من شارلی نیستم، زیرا سالهاست که خنده یادم رفته است


برزویه طبیب


• کارتون محمد، تمسخر پیامبر هزار و چند صد سال پیش در شبه جزیره عربستان، نیست، استهزای زندگی مهاجر قرن بیست یکمی الجزایری در فرانسه، است، و جای هیچ خنده ای ندارد. آنچه عنوان شد، توجیه این عمل شنیع تروریستی نیست، بلکه توضیح این حقیقت است: که از ماست که بر ماست. این کارتون ها و این تمسخر ها، ایا چیز دیگری غیر از پیچ و مهره ای در ماشین ایزوله کردن مهاجرین از جامعه فرانسوی اورپایی، بوده اند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۲ دی ۱٣۹٣ -  ۱۲ ژانويه ۲۰۱۵


اینکه در فرانسه چگونه چند روزنامه نویس را ترور کرده اند، در مقدمه تمام مقالاتی که در این باب نوشته شده است، به شکلی مبسوط امده است، به این موضوع نخواهم پرداخت. اینکه این واقعه، موجب نفرت و انزجار هر انسان ازاد اندیشی، در رابطه با عاملین این جنایت، و موجب همدردی ازادیخواهان جهان، در مورد روزنامه نگارانی که به نوعی شهید راه ازادی بیان شده اند نیز بوده است و خواهد بود، برای خواننده واضح است و نیازی به شرح این شارح ندارد.
اما به موضوعی دیگر میپردازم که از نظر من اهمیت ان از چشم ما نباید دور بماند. قبل از هر چیز به راه رسم این روزنامه میپردازم. ایا راه مبارزه با جهل و خرافه ای که بنام دین و مذهب، اینگونه وحشیگری ها را توجیه میکند، راهی است که روزنامه شارلی ابدو در پیش گرفته بود؟ اقای بهرنگ زندی بخوبی این راه ورسم را تصویر میکند: ««شارلی ابدو» مسیری متفاوت با دول غربی را در پیش گرفت. نه دلاری به جیب «اسلام گرایان» ریخت، نه فراخوان حمایت از جنگ عراق و افغانستان را داد و نه مانند رسانه‌های جریان اصلی با شعار نسبیت فرهنگی و تابلوی احترام به مذاهب در مقابل توحش مذهب سکوت کرد. «شارلی ابدو» در مقابل این جریان نه تنها با کارتون محمد پیامبر اسلام، بلکه با کاریکاتورهای مسیح و موسی، بنیادگرایی مذهبی و تمام مذاهب را به چالش کشید. «شارلی ابدو» مقدسات را به چالش کشید، نقد کرد و خلاقانه مسیری نو را در مبارزه با مذهب باز کرد. خود را در زیر چتر فریبکارانه ی «سکولاریسم» قرار نداد و با کارتون هایش بیش از پیش این جمله مارکس را یادآوری کرد که «مذهب قلب جامعه بی‌قلب است».
و جالب اینست که از مارکس نیز برای دفاع از این راه و رسم مایه میگذارد. ولی این روش، راه و رسم مارکس در رابطه با خرافات پوشیده در هاله تقدس نبوده است.مارکس این خرافات را با عبارت اگاهی واژگون توصیف میکند. از نظر او دین، و تمام تقدس دینی، نمود ذهنی فلاکتی عینی است ،که بشریت را مبتلا کرده است. از نظر او مبارزه واقعی در جهانی عینی و برای نابودی بنیان مادی این فلاکت، جریان دارد.
ایا شارلی و شارلی های دیگر، واقعا فکر میکنند که میتوان با زشت رو خواندن لیلی، عشق اورا از دل مجنون بیرون کنند؟ ایا مثلا جامعه مهاجرین افریقایی عمدتا مسلمان فرانسه، از دیدن مناظر دشت و صحرا و کوه های زادگاه خویش خسته شده بودند که به به فرانسه مهاجرت کرده اند؟ یا اینکه سالها بهره کشی های امپریالیستی و استعمار فرانسوی ، زندگی را بر انها چنان سخت کرده است که حتی با پذیرش خطر غرق شدن در دریا به این مهاجرت، اقدام میکنند؟ و حالا که به سرزمین موعود رسیده اند، ایا جز برای پست ترین کارها و پایین ترین سطح زندگی ممکن در فرانسه، به درد دیگری میخورند؟ ایا نویسندگان شارلی ابدو انتظار داشتند که این مردم به کارتون های انها بخندند؟ این مردم سالها است که خنده یادشان رفته است. این مردم همیشه مورد تمسخر و استهزا بوده اند، چه به عنوان بومیان مستعمره نشین، چه به عنوان مهاجرینی که لهجه و لباس و خوردن و خوابیدن و خلاصه همه زندگیشان و از جمله دینشان، مایه تمسخر بوده است. کارتون محمد، تمسخر پیامبر هزار و چند صد سال پیش در شبه جزیره عربستان، نیست، استهزای زندگی مهاجر قرن بیست یکمی الجزایری در فرانسه، است، و جای هیچ خنده ای ندارد
انچه عنوان شد، توجیه این عمل شنیع تروریستی نیست، بلکه توضیح این حقیقت است: که از ماست که بر ماست. این کارتون ها و این تمسخر ها، ایا چیز دیگری غیر از پیچ و مهره ای در ماشین ایزوله کردن مهاجرین از جامعه فرانسوی اورپایی، بوده اند؟ اگر قرار است کسی مسخره و افشا و طرد شود، نه محمد و عیسی و موسی، بلکه ان سرمایه دار فرانسوی است که به بمب اندازی در لیبی رای میدهد، از کار ارزان مهاجر افریقایی میلیونر میشود، و در خیابان راه نمیرود، چرا که بوی عرق تن همان مهاجر، دماغش را میازارد. من نمی دانم این چه روزنامه نگاری مترقی و این چه دفاع از ازادی بیانی است اگر کسی در شرایط جمهوری اسلامی به استهزای مقدسات بهایی ها بپردازد! ایا جوک ساختن راجع به همجنس بازی، دفاع از ازادی بیان است؟ ایا شرایط زندگی مسلمانان فرانسوی، بهتر از شرایط زندگی همجنس بازان فرانسوی است؟ ایا صدای این مسلمانان، رساتر از صدای همجنس بازان است؟ بازهم تکرار میکنم که این مقاله در دفاع و یا توجیه کشتن روزنامه نگاران فرانسوی نیست، بلکه من به راه و رسم شارلی ابدو حمله میکنم، انهم نه با تفنگ بلکه با قلم. در یک جمله اینکه: استهزای محمد، استهزای راه و رسم زندگی اقلیت تحت فشار مهاجرین افریقایی فرانسه است، که به حق یا به ناحق، محمد را چون مظهری از وجود خویش فرض میکنند، و ربطی به ازادی بیان و به اصطلاح نبرد قلم با خرافه ندارد، بنابر این ارتجاعی و غیر قابل دفاع است. روزنامه نگاری مترقی، فراهم کردن صدایی برای بی صدایان است، نه چیزی دیگر.
جالب تر از همه موضع گیری خانم مارال سعید است، که مقصر اصلی را چنین معرفی میکند: «امروز مردانی که خود را نماینده گان خدا بر نطع زمین میدانستند چون نمیتوانستند با زبان و قلم سخن بگویند اسلحه بدست گرفتند و از خجالت مردم، روی پوشانیدند و فرزندان برومند زمین را در دفتر نشریه "چارلی هبدو" به خون غلطاندند. میتوانم چهره های غمگینشان را پیش از اقدام، زمانیکه از عجز تفکر خون استفراغ میکردند را مجسم کنم، آنها نیز فرزندان زبون مادری هستند که متأسفانه نتوانست در دل فرزندان خویش چراغی از مهر و دانش بیفروزد. »پس این مادران تروریست ها هستند که مقصر واقعی میباشند، زیرا تروریست پرورش داده اند. من کاملا موافقم که این جنایتکاران، اگر زنده دستگیر میشدند، و تمام کسانی که در تهیه و تدارک این اقدام جنایتکارانه دست داشتند، محاکمه و به مجازات عادلانه برسند. ولی گویا خانم مارال میخواهد مادران این افراد را نیز اگر نه محاکمه ولی حداقل شماتت کند. چه بگویم که نگفتنم بهتر است! چطور است که مادران انها را اگر در فرانسه هستند، دپورت کنیم تا ضعف انها تروریست دیگری روی دست ما نگذارد! این جملات، در انزجار از مهاجمین به ازادی بیان، از زبان کسی جاری میشود که چند هفته پیش خواستار محدویت نوشته های چپ روانه! در اخبار روز شده و نوشته بود: «بدنبال مدتها تعمق بر روند رو به رشد اندیشه ی حاکم و جاری بر نشریه "اخبار روز"، بر آن گشتم تا سایه های شومی را که بر بالای سر نشریه میگردند و میرود تا دیگربار نمایشی هولناک و دلهره آور به نمایش گذارد، در نوشتاری کوتاه و دوستانه بازگویم تا زنگ خطری باشد برای دوستانم».
اقای دستمالچی نیز شرح مبسوطی توام با نقل قول هایی از اسلامگرایان مختلف اورده اند تا ثابت کنند که علت تروریسم کلاشینکف بدستان پاریسی، اعتقاد انها به اسلام بطورکلی، و یا حداقل بنیادگرایی اسلامی است. ولی چه حاصلی از این همانگویی میبرند، من نمیدانم. اینکه بگوییم علت تروریسم افراد تروریست اسلامی اعتقاد انها به جهانبینی ترور اسلامگرا است، بیحاصل است. مشکل تبیین ایده ها نیست، بلکه مشکل پیدا کردن زمینه عینی در زندگی این افراد است که انهارا مجذوب ایده های تمامیت گرا و تروریستی میسازد. ایده ترور و ایده تمامیت خواهی مختص اسلام نیست. ایا فلان گروه چینی که با قمه به جان مردم بیگناه میافتد به این بهانه که شیطان در جان انها لانه کرده است، کتاب شریعتی خوانده است؟
اقای سرکوهی مشکل را چون مرحله ای هرچند بحرانی ولی مرحله از سیر تاریخی اسلام میبیند و مینویسد «اسلام دورانی سخت و تلخ را تجربه می کند. دورانی که داده های سرسخت زمینی با زبان تلخ واقعیت های ناگزیز، برخی از مهم ترین باورهای جزمی هزار و اندی ساله را به عقب می رانند و اسلام را، با هر برداشت و تفسیر و تاویلی، فرامی خوانند تا از تحمیل برخی جزم های خود به غیرمسلمانان ــ و نه از خود جزم ها ــ دست برداشته، قید «حرمت» و ممنوع بودن نقد «مبانی و مقدسات دین» و بند «حرمت» تصویر و بازآفرینی انتقادی تاریخ مقدس و چهره های مقدس اسلام را در آثار هنری و ادبی و نظری، از گردن نامسلمانان بردارد هرچند برخی مسلمانان یا همه آن ها می توانند و حق دارند بدین جزم ها باور داشته و خود آن ها را رعایت کنند.» ولی حقیقت این است که دگر اندیش کشی و جنگ های خونین فرقه ای و مذهبی، سالهای درازی در کشورهای اسلامی وجود داشته، و چه بسا توسط دول به اصطلاح دگراندیش دوست اورپایی، به عنوان وسیله (تفرقه بیانداز و حکومت کن، و کشتن کمونیست ها هم فراموش نشود) بکار رفته است. حالا این اسلام نیست که با گسترش ارتباطات و جهانی شدن دچار بحران شده است، این کشورهای غربی هستند که به علت این جهانی شدن امور، دچار بحران هستند، زیرا دیگر نمیتوانند جنگ فرقه ها را در بغداد و پیشاور، محدود کنند، و دامنه این جنگ به پاریس و لندن نیز رسیده است.
در نهایت اینکه خبر رسید که هزاران هزار نفر در پاریس راهپیمایی کرده اند، کسی میداند که اقای ناتانیاهو و خانم مرکل در این راهپیمایی قلم خود را بلند کرده بودند، یا موشک بدست داشتند؟