گفت‌و‌گو با دکتر محمد مالجو، اقتصاددان
تغییر نقش‌های زنان در تحولات اقتصادی ایران
الناز انصاری


• نگاهی که خواهان بازگشت زنان به خانه است، در جایی که امروزه حتی خانواده های دونان آوره هم نمی توانند دخل خود را با خرجشان منطبق کنند، اصلاً نمی تواند عملی شود. به نظرم این نگاه به واقعیت‌ها توجه ندارد. دقیقاً در جایی که صاحبان نیروی کار نمی‌توانند نیازهای اولیه خود و خانواده‌شان را به‌راحتی تأمین کنند، این نگرش در پی الغای یکی از منابع تأمین درآمد خانوار است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۵ آذر ۱٣۹٣ -  ۱۶ دسامبر ۲۰۱۴



زندگی زنان امروز ایران به تنهایی می‌تواند نمودی از تغییرات فراگیر چند دهه باشد. تحولات سیاسی پس از انقلاب و جنگ تأثیر مستقیمی بر زندگی نیمی از جمعیت کشور گذاشت. ورود گسترده زنان به دانشگاه و بازار کار به‌تنهایی منشأ تغییرات زیادی بود که در تغییرات عمیق سیاسی و اقتصادی کشور ریشه داشت. کدام عوامل اقتصادی به زنان کمک کرد که سطح و سبک زندگی خود را تغییر دهند؟ چه موانعی پیش پایشان بود و امروز در کدام سوی این زمینِ پرچالش ایستاده‌اند؟ دکتر محمد مالجو، اقتصاددان و پژوهشگر اقتصاد سیاسی، منشأ این تغییر را در تغییرات نظام اقتصادی ایران پس از جنگ می‌داند. او معتقد است اقتصاد خانواده ایرانی دیگر جوابگوی خانواده تک‌نان‌آور نبود و زنان ناگزیر از ورود به بازار کار بودند. مالجو توضیح می‌دهد که چگونه بازار کار این تغییرات را در خانواده ایرانی ایجاد کرد و چطور مناسبات قدرت و جنسیت در خانواده و بازار دستخوش دگرگونی شد.

دو جریان بزرگ انقلاب و جنگ تأثیر زیادی بر زندگی اجتماعی زنان گذاشتند و وقتی صحبت از تغییر موقعیت زنان در خانواده و جامعه می‌شود، معمولاً این تغییر (تا آنجا که به دو دهه اخیر برمی‌گردد) در چارچوب این دو اتفاق بررسی می‌شود. این تغییرات نمودهای اجتماعی ملموسی دارند. چگونه می‌توان آنها را در بستر اقتصادی توضیح داد؟
ابعاد چنین تغییراتی بسیار گسترده است. اجازه بدهید در پاسخ به پرسش شما فقط بر بخش محدودی از این تغییرات متمرکز شوم، یعنی بر کاهش فعالیت خانگی زنان در نهاد خانواده و متقابلاً افزایش مشارکتشان در بازار کار. چنین تغییری را در سال های پس از جنگ چگونه می توانیم تبیین کنیم؟ می خواهم فقط به همین وجه از پرسش شما پاسخ بدهم. در عین حال، پاسخی که خواهم داد عمدتاً درباره زنان اقشار میانی و تحتانی طبقه متوسط و همین‌طور زنان اقشار گوناگون طبقه کارگر معتبر است. یعنی نه زنان طبقه بورژوا را در بحثم وارد می-کنم و نه زنان متعلق به تهی‌دستان شهری و اقشار گوناگون زنان روستایی را.
تصور می کنم تغییراتی که در ساختار دخل و خرج خانواده های طبقات متوسط و کارگری طی دوره پس از جنگ به وقوع پیوست، تا حد زیادی می تواند ورود فزاینده زنان را به بازار کار توضیح دهد. ببینید، خصوصاً در سال های پس از جنگ شاهد بودیم که میزان کالاهای مصرفی بادوام در سبد مصرف چنین خانوارهایی به طرز فزاینده ای رو به رشد گذاشت. انواع پیشرفته ترِ وسایلی چون مایکروویو و تلویزیون و دستگاه ویدئو و ضبط و پخش و یخچال و فریزر و ماشین لباسشویی و ماشین ظرفشویی و وسایل آشپزخانه و موبایل و گیرنده ماهواره و غیره در سال های پس از جنگ برای خانواده های مورد اشاره ام به وسایلی ضروری تبدیل شدند. برخی از این کالاهای بادوام در سالیان قبل یا هنوز ابداع نشده یا مصرف فراگیر پیدا نکرده بودند. به هر حال، موج جدیدی از کالاهای مصرفی بادوام با سرعت به سوی خانواده ها سرازیر شد و سبک زندگی خانوارهای موضوع بحثمان را از جهات عدیده ای دگرگون ساخت. این دگرگونی در سبد مصرف خانوارها مسبب افزایش شدید مخارج خانوار شد. از سوی دیگر هم شاهد کالایی سازیِ سپهرهای گوناگون حیات اجتماعی بودیم، مثلاً قلمروهایی چون بهداشت، درمان، سلامت،آموزش، و اوقات فراغت در سال های پس از جنگ به خدماتی تبدیل شدند که، برخلاف گذشته ها، نقش بخش خصوصی در تولیدشان رو به افزایش گذاشته بود. اگر این خدمات در گذشته ها با کیفیتی نازل‌تر و عمدتاً از مجرای نهاد غیربازاری دولت و سایر نهادهای اجتماعی غیربازاری به طور رایگان یا با بهایی کمتر از قیمت بازار در اختیار خانواده ها قرار می گرفت، اکنون در سال های پس از جنگ به طور فزاینده عمدتاً با قیمت بازار به خانواده ها عرضه می شد. درست است که کیفیت و تنوع چنین خدماتی رو به رشد گذاشت، اما قیمت های پرداختی برای دسترسی به این خدمات هم در چارچوب منطق کالایی به‌شدت افزایش یافت. به عبارت دیگر، در سال های پس از جنگ شاهد بودیم که دولت به طور فزاینده‌ای از اجرای وظایف اجتماعی خود عقب نشینی کرد و عرضه چنین خدماتی را یا به بخش خصوصی سپرد یا عرضه کنندگان دولتیِ این خدمات را مجبور کرد که حتی‌المقدور خودگردان و مستقل از بودجه های دولتی شوند. مثلاً در حوزه آموزش با تأسیس دوره های شبانه در دانشگاه‌ها مواجه بودیم که از دانشجویان شهریه طلب می کردند. یا می توان به گسترش مدارس غیرانتفاعی در سطح آموزش عمومی اشاره کرد. در سال های اخیر نیز شاهد تأسیس و رشد دانشگاه های پیام نور و انواع دانشگاه های علمی و کاربردی و پردیس های دانشگاهی هستیم. در حوزه درمان هم تأسیس بیمارستان های خودگردان دولتی یا اصلاً رشد بیمارستان ها و کلینیک‌های خصوصی را می بینیم . به همین قیاس است مراکز توانبخشی و نگهداری از سالمندان و کودکستان ها و غیره و غیره. خلاصه کنم، کالایی سازیِ سپهرهای گوناگون حیات اجتماعی خانواده هم عامل دیگری بود که سویه مخارج را در ساختار دخل و خرج خانواده ها طی سال های پس از جنگ به‌شدت افزایش داد.
اما سویه درآمدها را هم در ساختار دخل و خرج خانوارهای طبقات متوسط و کارگری باید در نظر بگیریم. تا جایی که به طبقات کارگری و اقشار میانی و تحتانی طبقه متوسط برمی‌گردد، دریافتی های نان آوران خانواده ها در سال های پس از جنگ به‌شدت کاهش یافته است. در حقیقت، در سراسر سال های پس از جنگ با پروژه ای برای ارزان سازی نیروی کار طبقات متوسط و کارگری مواجه بوده ایم که در دخل و خرج خانوارهای طبقات متوسط و کارگری ناهماهنگی ایجاد می‌کند.

یعنی ناهماهنگی در دخل و خرج تبدیل شد به انگیزه‌ای برای ورود زنان به بازار کار؟
بله. دریافتی‌ها در ظاهر افزایش می یافت، اما قدرت خرید همین دریافتی ها به واسطه تورم پیوسته کم می‌شد. پرداختی های فزاینده و دریافتی های کاهنده، در حقیقت، واقعیت مادی و ملموسی بود که نهاد خانواده هسته ای را در طبقات متوسط و کارگری بیش از پیش به سوی تغییراتی با پیامدهای اجتماعی فراوان هدایت می کرد. چرخ خانواده حالا دیگر با نیروی کار یک نان‌آور به‌دشواری می چرخید. افزایش خانواده هایی که دو نان آور داشتند، در واقع، پاسخی به همین تحول بود. ساختار خانواده تک‌نان آور با سرعتی بیش از پیش به ساختار دونان آور و بیشتر تبدیل شد. در عین‌حال، همان افزایش سهم کالاهای مصرفی بادوام در سبد خانواده، که خودش از عوامل چنین تحولی بود، هم‌زمان تحقق چنین تحولی را میسرتر هم می ساخت. خانه خانواده‌های طبقات متوسط و کارگری، در قیاس با گذشته، به وسایلی مجهز شده بود که دست زنان خانواده را بیشتر باز می گذاشت تا انرژی کمتری برای تمشیت امور خانه صرف کنند. گسترش حمام های خانگی، انواع دستگاه‌های شست‌وشو برای ظروف و البسه، فریزرهای مجهزتر، مایکروویو و وسایلی از این دست به زنان امکان می‌داد که برای کار سنگین خانه انرژی کمتری صرف کنند. مادربزرگ‌های ما برای تهیه هر وعده غذای روزانه یا رُفت و روب و شست‌وشو و غیره، که عناصر کلیدی کار خانگی هستند، مجبور بودند انرژی به مراتب بیشتری صرف کنند. اما اکنون دگرگونی های تکنولوژیک باعث کاستن از دشواری های کار خانگی شده است. استفاده از همین مزیت اصلاً یکی از عوامل گذار به خانواده دونان آور بود، اما چنین گذاری را تسهیل هم می‌کرد. کالایی سازیِ سپهرهای گوناگون حیات اجتماعی هم در چنین گذاری عین همین تأثیر را داشت. خانواده حالا می توانست، در قیاس با گذشته ها، به میزان بیشتری از خدمات کودکستان ها برای نگهداری بچه ها، از خانه های سالمندان برای تیمار اعضای سالمند خانواده، از رستوران ها برای دسترسی سهل به وعده های غذایی، و موارد مشابهی از این دست استفاده کند. در عین‌حال، برای بهره گیری از چنین خدماتی ناگزیر از پرداخت هزینه بود چون این سپهرها، در قیاس با گذشته ها، به مراتب کالایی تر شده بودند. همین هزینه های فزاینده اصلاً یکی از عوامل گذار به خانواده دونان آور بود. اما دقیقاً امکان ابتیاع چنین خدماتی در بازار به زنان خانواده امکان می داد که انرژی کمتری برای این قبیل خدمت رسانی ها در خانواده صرف کنند و متقابلاً وقت بیشتری را به مشارکت در بازار کار اختصاص دهند.

در واقع، بازار موفق شد زنان را، در ازای پول، بر سر نقش‌های سنتی خود پای معامله بنشاند؟
دقیقاً. مثلاً در مقام زن می‌توانی شاغل باشی اما بخشی از آنچه را که وظایف مادری تلقی می شود به مهدکودک بسپاری و در قبال دریافت این خدمت هم پولی بپردازی، پولی که از جمله به ازای عرضه نیروی کار خودت در بازار به دست آورده ای. این مثال درباره آن بخش از وظایف زن بود که به طور سنتی وظایف مادری تلقی می-شود، اما درباره امور دیگری چون تیمار اعضای سالمند خانواده و خانه تکانی و غیره هم صادق است. این خدمات را هم می توانی با همان پولی بخری که در ازای عرضه نیروی کار خود در بازار کار به دست می آوری. پس اتفاقی که افتاده عبارت است از کالایی سازیِ نیروی کار زنانه به همراه کالایی سازیِ سپهرهای هر چه پرشمارتری از حیات اجتماعی. قبل ترها زنان کار می کردند، اما نه در بازار بلکه در خانه. کار خانگی شان را هم به فروش نمی گذاشتند، بلکه ارائه می دادند.

این تغییر نقش زنان از کارگر بی‌مزد خانه به نیروی کار اتفاقی نبود که جامعه به‌راحتی بپذیرد. مرد نقش سنتی نان‌آوری را بر عهده داشت و، در ازای این مسئولیت سنگین، حقوقی به دست می‌آورد و تعیین کننده همه شئون زندگی زنان می‌شد. فکر می‌کنید ضرورت اقتصادی مردان را هم وادار کرد که در مورد حدود نقش‌ها و مسئولیت‌ها انعطاف نشان بدهند؟
این بحث هم مهم است هم جالب. بگذارید قدم به قدم جلو برویم. اول ببینیم در خود نهاد خانواده دقیقاً چه اتفاقی افتاده است، و بعد ببینیم چه عواملی باعث شده که مردان هم، که قبلاً خدایگان خانه بودند، از جهاتی به هر حال تن به این تحول بدهند. قبل ترها کار خانگی درون نهاد خانواده عمدتاً بر عهده زنان بود. از لحظه‌ای که بیدار می‌شدند، کار خانه شروع می‌شد و تا لحظه‌ای که به خواب می‌رفتند، ادامه داشت. موتور محرکه این تلاش اما انگیزه‌های غیراقتصادی بود. این انگیزه های غیراقتصادی البته بسیار متنوع بودند، از عشق تا عاطفه مادری و اجبار و ارعاب و ترس و خوف بی پناهی و الزام ها و تعهدهای ناشی از روابط پدرسالارانه. زنان تحت تأثیر این انگیزه ها به کار خانگی می پرداختند. رب و خیارشور و شور و آبلیمو و آبغوره و وعده های گوناگون غذا و سایر کارهای خانه به این ترتیب به دست زنان و در چارچوب نهاد خانواده به ثمر می رسید. در واقع، زنان نیروی کار خود را در چارچوب نهاد خانواده عرضه می کردند و متقابلاً یا عشق و محبت می گرفتند یا امنیت پیدا می کردند یا اصلاً از سر اجبار و زور تن به چنین کارهایی می‌دادند. چیزی مبادله می شد، اما نه به شیوه ای بازاری. پای یک جور معاوضه به مثل در میان بود، یک جور این در عوض آن. نیروی کار خود را در چارچوبی غیر‌اقتصادی درون نهاد خانواده معاوضه می کردند.
امروز هم زنان کماکان بار اصلی کار خانگی را بر دوش دارند و سازوکارهایی که اشاره کردم هنوز فعال هستند، اما کمتر از گذشته. این دگرگونی برای زنان طبقات متوسط و کارگری به‌ویژه در سال‌های پس از جنگ به وقوع پیوست. امروز کماکان در خانه مثلاً رب و خیارشور و آبلیمو مصرف می شود‌، اما لزوماً به طور مستقیم به دست زنان خانه دار تولید نمی‌شود. حرف فقط بر سر رب و خیارشور نیست. پای نگهداری از کودکان و تیمار سالمندان و تهیه وعده های غذایی و خیلی اقلام دیگر هم در میان است. این اقلام امروزه کماکان در خانه مورد استفاده قرار می گیرند، اما نه در خانه بلکه مثلاً در کارخانه تولید می‌شوند. تهیه این اقلام نه با کار در خانه، بلکه از مجرای کارخانه تحقق می یابد. یعنی در جایی بیرون از نهاد خانواده به دست کسانی غیر از اعضای خانواده ‌تولید و سپس به دست اعضای خانواده از بازار کالاها و خدمات خریداری می شوند. این اقلام را مثلاً مستقیم از سوپرمارکت ها خریداری می کنید. یا اگر صحبت از برخی خدمات است، این خدمات را از مهدکودک ها و خانه‌های سالمندان و مراکز توانبخشی و غیره خریداری می کنید. انگیزه صاحبان سوپرمارکت‌ها و مهدکودک‌ها و غیره از ارائه چنین کالاها و خدماتی نه انگیزه های غیراقتصادی چون عشق و محبت و نوع-دوستی و مانند آنها، بلکه انگیزه اقتصادی کسب سود است. خانواده برای دسترسی به کالاها و خدمات چنین واحدهایی باید پول پرداخت کند. معاوضه هایی که قبل تر گفتم در چارچوب نهاد خانواده صورت می‌گرفت، جای خود را به مبادله های پولی با جایی مستقر در بیرون از نهاد خانواده داده اند. منابع مالی خانواده برای مبادرت به این مبادله های پولی هم از مجرای عرضه نیروی کار اعضای نان آور خانواده، اعم از زن و مرد، حاصل می-شود. خلاصه کنم، معاوضه به مثل تحت‌ تأثیر انگیزه‌های غیراقتصادی عمدتاً جای خود را به مبادله بازاری تحت‌ تأثیر انگیزه سود اقتصادی داده است. این همان دگرگونی مهمی است که در ساختار نهاد خانواده هسته ای، از جمله میان طبقات متوسط و کارگری، روی داده است. همین یعنی رخنه هر چه گسترده تر منطق کالایی به نهاد غیربازاریِ خانواده. تا آنجا که به فعالیت های زنان در خانه و کارخانه مربوط می‌شود، در سال های پس از جنگ هشت ساله به یک معنا شاهد انقباض نهاد خانواده و انبساط نهاد بازار بوده ایم.
این دگرگونی البته یک شبه رخ نداد و مردان هم متعاقب چنین تغییری ناچار به تغییر در نگرش‌های خود بودند. قدرت بلامنازع مردان در خانواده از کارکرد نان‌آورانه آنها نشئت می گرفت. با گذار هر چه بیشتر به سوی خانواده دو‌نان آور، بی‌تردید قدرت مردان نیز از جهاتی با چالش زنانه مواجه شد و شریک پیدا کرد. این دگرگونی از تغییر ساختار دخل و خرج خانواده نشئت می گیرد، اما عوامل دیگری هم در آن دخیل بوده اند. زنان در سال های پس از جنگ، مثل بقیه اعضای جامعه، با شدت هر چه بیشتری در معرض وسایل ارتباط‌جمعی بوده‌اند. جریانِ غالباً یک‌سویه اطلاعات، که از مجرای ماهواره و اینترنت به سوی اعضای جامعه از جمله زنان سرازیر می شده، و آشنایی با سبک های زندگی دیگر و انواع دیگری از مناسبات، قدرتی به زنان بخشیده که به نوبه خود از عوامل به چالش کشیدن قدرت مردانه بوده است. در عین حال، حضور و مشارکت فزاینده زنان در بازار کار هم نوعی تجربه زیسته برای شان به همراه داشته که قبل ترها کمتر در اختیار داشتند. این تجربه زیسته جدید هم یکی دیگر از عوامل به چالش کشیدن قدرت بلامنازع مردانه است. افزایش نرخ تحصیلات زنان در آموزش عمومی و آموزش عالی هم یکی دیگر از این عوامل بوده است. به اینها اضافه کنید مساعی گروه های گوناگونی از زنان آگاه را برای بهبود موقعیت زنان، حالا هر قدر هم نامتشکل بوده باشند. بسیار خوب، این مجموعه از عوامل را سرجمع در نظر بگیرید. گرچه هنوز هم که هنوز است مناسبات قدرت در سطوح گوناگون حیات اجتماعی به نفع مردان و به زیان زنان برقرار است، اما این مجموعه از عوامل، در قیاس با گذشته ها، از بسیاری جهات از شدت این مناسبات نابرابر قدرت کاسته و قدرت مردانه را با چالش‌های فراوانی روبه‌رو کرده‌اند.

ولی به نظر می‌آید برخی سیاست‌گذاری‌های گذشته گاه به‌وضوح در جهت بازگرداندن زنان به خانه بوده است.
این سیاست گذاری ها می خواهند زنان بر نقش‌های سنتی خود متمرکز شوند. گاه می‌بینیم که سیاست گذاران خواستار بازگشت نظم سابق‌اند و تمایل به بازگشت زنان به خانه در لوایح دولتی و طرح‌های مجلس و انواع آیین‌نامه‌ها و شیوه‌ نامه های دستگاه های دولتی بازتاب می‌یابد.

آیا این نگاه شانسی دارد؟
باید ببینیم این نگاه تا چه اندازه رافع اصلی ترین بحران های حیات ایرانی در مقطع کنونی است. ما در حال ورود به مقطعی تاریخی هستیم که در آن بحرانی مهم در زمینه گسترش هر چه بیشتر تولید گریبانمان را گرفته است. مهم‌ترین رکن تولید در اقتصاد ما سخت در معرض خطر است، به‌ویژه در شرایطی که به عصر پس از نفت نزدیک می‌شویم. اشاره ام به نیروی کار است. امروز شاهد اختلال عمیقی در بازتولید اجتماعی نیروی کار هستیم؛ یعنی صاحبان نیروی کار به علت افزایش پرداختی ها‌ و کاهش دریافتی هایشان نمی‌توانند خود و نسل پس از خود را بازتولید کنند.

ضمن اینکه ایران به‌تدریج جایگاه خود را در میان کشورهای صاحب نیروی کار جوان هم از دست می‌دهد.
بله، اتفاقاً یکی از نگرانی‌های حاکمیت کشور درباره چشم انداز هرم جمعیتی کشور است که رو به پیر شدن دارد، هرچند من جمعیت شناس نیستم و با ابعاد این مسئله به‌خوبی آشنایی ندارم. به هر حال، چیزی که می خواهم بگویم این است که نگاهی که خواهان بازگشت زنان به خانه است، در جایی که امروزه حتی خانواده های دونان آوره هم نمی توانند دخل خود را با خرجشان منطبق کنند، اصلاً نمی تواند عملی شود. به نظرم این نگاه به واقعیت‌ها توجه ندارد. دقیقاً در جایی که صاحبان نیروی کار نمی‌توانند نیازهای اولیه خود و خانواده‌شان را به‌راحتی تأمین کنند، این نگرش در پی الغای یکی از منابع تأمین درآمد خانوار است.

تا اینجا شرایط کم‌و‌بیش به نفع زنان تغییر کرده است. شما در بررسی علت‌های این تغییر به بنیان‌های اقتصادی اشاره کردید، اما به هر حال زنان برای دست یافتن به موقعیت‌های اجتماعی، اعم از دانشگاه یا بازار کار، تلاش زیادی کرده‌اند. در بازار کار چه چیزی در انتظار زنان بود؟ آیا موقعیت‌هایی که به دست‌ آوردند با فشاری که در خانه و بیرون از آن تحمل کردند متناسب بود؟
مسلّماً میزان سلطه جنسیتی در قیاس با گذشته ها کاهش یافته است. البته تبعیض در حقوق زن و مرد هنوز باقی است. با این حال، از میزان مناسبات نابرابر قدرت میان مردان و زنان کاسته شده است. در واقع، معدل سلطه جنسیتی در جامعه ایرانی کاهش یافته و این امر مبارکی است. اما هم‌زمان با کاهش این نوع سلطه، به نظر می-رسد نوع دیگری از سلطه با سازوکار جدیدی رو به افزایش گذاشته باشد. اشاره ام به سلطه طبقاتی است.
البته زنان اقشار میانی و تحتانی طبقه متوسط و همین‌طور طبقه کارگر در گذشته ها نیز تحت سلطه طبقاتی بوده‌اند، اما نه مستقیماً به دست مردان خانواده که از طریق این مردان. اما اکنون زنان، به واسطه حضور فزاینده بلاواسطه شان در بازار کار، به طور مستقیم و بدون واسطه مردان خانواده بیش از پیش در معرض سلطه طبقاتی قرار گرفته اند. پس گرچه از استثمار در کارِ خانه کاسته شده، اما استثمار در کارخانه رو به افزایش گذاشته است.

شما پیش از شروع گفت‌وگو درباره کورجنس بودن بازار صحبت کردید. اما به نظر می‌رسد زنان، با توجه به شیوه زندگی و نقششان، به ‌طور عام مصرف‌کننده‌های بهتری برای بازار هستند. ممکن است حتی وارد بازار کار نشوند، اما عموماً مسئول خرید اقلام مورد نیاز همسر، فرزندان و خانه خود هستند. بازار هم همیشه در تبلیغات و شیوه عرضه کالاها نشان می‌دهد که گروه هدف خود را در میان زنان جست‌وجو می‌کند. اما وقتی مشارکت اقتصادی زنان مطرح می‌شود، حرف از سقف شیشه‌ای کوتاه برای زنان، دستمزد نابرابر، سوءاستفاده از زنان و ... به میان می‌آید. با همه اینها، چطور می‌توان کورجنس بودن بازار را تأئید کرد؟
من کماکان به همان صحبت وفادار هستم و معتقدم منطق سرمایه در سطح تجریدی کاملاً کورجنس است. زن و مرد یا سیاه و سفید یا فارس و کرد برای منطق سرمایه هیچ فرقی ندارند و نسبت به هر تمایزی خنثی است. ملاک برای منطق سرمایه عبارت از این است که از چه چیز می‌تواند سود بیشتری ببرد. اما بگذارید متمرکز شوم بر این پرسش شما که چرا زنان به میزان بیشتری هدف اصابت تبلیغات و مصرف کالاها هستند.
‌به نظر می‌رسد از سال‌های پس از جنگ تا امروز زندگی بخشی از نخبگان و توده‌های ایرانی تدریجاً مرکز ثقل جدیدی پیدا کرده است. اگر قبل‌ترها خوشبختی را عمدتاً‌ از راه مشارکت در امور همگانی و از جمله مشارکت سیاسی دنبال می‌کردند، در دوره جدید اما خوشبختی را بیشتر از راه تعقیب منافع شخصی برای پیشبرد اهداف رفاهی خود و خانواده خود جست‌وجو می‌کنند. معتقدم چنین تغییری در دل‌مشغولی‌های نخبگان و توده‌های جامعه ایرانی به وقوع پیوسته است. یعنی امروزه بخش عمده ای از شهروندان ایرانی خوشبختی را نه به‌طور دسته‌جمعی که به طور انفرادی، نه از رهگذر تعقیب منافع همگانی که از رهگذر تعقیب منافع شخصی، و نه در چارچوب فعالیت‌های سیاسی که در چارچوب فعالیت های اقتصادی جست‌وجو می کنند. پیشرفت تحصیلی، ارتقای شغلی، دستیابی هر چه بیشتر به امکانات رفاهی برای خود و خانواده خود، و افزایش میل به استفاده از کالاهای مصرفی و این قبیل امور شخصی در سال های پس از جنگ هر چه بیشتر در صدر فهرست دغدغه های بخش عمده ای از شهروندان ایرانی قرار گرفته است. قبل ترها عبارت «دوباره می‌سازمت وطن» مصداق بیشتری داشت، وطن به منزله محمل اهداف همگانی و موضوع سیاست. امروز اما در شبکه‌های تلویزیونی و تبلیغات و رسانه‌ها به صور گوناگون از «دوباره می‌سازمت بدن» می‌شنویم، بدن به منزله محمل نفع شخصی و موضوع اقتصاد. بخشی از جامعه ایرانی از قله رفیعِ «دوباره می‌سازمت وطن» به چاه ویلِ «دوباره می‌سازمت بدن» سقوط کرده است. مصرف انبوه فقط یکی از ملازمه‌های این سقوط آزاد است. این درباره همه اعضا و طبقات جامعه صادق است. تا آنجا که به بحث ما مربوط می‌شود، یکی از مهم ترین علت های تمرکز بر اهداف و منافع شخصی، از جمله میل آتشین به کالاهای مصرفی، عبارت بوده است از محدودسازی مشارکت در انواع امور همگانی. هر چه معبر مشارکت در امور همگانی تنگ تر باشد، افراد تمرکز بیشتری بر امور شخصی پیدا می کنند. گرچه این امر در مورد همگان صادق است، اما می دانیم که زنان در جامعه ایرانی با شدت بیشتری مشمول این نوع محدودیت ها هستند. علت تمرکز نسبتاً زیاد زنان بر امور شخصی از جمله مصرف را از همین راه می توان توضیح داد. مصرف از معدود معابری است که به‌تمامی باز است و امکانِ به دیده ها درآمدن و کسب منزلت اجتماعی را با سهولت و مشروعیت بیشتری فراهم می آورد، به‌ویژه در جوامعی که ارزش های غیرمادی هر چه بیشتر مغلوب ارزش های مادی شده اند. اما این تمرکز زنان بر مصرف به بازار و منطق سرمایه مربوط نمی‌شود، بلکه از ساختار مشارکت سیاسی در ایران نشئت می گیرد. بازار، چه آنگاه که زنان در نقش مصرف کننده هستند و چه آنگاه که در نقش عرضه کننده نیروی کار ظاهر می شوند، به خودی خود کورجنس است.

اما اگر زن دستمزد کمتری می‌گیرد و سود بیشتری عاید کارفرما می‌شود، چرا باید بپذیریم که بازار و منطق سرمایه نسبت به این تمایزِ تعیین کننده خنثی است؟
چون همه آن چیزی که در زندگی ما جاری است فقط تحت‌ تأثیر منطق سرمایه شکل نمی گیرد و منطق های دیگری هم در آن نقش آفرینی می کنند. به غیر از منطق سرمایه، عوامل دیگری هم هست، مثل تمایزهای جنسیتی، تفاوت‌های قومی و ملی و اعتقادی و سبک زندگی و غیره. در زندگی واقعی، همه چیز فقط محصول نقش‌آفرینی منطق سرمایه نیست. برآیند منطق سرمایه و سایر نیروهاست که از جمله وضعیت زنان را در بازار کار تعیین می‌کند. منطق سرمایه معطوف است به کسب سود هر چه بیشتر، و اگر بتواند سایر تبعیض‌ها و تمایزها را برای کسب سود بیشتر به خدمت بگیرد، حتماً چنین خواهد کرد. بازار و منطق سرمایه از انواع نظام های تبعیض بهره می‌گیرند و تبعیض جنسیتی در بازار کار هم از همین‌جا نشئت می گیرد. این نگاه تبعیض‌آمیز در ذات منطق سرمایه نیست. این در بدذاتی منطق سرمایه است که از هر شکافی تغذیه می‌کند و انواع مناسبات سلطه غیرطبقاتی را به خدمت سلطه طبقاتی درمی آورد. اصولاً در دنیای جدید، که همان جهان سرمایه دارانه باشد، منطق برتر منطق سرمایه است و از سایر منطق‌ها به نفع خود بهره برداری می کند و در خدمت خود قرارشان می دهد. مادامی که این منطق حرف اول را در جهان می‌زند، انواع نظام های سلطه غیرطبقاتی امکان بازتولید و تحکیم دارند. تلاش برای کاهش انواع سلطه غیرطبقاتی چه بسا به موفقیت هایی مقطعی منتهی شود، اما منطق سرمایه از این قدرت برخوردار است که کمرنگ‌ترین انواع سلطه غیرطبقاتی را در خدمت خود درآورد و به نفع خود بازتولید کند.
البته سلطه جنسیتی و همه انواع سلطه غیرطبقاتی اصولاً پیش از زایش تاریخی منطق سرمایه نیز وجود داشته‌اند و نه با سرمایه زاده شده اند و نه با نابودی سرمایه داری خود به خود از بین می روند. سلطه جنسیتی هزاره‌ها پیش از سلطه طبقاتی سرمایه‌دارانه پدید آمده بود. پس منطقاً می‌تواند قرن‌ها و هزاره‌ها پس از الغای سلطه طبقاتی سرمایه دارانه نیز برقرار بماند. تجربه تاریخی به ما نشان می‌دهد که مبارزه با سلطه طبقاتی سرمایه دارانه شرط لازم اما نه کافی برای تقلیل انواع سلطه های غیرطبقاتی است.

منبع:زنان امروز