ایران نیازمند ترک اعتیاد دینی است


شهاب شباهنگ


• خاورمیانه با روان‌گردان‌ هایی چون «خمینیسم»، «طالبانیسم»، «وهابیسم»، «اردوغانیسم» و «اخوانیسم» دوزاژ دیانت خود را دائما افزایش داد و اکنون دیگر برای برآوردن «خواهش اعتیاد دینی» خود ارضا نمی‌شود و به همین دلیل باید دائما به مخدر‌های نیرومندتر و مهلک‌تری متوسل گردد: «داعش»، «جبهه النصره»، «لشگر طیبه»، «سلفی‌ها» و غیره جلوه‌های تازه‌ی چنین مخدرات مرگباری هستند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۹ آذر ۱٣۹٣ -  ۲۰ دسامبر ۲۰۱۴


مواد مخدر ترکیباتی هستند که از طریق تاثیر بر روی سیستم مرکزی اعصاب، حال و هوا و احساس و ادراک مصرف‌کننده را دگرگون می‌سازند. این مواد می‌توانند برانگیزاننده یا آرام‌بخش باشند و مصرف‌کننده را سرخوش یا دچار رخوت کنند. بر این پایه می‌توان به مفهوم کلی هر ماده‌ا‌ی را که قابلیت تغییر کارکرد یک ارگانیسم زنده را دارد، ماده‌ی مخدر دانست.

یکی از ویژگی‌های مهم مواد مخدر آن است که مصرف مداوم آنها وابستگی و اعتیاد می‌آورد. چنین اعتیادی هم فیزیکی است و هم روانی. پیش از اعتیاد مراحلی وجود دارد که می‌توان آنها را مراحل «زیاده‌روی در مصرف» و «وابستگی» نامید. شخص تا رسیدن به مرحله‌ی اعتیاد معمولا این دو مرحله را طی می‌کند. از اعتیاد زمانی می‌توان سخن گفت که مصرف‌کننده‌ی ماده‌ی مخدر، نه تنها دیگر نتواند بدون مصرف آن به زندگی عادی خود ادامه دهد، بلکه ناچار باشد برای رسیدن به حالت خوشایند مورد نیاز، میزان مصرف یا «دوزاژ» آن را مرتب افزایش دهد.

با این همه باید تصریح کرد که مرزهای میان سه مرحله‌ی زیاده‌روی، وابستگی و اعتیاد سیال است و بویژه در مواد مخدر و روان‌گردان‌های قوی معمولا فاصله‌ی چندانی میان مصرف تفننی و اعتیاد وجود ندارد. ولی آنچه قطعی و مسلم است اینست که زیاده‌روی در مصرف مواد مخدر در همگان به وابستگی و سرانجام اعتیاد می‌انجامد و از این مهلکه گریزی نیست. عاملی که در این زمینه تعیین‌کننده است، در اصطلاح پزشکی و روان‌پزشکی درمان اعتیاد، «خواهش» نام دارد. منظور از آن، میل، نیاز و حرصی غلبه‌ناپذیر و مهارنشدنی در شخص معتاد برای مصرف ماده‌ی مخدری است که او را در چنگ خود دارد. این «خواهش» چنان نافذ، موثر و سهمگین است که حتی در نوزادانی که از مادری معتاد زاده می‌شوند، دیده می‌شود. امروزه در بسیاری از بیمارستان‌های کشورهای پیشرفته، پزشکان ناچارند نوزادان والدین معتاد را برای نجات دادن از دردهای سنگین ناشی از نرسیدن ماده‌ی مخدری که والدین مصرف می‌کرده‌اند، نخست ترک اعتیاد دهند.

نگاهی به زندگی معتادان به مواد مخدر نشان می‌دهد که بیشتر آنان افرادی هستند که روش درست مقابله با منازعات زندگی را نیاموخته‌اند و نمی‌دانسته‌اند که باید با ناکامی‌های خود چگونه کنار بیایند و بر سرخوردگی‌های خود چگونه غلبه کنند. ترس از شکست و عدم موفقیت، احساس ضعف و حقارت، خشم و نفرت، بی‌حوصلگی و بی‌هدفی و احساس تنهایی و بیکسی عواملی بوده‌اند که آنان را به سوی «دنیایی خیالی» سوق داده‌اند. آنان به دنبال جایگزین بوده‌اند و خواسته‌اند با گریز از «وضعیت موجود» به «وضعیت خوشایندی» دست یابند که البته کاذب و موقت است. اگر بخواهیم سرشت مواد مخدر را در چند جمله خلاصه کنیم، می‌توانیم بگوییم که آنها در مرحله‌ی معینی اززندگی آدمیان که با سختی و ناکامی یا بحران‌های روحی و عاطفی همراه بوده است، به عنوان راه برون‌رفتی از وضعیت موجود خودنمایی می‌کنند؛ ولی به سرعت آشکار می‌شود که فلاکتی به مراتب سهمگین‌تر از فلاکت اولیه و بن‌بستی گریزناپذیرند.

دین به مثابه ماده‌ی مخدر

تا اینجا ما از اعتیاد به «مواد مخدر» سخن گفتیم. ولی اعتیاد می‌تواند اشکال دیگری نیز داشته باشد و لزوما به معنای وابستگی به «مواد» نیست. برای نمونه، آدمی که به قمار یا فرضا بازی‌های کامپیوتری معتاد است، مواد معینی مصرف نمی‌کند، ولی گسستن از عادت قمار یا بازی برای او شاید به اندازه‌ی ترک اعتیاد یک مصرف‌کننده‌ی مواد مخدر دشوار باشد. این‌گونه اعتیادها را می‌توان اعتیادهای «غیروابسته به مواد» نامید.

گفتنی است که از زمان‌های کهن، میان ادیان و مواد مخدر پیوندی وجود داشته است. در بسیاری از مراسم و مناسک ادیان طبیعی و کیش‌ها و آیین‌های کهن، سنت استفاده از مواد مخدر برای رسیدن به حالت خلسه و غوطه‌ور شدن در جذبه‌ی روحانی و عرفانی رایج بوده است. شمن‌ها و جادوگران قبایل با مصرف مواد مخدر و «اکسیرهای ویژه» و تحت تاثیر آن‌ها چنین القا می‌کردند که با اولوهیت‌ها و موجودات ماورا‌ء‌طبیعی رابطه برقرار می‌کنند و می‌توانند با ارواح گفت‌وگو کنند. هنوز هم یکسری از این مواد مخدر طبیعی در مراسم دینی برخی اقوام در آسیای دور و نیز قبایل سرخپوست جنگل‌های آمازون و جنوب غربی مکزیک استفاده می‌شود. همچنین استفاده از مواد مخدر توهم‌زا در مراسم و مناسک دینی برخی فرقه‌های مذهبی در آمریکای شمالی رایج است. هندوها نیز در جشن‌های دینی خود به افتخار «شیوا» که یکی از خدایان بلندپایه‌ی آنان است از گیاه شاهدانه استفاده می‌کنند که خصلت توهم‌زا دارد و حشیش و ماری‌جووانا هر دو از مشتقات آن هستند. هندوها معتقدند که «شیوا» گیاه شاهدانه را برای آنان به ارمغان آورده است.

بد نیست در اینجا یادآوری کنیم که کارل مارکس، متفکر آلمانی سده‌ی نوزدهم نیز در نقد خود از دین، از آن به عنوان «تریاک مردم» یاد کرده بود. سخن او درباره کارکرد دین به مثابه ماده‌ای مخدر را روان‌شناسی و جامعه‌شناسی تجربی تایید می‌کند. اگر چه «اعتیاد دینی» را در گروه اعتیادهای «غیروابسته به مواد» جای می‌دهند، ولی چنین اعتیادی می‌تواند سنجیدارهای یک بیماری ناشی از اعتیاد به مواد مخدر را برآورد. برای نمونه از طریق رفتار اعتیادآمیز که در خدمت تخدیر و کاهش حس خودکم‌بینی و حقارت است. دین و ایمان می‌توانند برای این هدف استفاده شوند که بر کاستی‌های شخصیتی ناشی از عدم ارضای مناسب نیازهای ایام کودکی و سرکوفت آنها سرپوش بگذارند و از گذرگاه برقراری ارتباط با «امر متعال»، شخصیت انسان دینی را بطور کاذب « ارتقا» بخشند.

از این دیدگاه می‌توان گفت که دین از بسیاری جهات کارکردی مشابه ماده‌ی مخدر دارد. روان‌گردانی است که با سوءاستفاده از نیازهای آدمی و به جای آماده‌سازی او برای رویارویی با واقعیات زندگی، به او گریزگاهی کاذب و فریبنده عرضه می‌کند. البته حکایت بیشتر مومنان حکایت همان کودکانی است که از والدینی معتاد زاده می‌شوند. مومنان در اعتیاد دینی خود نقشی ندارند و آن را داوطلبانه برنگزیده‌اند و اگر با همت خود نتوانند از این وابستگی رهایی یابند، به ناگزیر عمری را در اعتیاد دینی سپری می‌کنند.

خدا مانند یک ماده‌ی مخدر روحی است که توسط آدمیان اختراع شده است. با پیشرفت دانش و آگاهی بشر، شمار افرادی که می‌توانند از این ماده‌ی مخدر چشم‌پوشی کنند و به استقلال روحی و فکری برسند در حال افزایش است. ولی هنوز افراد پرشمارتری نیز وجود دارند که در دام این اعتیاد گرفتارند. تازه به موازات آن در سده‌ی بیست و یکم شاهد روند خطرناک دیگری هم هستیم و آن افزایش جریان‌ها و افرادی است که در مصرف این ماده‌ی مخدر راه افراط می‌‌روند و به اصطلاح «دوزاژ» مصرف خود را دائما افزایش می‌دهند. این افزایش دوزاژ، «بنیادگرایی دینی» نام دارد و ما در بخش پایانی این گفتار به آن بازمی‌گردیم.

خصلت دین چنان که گفتیم مانند ماده‌ی مخدری است که به آدمیان در باغ سبز نشان می‌دهد؛ یعنی به آنان دنیایی خیالی عرضه می‌کند تا از دنیای واقعی بگریزند و به آن پناه برند. ولی تاثیر دین نیز درست مانند تاثیر مواد مخدر است و هر چه بیشتر مصرف شود، سازوکارهای بدنی و روحی مصرف‌کننده را بیشتر به سوی ناتوانی و تباهی سوق می‌دهد. فرد مصرف‌کننده تدریجا قابلیت تدافعی طبیعی خود را از دست می‌دهد و دیگر توان کمک به خویشتن با نیروی شخصی و ابزارهای عادی را ندارد. پیامد منطقی چنین روندی اعتیاد کامل و یک زندگی تباه‌شده است.

گاهی به نظر می‌رسد که معتادان به مواد مخدر و مومنان افراطی استراتژی واحدی را دنبال می‌کنند. تزریقی‌ها برای دستیابی به «آرامش و لذت» ناچارند دوزاژ خود را مرتب افزایش دهند و آرزو می‌کنند لحظه‌ای برسد که رخوتی دلپذیر و خوشایند سراپای وجودشان را فراگیرد و دیگر هیچ درد و رنجی نداشته باشند. مومنان نیز آرزومندند با دیانت فزاینده از مشکلات «این جهان پلید» رهایی یابند و سرانجام روزی چشم باز کنند و خود را در بهشت ببینند!

ایمان و ایقان دینی، پیروان خود را تخدیر می‌کند و به آنان تسلی و اطمینان خاطر کاذب می‌دهد. این اطمینان خاطر از آن جهت کاذب است که در واقعیت پایه‌ای ندارد، بلکه بر یک پندار باطل استوار است. مومنان به «توهم خدا» می‌چسبند که آخرین پناهگاه و حقیقت مطلق آنان است. بیهوده نیست که بزرگ‌ترین کارکرد دین را تسلی‌بخشی آن می‌دانند؛ تسلی‌ خاطر برای همه‌ی کسانی که حاضر نیستند با واقعیت فانی‌بودن آدمی آشتی کنند و نمی‌خواهند بپذیرند که مرگ پایان زندگی است. دین مزورانه به نیاز هر روزه‌ی مومنان برای فرار از این واقعیت پاسخ می‌دهد؛ درست مانند افیون یا قرص مخدری که باید روزانه مصرف کرد. این امر که دین می‌تواند عاملی تسلی‌بخش برای درماندگان باشد، ذره‌ای بر حقیقت و ارزش آن نمی‌افزاید. چرا که این تسلی‌‌خاطر کاذب، با زیان‌ها و صدمات موحشی که دین در تاریخ خود از جنبه‌های گوناگون به زندگی و شخصیت انسان‌ها وارد کرده و می‌کند اصلا قابل مقایسه نیست. تاریخ همه‌ی ادیان، تاریخ دروغ و فریب و نادانی و زورگویی و بندگی و کشتار بوده است و دین در برابر این همه تبهکاری به پیروان خود تنها این «تسلی خاطر» را ارزانی داشته است که مرگ پایان زندگی نیست و زندگی دیگری در انتظار مومنان است!

روبرو ساختن مومن با نقد دین، مانند دعوت یک معتاد به ترک مواد مخدر است. همانگونه که فرد معتاد از ترک اعتیاد بیم دارد و خود را برای زندگی بدون مواد مخدر ناتوان می‌بیند، انسان‌ دینی نیز از نقد دین وحشت دارد و با همه‌ی وجود تلاش می‌کند ایمان خود را در برابر آن ایمن و خدشه‌ناپذیر کند. هویت دینی شخص مومن با ضریب اطمینان و ثبات شخصی او رابطه‌ی مستقیم دارد. بیهوده نیست که مومنان هرگونه انتقاد از جزمیات اعتقادی خود را با انگ «کفرگویی» و «اهانت به خدا» یا «توهین به مقدسات» طرد می‌کنند. چنین انگ‌هایی ـ که غالبا واکنش تهدیدآمیز و خشونت‌بار آنان را نیز به همراه دارد ـ نوعی دفاع از خود به‌شمار می‌رود. واکنش انسان دینی در برابر نقد دین به گونه‌ای است که گویی کسی به او تعرض فیزیکی کرده است. این احساس با واقعیت هیچ ارتباطی ندارد، ولی برای انسان دینی نیز همانند یک معتاد، توهمات جای واقعیات را گرفته‌اند. واکنش یک مومن در برابر نقد دین، به واکنش معتادی می‌ماند که ماده‌ی مخدر مورد نیازش را از دسترس او دور کرده‌اند!

ایمان به خدایی که کنترل کننده‌ی همه‌ی امور است و سرسپردگی به مراجع اقتدار زمینی، هر دو سرچشمه‌ی واحدی دارند: نداشتن اعتماد به‌نفس و احساس عدم‌اطمینان شخصی. از این‌رو کاهش چنین وابستگی و سرسپردگی‌ای معمولا با افزایش اعتماد به‌نفس و خودمختاری فرد همراه است. به همین دلیل کسانی که زنجیر قیمومت دینی را می‌گسلند و آن را دور می‌اندازند، احساس رهایی می‌کنند.

هر چه جامعه و محیط زندگی آدمی پیشرفته‌تر و سالم‌تر و از آسیب‌های اجتماعی چون جهل و خرافه و فقر و نکبت بیشتر در امان باشد، گسستن زنجیرهای بندگی دینی مقدورتر است. به دیگر سخن، ثبات اجتماعی، صلح و احساس امنیت و خوشبختی عواملی هستند که اعتیاد دینی را کاهش می‌دهند. در نقطه‌ی مقابل آن، کمبود امکانات برای تحقق و شکوفایی شخصیت آدمی، نبود آموزش درست، حس حقارت و خودکم‌بینی و عدم اعتماد به‌نفس عواملی هستند که مستقیما به اعتیادهای گوناگون و از جمله اعتیاد دینی راه می‌برند.

ایمان دینی خطرناک است، چرا که ادعای حقیقت مطلق دارد و دیدگاه دیگری را برنمی‌تابد. عدم تحمل دیدگاه‌های دیگر معنایی جز تلاش برای ممنوعیت تفکر دیگران ندارد. ممنوعیت تفکر از طریق «جرم و گناه» تلقی کردن تفکر دیگران عملی می‌شود. دین برای دست‌آموز کردن انسان‌ها ناگزیر است ارتباط آنان را با جهان واقعی بگسلد و آنان را به جهانی خیالی احاله کند. کارکرد مشترک ماده‌ی مخدر و دین درست در همینجاست. کسانی که به‌رغم خرد و منطق و دانش همچنان بر اعتقادات و جزمیات دینی خود پای می‌فشرند، در چنگ اعتیاد دینی اسیرند!

همانگونه که افزایش دائمی دوزاژ مواد مخدر در فرجام خود به تباهی و نابودی فرد معتاد می‌انجامد، افزایش دوزاژ دینداری نیز به بنیادگرایی دینی می‌انجامد. بنیادگرایی دینی واپسین پیوندهای انسان مومن را با جهان واقعی می‌گسلد و او را به «جهانی دیگر» می‌برد که همان نیستی ا‌ست. بنیادگرایان از نظام اعتقادی خود جنگ‌افزاری می‌سازند نه فقط برای وصول هر چه زودتر به «بهشت» ـ که همان نیستی است ـ بلکه همچنین برای نابودی هر چیز و هر کس که با نظام اعتقادی و ارزشی آنان سر سازگاری ندارد.

خاورمیانه و دیانت مرگبار

خاورمیانه منطقه‌ای است که هنوز دوره‌ی روشنگری خود را سپری نکرده و در برزخ سده‌های میانی خود دست و پا می‌زند. این منطقه جولانگاه دینی است به غایت تام‌گرا که نه فقط برای دگراندیشان، بلکه حتی برای پیروان خود هیچ عرصه‌ی خصوصی را محترم و از تعرض و دخالت در امان نمی‌داند. سیطره‌ی این دین بر بینش و روان مردم منطقه و گستره‌های فرهنگی، حقوقی، آموزشی، هنری و سیاسی جامعه چنان سنگین و همه‌جانبه است که نمونه‌ی آن را در هیچ منطقه‌ی دیگری از جهان نمی‌توان یافت. با اینکه به ندرت کسی دین خود را داوطلبانه برمی‌گزیند و دین پدیده‌ای است که همگان آن را به ارث می‌برند و با آن سوسیالیزه می‌شوند، رویگردانی از اسلام، با مجازات مرگ پاسخ داده می‌شود. افسانه‌ی «لااکراه فی‌الدین» که دین‌فروشان حرفه‌ای می‌کوشند با آن لباس رواداری و تساهل‌جویی بر تن اسلام کنند، اپیزود کوتاهی مربوط به دورانی است که خود شخص محمدبن عبدالله با دعوی پیامبری در مکه تحت فشار و پیگرد مخالفان خود یعنی پیروان دین رسمی حاکم بود. این اپیزود با هجرت او به مدینه برای همیشه به خاک سپرده شد و جای آن را جبر دینی گرفت. اسلام دینی است که فقط با شمشیر گسترش یافته است و تکرار این قصه‌ی ملال‌آور که مردم سرزمین‌های شکست‌خورده با گل و شیرینی به استقبال سپاه تازیان مسلمان می‌رفتند، مانند قصه‌ی بابانوئل فقط به درد خواب‌کردن کودکان می‌خورد!

بر این پایه می‌توان گفت که ما خاورمیانه‌ای‌ها از پدر و مادری معتاد زاده می‌شویم و به این اعتبار از همان آغاز در بند اعتیاد دینی گرفتاریم. بسیاری از ما تصور می‌کنیم که خود را از قید و بند دین رها ساخته‌ایم، زیرا بدون آنکه در دین خود کوچکترین مساله و مشکلی دیده و آن را معروض پرسش و سنجش قرار داده باشیم، سالهاست احساس «سکولار» و حتی «آته‌ایست» بودن می‌کنیم. ولی ناگهان در جایی بی‌اختیار دم خروس مسلمان بودنمان بیرون می‌زند! مثلا هنگامی که به عنوان «تحلیلگر چپ» ناگهان در شخصیت حسین‌بن‌علی یک «انقلابی آرمانگرا» می‌یابیم که بر ضد طبقه‌ی حاکم زمانه‌ی خود ـ لابد «بورژوازی بنی‌امیه» ـ علم طغیان برافراشته بود! یا به عنوان حقوقدان ناگهان میان «عدل علی» و درک «جان رالز» از مفهوم عدالت قرابت‌هایی تشخیص می‌دهیم! یا به عنوان فعال جنبش زنان، زینب کبرا را «فمینیست» زمانه‌ی خود می‌پنداریم! یا به عنوان تاریخدان تصور می‌کنیم صدها سال پیش از اروپاییان و در «عصر زرین اسلام»، روشنگری داشته‌ایم! یا به عنوان پژوهشگر با الهام از تز «کارل اشمیت» درباره‌ی مفاهیم حقوقی الهیات مسیحی، تلاش می‌کنیم از بطن «شریعت محمدی» مفهوم حقوق شهروندی بیرون بکشیم! یا ۳۶ سال پس از قدرت‌یابی روحانیان شیعه در ایران و تباه و بی‌بنیاد شدن جامعه به دست آنان، هنوز از «سوء‌استفاده‌ی عده‌ای از روحانیان از دین» سخن می‌گوییم، انگار که دین اساسا برای کاری غیر از سوءاستفاده و تحمیق ساخته شده است! در رویارویی با چنین موارد و صدها مورد دیگر است که می‌توانیم عیار آزاد بودن خود از دین را بسنجیم یا ببینم هنوز تا چه اندازه دل در گرو آن داریم!

مشکل اما در خاورمیانه تنها دینی بودن نخبگان و مردم یا خواص و عوام و فرهنگ حاکم بر جوامع این منطقه نیست، بلکه گسترش سرطانی به نام اسلامگرایی است. اسلامگرایی یکی از اشکال بنیادگرایی دینی و این دومی یکی از اشکال زیاده‌روی در مصرف مخدری به نام دین است. بنیادگرایی دینی یعنی افزایش دوزاژ دیانت. بنیادگرایی دینی زمانی پدید می‌آید که خود دیانت به موضوع «خواهش» اعتیاد دینی تبدیل می‌گردد. در روند اسلامیزه شدن افراطی جامعه توسط بنیادگرایان، خط تولید کارخانه‌ی عظیمی به جریان می‌افتد که ماده‌ی خام آن «مسلمان آماتور» و محصول نهایی آن «مسلمان حرفه‌ای» است!

آسان‌ترین طعمه‌های بنیادگرایی دینی انسان‌هایی هستند ناکام و سرخورده‌ که با قدرت اعتراضی و انفجاری زیاد، از زندگی، جامعه و جهان ناخشنودند؛ انسان‌هایی که دچار بحران‌های روحی یا بیماری‌های مزمن روانی هستند؛ انسان‌هایی که با نفرت و رویگردانی از این جهان، در پی «جهانی دیگر و بهتر» می‌گردند، درست همانند کسانی که با پناه بردن به مواد مخدر می‌خواهند از زندگی واقعی به یک «زندگی دیگر» بگریزند؛ انسان‌هایی که نمی‌توانند با بغرنجی‌های زندگی مدرن کنار بیایند و در پی پاسخ‌های ساده و قواعد و دستورالعمل‌های صریح برای این بغرنجی می‌گردند. این‌گونه افراد در جوامع عقب مانده و بحران‌زده و از نظر هویتی دوپاره شده‌ی منطقه فراوان‌اند و دین همواره آماده است این پاسخ‌ها و قواعد ساده و صریح را در اختیار آنان بگذارد.

در خانواده‌های مذهبی که حامل ارزش‌های سنتی و محافظه‌کارانه هستند، از تربیت و آموزش مدرن نشانی یافت نمی‌شود. فضای خانوادگی غالبا پدرسالارانه و آمرانه است. پدران چنین خانواده‌هایی معمولا شخصیتی اقتدارگرا و منشی ناروادار و زورگو دارند و هیچ‌گونه انتقاد و اعتراضی را برنمی‌تابند. فرزندان چنین خانواده‌هایی که با عقده‌های گوناگون سرکوفته بالیده‌اند، برای فرار از محیط خانوادگی، در بسیاری موارد به فرقه‌ها و نهادهای بنیادگرای دینی می‌پیوندند، یعنی عملا از چاله به چاه می‌افتند. پیوستن به تشکل‌ها و نهادهای بنیادگرای دینی، با نیت چیرگی بر ترس درونی ناشی از تنهایی انجام می‌گیرد، ولی همواره به از دست رفتن آزادی و خودمختاری شخصی بیشتر می‌انجامد و فرد را در جمع مستحیل و محبوس می‌کند. در چنین جمعی، مرجع دینی یا رهبر مذهبی به سرعت جای پدر اقتدارگرا را می‌گیرد و دیانت رادیکال جانشین دینداری ساده‌ی اولیه می‌شود. این روند درست مشابه سقوط کسی است که در دام «دوستان بد» می‌افتد و سرانجام به دامن اعتیاد درمی‌غلتد.

اکنون اسلامگرایی همه جا در منطقه‌ی خاورمیانه در حال پیشرفت است و همه‌ی کسانی که تصور می‌کنند رشد این پدیده به خودی خود جوامع ما را می‌پالاید و سرانجام از بطن آنها نظام‌های سکولار و دموکراتیک سربرخواهند آورد، ساده‌لوح و خودفریب‌اند! نباید از یاد برد که نخستین سلول‌های سرطان اسلامگرایی در منطقه‌ی خاورمیانه به صورت جنبش طرفداران خمینی ـ و پس از ناکامی در نخستین دورخیز برای کسب قدرت سیاسی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ـ با «انقلاب اسلامی» سال ۱۳۵۷ در پیکر جامعه‌ی بحران‌زده‌ی ما پدیدار شد و ما از این جهت در میان ملت‌های خاورمیانه حق پیشاهنگی داریم! امروز متازتازهای آن سرطان مرگبار نه تنها در سراسر ایران بلکه در تاروپود کل خاورمیانه گسترده است و هر روز در نقطه‌ی تازه‌ای خودنمایی می‌کند.

گفتیم که شخص معتاد ناچار است دائما میزان مصرف یا دوزاژ خود را افزایش دهد. خاورمیانه اکنون به چنین وضعیتی دچار شده است. این منطقه با روان‌گردان‌هایی چون «خمینیسم»، «طالبانیسم»، «وهابیسم»، «اردوغانیسم» و «اخوانیسم» دوزاژ دیانت خود را دائما افزایش داد و اکنون دیگر برای برآوردن «خواهش اعتیاد دینی» خود ارضا نمی‌شود و به همین دلیل باید دائما به مخدر‌های نیرومندتر و مهلک‌تری متوسل گردد: «داعش»، «جبهه النصره»، «لشگر طیبه»، «سلفی‌ها»، «انصارالشریعه» و کمی دورتر «بوکوحرام» و «الشباب» و غیره جلوه‌های تازه‌ی چنین مخدرات مرگباری هستند.

اگر دین را به مثابه ماده‌ی مخدر و دینداری را اعتیاد در نظر بگیریم، پس می‌توانیم بگوییم که روحانیان نقش «موادفروشان» را برعهده دارند. آنان به مثابه متولیان اصلی دین کسانی هستند که از طریق فروش کالای دین ارتزاق می‌کنند. شغل تمام وقت آنان تزریق دائمی مخدر دین در رگ‌های جامعه است. در کنار آنان می‌توان از گروه دومی به نام «مسلمانان حرفه‌ای» نام برد که محصول جنبی رشد پدیده‌ی نکبت‌بار اسلامگرایی هستند. اینان اگر چه مانند روحانیان تنها از راه فروش کالای دین یا به اصطلاح «موادفروشی» امورات زندگی خود را نمی‌گذرانند، ولی بنا بر موقعیت خود و برای حفظ امتیازاتی که در سایه‌ی حکومت روحانیان از آن برخوردارند، سرسپرده‌ی دین و در خدمت ترویج و تحکیم اعتیاد دینی هستند. این افراد می‌توانند سیاستمدار، حقوقدان، پزشک، مهندس، پژوهشگر، روزنامه‌نگار، دانشگاهی، هنرمند یا حتی بازرگان و سرمایه‌دار و کاسبکار باشند، ولی همه‌ی آنان در کنار اشتغال روزمره، «شغل دومی» نیز دارند که همانا «حفظ بیضه‌ی اسلام» و نگاه‌داشتن همه‌ی ارکان جامعه در اعتیاد و مسمومیت دینی است. در نمونه‌ی مشخص میهن ما باید افزون بر گروه‌های اجتماعی یادشده همچنین به موجوداتی به نام «روشنفکر شیعی» و از آن خنده‌دارتر «سکولار شیعی» نیز اشاره کرد که عینا همان کارکرد را دارند. همه‌ی آنان روی هم پیچ و مهره‌های بزرگ و کوچک ماشین عظیمی به نام «حکومت الهی» را می‌سازند و بقای کارکرد آن را تضمین می‌کنند.

بدین‌سان می‌توان گفت که کل خاورمیانه و از جمله و بویژه میهن ما در چنگ اعتیاد دینی گرفتار و نیازمند ترک اعتیاد است. و این کاری‌ست کارستان! اگر اساسا به تحقق این پروژه‌ی سترگ و دشوار و رسیدن به آینده‌ای بهتر امیدی وجود داشته باشد، تنها از راهی میسر است که جوامع پیشرفته پیش از ما آزموده و پیموده‌اند؛ و آن هم روشنگری و طرد دین از پهنه‌ی اجتماعی و سیاسی و حقوقی و آموزشی و تبدیل آن به امر خصوصی و شخصی مومنان است. بر این پایه می‌توان گفت که در کانون تلاش‌های روشنگرانه فقط می‌تواند نقد دین و نقد بینش و فرهنگ دینی قرار داشته باشد و لاغیر. باید همه‌ی زور فکری را با همه ابزارها و امکانات موجود دیگر درهم آمیخت و متوجه چنین هدفی کرد و با همه‌ی زبان‌ها و قلم‌ها چنین هدفی را نشانه رفت. چنین نقدی باید رادیکال، صریح و سازش‌ناپذیر باشد، به نعل و به میخ نزند، دنبال مماشات و مصالحه نگردد و همه‌ی پهنه‌های معرفت‌شناختی، روان‌شناختی، جامعه‌شناختی، سیاست‌شناختی، حقوقی، تاریخی و اقتصادی نقد دین را دربرگیرد و درنوردد. این وظیفه طبعا بر عهده‌ی کسانی است که خود از اعتیاد دینی رهیده‌اند و به اهمیت نقد دین پی‌برده‌اند. تنها چنین کسانی قادرند نقد دین را به درستی سامان دهند و پیش برند. زیرا انتظار نقد واقعی دین از آدمی دیندار، به این می‌ماند که از معتادی انتظار داشته باشیم به معتادی دیگر برای ترک اعتیاد کمک کند!

و نکته‌ی آخر اینکه، خود را در خلوت خویشتن «سکولار» یا حتی «آته‌ایست» دانستن، ولی در بیرون همرنگ جماعت ‌شدن و به احترام «ملت مسلمان» در برابر اعتقادات دینی مردم سر تعظیم فرود آوردن و دنبال سراب «اسلام رحمانی» و «اسلامگرای میانه‌رو» دویدن معنایی جز خودفریبی، سلب مسئولیت از خویشتن، تمکین به اقتدار دین و تسلیم به قدرت تحمیق آن، و نهایتا واگذاری میدان به مشاطه‌گران رنگارنگی ندارد که از جمله ظاهری غیردینی و سکولار دارند ولی تا مغز استخوان سرسپرده‌ی اسلام شیعی و فرهنگ «عاشورایی و امام‌زمانی» هستند. با میدانداری چنین افرادی و امیدبستن به «اسلامگرایان میانه‌رو» و «اصلاح‌طلبان دینی» و «روشنفکران شیعی» حداکثر می‌توان میان «خلافت اسلامی» و «جمهوری اسلامی» نوسان کرد، به روشنگری و جامعه‌ای سکولار اما نمی‌توان رسید!

آذرماه ۱۳۹۳

در همین زمینه:
بازار پررونق کالایی به نام دین
www.akhbar-rooz.com