مساله نابرابری و کودکان آمریکا
ژوزف استیگلیتز - برگردان از آرش برومند


• مقاله آقای استیگلیتز از دو جهت برای خواننده ایرانی دارای اهمیت می تواند باشد: یکی اینکه نشان می دهد که سیستم نولیبرالی آمریکایی برخلاف ادعای برخی از کنش گران سیاسی ایران، مدل مطلوبی برای کشور ما نیست. دوم اینکه این سخنان از زبان یکی از مدیران برجسته اقتصاد آمریکا شنیده می شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۲ دی ۱٣۹٣ -  ۲ ژانويه ۲۰۱۵


نابرابری مفرط موجود در برخی کشورها نتیجه ناگزیر نیروها و قانون های اقتصادی نیست. با سیاستی درست –مانند ایجاد شبکه های دوامدار تامین اجتماعی، مالیات گیری تصاعدی و تنظیم بهتر [بویژه در بخش مالی] - می توان این گرایش ویرانگر را معکوس کرد. برای ایجاد اراده سیاسی لازم جهت چنین اصلاحاتی، می بایست بر ضد بی تحرکی و انفعال تصمیم گیرندگان سیاسی، با اتکاء به نمونه های نابرابری و پیامدهای فاجعه بار آن برای کودکان مان به مقابله برخیزیم. ما می توانیم محرومیت های کودکان را تخفیف داده و میزان برابری امکانات را افزایش دهیم و از این طریق سنگ بنایی برای یک آینده عادلانه تر و موفقیت آمیزتر نهیم

مساله نابرابری و کودکان آمریکا
چگونه ایالات متحد آمریکا به خاطر نابرابری امکانات، توانایی های آینده خود را از دست می دهد

ژوزف استیگلیتز
برگردان از آرش برومند


توضیح مترجم
ژوزف استیگلیتز پروفسور دانشگاه کلمبیا، رییس شورای مشاوران اقتصادی در حکومت کلینتون و نیز رییس بانک جهانی بوده است. او در سال ۲۰۰۱ موفق به دریافت جایزه اقتصادی نوبل شده است.
آنچه آقای استیگلیتز می گوید، حرف تازه ای نیست. نیروهای مترقی آمریکا و جنبش شهروندی این کشور سالیان طولانی است که نسبت به وضع اسفبار کودکان در این کشور هشدار می دهند. ضمنا آقای استیگلیتز در مقاله خود از بردن نام مقصر اصلی این وضعیت یعنی ایدئولوژی نولیبرالی که مدافع سیستم سرمایه داری لگام گسیخته است، خودداری کرده؛ ایدئولوژی ای که جامعه آمریکا را به بحران کنونی اش دچار ساخته و جهان را نیز به لبه پرتگاه جنگ و توحش کشانده است.
راه حل های پیشنهادی آقای استیگلیتز نیز تازه نیستند. پیشنهادهای او مهر و نشان برخی تدبیرهای سوسیال دمکراسی را دارند که در اروپا در قالب دولت رفاه تجربه شده است.
با این حال، مقاله آقای استیگلیتز از دو جهت برای خواننده ایرانی دارای اهمیت می تواند باشد:
یکی اینکه نشان می دهد که سیستم نولیبرالی آمریکایی برخلاف ادعای برخی از کنش گران سیاسی ایران، مدل مطلوبی برای کشور ما نیست. در حال حاضر بخش مهمی از این سیاست های نولیبرالی از جمله در مورد حقوق کودکان در جمهوری اسلامی ایران نیز پیاده شده و می شود. خصوصی کردن خزنده آموزش عمومی یکی از نمونه های آن است.
دوم اینکه این سخنان از زبان یکی از مدیران برجسته اقتصاد آمریکا شنیده می شود. این حرف ها تبلیغ «کمونیستی» و یا حرف «بدخواهان» آمریکا نیست. سخنان کسی است که در محفل های سیاسی و اقتصادی حاکم آمریکا مطرح است. با توجه به وزنه بین المللی آمریکا، شکل گیری یک همکاری بین نیروهای مترقی این کشور، جنبش شهروندی آمریکا و افراد واقع بینی مانند آقای استیگلیتز برای رویارویی با سیاست های نولیبرالی، می تواند نه تنها به سود جامعه این کشور، بلکه جامعه جهانی باشد.

****
مدت طولانی است که بر همگان آشکار شده که کودکان گروه ویژه ای از جمعیت را تشکیل می دهند. آنان نمی توانند پدران و مادران شان را انتخاب کنند، تا چه رسد به شرایطی که در آن زاده می شوند. توانایی های آنان همسنگ توانایی های بزرگسالان نیست، که بتوانند از خود دفاع کنند و یا زندگی شان را تأمین کنند. بنا به این دلیل ها در سال ۱۹۲۴ مجمع جهانی، اطلاعیه ژنو در رابطه با حقوق کودکان و جامعه جهانی در سال ۱۹٨۹ توافق نامه ای را در رابطه با حقوق کودکان تصویب کرد.

بهشتی برای کودکان در کار نیست
متاسفانه ایالات متحد به مسئولیت های خود در رابطه با کودکان عمل نمی کند. حتی توافق نامه حقوق کودکان به تصویب مجلس نمایندگان هم نرسیده است. در حالی که ایالات متحد آمریکا با سیمای آرایش شده مغرورانه اش بعنوان کشور امکاناتِ نامحدود، می بایست به مثابه سرمشق تشویق کننده ای برای برخورد عادلانه و روشنگرانه با کودکان عمل کند. اما بجای آن عملکردهایش همچون فانوس دریایی است که به سمت عجز و ناتوانی رهنمون می شود و این کشور در صحنه انفعال بین المللی در زمینه حقوق کودکان نقش بازی می کند.
هر چند دوران کودکی در آمریکا بطور متوسط جزو بدترین های جهان به شمار نمی رود، اما فاصله میان رفاه این کشور و وضعیت کنونی کودکان اش بی مثال است. حدود ۵/۱۴% کل جمعیت فقیرند، که ۹/۱۹% آن کودکان اند. یعنی ۱۵ میلیون کودک در فقر بسر می برند. در میان کشورهای توسعه یافته تنها رومانی است که درصد بالاتری کودک فقیر دارد. میزان فقر کودکان در ایالات متحد آمریکا دو سوم بیش از بریتانیای کبیر و تا چهار برابر بیشتر از کشورهای شمال اروپا است. برای برخی گروه های اجتماعی وضعیت از این هم بدتر است. ٣٨% کودکان سیاه پوست و ٣۰% کودکان آمریکای لاتینی تبار فقیرند. علت این امر آن نیست که آمریکایی ها به کودکان شان نمی رسند و توجهی ندارند. بلکه علت آن است که آمریکا طی دهه های پیش یک دستورِکار سیاسی را دنبال کرده که به میزان زیادی به نابرابری در اقتصاد میدان داده است و بخاطر آن بخش های در معرض خطر اجتماعی، هر چه بیشتر سقوط کرده اند.
تمرکز فزاینده ثروت – و کاهش قابل توجه مالیات بر این ثروت ها- به معنای آن است که پول کمتری برای سرمایه گذاری به سود رفاه عمومی مانند آموزش و پشتیبانی از کودکان موجود است. به این دلیل وضع کودکان آمریکایی بدتر شده است. سرنوشت آنان نمونه دردناکی از آن است که چگونه نابرابری نه تنها مانع رشد اقتصادی و ثبات است –بگونه ای که امروز دیگر اقتصاددانان و سازمان هایی نظیر صندوق بین المللی پول نیز متوجه شده اند-، بلکه همچنین مخالف ایده آل های ما درباره چگونگی یک جامعه عادلانه است.

امکانات نابرابر
نابرابری درآمدها با نابرابری در بخش های بهداشت، برخورداری از آموزش و قرارگیری در معرض خطرات زیست محیطی مرتبط است که همه این ها بر دوش کودکان، نسبت به بخش های دیگر اجتماعی، بیشتر سنگینی می کند. یک پنجم کودکان فقیر آمریکایی مبتلا به بیماری آسم اند. این میزان ۶۰% بیشتر از کودکانی است که از مناسبات غیر فقیرانه می آیند. ضعف آموزشی در نزد کودکانی که متعلق به خانواده هایی با درآمد سالانه زیر ٣۵ هزار دلارند، تقریبا دو برابر کودکان از خانواده هایی با درآمد بالای ۱۰۰ هزار است. شماری از نمایندگان کنگره آمریکا خواهان جمع کردن برخی مواد غذایی با مارک های خاص، که زندگی حدود ۲٣ میلیون خانواده آمریکایی وابسته به آنها است، از بازارند. از این طریق خطر گرسنگی فقیرترین کودکان را تهدید می کند.
این پیامدها در ارتباط تنگاتنگی با نابرابری امکانات قرار دارند. در کشورهایی که تغذیه کودکان و نیز دسترسی آنان به امکانات بهداشتی و آموزشی ناکافی است و علاوه بر این، آنان به میزان زیادی در معرض خطرهای زیست محیطی قرار دارند، دورنمای زندگی کودکان متعلق به خانواده های فقیر به ناگزیر از کودکانی که از مناسبات مرفه اند، تفاوت زیادی دارد. چون دورنمای زندگی یک کودک آمریکایی در مقایسه با دیگر کشورهای صنعتی بخشاً به میزان زیادی وابسته به درآمد و سطح آموزش والدین است، ایالات متحد آمریکا پایین ترین سطح برابری امکانات را دارد. در اغلب دانشگاه های ممتاز آمریکا تنها ۹% دانشجویان از قشرهای پایینی جامعه اند، اما ۷۴% از یک چهارم بخش بالایی جامعه می آیند. اکثر جامعه ها مسئولیت اخلاقی تضمینِ آنکه جوانان بتوانند استعدادهای خود را شکوفا کنند، می پذیرند. در برخی از کشورها حتی امکانات آموزشی برابر در قانون اساسی آمده است. اما در آمریکا برای آموزش دانشجویان ثروتمند نسبت به آموزش فقیران بیشتر سرمایه گذاری می شود. به این ترتیب ایالات متحد آمریکا بخشی از ارزشمندترین منابع انسانی خود را هدر می دهد، بگونه ای که برخی انسان های جوان –که می بینند، تجهیزات شان ربوده شده- دست به فعالیت های ناکارآمد می زنند. ایالت های آمریکا مانند کالیفرنیا، برای زندان ها به همان اندازه خرج می کنند که برای آموزش عالی. برخی ایالت ها حتی بیشتر از این خرج زندان ها می کنند.
بدون تدبیرهای جبران گر- از جمله یک آموزش پیش مدرسه ای که بگونه ای ایده آل باید در سال های پایین کودکی شروع شود- با پا گذاشتن کودک به سن پنج سالگی، امکانات نابرابر به یک نابرابری تمام عمر منجر می شوند. این باید انگیزه ای برای تدبیرهای سیاسی باشد. تاثیرات زیان بار نابرابری که بنا به سرشت خود بُرد وسیعی داشته و برای اقتصاد و جامعه هزینه فوق العاده ای دربر دارند، به میزان زیادی اجتناب پذیرند.
نابرابری مفرط موجود در برخی کشورها نتیجه ناگزیر نیروها و قانون های اقتصادی نیست. با سیاستی درست –مانند ایجاد شبکه های دوامدار تامین اجتماعی، مالیات گیری تصاعدی و تنظیم بهتر [بویژه در بخش مالی] (برای اینکه چند مثال زده باشم)- می توان این گرایش ویرانگر را معکوس کرد. برای ایجاد اراده سیاسی لازم جهت چنین اصلاحاتی، می بایست بر ضد بی تحرکی و انفعال تصمیم گیرندگان سیاسی، با اتکاء به نمونه های نابرابری و پیامدهای فاجعه بار آن برای کودکان مان به مقابله برخیزیم. ما می توانیم محرومیت های کودکان را تخفیف داده و میزان برابری امکانات را افزایش دهیم و از این طریق سنگ بنایی برای یک آینده عادلانه تر و موفقیت آمیزتر نهیم؛ آینده ای که در آن ارزش های تعریف شده مان بازتاب می یابند.
پرسش این است که پس چرا کاری نمی کنیم؟ از بین خسارت هایی که نابرابری به اقتصاد، سیاست و جامعه مان وارد می کند، به زیان های آن برای کودکان باید توجه ویژه کرد. بی توجه به مسئولیتی که افراد بالغ فقیر احتمالا در سرنوشت خود دارند –اینکه آیا به اندازه کافی پشتکار به خرج نداده اند و یا به اندازه کافی پس انداز نکرده اند و یا تصمیم های درستی نگرفته اند- کودکان شان به ورطه وضعیت زندگی آنان کشیده می شوند، بی آنکه امکان انتخابی داشته باشند. شاید کودکان بیش از دیگران به حمایتی نیاز دارند که بعنوان حقوق شان شناخته شده است. و ایالات متحد آمریکا می بایست سرمشق درخشانی برای دنیا در رابطه با اهمیت این حقوق باشد.

منبع: سایت «سیاست بین المللی و جامعه» IPG) ۲۲.۱۲.۲۰۱۴)
www.ipg-journal.de