معرفی کتاب
کردستان در بطن «مدرنیزاسیون» و انقلاب


محمود بهنام


• یکی از نکات بحث برانگیز این کتاب، چگونگی برخورد به دوگانه «سنت» و «مدرنیته» در رابطه با ایران است: درحالی که بسیاری از مورخان و تحلیگران سیاسی، بدون توجه به فرق میان «مدرنیته» و «مدرنیزاسیون» یا «مدرنیسم»، انقلاب ۱۳۵۷ و استقرار حاکمیت جمهوری اسلامی را اساسأ برخاسته از تقابل «سنت» با «مدرنیته» قلمداد می‌کنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۵ دی ۱٣۹٣ -  ۵ ژانويه ۲۰۱۵


انتشار: ۲۰۱۴ میلادی
۲۴۹ صفحه

مقاومت دلیرانه و سرسختانه رزمندگان کرد «کوبان» در برابر تهاجمات وحشیانه نیروهای «داعش» طی چند ماه گذشته، حساسیت و حمایت گسترده‌ای را نه تنها در منطقه بلکه در سطح جهانی برانگیخته است. غالب کسانی که به نحوی پشتیبانی و یا نگرانی خود را نسبت به سرنوشت ساکنان این شهر و مناطق اطراف آن ابراز می‌کردند، برای نخستین بار بود که نام کوبانی (و یا عنوان رسمی و معرب آن، عین العرب) را می‌شنیدند. اما اگر هم «داعش» پدیده‌ای نوظهور باشد، روزگار غمبار مردمان تحت ستمی که دهه‌ها و بلکه سده‌های طولانی در کوبانی و دیگر شهرها و روستاهای کردنشین سوریه زیسته و حتی از بیان ساده هویت ملی، قومی و زبانی خویش نیز ممنوع بوده‌اند، به هیچ وجه تازگی ندارد. عدم شناخت و یا نداشتن آگاهی‌های کافی در باره شرایط زیست و فرهنگ و تاریخ و مطالبات کردها، در میان اکثر مردم و حتی در بین همسایگان، اختصاص به سوریه ندارد و در مورد دیگر بخش‌های جامعه کردستان، در عراق، ترکیه و ایران هم، به درجات متفاوت، صادق است. سیاستهای غالب رژیم‌های خودکامه حاکم بر این کشورها، چنانکه می‌دانیم، همواره در پی آن بوده که در صورت ناتوانی در انکار و سرکوب کامل هویت‌های ملی و قومی متمایز از هویت رسمی و حکومتی موردنظر، اطلاعات و تبلیغاتی یک‌جانبه، فریبکارانه و در بهترین حالت، «فولکلوریک» درباره آنها به خورد مردم بدهند. تلاش به منظور کسب آگاهی‌های درست و مستند و شناخت بهتر آنها، نه تنها برای مقابله با سخن پراکنی‌های مغرضانه و کلیشه‌ای حکومتگران بلکه به خاطر تجزیه و تحلیل دقیق تحولات جاری منطقه و چشم انداز آنها نیز ضرورت عاجل دارد.
انتشار کتاب «کردستان در بطه «مدرنیزاسیون» و انقلاب» درسال جاری، کوششی ارزنده در جهت آگاهی رسانی در این زمینه است. عنوان فرعی این کتاب «بررسی فشرده جنبه‌هائی از شکل گیری جامعه کردستان در ایران قرن بیستم»، بروشنی مضمون عمده آن را بیان می‌کند.
معروف کعبی، پژوهشگر جوان کرد، کتاب خود را در سه بخش متمایز عرضه می دارد که هرکدام از آنها می تواند به طور مستقل مورد مطالعه واقع شود. بخش اول آن، با عنوان «مفاهیم عصر جدید و اندیشه سیاسی در ایران»، به بررسی ادامه استیلای دگم های «شرق شناسی» (نظیر «تمدن» و «بربریت») و تئوریهای «مدرنیزاسیون» و مفاهیم مختلف «مدرن»، «سنتی»، «عقب ماندگی»، «توسعه»، «لیبرالیسم»، «دموکراسی»، «سکولاریسم» و امثال اینها می‌پردازد و با بهره گیری از اندیشه‌ها و آثار متفکرانی چون ادوارد سعید، به نقد بخشی از نوشته‌هائی که در این زمینه در ایران انتشار یافته مبادرت می‌کند. این قسمت کتاب که مقاله تحقیقی مفصلی را در برمی گیرد، در واقع به صورت «دیباچه ای» نیز جهت تعریف، نقد و توضیح مفاهیم به کار گرفته شده در بخشهای بعدی کتاب، ارائه می شود.
یکی از نکات بحث برانگیز در این بخش، چگونگی برخورد به دوگانه «سنت» و «مدرنیته» در رابطه با ایران است: درحالی که بسیاری از مورخان و تحلیگران سیاسی، بدون توجه به فرق میان «مدرنیته» و «مدرنیزاسیون» یا «مدرنیسم»، انقلاب ۱٣۵۷ و استقرار حاکمیت جمهوری اسلامی را اساسأ برخاسته از تقابل «سنت» با «مدرنیته» قلمداد می‌کنند، نویسنده کتاب، با استناد به برخی شاخص‌ها در زمینه تحصیلات، اشتغال، تکنولوژی و رسانه‌ها، برآنست که «جمهوری اسلامی به نوعی ادامه همان برنامه‌های مدرنیزاسیون (کمیتی) دوران پهلوی است» (صفحات ۲٨-۲۷ و ۹۶) هرچند که تأکید می‌کند که جامعه امروز ایران «به هررو، با یک نوین سازی کیفی در ساختار دولت و اقتصاد فاصله خود را همچنان حفظ کرده است».
بخش دوم کتاب معروف کعبی به «تأثیرات مدرنیزاسیون پهلوی بر کردستان» ایران اختصاص دارد و بخش سوم آن به «کردستان و انقلاب ۱٣۵۷» می پردازد، که در مجموع سهم اصلی و مباحث عمده کتاب را در بر می‌گیرند. این دو بخش، چنانکه در مقدمه کتاب هم اشاره شده، حاصل تحقیقات دانشگاهی دوران تحصیل نویسنده در رشته های تاریخ و مطالعات خاورمیانه در دانشگاه لندن است که با تغییراتی در این کتاب ارائه شده است.
همانگونه که نویسنده جابه جا یادآور می شود (صفحات ۱۹، ۵٣ و ۱۷٨)، روش مورد استفاده او در این کار تحقیقی، توجه و تأکید بر «نقش پروسه های تاریخی» در تحولات جامعه است: «تاکید این نوشته بر تغییر نقطه عزیمت در توضیح مفاهیم و نه مسلم و بدیهی پنداشتن آنها بود. نقش عامل پروسه تاریخی و عوامل تغییر در این پروسه، نقطه شروع توضیح را بایستی به خود اختصاص دهد» (۹۷). برمبنای این روش تحقیق، نه یک عامل منحصر به فرد بلکه مجموعه عوامل و نه تنها عوامل موثر بلکه بستر رویدادها و زمینه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیز در بررسی تحولات جامعه بایستی در مد نظر قرار گیرند.
در این دو بخش که به مسائل و تحولات جامعه کردستان می‌پردازد، نویسنده علاوه بر استفاده از بسیاری از منابع مکتوبی که در این باره در داخل و یا خارج از کشور انتشار یافته، مصاحبه‌های متعددی نیز با گروهی از افراد در سنین مختلف که شاهدان عینی تغییرات و رویدادها در این جامعه بوده‌اند، انجام داده و همچنین به آثار و کتابهای خاطرات نویسندگان، شاعران و روشنفکران کرد نیز مراجعه کرده است. درزمینه استفاده از آمارهای رسمی و دولتی، علاوه بر کمبودها و مشکلات عام و همیشگی آنها، در بخش مربوط به کردستان هم از مشکل مضاعفی برخوردار است، زیرا که تقسیمات کشوری در ایران، چه پیش و چه پس از انقلاب، همواره تعدادی از مناطق کردنشین را در استانهای همجوار جای داده است. نویسنده کوشیده است که با بهره گیری از منابع و شواهد گوناگون تا اندازه ای، این مشکل را مرتفع سازد.
بررسی پیامدهای مدرنیزاسیون دوران پهلوی در عرصه‌های اقتصادی، اجتماعی (و از جمله وضع سواد و آموزش و پرورش، شهرنشینی، وضعیت زنان، ...) و فرهنگی و سیاسی، در دو قسمت صورت می پذیرد که اولی دوره ۱٣۲۰-۱٣۰۰ و دومی سالهای ۱٣۲۰ تا ۱٣۵۷ را شامل می شود، که دوره اخیر به خاطر تغییرات ملموس اجتماعی آن، به ویژه در دهه ۱٣۴۰، از دوره قبلی متمایز می گردد. در دوره رضا شاه، کردستان «به میزان بسیار زیادی در برنامه‌های اقتصادی و اجتماعی نادیده گرفته شد، درحالی که سرکوب سیاسی به صورت مشخصه این دوران درآمد. حاکمیت اربابان (آغاها) در زندگی روستائی بیشتر تحکیم یافت و سیاست اسکان اجباری عشایر (که در جهت تحکیم دولت مرکزی) به همراه خود ناهنجاری‌هائی را به ارمغان آورد ...» (صفحات ۱۱۵-۱۱۴). در دوره محمدرضا شاه، «تأثیرات اصلاحت ارضی در کردستان برزندگی روستائی و شهری بیشتر از تأثیرات آن بر نفوذ و قدرت طبقه زمینداران نمایان بود، اگرچه موقعیت این طبقه به عنوان نیروئی اجتماعی، به تدریج رو به زوال نهاد ...» (ص ۱۵۲). اما چنانکه نویسنده کتاب در چند جا متذکر می شود، طی این دوران، «ژاندارمری رضا شاه و ساواک و محمد رضا شاه پایه های حیاتی مدرنیزاسیون مستبدانه دوره پهلوی را تشکیل می داد» (صفحات ۱۱۵ و ۱٨۱).
نویسنده همراه با بررسی آمارها و شاخصهای گوناگون، ضمن تشریح روندهای توسعه آموزش و پرورش، گسترش شهرنشینی، بهبود نسبی در کار و زندگی بخشهائی از مردم کردستان، عواقب این رشد ناهمگون و این توسعه نابرابر را هم در زمینه های گوناگون خاطرنشان می سازد: تشدید شکاف میان شهر و روستا، مهاجرت انبوه به شهرها و گسترش محلات فقرنشین و حاشیه نشینی، محدودیت‌های شدید در حوزه های سیاسی و فرهنگی و نابرابری‌های فزاینده اقتصادی از جمله آنهاست. چنانکه مثلأ با وجود رشد و رونق اقتصادی چشمگیر ده‌های ۴۰ و ۵۰، «کردستان در عرصه اقتصادی هیچگاه دارای مراکز تولیدی قابل توجهی نگردید» (ص ۱۱۵) و در سال ۱٣۵۲ که ۱۹۵ روزنامه، هفته نامه و ماهنامه در کشور منتشر می شد، «تنها یکی هفته نامه در کردستان انتشار می یافت» (ص ۱۶٨).
در همین حال، نویسنده کتاب برآنست که مجموعه تغییر و تحولات این دوران ۵۷ ساله، به تحکیم پیوندهای اقتصادی و اجتماعی نیز یاری رسانده است. وی در نتیجه گیری این بخش از کتاب، از جمله می نویسد: «یکی دیگر از شاخصهای مهم تحولات این دوره عبارت است از تقویت پیوند جامعه کردستان با جامعه وسیعتر ایران از نظر اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی فرهنگی، تقویت این پیوندها صرفأ نتیجه سرکوب سیاسی و تحمیل هویت ایرانی نبوده بلکه همچنین نتیجه شکل گیری مناسبات نوین در بطن تحولات اجتماعی- اقتصادی و سپس تحکیم آنان در زمینه های سیاسی (جنگها، انقلابها) بود که رویه سیاسی مردم کرد و رفتارهای فرهنگی آن را نیز شکل داد. اشاعه زندگی شهری ضربه محکمی به پیوندهای سنتی (تیره و طایفه) و دینی (طریقت و مرید) وارد کرد آنچنانکه این پیوندهای دیگر صرفأ ریشه های خانوادگی و جغرافیائی فرد را نشان می داد» (صفحات ۱٨٣- ۱٨۲).
این نتیجه گیری، به نوعی، مقدمه ای نیز بر بخش پایانی کتاب، یعنی «کردستان و انقلاب ۱٣۵۷» محسوب می شود که در آن نویسنده به «بررسی فشرده فزاینده شکل گیری خواستهای سیاسی مردم کرد در ایران» می پردازد. این بخش خود از دو قسمت تشکیل می شود که در اولی، شرایط جامعه کردستان در ارتباط با رویدادهای تاریخی و تحولات عمده سیاسی و اجتماعی در ایران و در سطح منطقه و جهان و از جمله اعلام تشکیل جمهوری کردستان در مهاباد درسال ۱٣۲۴، بررسی می گردد، و در دومی، به چگونگی مشارکت مردم کردستان در انقلاب بهمن، تصادم اجتناب ناپذیر با استبداد مذهبی برخاسته از این انقلاب، لشکرکشی های نظامی رژیم نوخاسته به کردستان، امواج سرکوبگری و اعدام ها، فعالیتها و رقابتهای احزاب عمده سیاسی در این منطقه، تجربه «هیأت نمایندگی خلق کرد» و عوامل ناکامی آن، ... پرداخته می شود.
معروف کعبی، در آغاز این بخش با اشاره به این که «چگونگی شرکت مردم کرد در انقلاب ۱٣۵۷ و مطالبات سیاسی آنان ریشه در پروسه شکل گیری سیاسی کردستان در زمان پهلوی و تحولات اقتصادی و اجتماعی در ایران دارد» می‌نویسد: «مردم کرد در ایران با همان خواست مشترک همه ایرانیان، یعنی پایان دادن به استبداد، به انقلاب پیوستند. بعلاوه و با اذعان به این واقعیت که بسیاری از تلاش‌هایشان در گذشته برای خودمختاری و حقوق ملی بطور مداوم سرکوب شده بود، احساس ملی نیز محرکی دیگر برای شرکت آنها در انقلاب بود. خودمختاری، خواست مردم کرد از رژیم جدید بود. رژیمی که مصمم بود حاکمیت اسلامی را در کردستان نیز برقرار سازد ...» (ص ۱۹٣). همراه با تحکیم موقعیت رژیم خمینی و گسترش اختناق در سراسر کشور و تداوم مقاومت و مبارزه به اشکال گوناگون در این منطقه، کردستان از جانب بسیاری از نیروها و فعالان سیاسی به «سنگر انقلاب» ملقب گردید. اگرچه جمهوری اسلامی سرانجام سلطه سرکوبگرانه خود را بر کردستان نیز برقرار کرد اما همان طور که نویسنده یادآور می شود «مسئله کرد، برخلاف گذشته، دیگر هیچگاه صحنه سیاسی را ترک نکرد» (ص ۲٣۴). تحولات سالهای بعدی، و خصوصأ رویدادهای اخیر در کردستان و در سطح منطقه نیز، باری دیگر، بر درستی این نتیجه گیری گواهی می دهند.