عصر اضطراب، ترس و عدم تحمل


حمید آقایی


• یکی از نتایج بلافصل ترس، اضطراب و عدم اطمینان، همانا ناتوانی در مدارا و رواداری (tolerance) است. ما این پدیده را در بسیاری از اروپائیان بخاطر احساس ترس از اسلامِ رادیکال و تروریسم می بینیم، که رشد احزاب و جریانات ناسیونالیست و ضد خارجی از عوارض آن است. در جبهه مقابل، مسلمانان رادیکال، بنیادگرا و متعصب نیز دچار همین مشکل هستند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۹ دی ۱٣۹٣ -  ۱۹ ژانويه ۲۰۱۵


پس از حمله تروریستی یازده سپتامبر به نیویورک و بدنبال آن بعد از ظهور تدریجی اشکال گوناگون اسلام رادیکال و بنیادگرا در جوامع غربی، بتدریج شرایط وفضای جدیدی بوجود می آید که برخی آنرا از منظر روانی "عصر اضطراب، ترس و عدم تحمل" نامیده اند (در این رابطه می توان رجوع کرد به کتاب خانم مارتا نوسباوم تحت عنوان "عدم تسامح مذهبی نوین"، The New Religious Intolerance: Overcoming the Politics of Fear in an Anxious Age.

یکی از نتایج بلافصل ترس، اضطراب و عدم اطمینان، همانا ناتوانی در مدارا و رواداری (tolerance) است. ما این پدیده را در بسیاری از اروپائیان بخاطر احساس ترس از اسلامِ رادیکال و تروریسم می بینیم، که رشد احزاب و جریانات ناسیونالیست و ضد خارجی از عوارض آن است. در جبهه مقابل، مسلمانان رادیکال، بنیادگرا و متعصب نیز دچار همین مشکل هستند. ترسِ از دست دادن هویت مذهبی و فرهنگی خویش در برابر موج قوی سکولاریزم و مدرنیته یکی از عوامل مهم در ازدیاد عدم تحمل در برابر کوچکترین انتقاد و یا زیر سوال بردن مقدساتشان شده است. در واقع قربانی اصلی حاکمیت ترس و اضطراب، در هردو جبهه، از دست دادن قدرت رواداری وبردباری می باشد.

این روزها تحلیل های بسیاری در رابطه با پیش زمینه ها و علل حملات تروریستی در پاریس منتشر شده اند. بعقیده نگارنده تحلیل هایی که علل و پیش زمینه این حملات را در شرایط اجتماعی و طبقاتی جامعه فرانسه جستجو می کنند، تحلیل هایی کلیشه ای و کلاسیک هستند. البته منظور این نیست که تحلیل های مزبور غیر واقعی هستند و بخشی از حقیقت را بیان نمی کنند، اما بنظر من قادر نیستند انگشت بر انگیزه ها، علل اصلی و منابع االهام بخش این نوع حملات بگذارند.

در واقع اگر بخواهیم از زاویه تحلیل های کلاسیک و کلیشه ای وارد این بحث شویم، باید حوادثی مانند آتش زدن ماشین ها در حومه پاریس که چند سال پیش اتفاق افتاد و یا شورشهای امریکائیان آفریقایی تبار در شهرهای امریکا و سایراعتراضات خشن اجتماعی علیه بی عدالتی و تبعیض را در ردیف حملات تروریستی اخیر قرار دهیم، که بسیار اشتباه و گمراه کننده است.

ضمن اینکه باید همواره بر نقش غیر قابل تردید پیش زمینه های اجتماعی و طبقاتی تاکید کرد، اما بعقیده من، محرک، انگیزاننده و الهام بخش حملات تروریستی اخیر به دفتر نشریه شارلی ابدو و اصولا گسترش اسلام رادیکال و بنیادگرا همانا تعصبات مذهبی و عدم تسامح بوده اند. تعصب و عدم تسامح اما در حقیقت بیان و نمایشی است از عوامل و انگیزه های بسیار درونی و عمیق که مهمترین آن ترس و اضطراب می باشند.

خانم مارتا نوسباوم در صفحه هفتاد و چهار از کتاب خود می نویسد: "ترس یکی از خصوصیات بدوی انسان است که همانند سایر حیوانات پیوند بسیار تنگاتنگی با فرایندهای بدوی ذهن دارند؛ و اگرچه کارکرد های ترس در انسان بسیار پیچیده تر از حیوانات می باشد، اما از همان ریشه ها و خاستگاه هایی برخوردار است که در سایر جانوران دیده می شوند." ... وی در ادامه می آورد: "البته این به این معنی نیست که پدیده ترس اساسا فاقد ارزش و (کارکردِ صحیح) است، این پدیده‍ی روانی و ذهنی در بسیاری از موارد کمک کننده موجودات زنده برای ادامه حیات بوده و خواهد بود. اما تفاوت ترس با سایر پدیده های روانی مانند افسردگی ویا همدردی در این واقعیت است، که شخص و موجودی که ترس بر او غلبه می کند، (معمولا) ناتوان از پذیرش واقعیت وجودی انسانها و یا موجودات دیگر می گردد."... "بر خلاف سایر حیوانات، ترس در انسان می تواند تبدیل به انزجار و نفرت نیز بشود، که در مقایسه با سایر حیوانات عوارض بسیار خطرناکتری می تواند داشته باشد. برای مثال حیوانات در فانتزی و خیالات خود تصور نمی کنند که سایر حیوانات نجس هستند و فقط خود و همنوعشان پاک می باشند، در حالیکه انسان از این توانایی برخوردار است. بعبارت دیگر ترس در انسان، که موجودی است سیاسی و اجتماعی، در محدوده فرد باقی نمی ماند و اشکال اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی نیز بخود می گیرد.

در کتابی که به آن اشاره شد، هدف نویسنده یافتن رابطه ای منطقی و کارکردی بین اثرات منفی و مخرب ترس، بعنوان یک پدیده انسانی، اجتماعی و فرهنگی، و توانایی انسان در مسامحه و مدارا با همنوعان خود است. وی معتقد است که رشد گرایشات ضد اسلام و بالا رفتن درجه عدم تحمل غربیان در برابر حضور چشمگیر زنان مسلمان با حجاب و نقاب دار ناشی از ترس و نگرانی آنان از اسلام رادیکال و بنیادگرا و بنابراین نگرانی از از دست دادن هویت فرهنگی و تاریخی اشان می باشد. البته آن نوع از ترس و اضطرابی که انسان را بطور غیر منطقی در لاک دفاعی فرو می برد و انسان فرو رفته در دنیای بسته خویش را از رابطه ای منطقی و دو طرفه با محیط پیرامون باز می دارد؛ ترسی که انسان را به درجه ای بالا از وسواس و خودشیفتگی می رساند. وی برای مثال قانون ممنوعیت نقاب در برخی از کشورهای اروپایی را به این علت که با آزادی پوشش در تناقض است مورد انتقاد قرار می دهد و آنرا ناشی از کاهش قدرت مسامحه و بردباری در میان اروپائیان می داند.

اگرچه مارتا نوسباوم در این کتاب فقط به موضوع کاهش قدرت مسامحه و بردباری در میان غربیان می پردازد و آنرا بعلت تناقض با سنت و فرهنگ مدرن، که آزادی و مدارا محور اصلی آنرا تشکیل می دهد، مورد نقد و بررسی قرار می دهد، اما بنظر نگارنده این تئوری و روش تحلیل در رابطه با مسلمانان و یا سایر ادیان و فرهنگ ها نیز صادق است و کاربرد دارد.

قطعا مسامحه و مدارا با فرهنگ، ادیان و افکار دیگران صرفا به معنی پذیرش واقعیت آنها و زندگی مسالمت آمیز در کنار یکدیگر نیست، سیاستی که دهه ها در کشورهای غربی، بطور یک قانون نانوشته اجرا می شد و فرهنگهای مختلف بدون برخورد جدی و تقابل با یکدیگر از کنار هم عبور می کردند. هدف مسامحه و مدارا در حقیقت حرکت بسوی همدلی، درک متقابل و در نهایت دست یابی به یک یگانگی فرهنگی و اجتماعی است. در این رابطه اما باید بیش از هر چیز بر روحیه ترس و اضطراب غلبه کرد، و نیز نباید حتی نگران آزردن دیگران، که یکی از پیامدهای طبیعی برخورد و مراودات فرهنگی است، بود. در واقع مسامحه و مدارا قبل از اینکه یک واکنش انفعالی و بی تفاوت در برابر نظرات و عقاید دیگران باشد، یک اقدام فعال برای برخورد افکار و تداخل فرهنگی است.

همانطور که منظور از مسامحه و مدارا بی تفاوتی نیست بلکه کنش فعال در تبادلات فرهنگی و تلاش فعال برای درک بهتر و نزدیک شدن به یکدیگر است، و برای اینکار باید قبل از هر چیز بر ترسهای غیر منطقی و نارسیستی غلبه کرد و از لاک دفاعی خود خارج شد؛ قطب متضاد آن یعنی عدم تحمل، تعصب و بنا کردن دیوارهای بلند دفاعی نیز در حد یک واکنش دفاعی و غیر فعال باقی نمی ماند و بسرعت تبدیل به یک واکنش فعال برای مثال در جهت ممنوعیت ابراز عقیده، دخالت در امور دیگران برای تغییر روش زندگی آنها می گردد، که انگیزاننده و محرک اصلی آن همانا ترسهای وسواسی و نارسیستی هستند.

اما اگر به تاریخ بازگردیم، بیش از هر پدیده تاریخی دیگری ما ادیان و مذاهب را می یابیم که نقش بسیار فعالی در ترویج روحیه عدم تحمل، تعصب، ممنوعیت ابراز عقیده و ممانعت انتخاب آزادانه راه زندگی و دخالت در امور شخصی داشته اند، که این جز از طریق انداختن ترس دائمی از عذاب اخروی، نگرانی و اضطراب از شیطان و در نهایت طرد شدن از درگاه خداوندی و محروم شدن از رحمت الهی، و دچار شدن به بلایای آسمانی و زمینی امکان ناپذیر نیست.

در این رابطه دین اسلام و قران بیش از هر دین و "کتاب آسمانی" دیگر بر ترساندن انسان از عذاب الهی از یکسو و وعده رحمت خداوندی از سوی دیگر تاکید دارد، که بقول دکتر عبدالکریم سروش باید این کتاب را خشیت نامه نامید تا یک راهنمای بشر. برای یک فرد مومن متعصب تهدید به عذاب الهی، چه در این دنیا و چه در دنیای دیگر تحقق یابد، تهدیدی است جدی و واقعی، که اثر مستقیم بر روح و روان می گذارد و انسان را وادار به محافظه کاری و ترس از باز کردن چشم و دریچه های ذهن خویش به سوی افکار و اندیشه های دیگر می نماید؛ بویژه که قران کلام خدا و مقدس شمرده می شود و تنها معیار ارزشگزاری و سنجش پنداشته می گردد و فرد متعصب نیازی به مراجعه به منابع دیگر نمی بیند.

در عصر گلوبالیسم، اومانیسم، سکولاریسم و در دوران کاهش تعلق مردم نسبت به نهادهای رسمی ادیان در دورانی که آزادی و حاکمیت انسان بر حیات خود به رسمیت شناخته شده است، متعصبین و بنیادگرایان بیش از هر زمان دیگری دچار ترس و اضطراب بخاطر از دست دادن پناهگاهای امن خویش شده اند؛ نه حاضرند که دریچه ای بر دیوارهای بلند پناهگاه خود بگشایند و نه حاضرند دیگرانی را که در دنیای آزاد خویش و در ورای دیوارهای بلند تعصب به زندگی خویش مشغولند آرام بگذارند. هر انتقادی را حمله و توهین به مقدسات خود می انگارند، بویژه که در این راه از ابزارهای هنری، نقاشی و طنز استفاده شود.

البته همانطور که خانم مارتا نوسباوم در کتاب خود به تفصیل توضیح داده است، ترس و عوارض ناشی از آن صرفا محدود به مسلمانان متعصب نمی شود. در تاریخ اخیر کشورهای اروپایی نیز مقوله ترس و عوارض روحی و اجتماعی ناشی از آن، نقش موثری در شکلگیری تحولات اجتماعی و روندهایی که طی کرده اند داشته اند؛ ترس و اضطراب ناشی از عوارض همه جانبه جنگ جهانی اول، احساس عدم امنیت ملی و ناسیونالیستی در آستانه آغاز پروسه جهانی شدن زمینه های لازم را برای ظهور ناسیونالیسم افراطی و فاشیسم فراهم آورد.

اکنون نیز در دوران جدیدی از حاکمیت ترس و نگرانی البته اینبار ترس از تهاجم اسلام رادیکال به دنیای غرب که بتدریج پس از حمله به برجهای تجاری نیویورک آغاز شده است (و در اثر جنگها و لشکرکشی های دول غربی به کشورهای منطقه خاورمیانه و عمدتا مسلمان نشین و اعتراضات و عکس العملهای ناشی از آن شدت یافته است) بار دیگر احزاب و جریانات افراطی و ضد خارجی زمینه رشد و پاگیری پیدا کرده اند. این زمینه اما چیزی جز احساس ترس و اضطرابی نیست که اروپائیان بدلیل حضور روز افزون مسلمانان در کشور های خود و از دست دادن هویت تاریخی و فرهنگی اشان حس می کنند، ترسی که حتی باعث می شود دست آوردهای تاریخی و مبارزاتی خود را فراموش و شعار آزادی، برابری و برادری انقلاب فرانسه را صرفا محدود به آزادی آنهم مظابق فرهنگ خود بنمایند و بخشهای دیگر این شعار را که اتفاقا تاکید بر مدارا، بردباری و برادری دارد بدست فراموشی بسپارند.

واقعیت این است، که حمله تروریستی به نشریه شارلی ابدو، آتش زدن قران، آتش زدن پرچم ملی یک کشور، عدم اجازه سیستماتیک به نقد و بازبینی هولوکاست و مجرم شناختن منکران این واقعه، تبعیض اقلیت های مذهبی، حمله به مساجد، شعار مرگ بر این و آن و بکار گیری ترجیع بند دشمن دشمن توسط رهبری جمهوری اسلامی، حمله به کلیسای مسیحی و کنست یهودی، همه و همه از یک قماشند، قبل از هر چیز آزادی و انسانیت را ترور می کنند، نه نشانی از قدرت دارند و نه برتری یکی بر دیگری را به نمایش می گذارند، بلکه بازتاب دهنده ترس، فرو رفتن در لاک دفاعی و پنهان شدن بزدلانه در پشت دیوارهای تعصب و تقدس می باشند.

http://haghaei.blogspot.com