عطشناکم بدان باری...


ویدا فرهودی


• مرا گفتی پریشانی و گفتم عاشقم آری
ببین شعرم پیِ یاران چگونه می شود جاری

اسیر کشور یادم، نه چون بادم که فریادم
مکن زین بیش بیدادم، به دردم از چه بسپاری؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ دی ۱٣۹٣ -  ۲۷ دسامبر ۲۰۱۴


 مرا گفتی پریشانی و گفتم عاشقم آری
ببین شعرم پیِ یاران چگونه می شود جاری

اسیر کشور یادم،نه چون بادم که فریادم
مکن زین بیش بیدادم،به دردم از چه بسپاری؟

من اهل شهر خورشیدم، از آن جا گر که کوچیدم
زشب جویان مباد ای گل ،مرا یک لحظه بشماری

ز جام عشق نوشیدم، در آغازی که تردیدم
مرا می گفت بیهوده قدم در عشق بگذاری

مرا می گفت و من رفتم به سوی وعده ای مبهم
و زین کرده ندارم غم گـَرَم گمراه پنداری

درون نبض بی تابم چکد رویا و بی خوابم
اگر صد جرعه هم نوشم، عطشناکم بدان باری

ز کوه فاصله بگذر مرا چون آینه بنگر
ببین شوریده ام یک سر، اگر رویا شود جاری...

ویدا فرهودی
دی ماه ۱۳۹۳