونه روایت کرده است :
اگر تو رخ بگشایی ستم نخواهد شد / زحسن و خوبی تو هیچ کم نخواهد شد
برون ز زلف تو یک حلقه هم نخواهد رفت / کم از دهان تو یک ذره هم نخواهد شد
تو پاک باش و برون آی بی حجاب و مترس / کسی به صید غزال حرم نخواهد شد
ملک الشعرا بهار در تصنیف سازی نیز دست داشت. در دوران مشروطیت اشعاری با وزن های خاص برای آواز در دستگاههای موسیقی ایرانی سروده است. از آن میان " مرغ سحر "در دستگاه ماهور با صدای قمرالملوک وزیری شهرت و مقبولیتی فراوان یافت و به تدریج به نوعی سرود ملی و سیاسی تبدیل شد :
مرغ سحر ناله سر کن / داغ مرا تازه تر کن
زآه شرربار ، این قفس را / برشکن و زیر و زبر کن
بلبل پربسته زکنج قفس درآ / نغمه آزادی نوع بشر سرا
وزنفسی عرصه این خاک توده را / پرشررکن ، پر شرر کن
ظلم ظالم ، جور صیاد / آشیانم داده برباد
ای خدا ، ای فلک ، ای طبیعت / شام تاریک ما را سحر کن
نو بهار است   گل به بار است / ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم / تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین / دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگه ای تازه گل از این / بیشترکن ، بیشتر کن ، بیشتر کن
مرغ بی دل، شرح هجران / مختصرکن ، مختصرکن ، مختصر کن  
بهار در زندگی اش همواره آزادیخواه و ایران دوست باقی ماند و طرفدار رنجبران و فقرا بود ،امٌا با هوشیاری و مهارتی که می توان آن را نوعی صیانت نفس نامید ، پس از دو بار به زندان افتادن توانست زنده بماند و از تصفیه های خونین نظام رضا شاهی جان به در برد. بهار در زمان سلطنت محمد رضا شاه در کابینه قوام السلطنه وزیر فرهنگ شد.
با همهء این احوال نمی توان حضور مستمرٌ بهار را از مقولهء سازش و تسلیم دانست ؛ چرا که ، با توجه به حجم آثار با ارزشی که چه در زمینه شعر و چه در عرصهء تحقیقات ادبی پدید آورده است ، می توان گفت که زندگی بهار خود پدیده ای است شایستهء بررسی : به عنوان یک ادیب و یک مرد سیاسی.
برای چنین جستجوئی مفید ترین منبع شعرهای خود بهار است ، که بر میراث پنجاه سال شاعری و کلٌ زندگی صاحب اثر شهادت می دهد.  
در پایان سال ۱٣۲۵ بهار بیمار بود. بیماری سل ، که در زندانهای دلهره انگیز و در ایام دق مرگی و انزوا   در او ریشه دوانده بود ، اینک نخستین علائم خود را آشکار می کرد. شاعر به سرعت کارهای نیمه تمامش را به پایان می برد و از جمله جلد سوم کتاب سبک شناسی را به چاپ می رساند؛ آنگاه از همهء مشاغل استعفا می دهدو به توصیهء پزشکان برای معالجه راهی سویس می گردد. یک سال و اندی در آسایشگاهی در دهکدهء کوهستانی «لزن » سویس به درمان می پردازد. او که فکر می کرد زنده از این سفر باز نمی گردد زنده ماند ، امٌا درمان نشد و هنگامی که در اردیبهشت ماه سال ۱٣۲٨ از سویس به تهران بازگشت، درست دو سال تا پایان زندگی پر فراز و نشیبش مهلت داشت.
در فصل « بازگشت پدر به ایران » پروانه بهار ، دختر بهار از سالهایی می گوید که بهار پس از مدتها بیماری ، دچار فقر شده و همسر او ناگزیر تمام اشیای قیمتی و ارزشمند خانه را که یا از خانه پدری به عنوان جهیزیه به خانه بهار آورده بوده و یا گرد آورده خود بهار است ، به فروش می رساند و تنها همان حیاط و خانه ای می ماند که بهار در آن زندگی می کرد.
شاعر بناچار ، دخترش را نزد رئیس بانک ملٌی می فرستد تا در ازای گرو گذاشتن خانه ، ده هزار تومان قرض کند. رئیس بانک موافقت نمی کند. تصور آنکه مردی به بزرگی بهار درمانده ده هزار تومان شود و از بانک جواب منفی بگیرد ، تنها دردناک نیست ، بلکه نشانگر وضع نابسامان کشوری است که وقتی در آن سرنوشت استاد برجسته ای چون بهار چنین است پیداست که دانشکده های ادبیات آن دیگر نخواهد توانست صاحب استادان درجه اولی چون او شود.
نوروز سال ۱٣٣۰ فرا می رسد ، بیمار بهبودی موقت یافته است ، این آخرین زبانه های سرکش چراغی محکوم به خاموشی است ؛ در آخرین روزهای پیش از مرگ او به چه می اندیشد ؟ به عشق های گذرای جوانی ؟ به مبارزه ها و زندانها ؟ به لطف و مهربانی همسر و فرزندان ؟ به میراث هنریش ، یا به سرگذشت کشورش ؟.
در بیرون خانه ، آوای ملٌتی که مبارزه برای ملٍی شدن نفت را به رهبری و درایت مصدق آغاز می کرد ، نوید فصل تازه ای را می داد.
ساعت هشت صبح اول اردیبهشت ماه ۱٣٣۰ ، در طلوع ماه محبوبی که نامش شعرهای بهار را عطر آگین کرده است ، خاکستر گرم شاعر آخرین دم های خویش را بر می آورد.
بهار در بهار می میرد و میراثش برای کشوری که دوست می داشت باقی می ماند.         
 
منابع و مآخذ :
۱ ـ   سپانلو ، محمد علی ،   بهار، محمد تقی ، ملک الشعراء ـ تهران ، طرح نو ۱٣۷۴
۲ ـ بهار ، مهرداد   ، دیوان ملک الشعراء بهار( دوجلد ) ، چاپ پنجم ـ تهران ، انتشارات توس ۱٣۶٨  
٣ ـ گلبن ، محمد ، بهار و ادب فارسی ( دو جلد ) ، تهران ،   کتابهای جیبی ۱٣۵۵
۴ ـ بهار ، پروانه   ، مرغ سحر ، خاطرات پروانه بهار ، تهران ، نشر شهاب ۱٣٨۲
۵ ـ مجلهء دانشکده ، چاپ دوم ، تهران ، انتشارات معین   ۱٣۷۰
۶ ـ بهار ، محمد تقی ، دیوان ملک الشعرای بهار ، تهران ، نشر آزاد مهر ۱٣٨۲
۷ ـ آرین پور ، یحیی ، از نیما تا روزگار ما ، جلد سوٌم ، تهران ، انتشارات زوٌار ۱٣٨۲
٨ ـ دولت آبادی ، یحیی ، حیات یحیی   ، جلد چهارم ، تهران ، انتشارات عطار و فردوسی ۱٣۶۲