رویاهای ایرانی - اخبار روز

نظرات دیگران
  
    از : دریادل توانا

عنوان : توضیحی کوتاه!!
جناب آقای فلکی ، موضوع بسیار مهمی را مورد بحث قرار داده اید از این بابت ممنونم و حتمن نظرم را معروض خواهم کرد فقط تاکید نمودم دیگر زمان آن رسیده است که بدور از هراس از کج اندیشان و آنها که محصور در ایدئولوژی یا افکار عصر جنگ سرد هستند باید موضوعات را به بحث گذاشت و از نقد چنانکه فرمودید استقبال نمود که در مقاله این موضوع را صریح و واضح مطرح نموده اید. بیان آن جمله را با توجه به ساختار تفکر و شخصیت جنابعالی و شرایط حاضر ضروری نمی دانم.
با سپاس
۶۵۷٨۱ - تاریخ انتشار : ۲۷ آذر ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : نکته در باب یک قاعده:*
از کامنت قبلی: «درست آن بی هیچ تردیدی «شهرِ پارس» است. و اگر کسانی علاقه مند هستند تلفظ کهن آن را رایج سازند، آن وقت باید بگویند و بنویسند «پارسَ شهر» = «پارسَه شهر».»

* البته طبق قاعده، «پارسَ شهر» = «پارسَه شهر»، و از این دست واژه ها را می توان خلاصه کرد و اَفشره ی آنها را بکار برد. در این صورت «پارسَه شهر»، تبدیل می شود به «پارس شهر»؛ که آوایش شعر آگین تر است.۱

۱ - تمامی اسامی مرکبی که به سبک کهن شکل گرفته اند خوش آهنگ اند. مانند «نیک شهر»، «آذر شهر»، «ایران شهر»، «پارس شهر» و ... که برگران شان می شود: «شهرِ نیک»، «شهرِ آذر»، «شهر ایران»، «شهرِ پارس».

دیده ام در رادیو تلویزیون ایران این نام مرکب کهن را نه فقط غلط تلفظ می کنند، بلکه «پارسَه» که هویت زبانی اش در همان فتحه است را نیز مکسور می سازند و «پارسِه» تلفظ می کنند، که غلط در غلط است.

کوتاه سخن: درست و کاملِ آن نامواژه «پارسَه شهر» و خلاصه ی آن «پارس شهر» است.
۶۵۷۷۷ - تاریخ انتشار : ۲۷ آذر ۱٣۹٣       

    از : محمد صفوی

عنوان : تشکر
ممنون ، تفکر برانگیز است. چنین مقالاتی برای باز سازی و نو سازی ما مردم لازم است.
۶۵۷۷۲ - تاریخ انتشار : ۲۶ آذر ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : جناب محمود فلکی عزیز، ممنونم از توضیحات شما
در مورد واژه ی «ضدیت» با شما موافقم، بکار بردن آن از سوی من به معنی دشمنی کردن نبوده، بلکه به معنی مخالف چیزی بودن، بوده. ولی به هر حال حق با شماست زیرا می شد آن منظور را طوری دیگر و با بکار گیری واژه ای دیگر، یعنی مناسبتر رساند.
درود بر دقت شما.

اما در موارد دیگر نکاتی هست که باید خدمت شما و همگان بیان دارم.
همانطور که در متن کامنت قبلی آورده ام، واژه ی «پارسی» را هم می توان اصطلاحن به جای فارسی بکار برد. فردوسی بزرگ نیز آن را اصطلاحن بکار برده؛ و این هیچ اِشکالی ندارد.

سخن من این است که از نظر تاریخی نمی توان رویش پای فشرد.

چرا نمی توان؟

برای اینکه بسیاری از واژه های فارسی دری دیگر شکل پارسی و کهن خود را ندارند.
در مادر فارسی - زبان پهلوی - بسیاری از اَشکال امروزین واژه های فارسی دری شکلی دیگر دارد. «آیین»، «آدوین»، است. «فَرزانه»، «فرَ زانَک» = دور زان = دور دان، است. «فروهر»، «فَرَوَر» = آورنده ی فر ایزدی، است. «هِزار»، «هَزار» است. شما اگر دو ده سال تلاش شبانه روزی بورزید، با شکل «هِزار» ممکن نیست که به ریشه ی آن برسید. و از این دست تغییرات در زبان «فارسی دری» که خلاصه ی آن در ایران «فارسی» تلفظ می شود بیشمار است.

این است که می گویم، اگر هم به زبان مادر و هم به فارسی دری(زبان فارسی امروزین)، پارسی بگوییم، نوعی در هم شدگی و سرگردانی در دریافت برای دانش آموز و دانشجو و ... پیش می آید. تقریبن همه ی «او»های بلند پهلوی در فارسی دری(فارسی) به اوی کوتاه یا گِرد یا ضَمَّه بدل شده، و به همین خاطر است که بسیاری در فارسی دری، شکل دیگر شده ی «کوروش» را بکار می برند. شکل دیگر شده ی «فری بُورز» = فر ایزدی + ی نسبت + بُورز = بلندای فر ایزدی، را بکار می برند و ... کوروش با «او»ی کوتاه غلط مصطلح و یا دِگر شده است.

و اما «شهرِ پرسَ» یا «شهر پارسَه».

جناب فلکی گرامی هرگز شهری به نام «پارسَه» وجود نداشته و ندارد.

پس پارسَه که گاه در نوشتجات و یا کتیبه ها دیده می شود از کجا آمده؟

پارسَ یا پارسَه، خلاصه ی پارسَ شهر = پارسَ پولیس، است. که عبارت است از پارس + فتحه ی مضاف کهن + شهر. که اگر بخواهیم به فارسی دری(فارسی، فارسی امروزی) برگردانیم، می شود: شهرِ پارس = شهر + کسره ی مضاف + پارس.

اگر شما به پارسَ شهر = پارسَه شهر(فتحه مضاف کهن به «ها»ی غیر ملفوظ بدل گشته(قاعده ی فارسی)، بگویید شهرِ پارسَه، در این صورت هم آن را به فارسی دری برگردانده اید، یعنی فتحه ی مضاف کهن را به کسره ی مضاف فارسی بدل ساخته اید و هم فتحه را در پارسَه که عبارت است از پارس + فتحه مضاف کهن، حفط کرده اید! و این هم زیاده گویی و هم غلط است.
هنوز در تالشی - خواهر پهلوی - این قاعده دقیق اجرا می گردد به هنگام بیان.

مثال: ماسالَ گیریَه = ماسالَه گیریَه = ییلاقِ ماسال(ییلاق واژه ای ترکی است).
شما نمی توانید هنگام برگردان به فارسی دری(فارسی امروزی)، بگویید و یا بنویسید ییلاقِ ماسالَه. زیرا «ها» همان فتحه مضاف است، که حالا به کسره ی مضاف در برگردان بدل شده. آوردن دوباره ی فتحه، عمیقن و شدیدن نادرست است. شما اگر به یک تالشی بگویید ییلاق ماسالَه، فکر می کند کسی دارد با او شوخی می کند. یا زبان بلد نیست. شهرِ پارسَه، هم یک شوخی تاریخی است که عزیزان ما که واقف به کار نبوده اند، آفریده اند. درست آن بی هیچ تردیدی «شهرِ پارس» است. و اگر کسانی علاقه مند هستند تلفظ کهن آن را رایج سازند، آن وقت باید بگویند و بنویسند «پارسَ شهر» = «پارسَه شهر».

نتیجه، من، شما فردوسی بزرگ و هر کسی می تواند به فارسی دری(فارسی)، نیز اصطلاحن بگوید پارسی، اِشکال چندانی ندارد. ولی در نقب به تاریخ، در هنگام تدقیق و تحقیق نمی توان به فارسی دری گفت «پارسی»، زیرا مرز های کهن و نوین مخدوش می گردد و توان تشخیص از دانش آموز گرفته می شود. آنگاه دانش آموز یا دانشجو دیگر نمی تواند فرق بین «فرزانه» فارسی، و «فرَزانَک» پهلوی(زبان مادر) را تشخیص دهد. و از این دست فراوان است.

در وبلاگ «وَشتَنِ واژه ها» در صفحه اصلی و بخش نظرات آن بار ها و بار ها به این دوگانگی واژه های کهن و نوین پرداخته ام و معانی مستقیم و غیر مستقیم آنها را نیز به روشنی نموده ام؛ که اگر وقت کردید می توانید سر بزنید و مطالعه بفرمایید.

در مورد مُعَرَّب شدن «پ» و تبدیل آن به «ف» نیز همیشه این قاعده صادق نیست. در موارد زیادی واژه ها در بین خلق های ایران زمین بطور طبیعی اَشکالی گوناگون دارند.
خود فردوسی بزرگ در شاهنامه ی جاودان بجای «خُور»، «هُور» را بکار برده. هم خورشید، هم هُور و هم مهر را بکار برده.
تالش شمالی به چشمه ی بزرگ، پر آب، می گوید «هُونی»، تالش جنوبی همان واژه را «خُونی» تلفظ می کند. در کُردی این واژه «کانی» است. که همه در کان پهلوی بُن دارند. و خونی که در رگ های ما دوان است نیز هم ریشه ی آن است. آبگاه مشهور «گاوخونی» که متأسفانه به دلیل ندانستن معنی واژه ی «خُونی»، هر کسی هرچه دلش خواسته در باب آن نوشته غلط، نیز در همین هُونی و یا خُونی و یا کانی، بُن دارد.
«گاو خُونی»، یعنی چشمه ی بزرگ؛ آبگاه بزرگ. واژه ی «خونی» در «هَفتَه خونی» = هفت چشمه، در تالش و استان سمنان نیز به معنی همان خُونی گاو خونی است.

پس «فیل» = «پیل» = بزرگ،(تالش هنوز به بزرگ پیل می گوید، پیل تن = بزرگ تن، است)؛ می تواند مُعَرَّب شده باشد، و می تواند مُعَرَّب نباشد، بلکه یکی از اَشکال آن واژه باشد. چنانکه آلمانی می گوید «فیلن دَنک» = تشکر بزرگ؛ در حالی که عرب در این کرانه نفوذی نداشته تا زبان اش را دِگر سازد.

ولی مُعَرَّب شدن واژه ی «پارسی» به احتمال بسیار قوی درست است و من با آن مخالفتی ندارم. سخن من این است که اگر به فارسی امروز بگوییم پارسی، آن وقت مرز های کهن و جدید در جهان واژه ها مخدوش می گردد.
چگونه؟
بدین صورت که تمامی «او»های بلند زبان مادر که در فارسی کوتاه یا گِرد شده، با هم یکی پنداشته می شود. و تمامی تلفظ های جدید(غلط مصطلح، دِگر شده)، با اصل یکی گرفته می شود؛ و این از نظر تاریخی نادرست است و حق نیست.

چند مثال از بسیارانِ جدید و قدیم: پیش باز = پیشواز، هِزار = هَزار، فَرزانه = فرَزانَک، فَری بُرز = فَری بُوز، آیین = آدوین، آوینَه = آیینه، دَمَ وند = دماوند و از این دست بیشمار است.*

من در این راه دانش آموزی بیش نیستم؛ اگر هم چیزکی در این باب می دانم هنر من نیست، در زبان مادری من که می توان آن را خواهر پهلوی نامید، هنوز گنجینه ی کهن ما کاملن حفظ شده که بدبختانه در حال نابودی است. البته و سد البته خود نیز با عشق در چند ده سال به این به قول شما عزیز «گم گوشه ها» پرداخته ام.
با احترامات ویژه

*آوینه یا آیِ نَک = آیینه، یعنی نشان دهنده. و آن بُن دارد در بُندار و یا مصدر «آویندِن» = نشان دادن. در واقع تالش هنوز وقتی به کودک خود می گوید برو آوینَه یا آوینا را بیاور، یعنی برو نشان دهنده را بیاور. در حالی که غیر تالش از آن واژه چنین برداشت دقیقی ندارد. یعنی نمی داند «آوینا» یا «آوینَه» یعنی نشان دهنده.

* دماوند، دَمَ وند، است به معنی گودی و یا آبگاه دارای دَم و بخار. در منطقه ی لاریجان و ... هنوز چشمه های آب جوش بیرون می زند. و گاه دمی نیز از قله ی دماوند به هوا می رود. اگر اشتباه نکنم در سال ۱۳۷۶ این اتفاق افتاد و بسیاری را نگران ساخت. عکس آن دَمِ برآمده از قله در اینترنت موجود است.
بسیاری از قله ها دارای وند، هند یا بیل = آبگاه، جای گود دارای آب، بودند که خیلی ها حالا خشکیده اند، ولی بر بالای سبلان هنوز هند یا وند و یا بیلِ آتشفشانی آن دیده می شود. سهند، یعنی سَر وند، یعنی کوهی که بالایش دارای آبگاه آتشفشانی است. در تالشی شمالی مانند آلمانی حرف «اِر» خورده می شود. یعنی به سَر می گویند سَ، به وَر = برف، می گویند وَ و ...
در ضمن واژه های اردبیل، شورَه بیل، بیلَ سوار(در استان اردبیل) بیلگاه، بیلی(در شهرستان ماسال) و ... نیز در همین بیل یا هند و یا وند = آبگاه، جای گودی رود، بُن دارند.

کوتاه سخن: این مرز ها را باید با تمام قوا حفظ کرد تا تدقیق به هنگام تحقیق آنطور که باید صورت پذیرد.
همین.

و پوزش می خواهم اگر طولانی شد. گاه چاره ی دیگری نیست، یعنی بناچار باید به هَزار گم گوشه ی زبان سرک کشید.
۶۵۷۷۰ - تاریخ انتشار : ۲۶ آذر ۱٣۹٣       

    از : محمود فلکی

عنوان : چرا پارسی؟
آقایان لیثی حبیبی و آرسن نظریان، از اینکه مقاله ام را خواندید و نظرتان در موردش نوشتید سپاسگزارم. درود برشما. جناب حبیبی، شما درست می گویید که نیاز به پرداخت بیشتر و طرح جزئیات است. اما همان گونه که در متن هم اشاره کردم این مطلب برای طرح مسئله است و به همین خاطر فشرده بیان شده. برای هر بخش آن نیاز به نوشتن یک کتاب است. این درست است که نقد جامعه یا نوشته ای به معنای ستیز با آن جامعه یا شخص نگارنده نیست، ولی ضدیت با نقد تفاوت می کند. من منظورم بیشتر آن نوع ضدیت کور کورانه‌ی برآمده از نادانی یا ایدئولوژی تنگ‌نظرانه یا ناشی از بغض و کینه ورزی است.
در ضمن به لحاظ تاریخی واژه‌ی "پارسی" درست تر است؛ چون فارسی معرب پارسی است. علتش این است که زبان عربی واج "پ" ندارد و تقریبن همه جا به جای "پ"، "ف" به کار گرفته می‌شود. به همین خاطر پارسی را فارسی و یا به‌مثل پیل را فیل نامیدند و ایرانی‌ها هم این معرب شدگی را به علت تسلط زبان عربی در آن زمان پذیرفتنتد، در حالی که به‌مثل در شاهنامه‌ی فردوسی هنوز واژه ی "پارسی" به کار برده می‌شود (عجم زنده کردم بدین پارسی). واژه‌ی "پارسی" از واژه‌ی "پارسه" (pārsa)، مرکز حکمرانی هخامنشیان گرفته شده، جایی که امروز به آن تخت جمشید می گویند. (به یونانی "پرسیس" می‌گفتند که در غرب به persien تبدیل شده). علت اینکه ایرانی‌ها در سده‌های بعدی، پس از تسلط اعراب و اسلامی شدن جامعه، پارسه را تخت جمشید نامیدند، این است که آنها نمی‌دانستند که این بنای تاریخی توسط چه کسی و چه زمانی ساخته شده. قکر می‌کردند باید این بنای عظیم از سوی یک پادشاه اقسانه‌ای مانند جمشید ساخته شده باشد.
جناب ناظریان، به گمانم "مشاهده کردن" بارِ لازم برای القای واژه ی آلمانی wahrnehmen را ندارد. چون "مشاهده"، بیشتر در سوی "نگریستن" حرکت دارد تا "دریافتن". شاد و موفق باشید!
۶۵۷۶٨ - تاریخ انتشار : ۲۶ آذر ۱٣۹٣       

    از : آرسن نظریان

عنوان : تحقیقی عالمانه
جناب محمود فلکی، بسیار ممنون از بررسی آموزنده و ژرف نگرانه شما. دستتان درد نکند. در ضمن واژه wahrnehmen در زبان هلندی هم هست که اینطور نوشته می شود: waarnemen و به انگلیسی observe ترجمه اش می کنند. در فارسی معمولا "مشاهده کردن" ترجمه می شود که شامل مشاهده چشمی، ذهنی و فکری می شود و به نظر من معنی را خوب می رساند. تا نظر جنابعالی چه باشد.
درود برشما
۶۵۷۶۲ - تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : پوزش، اصلاح و بیان سه نکته
اولن در شتاب قلم یادم رفت خدمت شما عزیز سلام کنم.
سلام بر شما و خسته نباشید.

دوم نکته این است که در این تکه از نوشته ی من که در زیر می آید و بی اِعراب چاپ شده، یکی «اِشکال» است و دیگری «اَشکال».
طبیعی است که این توضیح برای شما استاد گرامی نیست، بلکه برای عموم است، زیرا ممکن است دانش آموزی هم نوشته ی مرا بخوانَد.

«البته اصطلاحن پارسی را بجای فارسی بکار بردن اِشکالی ندارد؛ ولی اگر بخواهیم از زاویه ی تاریخی بکار ببریم اِشکال دارد زیرا با اَشکالِ واژه ها در زبان مادرِ فارسی در تضاد قرار می گیرد.»

سوم نکته این است که در پایان کامنت به جای «میزبان»، «مهمان» را بکار برده ام که بدین وسیله اصلاح می کنم.
پیروز و شاد باشید
۶۵۷۶۰ - تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱٣۹٣       

    از : محمود فلکی

عنوان : نقد دشمنی
ممنون که وقت گذاشتید و نکته ای در مورد نوشته ام بیان کردید. سخن شما را می پذیرم که هراس از دشمنی یکی از آسیب های جامعه ی روشنفکری است که متاسفانه گریبان مرا هم گرفته است. اما نمی دانم چرا به این نتیجه رسیده اید که "که نقد را دشمنی ارزیابی نکنیم." من کجا نقد را دشمنی ارزیابی کردم؟ اینها دو مقوله ی کاملن متفاوت اند. خودتان احتمالن می دانید که من در پی نقد سالم و علمی هستم و از نظرات و آرایی که از بغض و کینه و با توهین نوشته نشده باشد، استقبال می کنم. اما راستی دوست عزیز، در این مقاله تنها همین یک نکته ی منفی نظر شما را جلب کرد؟ موفق باشید؟
۶۵۷۵۹ - تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : «مرا تا عشق تعلیم سخن کرد --- حدیثم نکته ی هر محفلی بود»(حافظ شیراز)
آنچه شما عزیز نوشته اید از جنبه های مختلفی می توان بهش نگریست.

یعنی مسایلی که مطرح فرموده اید را باید تفکیک کرد و به هر موضوع جداگانه پرداخت. طبیعی است که در این کامنت، من به همه اجزای مقاله ی شما نمی پردازم، ولی بعضی نکات را وا نموده کمی گره گشایی می کنم. در واقع کامنت من خلاصه ی مقاله ای است در جواب شما شاعر و نویسنده ی گرامی.

قبل از ورود به اصل بحث خوب است دو نکته را بیان دارم. یکی همان است که خانم و یا آقای «دریادل توانا» فرموده اند. برای گفتن نظر خود - طبیعی است که نظر صادقانه منظور من است و نه توهین و خرابکاری و بی بند و باری - نباید از هیچ کسی هیچ ترسی داشت. من عادلانه و آگاهانه بی هیچ شیشه خرده ای نظر خود را بیان می دارم تا آزادگی و عدالتخواهی پیشه کنم و زیبایی به اندیشه؛ بگذار مردم ناجوان هرچه خواستند بگویند؛ آب سرد در جهان فراوان است.
البته شما وقتی مطلب خود را منتشر می کنید در واقع با من جناب «توانا» هم عقیده اید و فقط تذکری را در این میان لازم دانسته اید زیرا نیک می دانید که بسیاری بحث را یا بلد نیستند و یا عمدن آن را می آلایند؛ پس تذکر شما بجاست. اگر می نوشتید من مقاله ای چاپ نمی کنم چون بر من می تازند؛ آنوقت بر شما قلمزن مسئول می شد خرده گرفت. زیرا وقتی من با دلسوزی تمام برای عدالت و آزادی می نویسم پای لرز اش نیز نیک می نشینم.

دوم نکته در باب نثر زیبای شماست. نثری که نه فقط در جملات بلکه در واژه ها نیز جهت نو آفرینی را در پیش رو دارد، و مرا به یاد نثر شعر آگین پرستو فروهر می اندازد. البته پرستو گاه خود را بکلی در دریای سخن رها می کند چنان، که گاه کل نوشته اش کشف و شعر است در نثر.

و اما در باب بعضی نکات در مقاله ی شما؛ راست اش را بخواهید مایل بودم برای شما میل بزنم، ولی دیدم ایمیل شما را ندارم. گرچه سال ها پیش چند نامه به هم نوشته بودیم، ولی با این حال نشانی ایمیل شما را متأسفانه نیافتم.

به نظر من با هر جامعه ای سر ستیز داشتن به بیراهه رفتن است؛ زیرا همه ی جوامع بشری را می توان با قانونمند کردن و آموزشِ درست به جامعه ای مطلوب و نیک اندیش و با فرهنگ و آزادی خواه و عدالت طلب بدل ساخت. پس ضد غرب و یا هر جامعه ی دیگری بودن جهت بیراهه را ستودن است، و ره به سوی پرتگاه را بر خود گشودن.
آدمی می تواند به راحتی به وسیله ی دیگری و یا خود بکلی پرت گردد و در کژراهه ی تفکر خود بلولد بیهوده؛ و این حیف است زیرا او می تواند قله نشین هستی اندیشه ی خود باشد.

اما شما عزیز در کلِ سخن خود مانده اید و این اِشکال کار شماست. ما نمی توانیم کلی فقط سخن بگویم؛ زیرا زندگی بسیارگاه ما را مجبور می کند در دادگاه تاریخ به جزیی ترین مسایل بپردازیم تا همه چیز روشن باشد چو چشمه های کوهستان در آفتاب تیر و تَمُوز.
اگر غیر از این گردد ما نمی توانیم دوست واقعی جوامع بشری از جمله جامعه ی غرب زمین گردیم.

پس ستیز با غرب و یا هر جامعه ی دیگری نه فقط بیهوده است بلکه با این کار آدمی خود را از تحلیل درست حوادث و علمی نگری با دست خود و یا مشاوران ناجور پرت می کند.

ولی نقد سیستم و یا عملکرد یک جامعه ای ضد آن جامعه بودن نیست؛ بلکه برای ره گشایی است. اگر غیر از این باشد جوامع بشری از پیشرفت می مانند. در بحث و نقد است که منطق درست زیستن زاده می شود. در همین جامعه ی غرب رود های خون روان شد تا اینکه به امروز رسید. بخش بزرگی از این خون های انسان های شریف برای بِه سازی بود. همان نظر بِه سازی را کس دیگری از جامعه ی دیگری می تواند داشته باشد؛ و از جمله می تواند ایرانی باشد. این اشکال نیست، این افتخار است و از زنده بودن، آزادگی و پویندگی مردم ما سخن می گوید. یعنی فردی بی آنکه ضد غرب باشد، می تواند نقص ها و نادرستی ها را به رخ بِکیشَد تا بُکشَد، و جایش درستکاری، مهر انسانی و قانون حاکم گردد. این کار نهایت دوستی است با آن جامعه و نه دشمنی.

پس ضدیت چشم بسته ی سنتی و غیر علمی را با ضدیت سازنده ی مدرن نباید یکی گرفت. مگر اندیشمندان بزرگ آزادی خواه و عدالتخواه غربی که در پی راه گشایی از بن بست های جامعه ی خود هستند، چه می کنند؟!
بگذار از زندگی خود برایتان اندکی بگویم: من هرگز ضد غرب و ضد هیچ جامعه ای نبوده ام؛ بیان نظرات من فقط و فقط برای اجرای قانون و دمکراسی و عدالت بوده است و بس. یعنی در نهایت نیک اندیشی، مهر و دوستی با مردم جامعه صورت گرفته. عدالت منظور نظر من، نه به معنی رویایی آن، بلکه فعلن بر مبنای همین قانونی که وجود دارد می باشد. ولی در این راه رنج بی حساب برده ام.

خوب است این را نیز بگویم که ما - من و کل قلمزنان جنبش ما - آن بر خورد را که در داخل کشور با ویرانگران میهن، وامچی ها، نابود کنندگان جنگل ها، دزدان بودجه ی مملکت*، رشوه خواران، آلوده کنندگان رود ها، دریا ها، هوای پاک، ایجاد کنندگان خفقان داریم، یک سدم آن را با بیرون نداشته ام، ولی ظلمی که به من روا داشته شده بی سابقه است.

در مورد بکاری گیری «پارسی» بجای «فارسی» و بعضی نکات دیگر نیز در بخشِ نظرات وبلاگ خود - «وَشتَنِ واژه ها» -* مفصل توضیح داده ام. البته آن توضیح در باب مقاله ی شما نیست، ولی ناخود آگاه شامل این نکته در مقاله ی شما نیز می شود.

نشانی وبلاگ: kashkara.blogfa.com

البته اصطلاحن پارسی را بجای فارسی بکار بردن اشکالی ندارد؛ ولی اگر بخواهیم از زاویه ی تاریخی بکار ببریم اشکال دارد زیرا با اشکال واژه ها در زبان مادرِ فارسی در تضاد قرار می گیرد.

جناب فلکی بسیار عزیز، مگر واژه ی «فارسی» چه عیبی دارد!؟

این واژه خلاصه ی فارسی دری است. در افغانستان فارسی آن حذف شده و در ایران دری آن به مرور حذف گشته. هیچ اشکالی هم ندارد زیرا خلاصه شده. البته تاجیک ها کلن زده اند زیر اش و به فارسی دری می گویند «تاجیکی»! هرگز زبانی به نام تاجیکی وجود نداشته؛ در آن کرانه زمانی زبان های فراوانی بود که در نهایت نوعی از فارسی دری - گویشی از آن - برجای ماند و زبان همگان گشت.

در مورد زرتشت و کوروش و ... نیز بطور نسبی با شما عزیز موافقم. چرا که اگر آن ها را بطور منطقی مطرح نماییم، عین مدرنیسم است و نه واپسگرایی.

مثال: زرتشت جاودان و همیشه زنده در تاریخ و دل های پر مهر بشری سه کلمه دارد که در همه ی زمان ها صادق است. یعنی چه امروز و چه دو سد سال دیگر، آن سه خورواره همچنان می درخشند و روشنی می بخشند. و هرگز و در هیچ زمانی چه گذشته و چه حال و چه آینده های نزدیک و حتی بسیار دور کهنه نمی شوند، مگر انسان در آینده بکلی از انسانیت و کرامت انسانی دور گردد و به موجودی وحشی و پلید بدل شود.
مباد چنان!
زرتشت همان سخنی را می گوید که شمای انسان شریف در آغاز مقاله ی خود تلاش کرده اید به خواننده بگویید که بی انصافی مکن، شریف، عادل و منصف باش. برای لقمه نانی و یا برای نظر خود یکسویه نگر مشو و هرگز زود به قضاوت منشین، زیرا تو انسانی و دریایی؛ پس دریا را در خود ببین، دریاب. یعنی خرد پیشه و خوش اندیشه باش، یعنی تنگ نظر مشو، دست آموز نیز مَگَرد.
شمای انسان شریف و خوش فکر تلاش کرده اید مفهوم سخن زرتشت جاودان را در آغاز مقاله ی خو بیاورید تا خواننده جز به منطق و وجدان نیندیشد.

همان سخن را زرتشت جاودان و زنده در همه ی اعصار، در سه کلمه ی مرکب بیان نموده: «پندار نیک»، «گفتار نیک» و «کردار نیک». از این زیباتر نمی شود. البته به شرطی که این سخنان عمیقن علمی را حتمن به ترتیب بنویسیم و بگوییم و به ترتیب بهش عمل کنیم؛ وگرنه می تواند نتیجه ی عکس دهد. این اندک، شاید افشره ترین سخن تاریخ بشری است که دریا با خود دارد، دریای اندیشه ی اسنان را.

این سخن عمیقن علمی در باب شناختن انسان اگر به ترتیب عمل شود - «به ترتیب» را تکرار کردم زیرا بسیار مهم است - نتیجه ی آن معجزه آسا خواهد بود. و این نشان می دهد که مرد چه شناختی از انسان داشته! او به تنهایی آکادمی روزگار خود بوده و با آن سه واژه ی مرکب آن نموده که دیگر وجود اش کهنه گی هیچ نمی پذیرد؛ یعنی برای همیشه زنده است زرتشت ما و دیگر نمی میرد.

سخن بسیار است؛ می ترسم خواننده ی عصر شتاب و بی حوصلگی را خسته سازم؛ پس به همین بسنده می کنم.



* شورای شهر سابق رشت تلاشی ضد بشری انجام داد برای غورت دادن کل بودجه ی استان که خوشبختانه بخاطر افشاگری اندیشمندان هوشیار و عدالتخواه، بازداشت شدند و همینک در زندان اند.

حال که از خلافکاری عظیم شورای شهر سابق رشت گفتم، خوب است این را نیز اضافه کنم که اخیرن پارک جنگلی «گیسوم» به دستور بعضی افراد در مرکز استان ویران گشت - در روز روشن درختان نارنین آن را بریدند و بی شرمانه به غارت بردند. متأسفانه تا این لحظه هیچ یک از جنایتکاران اقتصادی دستگیر نشده اند. پارک جنگلی «گیسوم» روز های تعطیل مهمان بسیاری از هم میهنان خسته ی ما بود که اینک ویرانه ای از آن برجای مانده غم انیگز.
گریه امانم نمی دهد
این "زندگی"
جز غصه
نانم نمی دهد!
۶۵۷۵٨ - تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱٣۹٣       

    از : دریادل توانا

عنوان : "احتمالن با این مقاله دشمنانی برای خودم ایجاد می کنم؛" چرا؟
"احتمالن با این مقاله دشمنانی برای خودم ایجاد می کنم؛"
جناب آقای فلکی،این جمله ی آغازین مقاله شماست . ابتدا به ساکن ، جمله فوق این سوال را در ذهن خواننده ایجاد می کند : چرا دشمنی ؟ از جانب چه کسانی و با چه قصد و اراده ای ؟
با شناختی که از سوابق ، موقعیت و شخصیت جنابعالی دارم براین امر وقوف کامل دارم که تلاش نموده اید از ابتدا خواننده را از برخورد سطحی و ایدئولوژیک دور نمائید . چراکه از نقد اندیشه به روش علمی و خردمندانه استقبال ، و لازمه اصلاح و پالایش اندیشه می دانید
" هراس از دشمنی" و حتی "بایکوت همه جانبه " ،محصول استبداد فکری و یک سونگری افراطی حاکمیت ایدئولووی در جامعه روشنفکری است که تاکنون آسیب های جدی و تا حدودی جبران تاپذیری به جنبش روشنگرانه ما وارد نموده است یکی از مهمترین آسیب ها ، "هراس از دشمنی ها " به واسطه طرح نظراتی مخالف نظرات رایج بوده است . اگرچه هنوز اذهان بعضی از دوستان در آن دوران سیر می کند تلاش شما را ارج می نهم با این امید که نقد را دشمنی ارزیابی نکنیم و با شنیدن نظرات مخالف و نقد اندیشهای خود، ناقد را دوست بشناسیم و شاهد بیان نظرات و اندیشه های مخالف دیدگاه مطروحه در مقاله باشیم که اصلاح و پالایش نظرات ، نیازمند برخورد آرا در فضای اندیشه است .
دریادل توانا - ایران
۶۵۷۵۱ - تاریخ انتشار : ۲۴ آذر ۱٣۹٣