بورژوازی ملی، جامعه مدنی، پیش نیاز توسعه در ایران


حمید آصفی


• تجربه دو انقلاب و دو اصلاحات نشان میدهد دولت مستقیم اصلاح نمی شود. باید تحول در جامعه مدنی بوجود بیاید. این به این مفهوم نیست که باید به دولت بی توجه باشیم. دولت صددرصد در توسعه نقش محوری را دارد. استقرار در جامعه مدنی برای تعامل با دولت به مفهوم بی خیال بودن و ندیدن دولت نیست و اگر نهاد دولت را نبینیم توسعه ای صورت نمی گیرد بخصوص در یک کشور نفتی که پول مستقیم به دست دولت می آید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱٨ بهمن ۱٣۹٣ -  ۷ فوريه ۲۰۱۵


بحث اقتصاد توسعه چون پروژه است و پروسه نیست نقش دولت همواره یک نقش مهمی است و باید بحث را از دولت شروع کرد. توسعه اقتصادی چه شکل آمرانه اش مثل آسیای جنوب شرقی و چه شکل دموکراتیک اش در هند و چه شکل ایدئولوژیک و نهاد سازاش در بلوک شرق نقش دولت یک نقش محوری است یعنی بخشی یا طیفی از نخبگان بر سایر جناح ها این خط را تحمیل می کنند.
در مقاله پیشین «بورژوازی ملی دولت توسعه گذا و گذار به دموکراسی» گفتیم که خصیصه دولتهائی که موفق می شوند توسعه را انجام بدهند این است که دولت ساختارش در خدمت تولید است و این دولت خود به خود به فن آوران و مهندسین در این دولت جایگاه ارجمندی پیدا می کنند و اگر دولت این جایگاه را ندهد بحران های سیاسی و اجتماعی برایش بوجود می آید و باید به زور انقلاب و تحول و یا انقلابات مخملین این جایگاه را بدهد تحول دولت های توسعه گرا عملا باعث تغییر یافت اقتصادی جامعه و سبب تغییر موقعیت اجتماعی مشاغل می شود، و سبب تغییر باورها یعنی بازخوانی باورها در جامعه می شود و نیز تنظیم کننده سیاست خارجی کشور با جهان می گردد. در بررسی کشور ایران درصد ساله اخیر یا حداقل از دوره رضاشاه به بعد تا امروز آیا دولت های حاکم بر ایران ساختار مولد پیدا کرده اند؟ دولت در ایران تا قبل از مشروطه شکلی از دولت متمرکز داشت که نتیجه اصلاحات امیر کبیر بود چرا که دولت قاجاریه مضمحل و پوسیده بود و امیر کبیر با تمرکز دادن به این دولت عمر این دولت را زیاد می کند ولی عملا حکومت مطلقه ناصرالدین شاه تضمین می شود. در این سیستم متمرکز عملا یک سیستم امنیتی که خراج می گیرد از مردم و کسر منابع خود را از کشورهای خارجی قرضه می گیرد تا بتواند امور مالی خودش را بگرداند. اشراف در ایران که معمولا وابسته به دولت بودند مثل اشراف فرانسه شهر نشین بودند و با فشار آوردن به دهقانان و گرفتن مازاد تولید نیازهای خودشان را برآورد می کردند و دولت هم حامی این سیستم بود. در دوره قاجاریه یک اتفاق خیلی بدی هم صورت می گیرد. فتحعلی شاه هزار تا بچه داشت و بعد از بیست و سی سال تمام حکام ایران برای اولین بار در تاریخ ایران همه حکام شاهزاده های قاجار می شوند و قبل از این اتفاق حکام معمولا نسبت های محلی داشتند مثل دوره سلجوقیان یا در دوره صفویه که شاه با آنها می ساخته بعنوان یک امپراطور ولی فتحعلی شاه تمام حکام را از بچه های خودش می گذارد و این حکومت را فاسدتر و بسته تر و متمرکزتر و غیر مولدتر کرد و به طبع اشرافی که به حکام نزدیک تر بودند طفیلی تر و امکان برخورد تند و انتقادی و طلبکارانه و گاه به نفع مردم از سوی دولت را کاملا از حکام می گیرد و این دولت از طریق خراجی که از این اشراف می گیرد و از کشاورزان می ستاند امور کشور را می گرداند و در مسیر خودش به انقلاب مشروطیت منجر می گردد. انقلاب مشروطیت و تشکیل دولت جدید نوید نهادهای جدید را می دهد و نهادهایی شکل می گیرد که این نهادها بر طبقات اجتماعی خودش سوار نیست. مجلس بوجود می آید، وزارتخانه بوجود می آید وزیر وکیل بوجود می آید اما بدون ریشه اجتماعی خودش. در این مقطع یک اتفاقی می افتد و رضاخان با نیروی نظامی و با کمک خارجی کشور را صاحب می شود و بر املاک کشور سیطره می یابد و درباری بوجود می آید و این دربار در کنار اشرف زمیندار هستند. در واقع نظامیان، مستوفی ها یعنی دیوان سالاران و اشرف ساختار دربار را شکل می دهند. در این مقطع نهادهای مدرنی ساخته می شوند اما به ریشه های اصلی خودش وابسته نیست چون شهرنشینی با سرمایه داری و بورژوازی ارتباط دارد و این ها در سیستم ایران وجود ندارد و عملا حالت های زائده مانند ایجاد می شوند که نرم اش را رضاشاه برقرار می کند و کنترل اش دردست خودش است. دولت رضاشاه می خواست نوسازی کند اما موفق نمی شود و اعتقاد مرحوم داور این بود که رضا شاه بعنوان یک بیسمارک وطنی کشور را باید به مرحله توسعه و پیشرفت برساند و البته خود مرحوم داور سرنوشت تلخی پیدا می کند. ایشان به دستور رضا شاه یک سری نهادهائی بوجود می آورد که این نهادها باید برای دولت پول ساز باشند مثل کانون وکلا که دولت رضا شاه از آن پول می گرفت یعنی نهاد در درون دولت بوجود می آورد. این آغاز بسیار بدی است. دولت رضاشاه تلاش برای رشد بورژوارزی ملی نکرد که بعد این بورژوازی دموکراسی بیاورد و اقشار مولد را رشد دهد. رضا شاه در یک مدت یک نوسازی راه می اندازد و یک سری پیشرفت ها و آزادی عمل هائی بوجود       می آورد ولی خاصیت دربار همان بلایی که برسر مرحوم داور آورد برسر کل پروسه توسعه و نوسازی آورد و توسعه راحت تری که ایران می توانست در دوره رضا شاه بخصوص قبل از جنگ دوم جهانی در ایران شکل بگیرد با اقدامات رضا شاه عقیم شد چون هرچه جلوتر برویم توسعه اقتصادی هزینه برتر می شود یعنی توسعه ای که امروز ایران می تواند انجام دهد شاید بیست سال دیگر نتواند انجام بدهد. در حاکمیت رضا شاه ساختار دولت تغییر خاصی نمی کند و همچنان امنیتی و خدماتی است. این دولت مدرسه، کارخانه، راه آهن و غیره می سازد ولی تمام این اقدامات دولت را تبدیل به یک نیروی قدر و مطلقه می کند. دولت اینجا خدماتی می شود و این دولت هنوز درآمدی ندارد و مجبور است یک مقدار از داخل و یک مقدار از خارج قرض بگیرد. در ساختار دربار که اشرف یک مقدار تعیین کننده هستند اجازه بهره وری یا تغییر اصولی در ساختار و مناسبات کشاورزی را هم نمی دهد. موضوع وام از خارج به یک بحران تبدیل شد حتی بعد از کودتای ۲٨ مرداد دو سه سال بودجه ایران را آمریکا می دهد. رضا شاه برای تامین بخشی از درامدهای بورکراسی خودش ناچار بود از خارج وام بگیرد و دوباره اجازه نداد که یک تحول ساختاری مناسبی در داخل دولت صورت بگیرد. مشکل اینجا بیشتر می شود در دوره قاجاریه اگر بازهم مراحل تحول و توسعه کشور امکان تغذیه درونی و بومی داشت در دوره رضا شاه عملا دیگر منتفی می شود چون دولت عملا روی بسیاری از نهادهای اقتصادی دست گذاشته است و مجموعه این وضعیت سبب می شود که دولتی امنیتی بوجود بیاید و چون دموکرات نیست بورکراسی این دولت می شود امنیتی- خدماتی این دولت نمی تواند نیروی مولده بوجود بیاورد. در دوره محمدرضا شاه با امدن درامد نفت اوضاع کاملا بدتر می شود در سال ۴۲ تا ۵۰ با درامدهای نفتی آب پاکی روی دست همه ریخته می شود. اینجا یک دولت پول دار، قدرتمند بوجود می آید که اساسا می تواند همه را در درون خودش بخرد. شاه در دوره آخر حکومت خودش دولت اش را از ژاندارم منطقه بالاتر می دانست و هر موقع قیمت نفت بالا می رود دولت ها قلدری اشان خیلی بیشتر می شود و این بحران تا امروز ادامه پیدا کرده است.
عین همین پروسه را ما توی رفتار صدام حسین می توانیم مشاهده کنیم. صدام جرات کرد سه بار توی منطقه بجنگد و یا این بلند پروازی را که حکام سعودی دارند در رابطه با جهان اسلام خلاصه این پول نفت حکومت ها را مست می کند . دولت های ایران در تاریخ معاصر دارای ساختار غیر تولیدی بوده اند و به اقشار مولد بهاء نداده اند. مهاجرات و فرار مغزها در دوره شاه بود الان هم هست و بیشتر شده است. چون ویژگی اقشار مولد، تحصیلکرده بودنش است، رفاه طلب بودنش و تمایل به یک سری آزادهای مدنی و تمایل به دخالت در سرنوشت خودشان است. زمان شاه آزادی مدنی به این اقشار داد اما آزادی سیاسی نداد. پس دولت و ماهیت آن برای ایجاد توسعه باید ویژگی مولد پیدا بکند. برنامه های عمرانی شاه و چهارتا برنامه توسعه بعد از انقلاب همه ناموفق بودند چون ساختار و روابط اصلاح نشدند و نفت هم بعنوان یک بحران مضاعف می آید بحران را برطرف می کند و مشکل را عقب می اندازد و سرپوش قشنگی می شود بر خیلی از مسائل دولت های توسعه گرا چه آمرانه چه دموکراتیک و چه با ایدئولوژی توسعه را پیش بردند توی یک چیز با هم فرق ندارند این دولت ها ساختار بورکراسی اشان در خدمت تولید و مولد بوده است. در این دولت ها قیمت زمین کنترل می شده، خانه سازی کنترل می شده است، بورژوازی مستغلات کنترل می شده است، نقدینگی کنترل شده است چون پول و سرمایه باید جذب تولید بشود. خود به خود وقتی چنین دولتی بوجود می آید نسبت طبقات، گروههای قدرتمند و اقشار و جریانات قدرتمند جامعه دچار تحولات می شده است و طبقات اجتماعی، اقشار و گروهها دائما جابه جا می شدند و در خدمت آن ساختار قرار می گیرند و اگر این جابه جایی صورت نگیرد به هیچ وجه امکان ندارد توسعه صورت بگیرد. اینجاست که شناخت روابط طبقات اجتماعی و جریانات اجتماعی و سیاسی باید صورت بگیرد. رشد یک نوع بورژوازی ملی در این کشورها الزامی است و طبقه کارگری که با تشکل های خودش باید بوجود بیاید یعنی یک جامعه مدنی متنوع باید شکل بگیرد و نیز یک طبقه متوسط تولیدی. این ها نماینده های صنفی خواهند داشت، احزاب سیاسی خواهند داشت، چهره های سیاسی خواهند داشت و این ها خود به خود در ارتباط با دولت قرار می گیرند یا با دولت می جنگند یا با دولت تعامل می کنند و حق خودشان را می گیرند. خوب هیچکدام این ها توی ایران اتفاق نیافتاده است. تحولات سیاسی در ایران چه کسانی را در دولت سرکار آورده؟ اول نظامیان دوره رضاشاه یعنی انقلاب مشروطه به کمک نظامیان قاجاریه گندیده را کنار زدند ولی در انتها نظامیان که رضا شاه سمبل اش هست روی کار می آیند. نظامیان در ایران نه دموکرات اند نه مولد و با یک مقایسه معمولی با نظامیان کره جنوبی و البته با شرایط خاص آن کشور تفاوت نظامیان در ایران را می توان متوجه شد. در بعد از انقلاب روحانیت حاکم می گردد اصلا تولیدی نیست و وصل طبقاتی اش به تجار است و پول نفت هم که وجود دارد. و باز هم آن ساختار گذشته غیر توسعه ای و غیر تولیدی ادامه می یابد در صورتی که حاکمان چه نظامی باشند و چه غیر نظامی باشند بایستی این ساختار را ببرند به طرف تولید اما چه در قبل از انقلاب و چه در بعد از انقلاب اصلا چنین نگاهی نداشتند. شعارش بوده، نگاه توسعه بوده ولی این شعار و نگاه اینقدر نبوده که توان داشته باشد دیدگاه حاکمان را تغییر بدهد ساختار را و جابه جایی ایجاد کند. مثلا سیاست توسعه هاشمی ظاهرا یک سیاست توسعه است ولی منافع گروههای قدرتمندتر از نیروهای مولد در حاکمیت مانع رشد یابی گروههای مولد می شوند و بعد از مدتی گروههای مولد به طرف بورژوازی مستغلات می روند. گفته می شود مهاجرت در تهران بعد از سال ۶٨ دو برابر شده و تا سال ۱۴۰۰ ه. ش. به بیست دو میلیون می رسد و تهران تبدیل به قطبی شده و در سال ۱۴۰۰ بزرگترین قطب ایران می گردد که تمام کشور را در درون خودش می مکد و این خودش بسیار بحران زا و فساد انگیز است. شهری در حال حاضر با ۱۴ میلیون و درآینده نزدیک به ۲۲ میلیون جمعیت جمع کردن اش خیلی سخت خواهد بود و به این دلیل همین ساختار مرتبا بر ضرورت امنیتی شدن سیستم بسیار می افزاید و خود به خود وقتی بر ضرورت امنیتی شدن سیستم می افزاید سیستم به طرف نیروهائی می رود که این امنیت را حفظ بتوانند کنند. و این خود به میزان امنیتی شدن سیستم از توسعه و تولید فاصله می گیرد و نفت هم بدون یک مدیریت معطوف به توسعه بحران مضاعف تولید می کند و سیستم به میزانی که خدماتی است از هر اقدام جراحی که بخواهد توسعه و تولید را بخات بدهد ناتوان می ماند.
در اینجا خروجی خیلی خطرناک است. یعنی اگر بخواهد انقلاب بشود دوباره روز از نو روزی و اگر بخواهد انقلاب نشود عملا هیچ تحولی صورت نمی گیرد اما می توان به راه سومی اندیشید چون هر دو راه انقلاب و عدم انقلاب را تجربه کرده و می کنیم به نظر می رسد در ایران نباید مستقیم به دولت حمله کرد بلکه باید جامعه مدنی را قوی کرد تا دولت را درست کرد و غیر از این امکان ندارد. اگر بخواهیم شاخ به شاخ اش به ایستیم یا دولت ما را می کوبد یا ما دولت را می کوبیم ولی نتیجه کوبیدن هر دو الزاما منجربه اصلاح ساختار دولت نمی شود و فقط سبب می شود نهاد دولت اقساط تر شد که بعد از انقلاب و سرنگونی شاه عملا نهاد دولت اقساط تر و ناتوان تر و گسیخته تر شود. در فقدان یک نگاه توسعه محور در ایران و فقدان نهادهای مدنی در ایران و نبود یک بورژوازی ملی و خورده بورژوازی ملی هر حرکتی که دولت ها بخواهند در چارچوب منافع ملی کشور انجام دهند بی ثمر می شود. مثلا از وقتی که جنگل ها ملی شدند تا آستانه انقلاب یک مقدار زیاد تخریب شدند و بعد از انقلاب که ملی تر شدند بیشتر تخریب شدند در قبل از ملی شدن جنگلها فئودالهایی که در منطقه جنگلی زندگی می کردند جنگل ها را حمایت می کردند. و دهقانان با کمک فئود الها جنگل ها را مدیریت می نمودند. چون فئودال احساس می کرد جنگل محل اقتدارش هست و دهقانان جنگل ها محل زندگی و تامین معاش آنها بود. در بعد از ملی شدن جنگلها چون فئودال یا زمین دار رفته است کنار، دولت ها با جنگل بانی اش که آمده مدیریت را گرفته عملا آن دلسوزی نیست و آن دهقان اصلا ترس از کسی ندارد و این است که همه با هم جنگل را غارت می کنند و خرابش می کنند. این موضوع جنگل مثالی بود و سوالی را ایجاد می کند که این ساختار دولت به لحاظ راهبردی چگونه باید اصلاح بشود. تجربه دوتا انقلاب و دوتا اصلاحات نشان میدهد مستقیم این (دولت) اصلاح نمی شود پس باید تحول در جامعه مدنی بوجود بیاید البته این به این مفهوم نیست که باید به دولت بی توجه باشیم صد در صد در توسعه دولت نقش محوری و اصلی را دارد. استقرار در جامعه مدنی برای تعامل با دولت به مفهوم بی خیال بودن و ندیدن دولت نیست و اگر نهاد دولت را نبینیم توسعه ای صورت نمی گیرد بخصوص در یک کشور نفتی که پول مستقیم می آید دست دولت و توی این شرایط ویژه باید به گروهها و اقشار مولد پرداخت که خود بحث مفصلی است.

(۱) بورژوازی ملی دولت توسعه گرا و گذار به دموکراسی تاریخ انتشار ۲٣/۱۰/۹٣

حمید آصفی
تاریخ: ۱۱/۱۱/۹٣