ما همه .... جای خالی [آن ها] را پر می کنیم - اخبار روز

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : «بغرو» را معرفی کردم، اما یادم رفت در باب دو نامواژه ی نا آشنا، یعنی «شایجان» و «کَشکَرَه» هم بنویسم.
۱ - «شایجان» کوهی است در منطقه ی کُرد نشین «استان خراسان شمالی».

۲ - «کَشکَرَه»، زاغی یا زاغ ابلق است. پرنده ای است شادمان و سبک پرواز. بسیاری از مردم آن را آورنده ی خبر خوش می دانند؛ به همین خاطر در افغانستان نام اش «خوش خَبَرَک» است. در تالشی و کیلکی، «کَشکَرَه»؛ در کردی «قَشقه ره»، «زاخی»، «خَه زال»، «قه له ره شک» و ... نامیده می شود.

در فرهنگ اغلب مردمان جهان به شاد بودن این پرنده ی سبک پرواز توجه شده؛ چنانکه پوشکین در بخش دهم منظومه ی تراژیک «یوگِنی اَنیه گین»(Евгений Онегин) در باب آن پرنده ی شاد چنین می سراید:

«سَرُک» ویسیولیخ نَه دوَرِه* = زاغ ابلق در حیاط، - سرای، اکناف خانه - شادمان.

و ما نیز نام وبلاگ خود را مدیون آن شادمان زیبا هستیم.
kashkara.blogfa.com

* Сорок весёлых на дворе
۶۶۴۷۹ - تاریخ انتشار : ۹ بهمن ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سخن پایانی
چند نکته:

۱ - همانطور که پیشتر نوشتم، آماده ام آنچه در این کامنت ها ذکر کرده ام از جمله جمله ی آن دفاع مستدل نمایم و در یک جلسه ی عمومی با حضور همه ی داوطلبان با فاکت های مستند به اثبات برسانم. بگذار هر کسی که در آن جلسه حضو پیدا می کند، هم مدعی العموم، هم بازجو، هم قاضی و هم وکیل من نیز باشد.
و امیدوارم طرفداران واقعی حقوق بشر و هم دولت آلمان(برلین) با دخالت در این موضوع هم از حق به زیر پا افتاده ی من دفاع نمایند و هم نگذارند به حیثیت قانون و دمکراسی در این کشور لطمه ای تاریخی وارد آید. برلین نشینان اگر تا به حال می توانستند بگویند ما خبر نداشتیم، حالا دیگر نمی توانند بگویند، زیرا از طرق مختلف به اطلاع شان رسانده شده.


۲ - اگر هدف از آزادی «بی قید و شرط» بیان و قلم و هنر این است که تئوری آن باید در اذهان باشد، من بحثی ندارم و می روم پی کار خود، زیرا همه ی عمر را برای آزادی و عدالت نهاده ام و در این راه بسیار جنگیده ام. ولی اگر منظور این است که آزادی بی قید و شرط در جایی به اجرا در آمده، من آماده ام در همان دادگاه یا جلسه با فاکت های بیشمار از جمله کتبی ثابت کنم که چنین چیزی صِحَّت ندارد. این دیگر احتیاجی به چانه زنی و انشا نویسی ندارد. پس «این گوی و این میدان».


۳ - اگر آزادی بی قید و شرط فقط موضوعی ذهنی است و فعلن قابل اجرا شدن در جامعه نیست؛ به نظر من بیان آن صادقانه نمی باشد؛ زیرا چیزی که نمی تواند به اجرا در آید، از جمله خودات نیز توان یعنی جرأت اجرایش را نداری - مثلن نمی توانی به شهری مذهبی بروی و فریاد بزنی: مرگ بر مذهب؛ و یا آنجا مقاله ای بر علیه مذهب بنویسی.
پس بیان آن به شکل نوشتاری فقط شیر کردن دیگران است برای به دهان شیر فرستادن شان؛ و بعد در خانه ی خود نشستن و برای به دهان شیر رفتگان آفرین نامه نوشتن.
و این حق نیست؛ عادلانه نیست؛ منصفانه نیست. من همیشه کاری را به دیگران سفارش می کنم که خودم هم بتوانم انجام اش دهم. آیا درک این خلافِ مرکب، این بسیط، این بسیار ساده، دشوار است!؟


در باب آنچه به نقض قانون و زندگی من مربوط است امیدوارم طرفداران واقعی حقوق بشر و هم دولت آلمان(برلین) با دخالت خود به این بی عدالتی بزرگ پایان دهند تا من در آینده مجبور نشوم باز به این موضوع سخت و نادلپذیر بپردازم.
و فعلن بدرود.

زنده باد صلح، دوستی و همگرایی همه ملل!
۶۶۴٣٣ - تاریخ انتشار : ۶ بهمن ۱٣۹٣       

    از : البرز

عنوان : به بهانه های گوناگون‫ زنجیرهای سترگی بر آزادی بیان تعبیه کنند
حضرت peerooz، اگر محدودیت و یا محدودیتهایی وجود نمی داشت، این همه فغان و تلاش برای رسیدن و داشتن آزادی ‫بیان بی مورد بود. و اگر حضرت شما بی تمایل و خواست قلبی، و خودکامگان و مستبدین با تمایل و خواست و اراده قلبی و به بهانه های گوناگون‫ زنجیرهای سترگی بر آزادی بیان تعبیه کنند، این شیر بی یال و کوپال، دیگر نامش آزادی بیان نبوده، بل نامش فرمایشات‫ به فرموده خواهد بود.

‫و موفقیت در سایه آگاهی کسب میشود، و بدون وجود آزادی بیان بی قید و شرط در اجتماع، آگاهی و کسب دانش معنا نخواهد داشت
۶۶۴٣۰ - تاریخ انتشار : ۶ بهمن ۱٣۹٣       

    از : peerooz

عنوان : " حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان [ در مبارزه با ولایت فقیه ] "
جناب البرز, بنده مبارز و طراح راه مبارزه با ولایت فقیه و یا سفیه نیستم. ایراد من به کل مسئله " بی قید و شرط بودن آزادی بیان " بود که نمیتواند درست باشد و اجبارا به محدودیت هایی بر میخورد که اجتناب ناپذیرند. اگر منظور شما " حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان [ در مبارزه با ولایت فقیه ] " است آن مسئله دیگری ست و بنده در این موضوع تبحری نداشته و نمیتوانم ابراز نظر بنمایم. موفق باشید.
۶۶۴۰۷ - تاریخ انتشار : ۵ بهمن ۱٣۹٣       

    از : امیر ایرانی

عنوان : انجام اعمال پلیدانه برای انحراف افکار عمومی ازشناخت حق طبیعیشان
باید گفت :انسانی که متولد میشود حقوقی طبیعی بر وی مترتب استو حقوقی ناشی از پیمانهای جمعی که آنهم ناشی از نیاز زیست جمعی بر او تعریف می شود اگر این حقوق را از هم تفکیک نکنیم در فهم بسیاری از مسائل دچار مشکل می شویم یکی از این حقوق طبیعی که می توان گفت همان حقوق اصلی و اساسی نیز می باشد حق آزادی بیان بی قید وشرط است که در این مورد مطالبی ذکر می گردد که امیدوارم مقید واقع گردد :وقتی جوامع مختلف بشری را در نظر بگیریم بر این جوامع حکام و سیاست گذارانی بر آنها حاکم می شوند ؛حال این حاکمیت یا بر اساس قوه قهریه خود حاکم است یا از طرف مردمان بر گزیده می شوند ،اما هر چه باشد این حاکمان متوجه هستند و می دانند که آزادی بیان بی قید شرط یکی از حقوق اولیه طبیعی انسان است !در برخورد با این حق شیوه هایی را بر می گزینند، که به دو مورد آنان بصورت مختصر اشاره می شود:۱)حاکمان و سیاست گذارانِ زیست جمعی:با نادیده گرفتن این اصل انسانی مهم و القاء نبود آن و منکر شدنش بسمت وضع قوانینی می روند که آنرا در جامعه محو کنند و بدنبال محو کردن سیاستهای دیکتاتوری ومستبدانهء خویش را بر جامعه زیر چیر گیشان بگسترانند!.اما!تجربیات بشری به ما نشان داده است بسیاری از جوامع برای پس زدن این دیدگاهِ ضدِ آزادی ومستبدان پیرو این دیدگاه،چه تاوان سنگینی را پر داخته اند و می پردازند ! گروهی موفق شدند و گروهی ناموفق وگروهی در میانه راهند!پس بدست آوردنش سخت !و نگهداریش بسیار سختر خواهد بود!.۲)حاکمان وسیاست گذاران زیست جمعی:با اعتقاد به اصلآزادی و آزادی بیان بی قید و شرط و اولویت آن در سر نوشت انسانها ، با توجه به شرایط زیست جمعی، پیمان های جمعی که ظاهرا" اقداماتِ محدود کنند های را با حداقلِ صدمه زدن به حقانیت ِ اصل آزادی بیان بی قید و شرط، را ایجاد و اجراء می کنند.این نوع حاکمیتها هر زمان که شرایط زیست جمعی دیگر نیازی به محدود کردن نباشد بلافاصله به آن اصل بر می گردند.:::در اینجا باید گفت : بسیارانی که تلاش و یا روندِ مبارزاتی را پی گیری می کنندو خواهان آزادی خواهی و دمکراسی خواهی و عدالت خواهی در جوامع هستند برای حاکم کردنِ حاکمان و سیاست گذاران زیست جمعی نوع دوم هستند یعنی آنانی که به آزادی بی قید و شرط معتقد ند!.حال اگر در جوامعی که ادعای آزادی و دمکراسی وداد گستری دارند گروهی شیاد چنان می کنند ،خود مقوله دیگری است!.که خلط آنان در مسائل مبارزاتی ؛ مشکلات راهبردی و درک فهم غلط را ایجاد می کند.:::جناب پیروز گرام:در استدلال شما سه موضوع را در نظر گرفته اید وجود دو موضوع را بکار برده اید برای موضوع اصلی ومهمِ حیاتی بشر!آن سه موضوع را می توان چنین بر شمرد:۱)مقوله آزادی و آزادی بیان بی قید و شرط ۲)وجود ابزاری که حاصل فن آوری های بشر است[که خلق آنان ناشی از آزادی بی قید و شرط در ساختن ابزاری فنی از تکنولوژی های است]۳)عمل رذیلانه و پلیدانهء فردی و در زیست جمعی با توجه به قوانین آن؛تبهکارانه و مجرمانه!که گروهی انجام می دهند!. مختصر اشارهای به سه مورد بالا می شود:در رابطه با مورد شماری (۱) در یکی از کامنتهای قبلی مطالبی ذکر گردید، اشاره به ان تکراری میشوداما در مورد (۲) و (۳) می توان گفت:بشر با رها شدن از قید و بندهای ضد آزادی عمل توانست در حیطه عملی با توجه هب تکنوه‍یوژی های خلق شده ابزاری های مفیدی را خلق کند و این ابزار ها ،کار بردهای بسیار مفید و ارزنده ای را فرا روی بشریت قرار داده و می دهد و در حالتی ممکن است !یکی از این ابزارها تمام زوایای زندگی افراد را پوشش هم بدهد ، که در کنار کاربردهای بسیار مفید از ابزار، گروهی استفاده های دیگری را هم از آن مطرح کنند که گاه پیامداین نوع استفاده ،مفید هم نباشد!که در اینجاست که همان زیست جمعی ، پیمانهای جمعی راهکارهای مناسب را چاره اندیشی خواهد کرد.وقتی آزادی بیان بر آن جامعه حاکم باشد قطعا"! چاره اندیشی بصورتِ نخواهد بود که نافی آن حق طبیعی انسان گردد، آنهم بخاطر اعمال پلیدانه و مجرمانهء گروهی از ؛بیماران روانی جوامع و یا مأمورانه حاکمان مستبد و ضد آزادی بیان سایر جوامع!.:::در رابطه با خلق هر نوع فن آوری جدید و رابطه آن با آزادی انسان می توان گفت :مخترین آنان در همان زمانِ خویش ،افراد شورشگر بر علیه محدودیت و قید بند های زمان خویش بودند تا توانستند با اختراعِ خویش ثابت کنند که آزادی عمل و آزادی اندیشه در بروز خلاقیتهای فردی و حتی جمعی چه ثمرات مفیدی برای کل بشریت می تواند داشته باشد!. اگر ده درصد از این ابزار به شیوه پلیدانه استفاده می کنند ، عمل آنان نمی تواند نافی نود درصد کاربرد مثبت شود!.:::بایدگفت: در مورد اعمال رذیلانه و پلیدانه و تبهکارانه و مجرمانه ای که گروهی انجام می دهند و ربط دادن آنان به آزادی و آزادی بیان و مخرب نشان دادن آزادی و آزادی بیان می تواند یک ایدهء ضد آزادی و آزادی بیان باشد که نوعی دیکتاتور پروری و دیکتاتور خواهی هم در آن دید!. بسیاری از مستبدین برای انحراف افکار عمومی از شناخت حق طبیعیشان [آزادی بیان بی قید و شرط بیان] می توانند اعمال پلیدانه ای را سازمان دهی کنند!. چنانچه:گروه های در جمهوری اسلامی چنین کرده اند و می کنند!.
۶۶۴۰۴ - تاریخ انتشار : ۵ بهمن ۱٣۹٣       

    از : ‫البرز

عنوان : به اشتباه اقرار و قانون را در جهت آزادی بیان اصلاح کنند
‫آقای پیروز گرامی، ممنون از اینکه به رسم ادب مرسوم مرا با اسم جمع ‫و نام نامی جناب، مورد خطاب قرار می دهی. انشاء کمی طولانی قبلیم در خطاب به شما، از آن جهت بوده، که توجه شما را به این نکته جلب کنم، آنچه گاها و در پای برخی مقالات و نوشته ها می نویسم، برای ایران می نویسم، ولی مضمون یادداشت اخیر شما نشان می دهد، که شما قصد تربیت اجتماعی اروپائیان را مد نظر داری. این گوی و این میدان.

‫و برای آسایش خاطر شما باید بگویم، قوانینی که توسط مجلس قانونگذاری متشکل از نمایندگان واقعی مردم تصویب می شود را، ‫مخل و ‫سد ‫راه آزادی بی قید و شرط بیان ‫نمی دانم، چه مطمئنم نمایندگان واقعی مردم، اگر هم در اثر اشتباه سدی در برابر آزادی ساختند، توانایی فکری آن را دارند، که به اشتباه اقرار و قانون را در جهت آزادی بیان اصلاح کنند.

‫‫‫آقای پیروز گرامی، در باره کشورمان اگر گمان می کنی به غیر از آزادی بیان بی قید و شرط، راه دیگری میتواند، راهگشای جامعه ای باز و روا دار، و بر طرف کننده‫ ولات فقیه کوچک و بزرگ در تمامی محافل و اجتماعات ایرانی‫ باشد، باز هم این گوی این میدان، چشم به راه طرح شما در این زمینه، و بحث بیشتر در این زمینه هستم.

‫آقای حبیبی گرامی، صادقانه می گویم، به جز جمله آخر یادداشت اخیر شما، باقی مطالب ارتباطی با سخن من نداشت، آری هموطن گرامی، باید سرافراز ایستاد و گفت، نه در استعاره و لفافه، بل آشکار و صریح. شرط ادب امروز حکم می کند، که سخنت را آشکار بگویی.
۶۶۴۰۱ - تاریخ انتشار : ۵ بهمن ۱٣۹٣       

    از : peerooz

عنوان : مشکل ترین کار تعیین حدود است
جناب البرز, بهتر نیست شما هم توصیه خود را بکار برده و انشاء نویسی نفرمائید؟
فرمودید " اگر شما، من و ما آزادی بیان و نقش آن را در زندگی بواقع درک کرده بودیم، آن سه گردن کلفت مورد اشاره شما هرگز نمیتوانستند به خود اجازه چنین تبهکاری را دهند.". چگونه؟ این فیلمها نه در عربستان سعودی و نه در جمهوری اسلامی - تا آنجا که من میدانم - تهیه میشود. اینها در کشور های پیشرفته تهیه میشوند که ما " آزادی بیان " را از آنها آموخته ایم و مطابق قانون کسی نمیتواند از کار آنها جلوگیری کند. در کامنت قبلی عر ض شد که آزادی بیان مانند هرچیز دیگر لایتناهی نیست و خود بخود حدودی دارد. و مانند هرچیز دیگر مشکل ترین کار تعیین این حدود است که خود دائما در حال تغییر است. امید که به این عرایض بذل توجه بفرمائید.
۶۶٣۹٣ - تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : البرز عزیز، من می توانم در چند جمله موضوعی بسیار پیچیده را بیان دارم؛ ولی حرف های تکراری، مرا به دادن
توضیح بیشتر مجبور می کند.

در ثانی داستان غم انگیز زیر پا گذاشتن قانون از سوی مدعیان آزادی در کتابی نگنجد.

و اینک کوتاه، بسیار کوتاه:

یک نفر در انتظار کوچه می گرید آفتابِ خاطرات خفته ی خود را، وقتی رود زلال دروغ به راه می افتد و سرباز گیری می کنند از برادر من، از پدر تو، تا در اصفهان زمانه اسید بپاشند بر چهره ی حقیقت سخنگو.

تمام حرف های من که برایت نوشتم، در همین فراز اندک است.

ببخشید دوست من اگر اذیت شدید.

و اما شرم

دقیقن با شما موافقم؛ زیرا وقتی از حد می گذرد به خجالت بدل می شود و تو نمی توانی دیگر حرف دل ات را بزنی.
در این سال های بیداد در نظرگاه و هم صفحه ی اصلی سایت «اخبار روز» بار ها و بار ها بر علیه من به ناحق نوشتند ... قدیم تقریبن نوشته های همگان را می خواندم؛ ولی حالا همینکه نام کسی که در پیش من امتحان بدی داده را می بینم از آن می گذرم. حتی یک جمله هم دیگر از آن نوشته نمی خوانم.
در این سال های بیداد در سایتی که همیشه ازش دفاع کرده ام فراوان بر علیه من نوشتند. سایتی که حالا هر تالشی آن را می شناسد، با اینکه هرگز نشانی نداده ام. ولی خود تالش ها می آیند از اینجا مطالب مرا بر می دارند و نشانی را نیز گاه ذکر می کنند.

در تأیید حرف شما عزیز و نمونه ی شرم بَد: اگر لازم گردد در برابر اردویی از دشمن می ایستم، چون کوه می ایستم. ولی در برابر دوست ضعیف ام. زیرا شرم نمی گذارد حرف آخر را بزنی. در روزِ بچه های «خاوران» خواندم که فواد تابان هم از جمله ی سخنرانان است؛ رفتم به کلن تا کمی باهاش ویله های سر در گم مانده را با انتقادی دوستانه وا کنم. از پشت سکوی سخن که پایین آمد رفتم تا سر سخن را باز کنم، ناگهان به شیوه ای که از آن من نیست پناه بردم و با چند حرف متلک گونه سخن را آغاز کردم و بعد از نوع بر خورد خود شرم کشیدم، سر فرو انداختم و رفتم پی کار خود. و سخن من ناگفته پایان یافت، و داستان کسانی که وظیفه ی تاختن به حبیبی را در این سایت دارند همچنان باز باقی ماند.
بله دوست من، باید گفت. باید سر فراز ایستاد و گفت. ممنونم از راهنمایی دوستانه ی شما.
۶۶٣۹۲ - تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣۹٣       

    از : البرز

عنوان : ‫‫اگر شما، من و ما آزادی بیان و نقش آن را در زندگی بواقع درک کرده بودیم
‫آقای حبیبی گرامی، کاش میتوانستی کمی با اختصار بنویسی ‫(اختصار در سخن، میتواند نشان از آن باشد، که سخنگو به فراست و درک مخاطب خود، آگاه و به این درک احترام می گذارد) و آن شرمی را هم که در آخر نوشته ات به آن اشاره کردی، در طاقچه فراموشی بگذاری.
وقتی حرفی برای گفتن داری بگو‫، چرا شرم؟ . بحث من هم همینجاست، با خود سانسوری و سانسور نمی توانیم به مقابله با اختناقاتی که هر روز بیش از روز قبلتر در مقابل اندیشه سد میشود، برویم. اگر دیگران به آزادی بیان اعتقادی ندارند، شما که به آزادی بیان اعتقاد داری، خودت را سانسور نکن.


‫آقای پیروز گرامی، میخواهم به شما حق بدهم، اما به گمانم شما کمی تا قسمتی بیراهه می روی، چرا که:

‫اگر شما، من و ما آزادی بیان و نقش آن را در زندگی بواقع درک کرده بودیم، آن سه گردن کلفت مورد اشاره شما هرگز نمیتوانستند به خود اجازه چنین تبهکاری را دهند.

‫‫اگر شما، من و ما آزادی بیان و نقش آن را در زندگی بواقع درک کرده بودیم، در مرکز اروپا بر جوانان تبعیض و نژادپرستی روا نمی شد، تا آنان طعمه متعصبین برآمده از اعماق تاریخ شوند

‫‫اگر شما، من و ما آزادی بیان و نقش آن را در زندگی بواقع درک کرده بودیم، جنبش چپ ایران دچار زندگی فلاکتبار زیر زمینی در کشور و در تبعید نمی شد، تا کشور در دستان خون آلود افسارگسیختگان متعصب قرار گیرد.

‫‫اگر شما، من و ما آزادی بیان و نقش آن را در زندگی بواقع درک کرده بودیم، پس از یک سده تلاش برای آزادی بیان، اجتماعات، احزاب، امروز می بایست چنین آزادیهایی را در کشورمان می داشتیم
۶۶٣٨۷ - تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : این هم شعر «دختر شایجان» که گفت: «با سنگ هایی که می زنند کوه بساز». «بغرو» بلندترین قله ی استان گیلان است.
زیر نویس ۱

بر گرفته از نظرگاه وبلاگ «وَشتَنِ واژه ها»:

««بغرو»!
با من از شعر و شور و غزل بگو
و پرواز را
در ذهن سرد مردمان این سرزمین
نقاشی کن.

بهار برای رویش دوباره
دهان تو را می بوید
و شقایق ها
به استقبال ات از خاک ها عبور خواهند کرد.

برای اثبات حقیقت تو
همین رودخانه ها کافیست
و باران،
که در سحرگاه رستن های زمین
عطر تو را
به طبیعت خسته تزریق می کند.

رها شو
همچو بخار اسفند از سرمای زمان
ماهی ها در گرم ترین نقطه ی سینه ات می خوابند
و تمشک های وحشی
عشق را
از رگ های تو می نوشند.

بیهوده نیست که زندگی
سختی ها را
بین بزرگان تقسیم می کند
دشوارِ زندگی
بازیچه ی دستان توست
هیچ توفانی به عمق ات نمی رسد.

تو هَراس را در آدمی می کشی
عمیق تر نفس بکش
که در خاطره ی همه ی درختان جنگل نشانه داری
و آغوشت تداوم حیات عشق و طبیعت است
مرگ در مقابل چشمان تو از مفهوم می افتد
ناگفتنی هایت را در گوش سپیدار ها زمزمه کن
باد با اولین لرزش دستهایش
زمین را از رطوبت شعرهایت پر می کند.

«بغرو»!
دوباره لبخند بزن
دهانت تاریخ ادبیاتی از واژه هاست
نه تشبیه، نه ایجاز
به زیبایی هایت قد نمی دهد.

لبخند بزن
زندگی سراسیمه است
وقتی اخم بر ابروان تو می افتد.

لبخند بزن
لبخند معصومانه ات
شرم را از دیدگان صبحدم
به نگاه افق می سپارد
و در کوچ دوباره ی کَشکَرَه ها
هوای پنجره ها را
از خاطره های دور و دیر
مه آلود می کند.

«بغرو»!
در حضور تاریخی خود
مغرور و استوار بمان
و از سنگ هایی که می زنند
کوه بساز

می دانی
گاه زندگی
برای به نمایش گذاشتن شگرفی شکوه خود
قلب مردان بزرگ را بهانه می کند.

«بغرو»! ...

پاسخ:
سلام بر شاعر شایجان
این ها همه لطف شماست به این آدم کوچک؛ من آن همه نیستم؛ خدمتگزاری فرهنگی و از نشانه های تاریخ این کهن دشتم؛ می خواستم سخنی باشم، که به فریاد بدل گشتم.

هرچه که زمان می گذرد، اندیشه و کشف و احساس، در شعر شما پربار تر می گردد.

در ضمن گرامی گلبانو، ما را به رمان «کلیدر» بردید. آنجا استاد محمود بار ها شما را با زبان زیبای خود در وَشتَن واره ها با واژه ها نقاشی کرده.
درود بر غیرت ات دختر گل شایجان!»



حال که از شمال ایران این زیبا شعر را به اینجا آوردم، بگذار همینجا کلامی چند هم با آقای دکتر روحانی رییس جمهور و وزیر اطلاعات شان بیان دارم. رییس جمهوری که گاه واژه ی دمکراسی را بر زبان می آوَرَد و می گوید ما خواستار پیاده شدن دمکراسی در جامعه ی ایران هستیم.

سوال: به کدامین دلیلِ قانونی وزارت اطلاعات استان گیلان با خشن ترین شکل ممکن وارد شد و از جمع آوری تومار برای دفاع از حق لیثی حبیبی و کودک او جلوگیری کرد!؟
من البته دلیل اش را می دانم؛ ولی می خواستم ببینم به شما چه جوابی می دهند. شمایی که از دمکراسی حرف می زنید*


* به نظر من دلیل اش این است که در شهرستان های غرب استان گیلان - فومن، آستارا، رضوانشهر، تالش و ماسال کافی است به مردم بگویند لیثی حبیبی مشکل دارد و ما نیاز به امضا و یا انگشت شما داریم. بی هیچ تردیدی پیرو جوان؛ با سواد و بی سواد، به او رای می دهند.
او خیلی بیشتر از کاندیدا های دارای هزاران امکانات رای می آوَرَد؛ و این مایه ی شرمندگی می شود. لیثی حبیبی ای که حتی آنجا حضور ندارد فعلن.

جناب رییس جمهور، جناب وزیر، بپرسید تا ببینید چه جوابی به شما می دهند.
نه تنها قلمزنان و اندیشمندان دلسوز را از جمع آوری امضا منع کردند، بلکه حتا دستور دادند که تماس عادی ایمیلی و تلفنی و تماس در پای وبلاگ با لیثی حبیبی ممنوع است. اگر گفتند چنان نبوده، با فاکت های فراوان سخن خود را به اثبات می رسانم «تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.»

این آتش زیر خاکستر خاموشی ناپذیر است؛ زود و یا دیر سر بر آوَرَد سرخ.

جناب رییس جمهور شما بیشک این را نیک می دانید: شعار هایی که اجرا نمی شود، آدم را - صاحب شعار را - با کمر نقش زمین می کند. پس تا هستید با مردم باشید تا یادِ نیکی از شما استوار بمانَد برجای.
این سخن که نوشتم، فرمولِ هَست، فرمولِ بودن است؛ پس بخاطرش بسپارید؛ بکار آید.
۶۶٣٨۶ - تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : هیچ جمله ای از کامنت های من بی بُن و انشایی نیست؛ حتی وقتی که قلم به شعر و شور و وَشتَن می گراید.
از جمله نوشتم: «اگر حتا دشمن من، کسی که مواجب می گیرد و با من دشمنی می کند، حقی داشته باشد، از حق اش دفاع می کنم؛ زیرا خود را وجدان زمانه ی خود می دانم.»

نمونه: وقتی انقلاب شد و ثابتی ها در رفتند و مردم خشمگین در ساواک رشت در باغ محتشم رشت، ۹ نفر ساواکی را به شکل وحشتناکی کشتند، آن تجربه به من می گفت: پسر مواظب باش مبادا دشمن ات بدون محاکمه مجازات شود!
این بود که جان دو ساواکی گزارشگر ۳۰۰ تومانی تا به دست خلخالی کشته نشوند را نجات دادم. دروغ گفتم و نجات دادم. گفتم: در سلول انفرادی ساواک امکان سر به نیست کردن من بود و یکی از اینها دخالت کرد و مرا از مرگ نجات داد. خودم یادشان دادم که اینگونه به بالا دست بنویسند؛ نوشتند و حتی یک روز هم بندی نشدند.

سیستمی که رنج بیشمار از زورگویی آن برده بودم، برای نجات مأمورین پایین دست اش، هَرای کنان به میدان دویدم.
زشت است گفتن این می دانم؛ زیرا خوبی کردن گفتن ندارد، وظیفه است. شرم دارم از زشتی کار خود؛ ولی بخاطر حقیقت و درد دل با شما ها، ای مردم اندیشمند، گاه به من اجازه دهید از این دست زشتی کنم.
آخر منم آدمم؛ من هم دل دارم. آدم منفجر می شود از این همه کوه بر شانه. از این همه سنگ که می زنند ناجوان و بیرحم، بی آنکه مرا بشناسند. یک دختر شاعر و نازنین و با غیرت و اندیشمند کُرد به من گفته از سنگ هایی که می زنند کوه بساز.۱
به چشم سیلانه ی عزیز، چنان کنم.
چه دشوار است این نوع قلمزنی!
راستی چه می کشند حسودان و یا مزدورانی که ناچارند پیوسته از دست می نویسند!؟
البته با این تفاوت که آنها دروغ می نویسند و فشار بر دروغگو خیلی خیلی بیشتر است؛ زیرا هرچه هم وجدان کُشی کرده باشند، چیزی از عظمت انسانی هنوز آنجا حصور دارد نهیب زن و سخت رنج دهنده.

کدام حقوق بشر، کدام آزادی بیان!؟ البرز عزیز، چرا شما ها پادویی پخشِ کلیشه های فریب و ضد بشری دوران را در پیش گرفته اید!؟
آخر چرا!؟

ادامه دارد
۶۶٣٨۱ - تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣۹٣       

    از : peerooz

عنوان : اقیانوس آزادی بیان
ما در زندگی روزمره خود با واقعیات و نه با لایتناهی سرو کار داریم. اقیانوس آزادی بیان بسیار بزرگ و آرام و زیباست ولی زمانی که به صخره خورد حد آن معیین میشود و اگر زمانی طغیان نمود تسونامی آن خرابی وسیع ببار میآورد. بنابراین مسئله و کار بسیار مشکل, تعیین حدود آزادیست که مانند همه پدیده های زندگی دائما در حال تغییر است. به نمونه پورنوگرافی برگردیم؛ آیا محدودیت خانوادگی کافیست؟ یعنی کودکان آزادند که در مهد کودک به بالا به آن دسترسی داشته باشند؟ اگر نه در کدام سال از دبیرستان و باز هم اگرنه فقط از دانشگاه به بالا؟ سوال اینست. و میتوان نمونه های فراوان عرضه کرد. بنابر این " حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان " سلب مسئولیت و فرار از روبرویی با واقعیت میباشد.
۶۶٣٨۰ - تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : * نوشتم جنایتی که در حق من شده، هیتلر با مردم جهان نکرده. در این سخن هیچ اغراقی نیست. تکرار می کنم:
هیچ اغراقی در آن سخن نیست.

زیرا آنچه آن موجود جنایتکار مستقیم و یا غیر مستقیم بر سر مردم جهان در جنگ جهانی دوم آورد، اندوه آن در بین همه ی جهانیان تقسیم می شد و این خود از درد می کاست. ولی جنایاتی باور نکردنی را که در حق من و کودک من صورت دادند، نگذاشتند جهان ببیند. پس این کوه های غم را ما به تنهایی کشیدیم، و بجز در یک مورد، به وسیله ی یک زن دلیر شرافتمند ایرانی از هیچ کسی همراهی ندیدیم؛ تا اینکه او را نیز با بیدادگری تام متوقف کردند.
به آن زیبایی قسم که داستایوسکی گفته «جهان را نجات خواهد داد»، در نوزده سالگی در دخمه ی تنهایی و بیکسی در ساواک نگریسنم؛ در حالی که در این خانه ای که به زور مرا در آن کرده اند بار ها و بار ها چون کودکان بی یاور گریسته ام. شرمت باد ای هم میهن دروغگوی من که می گویی طرفدار حقوق بشری!
بار ها آرزو کردم ای کاش در میهن خود زندانی بودم و مردم می گفتند: وه! وه! که خانواده ی رضایف از مشروطیت تا به حال پرچم آزادی خواهی و عدالت طلبی را بر زمین نگذاشته! گرچه به غیر از جانبختگان دو مفقودالاثر نیز دارد.(حمید رضایی لیپایی پسر دانشمند رضا ماسالی لیپایی مشهور به رضایف؛ و منصور رضایی لیپایی تحصیل کرده ی آلمان)
ولی من اینک در زندانی انفرادی هستم که ملاقاتی ندارم. بیش از دوازده سال است که ملاقاتی ندارم. هیچ کسی حق ندارد به خانه ی من مهمانی بیاید. چنان جَوّ وحشتی ایجاد کرده اند که دوستان قدیمی من وقتی مرا پیدا می کنند برایم می نویسند: لیثی جان آرزو داریم ببینیمت؛ ولی همان ها بار دوم دیگر تماسی نمی گیرند و اگر در خیابان جایی با من سر به سر می افتند تلاش می کنند راه کج نمایند.

نمونه ای از هَزاران: وقتی در میدان های شهر کلن از کتاب چاپ ناشده ی «قتل های سیاسی زنجیره ای» می خواندم شعله ور و حماسی و طنین، حتی آلمانی ها که زبان فارسی بلد نبودند می ایستادند به تماشا که: بر این چه گذشته که این شده!؟
پیری دلسوز ار ایرانیان(آذربایجانی) نیز اغلب آنجا بود، می آمد با دو دست با من دست میداد و می گفت: «لیثی ما».
دیرتر همان انسان بزرگوار را جایی دیدم، تلاش کرد راه کج کند، و من دلم برایش سخت سوخت، خودم راه را کج کردم تا شرم نکشد.
سد ها انسان شریف را بر علیه من مسموم کردند. به کودک، به زن به زیبایی قسم، من هرگز از ساواک و حکومت اسلامی و ک گ ب، چنین چیزی ندیدم.

من در شوروی سابق نیز شورشی بودم، آنجا رنج بیشمار بردم؛ بدون اینکه حتی یک نمره ی منفی داشته باشم، بدون اینکه من اطلاع داشته باشم، از دانشگاه پزشکی مینسک مرا اخراج کردند؛ ولی وقتی رفتم پی کار خود، دیگر تو امور من دخالتی نکردند. به من نگفتند که چه کسی باید زنت شود، چه کسی باید دوست ات شود، چه کسی حق دارد به خانه ات بیاید و یا نیاید. هنوز مهربانی و منطقِ آن مرد هَزار متری - لنین - را آنجا میدیدی.
ولی اینجا وقتی به یک کارمند آلمانی گفتم: من در شوروی هم مشکلاتی داشتم و بعد رفتم پی کار خود و کسی کاری به کار من نداشت. با خشم تمام برگشت و گفت: «اینجا روسلَند نیست»، یعنی زنده زنده پوست می کنیم. کندند. و شما دروغگویا حقوق بشری چی بخاطر گرفتن جایزه و ... سکوت کردید. سکوت کردید، زیرا خط های قرمز را اینجا با همه ی هارتو پورت هایتان، خوب، خیلی خوب می شناسید.

اینجا به من می گویند دو راه داری: یا باید بروی کلیسا و یا باید ما زنی را بفرستیم تا با تو زندگی کند. گفتم: من از دیر باز عشق را دوست داشته ام، باید خودم عاشق شوم و انتخاب کنم.

خاک بر سرت بکنم که برای چرب کردن لقمه ی خود میایی و بر علیه کسی می نویسی که حتی برای آشفتگی خسته کننده ای که در چهره ی تو هویداست دل می سوزانَد.

خاک بر سرت بکنم که خود را دروغکی مدافع حقوق بشر می نامی؛ ولی حقوق بشر تو فقط یک جهت دارد = "دستور می گیرم و اجرا می کنم."
جلسه را بگذار تا ثابت کنم دروغ می گوییی؛ بی شرمانه دروغ می گویی ماسک زده.

بیزارم از این نوع نوشته؛ کوه کنی را می مانَد.

ادامه دارد
۶۶٣۷۹ - تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣۹٣       

    از : peerooz

عنوان : " حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان "
کسانی که از " حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان " صحبت میکنند یا صورت مسئله را نفهمیده اند و یا مستحق چنین آزادی هستند. امروزه در بسیاری از نقاط دنیا کودکان دسترسی کامل به اینترنت داشته و بدون آن زندگیشان نمیگذرد. فرضا اگر کسی سه کودک ۸, ۱۰ و ۱۲ ساله دارد و آنها با فراغت بال در کامپیوتر خود مشغول تماشای فیلم مستهجنی هستند - که امروز در تمام دنیا به سهولت قابل دسترسی ست - و در آن سه مرد گردن کلفت مشغول تجاوز به سه کودک خرد سالند - نوع تجاوز را به خاطر زشتی آن ذکر نمیکنم - پدر و مادر آنها یا معنی حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان را نمیدانند و یا مستحق اند که فرزندانشان چنین آزادی بیانی را نگاه کنند. و طرفداران چنین فرضیه ای یا باید به مکتب خانه رفته و معنی " حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان " را فراگیرند و یا از عواقب آن خرسند باشند.
۶۶٣۷۷ - تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است --- دست طرب از دامن این زمزمه مگسل(حافظ شیراز)
بگذار از حافظ پیروی کنم و ادامه دهم.

البرز عزیز من دفعه ی پیش برات نوشتم که دقیق تر از اینها باش، زیرا زمین و زمانه را اینک کارزاری دیگر است. لباس ترا می پوشند تا در نابودی تو بکوشند. و متأسفانه شما عزیز اصلن به نوشته ی من که حتی یک جمله در آن از احساسات و انشا نویسی هوایی خبری نیست، دقت نکردی و آمدی انشایی کلیشه ای که جاریست در دروغکده ی پلید این زمانه را با سادگی تکرار کردی! هیچی نگفتم. از انشایی به وجد آمدی بی آنکه به نصیحت قبلی من توجه کافی نمایی و باز نوشتی بی آنکه ژرف بیندیشی.

چیزی در این جهان به نام آزادی بیان و قلم وجود ندارد. آن جوانان که به دست تروریست های جنایتکار دست پرورده ی بعضی ها کشته شدند، بازیچه هایی بیش نبودند و نیستند برای اجرای تیره برنامه های دیگران.
بار ها نوشته ام و باز تکرار می کنم: در همین شهر کلن جلسه ای بگذارید تا ثابت کنم که حقوق بشر یک شارلاتانیزم "زیرکانه" است برای اهدافی خاص. آقای فواد تابان نماینده ی من، به او رحوع کنید، و جلسه را تشکیل دهید و به من هم اطلاع دهید. بگذار حقوقدان های آلمانی و از هر جای دیگر و دیگر قاره ها نیز حضور یابند تا با مدارکی تکان دهنده به اثبات برسانم که همه ی این ها بازی است برای اهدافی خاص. اینجا دیگر محل چانه زنی بازاری نیست، پای جمله جمله ی نوشته های خود می ایستم. کس و کسانی که از روی بیماری و گره مندی بر علیه من م ینویسند و یا برای آن کار مواجب می گیرند، بگذار آنها نیز بیایند. من اهل کینه توزی نیستم. اگر حتا دشمن من، کسی که مواجب می گیرد و با من دشمنی می کند، حقی داشته باشد، از حق اش دفاع می کنم؛ زیرا خود را وجدان زمانه ی خود می دانم. من هم اشتباهات زیادی داشته ام؛ زندگی سوزانده هَزار لا تا این شده ام - به نقد جوانی خریده ام

می گویند دکتر لاهیجی کسی است که بدون توجه به مسایل سیاسی و جنبی به حقوق بشر توجه دارد. مدتهاست که به ایشان نیز نامه نوشته ام و جواب نگرفته ام؛ تا این لحظه نگرفته ام! این از لاهیجی اش؛ حال باقی را تو خود حدیث مفصل بخوان.

بعد از جنایتی که در پاریس رخ داد به وسیله ی دست پروردگان که در سوریه تمرین آدمخواری کرده بودند؛ عده ای مردم شارلاتان راه افتاده اند و پرچم "آزادی بیان" را بر افراشته اند و با کهنه ی بو گندوی آن دهان می بندند، تا ارباب ضربه پذیر نگردد؛ و انسان هایی ساده و شریف چون تو نیز سبزی این آش گشته اند بی آنکه بدانند: آشی درکار نیست؛ گوشت و خاش و ماشی در کار نیست، تو هستی و آبی گِل آلود که با آتش بیداد زمان می جوشد گول زننده.

من دوازده سال است در مرکز اروپا در آپارتمانی زندانی ام. در چنین وضعی عده ای خود فروخته می آیند و با اوج کینه ورزی بیمارگونه به سوی من سنگ نامردی و نامردمی پرتاب می کند تا با پر رویی دهان ببندند جایزه جو. و این در حالی است که نه هرگز نه مرا می شناختند و نه اینک می شناسند. به کسانی که مدعی دفاع از حقوق بشر اند رجوع می کنم، کلی حق طلبی می کنند و قد دلیری شان سر به فلک می زند؛ ولی وقتی او را باز می دارند، سعی می کند طلبکار بگریزد!(فرار به جلو).
شرمتان باد!

ای کاش بجای این انشا نویسی ها و همراه تیره ترین افکار بشر درنده شدن، یک شیر زن آگاه و یا مردی دلیر و خردمند یافت می شد و پا پیش می نهاد تا جهان بداند در مرکز مثلن دمکراسی چه جنایاتی می توانسته صورت بگیرد. و این در حالی است که همین افراد بطور گزینشی و جهتدار مدافع آزادی بیان و آزادی قلم اند!

البرز عزیز، در این نوشته ی من حتی یک جمله وجود ندارد که قلمفرسایی بیهوده باشد. همه ی جملات بکار برده شده از سوی من بار خود دارد و آماده ام در یک جلسه ی عمومی به اثبات برسان که در اروپا چیزی به نام آزادی قلم و بیان وجود ندارد. ولی طوری تنظیم شده که "البرز ها" بی آنکه محتوای آن تیره که می جوشد را در یابند، سبزی آش اش می شوند؛ آشی که وجود ندارد. و این در صورتی است که "البرز ها" هَزار کاسه روی میز خیال چیده اند زیرا اصل را و عمق جنایت را ندیده اند.

اینجا دیگر جای بازی با واژه ها نیست، که انشا نویسان بی وجدان ردیف می کنند. بیایید آن جلسه را بگذارید تا با روشنگری های باور نکردنی به اثبات برسانم همه ی این بازی ها شارلاتانیزم است و پلشتی ای کراوات زده.

از سوی دیگر، باید عرض کنم که انسانی مهربانم و عمیقن دلسوز دوست و دشمن؛ و اهل اتهام زنی نیز نیستم؛ بیزارم از آن. و بر عکس با نهایت گذشت به جامعه ی بشری می نگرم و هرگز وجدان زیر پا نمی اندازم. به عنوان نمونه در همین «اخبار روز» کسی قلم می زند که در جنایت بر علیه بشریت شرکت جسته و به وسیله ی او ده ها تن از دخترکان جوان آرزومندِ ساختن زندگی فردای خود، به روز سیاه نشانده شدند و حد اقل یک نفر از آنها به وسیله ی اوباش به قتل رسیده؛ ولی من وقتی دیدم که به قلم پناه آورده به خود اجازه ندادم حتی به فواد اطلاع دهم؛ زیرا اگر برانم اش، می رود باز سوی همان نابکاری گذشته.
"ایرانی" مرا خوب می شناسد، مانند کفِ دست اش؛ ولی تو که مرا نمی شناسی کمی بیشتر هوشیار باش.

باری، من اینگونه به جهان می نگرم؛ و چنین کسی را دوازده سال است در خانه ای ویژه به بند کشیده اند.
البرز عزیز، این لیثی حبیبی است که سخن می گوید: قلم همه چیز من است، اگر با مدارک کتبی ادعا های خود را اثبات نکردم که اروپا یعنی بزرگترین دروغ جمع آمده در جهان، مانند آن بزرگواران که می بستندشان و تواب، دم در لگدی به او می زدند و می رفتند برای نهار خوری. مرا دم در آن سالن ببندند و همان با من کنند؛ و قلم ام را، عزیز ترینم را نیز همانجا برای همیشه می شکنم. ولی اگر با فاکت های کتبی فراوان به اثبات رساندم که در زیر پا انداختن حقوق بشر جنایاتی هولناک بر سرم آمده چنان، که حتی هیتلِر بر سر مردم جهان نیاورده،* شما ها و از جمله چند مواجب بگیر یا حسود که در این جنایت به شکل قلمی بر علیه من شرکت دارند؛ قول دهند که دیگر بازیچه ی تبلیغات زمانه نگردند، و هم برای لقمه ای خود فروشی نکنند، به روزِ «حسَنَکِ های وزیر». تلاش کنند که دریابند زمان و کارزاری دیگر در کار است چنان، که به تو گَوزن نشان می دهند و کفتار بار می زنند!

«این گوی و این میدان»؛ «تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد»؛ دل و جان و سر و رویش همه آتش باشد.

تویی که از آزادی قلم و بیان و حقوق بشر حرف می زنی؛ آیا رفتی خون دل مرا که فقط اندکی از بیداد بیکران باور نکردنی ای است که بر علیه حقوق انسانی من صورت داده اند را ببینی!؟

دیدی؟

عکس العمل ات چه بود؟

هیچی؟

پس این کامنت بازی برایت سر گرمی است؟

شرم دارم بیش از این گفتن.
۶۶٣۷۴ - تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣۹٣       

    از : ‫البرز

عنوان : حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان
‫این که جامعه یا هر پدیده دیگری دارای شرط و قید یا قانون باشد، الزامی است، لازمه پیدایی هر پدیده ای. ‫
و درست بر همین مبنا، حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان، لازمه پیدایی جامعه ای مبتنی بر عدالت اجتماعی است.
وجود سانسور و خودسانسوری مانع از آزادی بیان، و در نبود آزادی بیان، تنها افکار متعصبانه و استبدادی امکان جولان خواهند داشت
۶۶٣۶۴ - تاریخ انتشار : ٣ بهمن ۱٣۹٣       

    از : امیر ایرانی

عنوان : آزادی بی قید و شرط
حکمای رواقی گویند:«هدف تمام کوشش و تلاش آدمی تحقق شخصیت اوست»!. بابیان دیگر باید گفت:موجودی به نام انسان متولد می شود این موجود عمری کوتاه دارد و در این عمر کوتاه باید شرایطِ بروز توانایی های فردی و خلاقیتهای فردی را بیابد!. در اینجا سئوالی که مطرح است اینست:در چه شرایطی انسان می تواند توانایی ها و خلاقیتهایش و یا شخصیتش تحقق پیدا کند؟ می توان گفت:انسان در آزادی است که می تواند به اهداف آورده ء بالا دست یابد!آنهم : آزادی که ،در آن هیچ خط قرمزی را قائل نشویم و اگر به او گفته شود ،آزادی "اما"!!! این دیگر نمی تواند برای او آزادی بحساب آید پس آزادی "طبیعی " بی قید و شرط است و لازمه ء رشد شخصیت« آدمی و نیکبختی او نبودن مانع و قید و بند است»(نقل از آدمیت).باید گفت:در اجتماع برای انسان "حقوقی مثبت "تعریف می شود ، این «حقوق مثبت مخلوق پیمان اجتماعی است»(نقل از آدمیت) !که مطرح می شوند وبعنوان حقوق انسانی از آنان یاد می کنند، در این حقوق مثبت، شرایط آزادی را برای انسان تعریف می کنند اما بر مبنای منافع اجتماعیِ همه است.این حقوق مثبت چون دارای قید و بند هایی است آن نموی شخصیت را فراهم نمی کند پس باید توجه داشت!که "حقوق طبیعی انسان" و "حقوق مثبت" در نظر گرفته برای انسان را باید از هم جدا دانست!. باید گفت:اگر آزادی بی قید وشرط نمی بود ویا نباشد !بسیاری از موضوعاتِ مطرح شده بر انسان و وجودشان برای طرفدارانشان بی معنی و غیر ضرور است!. مثلا" اخلاقیات:این اخلاقیات و قید وبندهای مربوط به آن که مواقع بسیاری ویا همیشه دست و پا گیر می باشند بخاطر وجود همان آزادی بی قید وشرط است،در حیطهء ادیان: "گناه " بی معنی است،چون متولیان دینی برای جلوگیری از همان آزادیِ طبیعی بی قید و شرط انسان است!که این مسائل ترس آور را با بر چسب ماورایی بر اعمالی که گناه می پندارند را می سازند.::::مطلبی در رابطه با نظر جناب آذری گرام:باید گفت:درک تأثیر و تأثر پدیده ها از هم یک امر واضح و آشکار است اما باید گفت:وجود پدیده های دیگر در کنار پدیده ای بنام انسان نافی آزادی بی قید و شرط عارض بر انسان نیست ! بلکه؛ آن پدیده ها نموی شخصیت انسان را به تأخیر می اندازند!.
۶۶٣۶٣ - تاریخ انتشار : ٣ بهمن ۱٣۹٣       

    از : آذری

عنوان : پدیده و مقوله بی قید و شرط نه در طبیعت و نه در منطق موجود و ممکن نیست.
طبیعت هیچ پدیده نامشروط و نامحدودی را نمی شناسد. بلکه همه پدیده های طبیعی مشروط و مقید به روابط با محیطش (پدیده های دیگر) هستند. یعنی روابط هر پدیده ای با پدیده های دیگر، آن پدیده را مقید می کنند. اگر به فرض محال پدیده ای نامشروط ممکن می بود، شناسائی آن پدیده برا ی ما میسر نمی شد! چون شناسائی و تعریف هر پدیده ای حداقل (!) موکول به تشخیص و تعیین مشخصات آن پدیده است.

در منطق نیز امکان ارزیابی صحت احکام، موکول به تعیین شرایط و مشخصات و حدود موضوع و محمول حکم است. لذا منطق نیز مقولات بی قید و شرط نمی شناسد.
۶۶٣۵٨ - تاریخ انتشار : ۲ بهمن ۱٣۹٣       

    از : ‫البرز

عنوان : متشکلند از ترکیب اجزایی بسیار ساده
‫آقای حبیبی گرامی، مسائل و پدیده های موجود پیرامون در عین داشتن ظاهری پیچیده، همه متشکلند از ترکیب اجزایی بسیار ساده.

‫وقتی شما، من و یا هر کس دیگری به آزادی بیان اعتقاد دارد، دیگر مجاز نیست، که برای این یا آن مجوز سخن گفتن صادر کند، و یا مانع از آن شود، که هر کسی هر چه دلش خواست بگوید.

‫اینکه در نیجریه، ایران، افغانستان، عراق، سوریه و .... به تواتر رویدادهای دهشتناکی رخ می دهد، نه به خاطر آن است، که در اثر آزادی بیان کسی یا عده ای نظر و طرحی را مطرح کرده اند، بل بخاطر آن است، که در این مکانها و اجتماعات در اثر نبود آزادی بیان، افکار متعصبانه توانسته اند رشد بیشتری داشته باشند.

‫با حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان، افکار متعصبانه مذهبی، ایدئولوژیکی، عقیدتی، نژادی و... امکانی برای رشد نخواهند داشت. این افکار در پناه دیوار سانسور و خودسانسوری است، که امکان رشد و جولان می یابند.

‫نمونه آشکار متعصبین، حکام حاکم بر کشورمان هستند، که پس از سی و هفت سال تبهکاری سیاسی و اجتماعی، کشور و‫ محیط زیست ‫در حال غرق و نابود شدن را به فلاکت بیشتر افکنده اند. که اگر بر کشور آزادی بیان حاکم بود، مسلم آن است، که طرفداران محیط زیست کشور قادر میشدند، طرحهای بهتری برای جبران انرژی کشور ارائه، و میلیاردها دلاری را که صرف شکافتن هسته اتم شده است را، صرف طرحهایی برای احیای سفره های آبهای زیرزمینی کشور کرده، و کشور را از رفتن به کام دژم و دهشتناک ‫خشکسالی و تشنگی مفرط نجات دهند.

‫البته نباید از نظر دور داشت، که در اپوزیسیون ج.ا، وضعیت آزادی بیان، وضع و حالی بهتر ندارد. انشعابات وسیع، وجود ‫نداشتن طرحی مشترک برای کشور در اپوزیسیون علیرغم‫ سی و هفت سال تلاش و.... ریشه در نبود آزادی بیان دارد، چه اگر نیروهای مختلف اپوزیسیون بواقع به آزادی بیان معتقد بودند، قدرت تحمل نظرات مختلف، مانع از انشعابات و زمینه ساز رسیدن به طرحی مشترک و انسانی برای کشور میشد.
۶۶٣۴۱ - تاریخ انتشار : ۱ بهمن ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : البته من در باب آن مقاله ی جناب سرکوهی عزیز دید انتقادی خود را دارم که شاید در جای دیگری بنویسم تا
سخن من فقط در باب نوشتن شکلِ "ئی» غلط از سوی ایشان نباشد.

او می توانست نقشی خیلی بزرگتر از آنچه نگاشته بود داشته باشد. همیشه باید مسایل جهان را در ارتباط با همین جهان - آنچه فعلن هست - و همین زمان به بررسی بنشینیم تا فرزند زمانه ی خود گردیم. وگرنه اگر فقط حرف ذهن ما باشد که بر صفحه می نشیند، و در پشت سر اش پیشاپیش چهل و پنج کلیسای آتش گرفته در نیجریه و ده ها مکان آتش گرفته ی جهان و به خطر افتادن جان هزاران نفر را نبینیم،کارمان نمی تواند نقش چندانی داشته باشد؛ حتی اثر منفی دارد.

جهان در نیمه ی اول قرن بیستم نیست؛ جهان در شرایط ۱۹۰۵ نیست؛ جهان در پرتگاهی چنان هست، که هر لحظه ممکن است جنگی جهانی آغاز گردد. جنگی که دیگر شباهت چندانی به جنگ دوم ندارد. جنگی که درجه ی ویرانی و تعداد مردم قتل عام شده در آن حتی قابل پیش بینی نیست.

آنهایی که به این مسایل بی توجه اند به خیال اینکه: " چون صحنه ها را خودمان ساخته ایم، پس کنترل هم همیشه در دست ماست." مشغول بازی با نارنجک اند.

نمونه: طالبان که برای اهداف خاصی ساخته شده بود، بعد از آن دست به هزاران جنایت دیگر زد.

برای من آزادی قلم و گفتار عزیز است، ولی اگر قرار باشد بخاطر گفتار و گردار من جهان به آتش کشیده شود؛ من چنان حقی را به خود نمی دهم.
مگر احزاب مترقی واقعی پیش از این می رفتند در میدان شهر جهان و فریاد می کردند مرگ بر دین!؟ ولی به شدت با خرافات در مبارزه بودند. آن مبارزه اصولی، علمی و منطقی بود. ولی این کاریکاتوریست ها زمان را از نگاه خود حذف کرده اند؛ انسان زنده بی زمان وجود ندارد.
شاید کسانی بگویند: ما از کجا می دانستیم چنان عکس العمل هایی ایجاد خواهد شد.
در جواب آن افراد باید بگویم که شما وقتی از وضعیت جهانِ روی کوره ی خشم و باروت نشانده شده اطلاع ندارید، لطفن بیجا کبریت نکشید.
آزادی خواهی فقط شعار دادن نیست؛ فقط حرف دل خود را زدن نیست؛ شناخت ژرف باید داشت تا برخورد ما مکانیکی و سطحی نباشد.

حافظ از ما خیلی جلوتر بود که گفت: «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.»
۶۶٣۱۹ - تاریخ انتشار : ٣۰ دی ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام بر محمد خانی و بر همه آزادگان و عدالتخواهان سلام
البرز عزیز در آن سخن تضادی نیست، «نباید اجازه داد»، به معنی شکستن قلم کسی نیست؛ آن مرد هرگز شکستن قلمی را تبلیغ نکرده. بلکه بدین معنی است که باید یاوه گویان را افشا کرد. باید چهره ی واقعی آنها را در آیینه ی قلم و سخن به مردم جهان نمایاند.
و در نتیجه این کار باعث می شود که دروغگویان و مغز شُور ها نتوانند هرچه تیرگی و گمراهی است در اذهان مردم مظلوم جهان فرو کنند.
وقتی کسی آن نظر بالا را دارد، نمی تواند قلم شکن باشد؛ پس برای دریافت دقیق مفهوم سخن او باید ژرفنگرتر و همه جانبه نگرتر از حالت معمول خود بود.

گذشته از اینها ما در یک شب نشینی خصوصی شرکت نداریم که هرچه دلمان خواست بگوییم. این مسایل جهانی است. تو وقتی می بینی بخاطر یک کاریکاتور تو می تواند فقط در کشور نیجریه ۴۵ کلیسا! تکرار می کنم تا این لحظه ۴۵ کلیسا آتش زده شود، این حق را نداری که در جهان بخاطر آزادی قلم آتش پا کنی. اگر کردی یعنی نگاهی و بدتر از آن برخوردی مکانیکی با زندگی داری. این «نگاه» و بدتر از آن «برخورد» = عمل، می تواند فاجعه های بزرگی ببار آوَرَد که با برنامه ریزی ای مکارانه و یا بی آن - بر اثر اشتباه - به آن ها مسیر داده می شود و می تواند فاجعه ها بیافریند. پس می بینیم که آزادی قلم و سخن در مواردی به اجبار محدود است. این موضوعات را اگر می شد یک شبه حل کرد حالا خیلی وقت پیش حل شده بود. باید همگرایی را تبلیغ کرد، یعنی همان کاری که افرادی چون شما عزیز می کنند. وگرنه حالا چه کسی جوابگوی جان و مال به خطر افتاده ی هزاران مسیحی و یهودی و دیگر اقوام بی گناه می باشد!؟
سوال مهمی است، نه؟
سخن را نباشید مکانیکی دریافت. سخن زنده است؛ سخن بخشی از آدمی است. پس سخن من از شخصیت من جدا نیست.

پیروی مکانیکی و یا مقلدانه حتی می تواند البرز عزیز که انسانی آگاه و مهربان به نظر می آید را پرت کند.*


*بگذار یک نمونه براتون بیاورم از پرت شدن. چند روز پیش آقای فرج سرکوهی عزیز مقاله ای در همین سایت داشت که «هایی» ی زیبای شسته رفته ی ایرانیان که در طول قرون شکل گرفته را «هائی» نوشته بودند. و شما در کامنت خود بلافاصله زیر تأثیر آن شکل غلط قرار گرفتید و «ئی» غیر ایرانی را به پیروی از ایشان بکار بردید. لطفن رجوع کنید به کامنت خود.**


**«همزه و الف - فرق بین همزه و الف آن است که همزه قبول حرکت می کند و الف ساکن است. همزه در زبان فارسی فقط در اول کلمه در می آید، و در وسط و آخر کلمه نمی آید. کلماتی که دارای همزه وسط و یا آخر هستند از زبان عربی گرفته شده، مثل یأس، ماء.»
فرهنگ عمید ص ۳۵

گذشته از این قانون تدوین شده، ایرانیان، هایی، پاییز، پایین، آیین و ... هائی، پائیز، پائین و آئین و ... تلفظ نمی کنند. ایرانیان حتی رئیس جمهور را رییس جمهور تلفظ می کنند. حتی ملایش نیز دقیق این واژه را مانند عرب تلفظ نمی کند، مگر تلاش ویژه نماید. به همین خاطر من آن را رییس می نویسم. ولی ارائه ی عربی را به همین شکل می نویسم زیرا صدای ارایه، صدای ارائه نیست حتی در زبان ایرانیان.
ای کاش عزیزان ما زبان و آیین نگارش را در در گیری های فکری خود وارد نمی کردند. در داخل نیز ما با این بلا در گیریم. مثلن کارخانه ی بسیار ویرانگر "چوکا" برای ویرانی بیشتر جنگل های محدود نیمه ویران ما اخیرن آمد و به گروهی از اهل هنر و شعر و قلمزنی استان پلو داد. البته این حرکات به پلوخوری فقط ختم نمی شود که بحث آن طولانی است. در آن جلسه ی ننگین ضد جنگل، سخنران اصلی جلسه از بالادستی ها - از ما بهتران - رسمن دستور می گیرد که واژه ی من در آوردی "فرایند" که هیچ ربطی به پروسه ندارد را بار ها در متن خود برای دهن کجی به مدافعان جنگل بکار بَرَد، و مایه ی خنده و طنز و جوک در منطقه گردد.

البته من اعتقاد ندارم که جناب سر کوهی که انسانی رنجدیده است و نزد من احترامی دارد هم این کار را عمدی کرده. گرچه در همین «اخبار روز» نیز از این کار ها عمدی صورت می گیرد که اصلن قابل توجه نیستند تا جواب بگیرند. ولی من برای البرز خوشدل و سر کوهی عزیز جواب می نویسم. زیرا من کار ایشان را اشتباه می دانم و نه عمد.
سخن من اینجا بیشتر با شماست که چون ساده، شریف و بزرگوارید، فوری بر می گیرید و بکار می برید. از این نوع برخورد های مکانیکی گاه در کامنت های پر از صلح خواهی و مهربانی شما باز دیده ام، ولی دلم نیامده چیزی بنویسم؛ چنانکه آن روز دلم نیامد پای مقاله ی جناب سر کوهی عزیز بنویسم، و ننوشتم؛ تا اینکه حالا مجبور شدم به نوشتن.

این ننوشتن های من که در شمال ایران و کل ایران زمین هم همین برخورد را دارم، رشوه دادن به کسی نیست، بلکه به عمده و غیر عمده بودن موضوع مربوط می گردد.
۶۶٣۱٨ - تاریخ انتشار : ٣۰ دی ۱٣۹٣       

    از : آذری

عنوان : اشتباه در ترجمه
متاسفانه نه تنها تیتر نوشته چومسکی درست ترجمه نشده است، در ترجمه متن هم اشکالات متعددی است که مترجم پس از تصحیح ترجمه دوباره نوشته و ویراستاری آن، اصلاح کند. بعنوان مثال ترجمه درست عنوان چنین می تواند باشد:

ما همه ... هستیم. جای خالی را پر کنید.
۶۶٣۱۵ - تاریخ انتشار : ٣۰ دی ۱٣۹٣       

    از : ‫البرز

عنوان : در توقیف هیچ نشریه و روزنامه ای، پایکوبی و شادکامی وجود ندارد
‫آقای خانی گرامی، در آخرین خط نوشتار آمده است، «...مسلما نمی توان به آژانس[های] تبلیغاتی از این دست اجازه داد، حرف های کثیف مبتذل شان را استفراغ کنند...»

‫و در مقدمه نوشتار درج شده، «...حتی اگر محتوای آن را توهین به خود و عقاید خود بدانیم، در عین ابراز مخالفت با محتوای آن باید از آزادی بیان آن حمایت کنیم، در اینجا، در توقیف هیچ نشریه و روزنامه ای، پایکوبی و شادکامی وجود ندارد...»

‫آیا عباراتی که فوقا آورده شده، مصداق یک بام و دو هوا نیست؟

منطق جاری در فلسفه وجودی آزادی بیان حکم می کند، که مدافع بی قید و شرط [بی شرط و قید] آزادی بیان باشیم، حال سئوال اینجاست، چگونه میتوان هم مدافع آزادی بیان بود، و هم جلو سخن برخی از آژانسها را با اجازه سخن ندادن به ایشان گرفت؟
۶۶٣۱۲ - تاریخ انتشار : ٣۰ دی ۱٣۹٣