چپ و مسأله ی گذار از سرمایه داری در ایران
در استقبال از طرح مسأله ی سعید رهنما
ی. د*


• تأکید «چپ های انقلابی» بر ضرورت و اولویت دار بودن بازسازی بدنه ی چپ و سازمان مند شدن طبقه ی کارگر در جامعه ی «به بلوغ نرسیده»ی ایران، تأکیدی است به جا و واقعی. در این معنا ما مشمول ایده ی «گذار مسالمت آمیز از سرمایه داری» مارکس نمی شویم، چون وضعیت مان از جنس کشورهای اروپایی نیست که بالاخره احزاب در کنار اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری رسماً مشغول به فعالیت اند و در پارلمان کرسی هایی دارند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۰ دی ۱٣۹٣ -  ۱۰ ژانويه ۲۰۱۵


هدف از این مقاله، یک مواجهه ی بومی با طرح مسأله ای است که سعید رهنما در چند مقاله و گفتگو در سایت «نقد اقتصاد سیاسی» (1) مطرح کرد، و به ویژه در مقاله ی «سرمایه داری و مسأله-ی گذار از آن و پاسخی به نقدها» (2) نسبت به رفع هر شکلی از ابهام در خصوص موضع اش در برابر دو رویکرد رایج به گذار از سرمایه داری («سوسیال دموکراسی منحط» و «انقلاب ناگهانی») اقدام کرد.
من در این مقاله می کوشم تا مواجهه ی مذکور را با تمرکز بیشتر بر جنبش سبز و صف بندی های جریان های مختلف چپ ایران با آن صورت بندی کنم.

سه مواجهه ی شناخته شده از سوی جریان های چپ ایران با جنبش سبز اتفاق افتاد:
جریان اول که آن را «چپ های سبز» می نامم، با این تحلیل که صدمات ناشی از تداومِ دوران زمامداریِ نواصول گرایان می تواند تبعات جبران ناپذیری برای اقتصاد و دموکراسی به همراه داشته باشد و نیز نظر به فروکش کردن موج جنبش کارگری-دانشجویی نیمه ی دوم دهه ی ٨۰ و ناتوانی چپ در ایجاد حزبی فراگیر و تأثیرگذار و نیز عبور از بحران انشعاب های پی در پی، با توجه به اینکه میر حسین موسوی فردی است که به لحاظ گفتمانی به جناح چپ کلاسیک جمهوری اسلامی تعلق دارد (جناحی که مسأله ی عدالت اجتماعی و ضدیت با گفتمان تعدیل ساختاری و همچنین اهمیت قشر مستضعفین، جزء اصول آن به شمار می رود) می توان از کنش سنتی «تحریم» -با این استدلال که رأی دادن مشروعیت بخشی به نظام حاکم است- به نفع یک گشایش سیاسی-اقتصادی با هدف ایجاد تَرَک در بدنه ی گفتمانی-نهادی بیست ساله ی «نولیبرالیسم» -با سه قرائت کارگزارانی، اصلاح طلبانه، نواصول گرایانه- صرف نظر کرد.
در این بین هژمونیک شدن گفتمان چپ نو با محوریت آرای متفکرانی چون ژیژک، بدیو، آگامبن و رانسیر در میان بخشی از چپ داخل کشور، سبب شده بود تا جنب و جوش های خیابانی دوران تبلیغات انتخاباتی، در نظر این بخش از چپ مصادیقی باشد برای مفاهیمی چون "سوژه ی حساس هگلی"، "رخداد"، "هوموساکر" و "سیاست".
به این مجموعه می توان خوش بینی نسبت به حل نشدن اختلافات دهه-ی شصتی میان موسوی و رهبر کنونی نظام را به عنوان عقده ی باز نشده ای که در صورت لزوم می تواند به کار بیاید هم اضافه کرد.
با اعلام نتایج انتخابات و آغاز ناآرامی ها، این بخش از چپ فعالانه در جریان اعتراضات حاضر شدند و کوشیدند در بین انواع و اقسام گفتمان های حاضر -از اصلاح طلبی تا سلطنت طلبی- بر ایده ی ائتلاف طبقاتی و رنگ و بوی عدالت طلبانه بخشیدن به خواسته های جنبش تأکید کنند.
برای این مجموعه شعارهایی که در جریان راهپیمایی های اعتراضی سبزها در روزهای «قدس» و «سیزده آبان» بیشتر شنیده شد (یعنی مشخصاً "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" و " اوباما، اوباما، یا با اونا یا با ما") زنگ خطری بود که تهدید رخنه ی گفتمان های «پان ایرانیسم» و «لیبرالیسم آمریکایی» را در بدنه ی جنبش سبز جدی ببینند و آن را به گوش رهبرانش برسانند.
در ادامه، انتشار بیانیه ی موسوم به «منشور مطالبات حداقلی کارگران ایران» (3) از جانب چهار تشکل کارگری مستقل (سندیکای شرکت واحد، سندیکای نیشکر هفت تپه، اتحادیه آزاد کارگران و انجمن صنفی کارگران برق و فلز کار کرمانشاه) در بهمن ماه ۱٣٨٨، نشانه ی دیگری بود برای به اصطلاح «چپ های سبز» که باید مطالبات و توانایی های طبقه ی کارگر در جنبش از سوی رهبران و بدنه ی اصلی معترضان (یعنی طبقه ی متوسط) جدی گرفته شود. اما با وجود مشارکت فعال این گروه در جنبش سبز و تلاش شان برای گفتمان سازی، عدم توجه و نیز عدم وجود علاقه مندی به مشارکت طبقه ی کارگر از سوی جنبش سبز، روز جهانی کارگر سال ۱٣٨۹ را، به اعتبار انتشار بیانیه ای ضعیف از سوی موسوی و نیز عدم فراخوان از جانب سبزها برای راهپیمایی در این روز، بدل به نقطه ی سرخوردگی تمام عیار «چپ های سبز» از جنبش کرد. آنان حالا خود را ریشخند شده از جانب آن دسته از چپ هایی می دیدند که گفتمان «ائتلاف طبقاتی» را نشانه ای از رویزیونیسم سوسیال-دموکراسی و
«امید بستن به جناح چپ کلاسیک جمهوری اسلامی» را مصداقی از ساده لوحی و در عین حال خیانت، از نوع توده ای-اکثریتی آن، عنوان می کردند.
بقایای این گرایش را شاید بتوان در دست اندرکاران نشریه ی «کلمه ی کارگری» (4) در سایت «کلمه» (5) -ارگان رسمی جناح اصلاح طلبان و هواداران موسوی در جنبش سبز- سراغ گرفت که علیرغم تأکیدهایی که بر مطالبات کارگران و توانایی های جنبش کارگری در کنار نقد به عملکرد اصلاح طلبان و کارگزاران در دوران زمامداری شان در خصوص بی توجهی به گفتمان عدالت اجتماعی و توانمند سازی طبقه کارگر دارند، اما در نهایت نه توانستند گفتمانشان را در مجموعه ی سایت کلمه هژمونیک کنند و نه اعتماد از دست رفته ی «چپ های (سابقاً) سبز» و «فعالان کارگری سبز» را برگردانند. انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ و روی کارآمدن نولیبرال های موسوم به«اعتدال گرا» و «تدبیر و امید» برای این جناح از چپ به مثابه ی مرگ قطعی چیزی به نام جنبش سبز و آرمان هایش بود.

جریان دوم که ایشان را «چپ های رمانتیک» می نامم، با این استدلال که نسبت به سال های سیاه دهه ی شصت چیزی تغییر نکرده و موسوی و کروبی در زمره ی جنایت کارانی هستند که در جریان تصفیه های خونین زندانیان سیاسی، با توجه به سِمَت حکومتی شان، اگر نگوییم مشارکت مستقیم، دستِ کم مشارکت غیرمستقیم داشته-اند، هر شکلی از آری گویی به فراخوان شرکت در انتخابات را فارغ از مشروعیت بخشی به نظام، خیانت به آرمان های کسانی می-دانستند که جان بر سر اندیشه ی چپ گذاشتند؛ اندیشه ای که به زعم ایشان اگر هنوز رنگ و بویی از آن در ایران مانده است به خاطر سرخی خون همین جان باختگان است.
برای این گروه مسائل اقتصادی و وضعیت طبقه ی کارگر چندان پر رنگ نبود و بیشتر نگاهی سیاسی متأثر از یک تروما (دهه ی سیاه شصت) مهم بود. مطرح شدن مباحثی همچون «دهه ی طلایی شصت» از جانب موسوی در جریان تبلیغات انتخاباتی، یا تشکیل شدن «ستاد بسیج» و «ستاد اصول گرایان حامی موسوی» در اردوگاه انتخاباتی سبزهای پس از این، برای «چپ های رمانتیک» نشانه-های بازتولید گفتمانی بود که به مسلخ نیروهای چپ در دهه ی شصت تبدیل شد؛ گفتمانی که طی سالهای بعد از آن دهه، برای بازماندگان و به یادآورندگانش، نه «از یاد رفتن»ی بود و نه «بخشیدن»ی .
با شروع ناآرامی های پس از اعلام نتایج انتخابات، حضور میلیونی گروه هایی از مردم در تظاهرات خیابانی از یک سو و وقوع حوادثی نظیر کشته شدن معترضان در خیابان به ضرب گلوله و فجایع بازداشتگاه کهریزک از سوی دیگر، بخش هایی از «چپ های رمانتیک» را قانع کرد با حفظ فاصله ی گفتمانی شان با اصلاح-طلبان و رهبران جنبش سبز، به حمایت از آن جنبش بپردازند. در این میان آن چه برای ایشان مهم بود تأکید بر مسأله ی «شکنجه» و «حذف سیاسی» گروه دیگری از بدنه ی نظام توسط گروه مسلط بود.
آنان استدلال می کردند بازتولید شکنجه به سبک دهه ی شصتی آن (تجاوز به بازداشت شدگان اعتراضات خیابانی سبزها در بازداشتگاه کهریزک) محصول مسکوت گذاشته شدنش (شکنجه) در طول دهه ی شصت و سال های پس از آن توسط معترضان کنونی (سبزها و اصلاح طلب ها) است. شاید اگر این صدای معترض به جز آیت الله منتظری، حنجره ی دیگری هم داشت کار به اینجا نمی رسید.
همچنین ایشان استدلال می کردند که قاعده ی «آسیاب به نوبت» سرانجام دامن سبزها و اصلاح طلبان -که خود زمانی در صف اول حذف کنندگان دهه ی شصتی بودند- را هم گرفت. آنان با یادآوری شعر معروف برشت، خطاب به معترضان کنونی به حذف سیاسی توسط اقتدارگرایان، می گفتند که اگر بر این طبل انحصارطلبی از ابتدای انقلاب کوبیده نمی شد یا دست کم از سوی ایشان (سبزها و اصلاح طلبان) در طول سال های پس از دهه ی شصت نقد می گردید، کار به اینجا نمی رسید. در نظر «چپ های رمانتیک» این تاوانی بود که اصلاح طلبان و سبزها حداقل بابت سکوت در تمام سال های حصر خانگی منتظری می پرداختند.
برگزیده شدن حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱٣۹۲ و مشارکت بخش قابل توجهی از بدنه ی جنبش سبز در آن، برای این جناح از چپ نیز به مثابه ی چرخیدن در بر همان پاشنه ی قبلی بود. راضی شدن از موسوی به روحانی نه نشانه ی پویایی و انعطاف پذیری جنبش، بلکه در نظر اینان مصداق چرخشی ارتجاعی بود.

و اما جریان سوم که آن را «چپ های انقلابی» می نامم، کسانی بودند که تحریم هر شکلی از انتخابات در جمهوری اسلامی را چنین استدلال می کردند:
یک. در کشوری مثل ایران که چپ یک دوره حذف فیزیکی را از سر گذرانده و به اصطلاح بعد از چندی موفق شده ققنوس-وار از خاکسترهایش برخیزد و نیز طبقه ی کارگر در موقعیت شکننده ی بازبینی تجربه ی تازه سرکوب شده ی احیای سنت سندیکالیسم است، وظیفه ی کمونیست های اصیل کمک به بازسازی این بدنه است. مادامی که یک حداقلی از سازماندهی باثبات در میان چپ و طبقه ی کارگر شکل نگرفته باشد، شرکت در انتخابات هرگز نمی تواند در سطح یک تاکتیک مورد توجه قرار بگیرد.
دو. وقتی ما از اصلاح طلبی به عنوان یک تاکتیک در دل استراتژی انقلابی حرف می زنیم به چیزی از جنس شرکت بلشویک ها در دوماهای تزاری اشاره داریم. به عبارت دیگر این اصلاحاتی است که مجری آن نیروهای انقلابی اند؛ یا دستِ کم اگر هم از نیروهای اصلاح طلب حرف می زنیم به نمونه هایی چون آلنده اشاره داریم. بورژوازی ملی در کشور ما همواره یک اسطوره بوده تا واقعیت و اصلاح طلبان ایرانی در عمل بیشتر «دفرمیست» هستند تا «رفرمیست».
سه. این ایده که می گوید "با تداوم دوران زمامداری نواصول گرایان خطرِ برجا ماندن تبعاتی جبران ناپذیر برای اقتصاد و دموکراسی ما را تهدید می کند" و به اصطلاح "ما در وضعیت اولویت دفع خطر فاشیسم هستیم"، بیشتر از آن که تحلیلی برآمده از واقعیت باشد، ایدئولوژی اصلاح طلبان است برای فریب دادن تحریم کنندگان و یگانه گزینه ی رهایی بخش جلوه دادن خود در برابر بلوک دیگر بورژوازی حاکم. مسأله ی فاشیسم، هسته ی مرکزی ایدئولوژی حاکمیت جمهوری اسلامی است که عبارت است از ولایت فقیه و اصلاح-طلبان هم آن را قبول دارند؛ در ثانی اگر از زاویه ی طبقه ی کارگر به واقعیت جامعه ی ایران بنگریم، اصلاح طلب یا اصول گرا در تغییر وضعیت ایشان چندان فرقی ندارد؛ به قول معروف میدان ندادن «چپ» و «طبقه ی کارگر» برای هر دو بلوک بورژوازی ایران به مثابه ی قاعده ای است که تحت هیچ شرایطی نباید از آن عقب نشینی کرد.
با شروع ناآرامی های پس از انتخابات، حضور میلیونی گروه-هایی از مردم در اعتراض به آنچه تقلب می نامیدند (که در ادبیات «چپ های انقلابی»، خرده بورژوازی و طبقه ی متوسط نامیده می شدند) و نیز عدم عقب نشینی موسوی و کروبی از مواضع خود حتی پس از خطبه های نماز جمعه ی ۲۹/۰٣/۱٣٨٨ رهبر جمهوری اسلامی و همچنین سرکوب خونین معترضان در روز ٣۰/۰٣/۱٣٨٨، برای چپ های انقلابی کمی غیرمنتظره و دور از انتظار بود. با این وجود ایشان ترجیح دادند ساکت باشند و نظاره گر حوادثی که هنوز قادر به تحلیل تمام و کمالش نبودند و در ماهیت مترقی آن تردید داشتند -به ویژه تبدیل رنگ سبز به نماد مخالفان، برای این جریان چپ یادآور انقلاب های رنگی آمریکا ساز بود.
آنها تنها در محدود اظهارنظرهایی که داشتند، سرکوب های خشن خیابانی معترضان را محکوم کرده اند. با انتشار بیانیه ی موسوم به «منشور مطالبات حداقلی کارگران ایران»، چپ های انقلابی سکوت خود را شکستند و این بیانیه را نقطه عطفی در مبارزات کارگران ایران دانستند که در هجمه ی تبلیغاتی طبقه ی متوسط و خرده بورژوازی برای انقلاب رنگی اش، نه تنها برخلاف «چپ های سبز» رنگ سرخش را نیالوده، بلکه عامدانه اقدام به جدا کردن صف مبارزه اش هم می کند.
سکوت سبزها در روز کارگر سال ۱٣٨۹ و همچنین اوج گرفتن اعتراضات کارگری در این سال -به ویژه اعتصاب موفق کارگران پتروشیمی تبریز- برای این گروه از چپ نشانه هایی بودند بر درستی مواضعی که از ابتدای ماجراهای انتخابات ریاست جمهوری سال ٨٨ اتخاذ کرده بودند.
روی کار آمدن حسن روحانی در سال ۹۲ برای گروه مزبور تنها تکه ی دیگری بود که پازل نولیبرالیسمِ افسارگسیخته ی ایرانی را کامل می کرد؛ و اینکه چرا مشارکت مردم در مناطق محروم، بالا بود هم دلیلش پر واضح: عدم وجود آگاهی طبقاتی که خود بر می گشت به موانع و مشکلات پیش روی چپ برای فعالیت کردن.

اکنون که به توصیف نظرگاهِ سه جریان در چپ ایران در مواجهه با یک جنبش اجتماعی به محوریت طبقات متوسط و خرده بورژوازی پرداختیم، می توانیم با نظر به پرسش هایی که سعید رهنما مطرح کرده است، به ویژه بحث «گذار مسالمت آمیز از سرمایه داری در آرای مارکس و انگلس»، مواضع هر یک از سه جریان مورد بحث را به نقد بگذاریم. برای این کار سه نکته ی اساسی را از مقاله ی «سرمایه داری و مسأله ی گذار از آن و پاسخی به نقدها»ی سعید رهنما نقل می کنم:

اولین نکته، نقل قولی است از مارکس: "اگر برای مثال در انگلیس, یا در ایالات متحده، طبقه ی کارگر در شرایطی باشد که بتواند در پارلمان و در کنگره اکثریت را به دست آورد، می تواند از طُرق قانونی خود را از قید قوانین و نهادهایی که مانع توسعه ی آنها شده رها سازد، اما این در شرایطی است که جامعه به حد کافی به بلوغ و توسعه رسیده باشد." ( تأکید از من است).

دومین نکته: " انقلاب هایی که از نوع اکثریت آگاه نباشند، محکوم به شکستند... طبقه ی کارگر برای کسب آگاهی به تشکل های مستقل نیاز دارد، تشکل های مستقل بدون وجود دموکراسی امکان ناپذیر است و دموکراسی بدون مبارزات همگانی و فراطبقاتی امکانی ندارد." ( تأکید از من است).

و سومین نکته: "سوسیالیزم زمانی می تواند فرا رسد که در عرصه ی جهانی دولت ها و نهادهای بین المللی سیاست های سوسیالیستی را در پیش گیرند". (تأکید از من است).

به اعتبار «نکته ی دوم» معتقدم تأکید «چپ های سبز» بر خطر بر جا ماندن تبعاتی جبران ناپذیر برای اقتصاد و دموکراسی در صورت زمامداری نو اصول گرایان، مسأله ای است واقعی و اگر دو تبصره بر آن بیافزاییم مشمول
نقد «چپ های انقلابی» مبنی بر اینکه گزاره ی مزبور ایدئولوژی اصلاح طلبانه است برای فریب تحریمی ها، نمی شود:
تبصره ی اول) اصلاح طلبان و کارگزاران به عنوان طیف چپ بورژوازی ایران که در مقابل اصول گرایان و نواصول گرایان تعریف می شوند، در پیش بردن نسخه ی مکتب اتریشی برنامه ی تعدیل ساختاری به عنوان شاه بیت برنامه های نولیبرالیسم در کشورهای در حال توسعه مصمم تر و با برنامه ترند. به عبارت دیگر اصلاح طلبان و کارگزاران را می توان نماینده ی نولیبرالیسم سکولار و ساختارمند در برابر اصول گرایان و نواصولگرایان به عنوان نماینده ی نولیبرالیسم اسلام-گرایانه و پوپولیستی تعریف کرد.
تبصره ی دوم) درک اصلاح طلبان از دموکراسی همچنان گرفتار دوگانه ی «خودی / غیرخودی» است و علیرغم تمام تلاشی که برای جلب آرای به اصطلاح تحریمی ها در هر دوره ی انتخاباتی می کنند، حاضر نیستند پس از به قدرت رسیدن، کوچکترین تریبونی در اختیار گروه های محذوف سی ساله ی جمهوری اسلامی قرار بدهند. آنان به شدت سازش کار و ناپیگیر در پیشبرد خواست های دموکراتیک اند. اما واقعی بودن خطری که «چپ های سبز» بر آن تأکید می ورزند از اینجا نشأت می گیرد که به سبب گستردگی دایره ی دخالت و اثرگذاری دولت در زندگی مردم در کشورهایی نظیر ایران و توسعه نیافتگی ساختار سیاسی، با هر بار دست به دست شدن دولت میان جناح ها، زیر و رو شدن مجموعه ای از قوانین، معلق ماندن مصوبات گذشته و به طو کلی یک انقلاب سیاسی از بالا را به همراه دارد. به همین خاطر برای عموم مردم اینکه چه جناحی در چه موقعیتی قرار است روی کار بیاید، بدل به مسئله ی مرگ و زندگی می شود. این چنین است که انتخابات در ایران همواره عرصه ی چالش برانگیز سیاست بوده و دیگر کنش گری ها را تحت تأثیر خود قرار داده است.
در این مرحله بنا ندارم که از این صورت بندی چنین نتیجه بگیرم که اساساً تحریم انتخابات، کاری غلط و هزینه زایی است و ما وظیفه داریم، و البته به سبب موقعیت شکننده چپ ناگزیر هم هستیم، که به اصلاح طلبان رأی دهیم تا دست کم حداقل هایی را از دست ندهیم؛ بلکه مسأله تنها پذیرفتن این واقعیت است که زمامداری اصولگرایان و نواصولگرایان هزینه های بیشتری برای کشور و به طور خاص طبقه ی کارگر و جریان چپ به همراه دارد.
اما به اعتبار «نکته اول» معتقدم تأکید «چپ های انقلابی» بر ضرورت و اولویت دار بودن بازسازی بدنه ی چپ و سازمان مند شدن طبقه ی کارگر در جامعه ی «به بلوغ نرسیده»ی ایران، تأکیدی است به جا و واقعی. در این معنا ما مشمول ایده ی «گذار مسالمت آمیز از سرمایه داری» مارکس نمی شویم، چون وضعیت مان از جنس کشورهای اروپایی نیست که بالاخره احزاب سوسیالیست و کمونیست و سبز و سوسیال دموکرات در کنار اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری رسماً مشغول به فعالیت اند و در پارلمان کرسی هایی دارند. در ایران طبقه ی کارگر و چپ ها حتی از داشتن یک روزنامه یا نشریه ی رسمی محروم اند.
از طرف دیگر تأمل در «نکته دوم» و مقوله ی «مبارزه ی فراطبقاتی»- با عنایت به تجربیات جهانی- از زاویه ی تجربه ی ایران، نقدهای جریان های «چپ رمانتیک» و «چپ انقلابی» به طبقه ی متوسط ایران و نخبگانش را، مبنی بر اینکه «ناپیگیر»، «سازشکار» و به شدت «خودبین» هستند تا اندازه ی زیادی واجد معنا می کنند. به عبارت دیگر پرسش اصلی عبارت از این است که: چپ ایران با ائتلاف با کدام نیروها می خواهد درصدد پیش بردن یک مبارزه ی دموکراسی خواهانه ی فراطبقاتی برآید؟
وقتی ذهنیت مسلط در طبقه ی متوسط و نخبگانش از مفهوم چپ، خلاصه می شود در نام هایی چون «حزب توده»، «اکثریت»، «شوروی»، «استالین»، «پول پوت»، «مائو» و «چاوز [به عنوان کسی که رفیق احمدی نژاد بود]» و صداهای دیگر حاضر در مجموعه ی چپ عامدانه نادیده گرفته می شود (بنگرید به نشریاتی چون مهرنامه و اندیشه پویا)، چه می توان کرد؟
و به اعتبار «نکته ی سوم» معتقدم چپ کنونی ایران اساساً در مرحله ی طفولیت به سر می برد و ما تا رسیدن به مرز تفکر انترناسیونال راهی بسیار طولانی را در پیش داریم؛ چه اینکه ما هنوز نتوانستیم تجربه ی تاریخی یکصد ساله ی چپ در ایران را بازخوانی کنیم و در سطح گفتمان سازی در موقعیتی هستیم که نولیبرالیسم از بسیاری جهات دست بالا را دارد. برای مثال با وجود انبوهی از اسناد و خاطرات باقیمانده از احزاب و گروه-های چپ و کارگری، معدود «آثار تحلیلی» قابل رجوع در عرصه ی تاریخ پژوهی چپ، کارهای یرواند آبراهامیان, خسرو شاکری, مازیار بهروز و محمدحسین خسروپناه است که تقریباً هیچ کدام تحولات جریانات چپ از بعد از دهه ی پنجاه را در بر نمی گیرد. در مورد طبقه ی کارگر که وضع از این هم خراب تر است. نگاهی به تک ستاره ای چون «طبقه و کار در ایران» نوشته ی سهراب بهداد و فرهاد نعمانی که ضمن ارزشمند بودن به سبب تلاش برای به دست دادن تحلیلی تجربی از وضعیت طبقات در ایران پس از انقلاب، از منظر مارکسی دارای ایرادات بسیار جدی است، خود گواه فقر پژوهشی و در یک کلام شناخت محدود ما از گستره ای است که در آن واقع شده ایم اما مدام درباره اش نظریه پردازی می کنیم.

از این رو گمان می کنم ما در موقعیتی نیستیم که عملاً قادر به درک مثلاً نقد لنین به کائوتسکی و لوکزامبورگ یا متقابلاً نقد آنها به لنین، نقد مارکس به گسد و لافارگ و یا همین پاسخ های سعید رهنما به منتقدانش باشیم. دقت کنیم که می گویم «عملاً»؛ به این معنی که ما به لحاظ عملی روی یک زمین بایر ایستاده-ایم وگرنه به لحاظ تولیدات نظری و ترجمه در وضعیت بدی نیستیم. بنا ندارم با کوبیدن بر طبل ناامیدی و برجسته کردن بُعد تراژیک ماجرا تمامی تلاش ها را پوچ جلوه دهم، چه اینکه اگر اینطور بود دست به کار نوشتن این متن نمی شدم.

بحث من شفاف کردن پرسش های عملی پیش روی چپ ایران و آغاز فرآیند پاسخ عملی دادن به آنها است؛ پرسش هایی که من آنها را به این قرار می دانم:

۱- ما نیازمند یک مبارزه ی دموکراسی خواهانه ی فراطبقاتی هستیم، اما چپ و طبقه ی کارگر چگونه می تواند با طبقه ی متوسط و خرده بورژوای تا حد زیادی خودبین ایران بر سر حداقل های دموکراتیک ائتلاف کند؟ دیوار بی اعتمادی کنونی چگونه باید از میان برود؟

۲- در وضعیت فقدان احزاب فراگیر و تأثیرگذار چپ در داخل، پراکندگی و غیر متشکل بودن اعتراضات کارگری و نیز مسأله ی اهمیت نقش دولت در اثرگذاری بر ساختارهای کشور و زندگی مردم، آیا با وجود کارنامه ی نامناسب اصلاح طلبان در خصوص توجه به عدالت اجتماعی، باز هم باید انتخابات را جدی گرفت و به ایشان رأی داد؟

٣- آیا می شود گفت تا زمان به درآمدن از بن بست کنونی، میان تلاش برای ایجاد حزب فراگیر چپ، سازمان یابی طبقه ی کارگر و شرکت در انتخابات و رأی دادن به اصلاح طلبان تناقضی وجود ندارد، و این یک تاکتیک موقتی است تا چپ و طبقه ی کارگر به حداقلی از اثرگذاری برسد؟ آیا چپ در حالی که برای سازمان یابی خود و طبقه ی کارگر می کوشد، شرکت کردنش در انتخابات نافی تلاش اش نخواهد بود؟ چه اینکه با توجه به علاقه مندی اصلاح طلبان به ایده ی تعدیل ساختاری و در دستور کار قرار گرفتن آن از سوی ایشان پس از به قدرت رسیدن، عملاً وضعیت طبقه ی کارگر را بدتر خواهد کرد. آیا می شود به اندک گشایش سیاسی در جامعه ی مدنی که ممکن است با روی کار آمدن اصلاح طلبان به وجود آید، امید به مهار ایده های اقتصادی نولیبرالیسم در عرصه ی اجرا به اعتبار اعتراضات کارگری و چپ داشت؟ از آن بیشتر، آیا می توان به قدرت رسیدن اصلاح طلبان را به چشم فرصتی برای پی ریزی یک انقلاب سوسیالیستی از نوع اکثریت آگاه آن نگریست؟

۴- آیا انتخابات برای چپ صرفاً باید عرصه ای برای تبلیغات کمونیستی باشد یا اینکه نفس انتخاب کردن میان بد و بدتر اهمیتی سیاسی دارد؟

۵- مولفه های یک فعالیت اثربخش و فراگیر چپ در داخل ایران چیست؟

فکر می کنم پاسخ دادن به پرسش های فوق نقش مهمی در خارج شدن از بن بست به قول مارکس «کلام افروزی انقلابی» چپ به عوض کار انقلابی از یک سو و «خودبینی طبقاتی» طبقه ی متوسط از سوی دیگر که ما امروز گرفتارش هستیم، دارد.

در همین رابطه:
* پیام موسوی و شادی چپ های سبز
www.akhbar-rooz.com


1. pecritique.com

2. pecritique.com

3. asre-nou.net

4. https://www.facebook.com/media/set/?set=a.505465182811575.117950.155934411097989&type=3

5. www.kaleme.com

* نام اصلی نویسنده ی مقاله در تحریریه ی اخبار روز محفوظ است