در صحبت آرامش دوستدار! - اصغر نصرتی (چهره)

نظرات دیگران
  
    از : باورصاد

عنوان : آشفتگی در زبان دوستدار
آقای نصرتی! چقدر خوشحال هستم که بالاخره بخشی از مخاطب‌های متفکر ایرانی مثل شما، متوجه نفص ساختاری و واژگانی "فرضیه"های دوستدار شده‌اند.
ترکیب‌ها و واژه‌های جعلی آرامش دوستدار اغلب غلط هستند. از همان دین‌خویی بگیرید تا "شبه‌فرهنگ". شبه‌فرهنگ مابه‌ازاء واقعی ندارد. فرهنگ متر و معیار ندارد که یکی پررنگ‌تر و و آن یکی کم‌رنگ‌تر باشد.
در مورد شبه‌زبان هم دچار همین خطا می‌شود. بگذریم که مصداق شبه‌زبان زبان برنامه‌ریزی ست، ربطی به زبان‌های آوایی ندارد.
در مورد زبان گفتاری و نوشتاری هم خطا می‌کند. منظور از زبان گفتاری لهجه نیست. "می‌دانم" را "می‌دونم" گفتن نیست. زبان گفتاری درواقع مجموعه فرهنگ است که توسط گفتار سینه به سینه نقل می‌شود و با تولد خط توسط نوشتار به ثبت رسیده و می‌رسد. فرق این دو این است که زبان نوشتار چون قابل بازبینی ست، فکرشده‌تر است، ضمن این‌که بازبینی سیر اندیشه را هم ممکن می‌کند. این مطلب را ایشان کاملأ خلط کرده و در واقع اشتباه فهمیده است.
شک مامای تفکر است. دست شما درد نکند!
۶۷۰۱٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ اسفند ۱٣۹٣       

    از : امیر ایرانی

عنوان : گزارش گونه ونگرانی گزارشگر
وقتی گزارش گونه مطالعه شوددوگمان درموردگزارش گونه ایجاد می شود:۱)گزارشگر دچاریک نگرانی است:از اینکه وفادارانه حق مطلب را اداکرده است یا خیر،ودیگران چه قضاوتی ازوی دراین گزارشگری خواهندداشت.۲)چون جناب دوستدارضدیتی باتوده ای ها ویا تفکر چپ نشان داده،این گزارش بنوعی پاتکی است درمقابل تک ایشان.:::بر خورد افرادی مانند جناب دوستدار بانوع ادبیاتی که افراد اندیشمند توده ای به جامعه تزریق می کرده اند ،شاید،از این دیدباشد: دردورانی که سپهر مبارزاتی باادبیات چپ، سپهر جهانی به رهبری شوروی بوده که توده ای ها سخت خودرا وفاداربه آن می دیدند، این وفاداری، آنانرا بسمت مبارزه با هر نوع ادبیات ملی گرایی ، مخصوصا" ادبیات جانبدارانه نسبت به ایران باستان می برد وبا وجود اندیشمندانِ سخت کوش توده ای ،ادبیات مبارزاتی خاصی توسط آنان به جامعه تزریق می شد.سئوالی که مطرح است اینست:آیا اقدام اندیشمندان وفعالین حزب توده در آن دوران در برخورد بامنافع ملی درست بوده یا خیر؟
۶۶۷۵۴ - تاریخ انتشار : ۲۶ بهمن ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : پوزش و اصلاح
«فَرَوَش»، را در کامنت خود به اشتباه «وَرَوَش» نوشته ام که بدیل وسیله اصلاح می گردد.

فَرَوَش، یعنی شعله ی دارای فرِ ایزدی. وَش = شعله، که در بُندارِ «وَشِن» = شعله ور شدن، بُن دارد. «فَرَوَش» در واقع همان شعله ی جاویدان است.

اما فَرَوَر یعنی آورنده ی فَرِ ایزدی؛ که متأسفانه در واژه نامه های ما یکجا نوشته می شود و یک معنی برای هر دو می آید.

آنچه در زیر می آید در واقع تعریف «فَرَوَر» = «فروهر»(دِگر شده)، است؛ ولی تعریف «فَرَوَش» نیز به حساب آمده، که معنی آن واژه هیچ ربطی به فروهر ندارد.*




«فروهر(اسم، پهلوی) - فَ رَ وَ ر، فَرَه وَش، در آیین زرتشتی ذره ای از ذرات نور اهورا مزدا که در وجود هر کس به ودیعه نهاده شده و کار او نور افشانی و نشان دادن راه راست به روان است؛ و پس از مردن تن راه بالا را می پیماید و به منبع اصلی خود می پیوندد؛ و فقط روان است که از جهت کار های نیک و یا بد که مرتکب شده پاداش می بیند.»
(فرهنگ عمید ص ۹۱۴)



* امروزه در تالش زمین و سر زمین آذربایجان اغلب مکان های آتش جاویدان قدیم، «کلجا» و «کلگاه» نامیده می شود. مثل «کلجا» و «کلی بَر» = کلی وَر = نزدیک آتش انبوه، در آذرباجان ایران، و «کلگاه پشت» و «کلِجَه سَر» در ییلاقات تالش.

ولی در منطقه ی کوهپایه ای آلیند تالش به جایگاه آتش مقدس هنوز فَرَوَش = وَشِ دارای فر(فارسی) = شعله ی مقدس، گفته می شود؛ و اندکی آنسوتر گورگاه زرتشتیان قدیم قرار دارد. تالش های زرتشتی برعکس مناطق مرکزی ایران مرده های خود را دفن می گردند و آن نقطه را گورگاه می نامیدند؛ مثل ییلاق «گورگاه چال» در ماسال.
گورهای زرتشتی ها به راحتی تشخیص داده می شود زیرا رو به قبله نیست.

بعد از اسلام تالش ها بخاطر حفظ مکان های مقدس خود، آنها را امامزاده نامیدند، مثل بقعه ی اَسالم؛ کلکاپشتی امازده؛ خندیلَه پشتی امازده و ...
۶۶۷٣۹ - تاریخ انتشار : ۲۵ بهمن ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام آقای نصرتی و بر جناب دوستدار و بر همه سلام
فقط سوز دلم را در جهان پروانه می داند
غمم را بلبلی کاواره شد از لانه می داند
............
نمی داند کسی کاندر سر زلف اش چه خونها شد
ولیکن مو به مو این داستان را شانه می داند
(ابوالقاسم لاهوتی)

ممنوم. کاری نیک بود: ما آدمهایی که امکان حضور در آن جلسه را نداشتیم را در جریان آن قرار دادید. این کار خوب ای کاش از سوی شما و دیگر عزیزان اهل قلم تکرار شود. این کار شما ما را به فضایی برد که در آن نبودیم.

من در گفتار بلند استاد به دو نکته مایلم وارد شوم و آن این است: ۱ - گویا «شعر ما و شعر گونگی بیان ما نثر را تضعیف نموده.»
به نظر من ضعف نثر را به گردن شعر که ستون فرهنگی ما مردم ایران زمین و مردمان اکنافِ آن سر زمین است(ایران و چندین کشور دیگر)، انداختن، ره نمودن نیست؛ حد اقل این نگاه همه جانبه نگر نیست.
طبیعی است که نثر و شعر ما از فرهنگ عربی، اسلامی و عوامل دیگر تأثیر پذیرفته، ولی ما نباید فراموش کنیم که زبان فارسی - فارسی دری -، دیگر زبانی دیگر است، و از مادرِ خود فاصله گرفته فراوان - «غمم را بلبلی کاواره شد از لانه می داند».
و مردم ما - همه ی خلق های ساکن ایران و خلق های زینده در اکناف آن سر زمین - چون این این تغییر را چو زخمی در کمرگاه خطه ی فرهنگ خود یافتند، پس بر مبنای اصلِ زبان - پیش از تغییر، پیش از تبدیل فتحه ی مضاف که سخن را شعر آگین می سازد(دَرَه کَه = تک خانه ی واقع شده در دلِ دره و ...) - پناه بردند و بسیاری از گوشه های گفتاری قبل از فارسی دری را در شعر حفظ کردند. و هنوز فرزندان آن خطه به گرایش خود ادامه می دهند خود جویانه؛ بُن جویانه؛ در جستجوی شعر در نثر. و بر مبنای همین منطق است که وقتی عزیزی می خواهد نامواژه ای در دوران ما بسازد، به جای «رودِ ایران»، کلام شعر آگین و خوش موسیقی «ایرانرود»، را می پسندد. این شعر پسندی، برگشت به اصل خویش است. یعنی این همه، در جستجوی خود، برای یافتنِ بُنِ فرهنگی خود انجام می گیرد، زیرا آدمی با نداشتن دیروز، یا دیروز کامل، امروزی سرشار و تمام نمی تواند داشته باشد.

به قواعد در فارسی ضرباتی جبران ناپذیر وارد آمده؛ چیزی دیگر رُخ نموده؛ در حالی که عرب برای تغییر، قانون دارد. «کَی سَرِ» ترا با ویژگی های زبان خود «قیصر» می سازد. بلوت پهلوی ترا بلوط می سازد، زیرا بلوط تلفظ می کند. ولی بزرگترین دانشمند ما صد می نویسد و سد می خواند اش! شصت می نویسد و شست می خواند اش! پس چون قانون نداریم، اغلب منتظر ابلاغیه از بالا دست هستیم. یعنی اگر فرمان آمد که طالش و طهران و اطاق را تالش و تهران اتاق بنویس، می نویسیم؛ وگرنه معلم ما، استاد ما، همچنان برای کسی که درست نوشته، یک نمره کم می کند، چون غلط، رواج یافته ی روزگار است. و گاه چنان بدان غلط عادت می کنیم و عشق می ورزیم که در برابر هر تغییر دهنده ای، سخت برآشفته می شویم حق به جانب! در حالی که نمی دانیم که ما فقط عادت کرده ایم، و دیرتر تعصبِ بیجا را نیز بر آن افزوده ایم؛ همین و تمام. زیرا منطق پافشاری ما در این موارد بیش از این نیست.
به نظر من این مردمان - ساکنان ایران امروز و چند کشور اطراف آن - در مواردی به شعر آگینی سخنِ کهن خود در نثر نیز برگشتند؛ ولی بخاطر موسیقی ویژه ی کلامِ نثر کهن، بیشتر آن را توانستند در خانه ی شعر بیابند. مولانا، حافظ و ... ستون هستی فرهنگخانه ی ما هستند؛ با حذف ستون، بام بر روی آدمی آوار می گردد؛ یعنی رشته ای که باید در قالی خانه ای، نیک بکار آید، طناب دار می گردد.

باری، به نظر این دانش آموز در خطه ی زبان، آنچه نثر ما را عقبتر از شعر نگاه داشته گناه شعر ما نیست، بلکه اصلی ترین علت اش دِگر شدن زبان است. به همین خاطر تالش که زبان اش دِگر نشده و زبان مادری اش شعر آگینی و از آن مهم تر ریشه ای بودن خود را همچنان با خود دارد، در مفهومی بسیار روشن، خیلی راحت تر از یک دانشمند که با دِگر شده ها آشنایی ندارد، می تواند واژه های فارسی و کلن ایرانی و حتی غیر ایرانی را به تفسیر بنشیند، و معنی دقیق را در آیینه ی واژه ها به روشنی روز ببیند.

به همین خاطر است که وقتی تالش مثلن به فرزند خود می گوید: «برو آیینه را بیاور»، این معنی در ذهن فرزند شکل می گیرد که: «برو نشان دهنده را بیاور». یعنی برو وسیله ای را بیاور که آدمی و ... را در خود نشان می دهد.

زنده بودن تصور و فرق در برداشت ها را می بینید!

به نظر من، اصلی ترین حلقه ی گم شده اینجاست. همینک سد ها واژه ی اول ساکن پهلوی - مادر فارسی - در زبان فارسی نه فقط چون اصلِ آن تلفظ نمی شود، بلکه فارسی زبان، حتی دانشمند اش، دیگر با نوع آن تلفظ کاملن بیگانه است. یعنی آن توان را ندارد که درست بیان کند؛ و این به با سوادی و یا بی سوادی کسی ربطی ندارد، این نیاموختن است از ازل، از مادر و دیگران به فصل گهواره و کل کودکی. و به همین خاطر اغلب فارسی زبانان و فارسی دانان از بُن واژه ها برداشتی تقریبی دارند. به همین خاطر تالش زبان واژه ی فارسی مثلن «پسَر»*، را به راحتی به تفسیر می نشیند ریاضی گونه، نه گمانی؛ ولی اگر از یک پروفسور زبان فارسی حتی بپرسید، در بسیاری از موارد دیگر توان نقب به اعماق را ندارد، چون با زبانی دِگر شده سرکار دارد. به همین خاطر من موافق نیستم که به زبان «فارسی دری» = فارسی، فارسی امروزی، گفته شود پارسی.
و به همین دلیل است که دانشمندان عزیز ما در «فرهنگستان»، معادل «پروسه»، «فرایند» بیجا را می سازند و با استفاده از امکانات خود، آن نابجا را رواج می دهند، زیرا فکر می کنند، هنگام ساختن درست فکر کرده اند؛ در حالی که این دو واژه، ربطی، هیچ ربطی به هم ندارند.

کوتاه سخن: ما با زبانی کاملن دِگر شده سروکار داریم که بکار گیری افعال کمکی بیشمار از جمله حاصل آن تغییر و تکه دوزی است. البته بسیارانی معتقدند که این ادغام با زبان سرشار و عمیقن ریشه ای عربی در تحول فارسی نیز نقش خود را داشته.
پس باید براحتی حکم صادر نکرد و همه ی جوانب را ذره بینی نگاه کرد تا هیچ حقی بر زمین نیفتد از سر کم توجهی.


*پع = پدر(تالش هنوز به پدر، پ یا پع نیز می گوید)
پس، پسَر = پ یا پع + سَر = همگون پدر = کسی که مادر را نمی ماند = کسی که مذکر است. «پسر»، واژه ای است مثل واژه ی مرکب «همسَر»، و از این دست بیشمار است که تالش در آن تابلویی روشن می بیند، ولی دیگران با مفهوم اغلب واژه ها - شاید ۷۰ درسد و بیش - برخوردی قراردادی دارند.
مثال: یک تالش حتی عادی می تواند با اندکی ژرف اندیشی از «فرَزانَکِ» پهلوی برداشتی بسیار روشن داشته باشد. ولی دانشمند حتی لغتنامه نویس ما، برای آن واژه ی بسیار اصیل، معانی تقریبی می نویسد؛ زیرا او نمی داند، فرَ + زان = فر(دور، پرت)، است + فتحه ی مضاف کهن + زان(دان). پس معنی دقیق فرَزانَک پهلوی = فرزانه ی فارسی، دوردان است.
و باز به همین دلیل در واژه نامه های ما که به وسیله ی بزرگترین دانشمندان ما نوشته شده، واژه ی «فَرَوَر» = فروهر(دِگر شده)، با «وَرَوَش»، یکجا نوشته می شود، و یک معنی برایشان می آید! در حالی که این دو واژه هیچ ربطی به هم ندارند؛ زیرا فقط در فر ایزدی شریک اند؛ مثل «پدرِ من» و «خانه ی من». در هر دو «من» حضور دارد، ولی معانی شان هیچ ربطی به هم ندارد.

در این راستا، کتابی درکار است که سخن را دراز می سازد؛ پس بگذریم.


۲ - بر شعر لاهوتی و هر کس دیگری می توان اِشکال گرفت. یک دانشمند وسواسی و بسیار مرزگذار، می تواند از جمله از شعر لاهوتی اِشکال بگیرد؛ ولی هرگز و با هیچ منطقی شعر های پر احساس و بسیارگاه تاریخی لاهوتی را نمی توان بند تنبانی نامید؛ مگر اینکه برای «بندتنبانی» معنی جدیدی ارائه دهیم. این تشبیه خیلی خیلی دور از حقیقت امر است؛ ای کاش آن گرامی استاد تشبیه یا تأویلی دقیق تر می یافتند که به موضوع نزدیک باشد.
۶۶۷۰٨ - تاریخ انتشار : ۲۴ بهمن ۱٣۹٣       

    از : امیر بیگلر

عنوان : پاسخی کوتاه به جناب اصغر نصرتی
جناب نصرتی!
بجا است که دستکم به یک نکته اشاره کنم که شما از جناب دوستدار گله مند بودید و آن یگانه بودن زبان محاوره و نثر پیش از اسلام است.متاسفانه باید حق را به دوستدار بدهم چرا؟؟
همانطوریکه اشاره کرده آید در دوران ساسانیان جامعه کاملن طبقاتی و با فاصله بوده است ولیکن این فاصله در اجتماع بوده نه در زبان مانند هیربدان، دبیران، آرتشبدان و یا دهقانان. گوناگونی زبانی در بین این طبقات اجتماعی نه در فرم محاوره بوده بلکه در نوع زبان بوده. بطور نمونه موبدان به زبان پهلوی و دهقانان به زبان آرامی سخن میراندند.
به نوشته های پروفسور wiesenhaven استاد تاریخ دانشگاه Kiel مراجعه کنید!
موردهایی دیگری نیز بود مانند نمونه یک توده‌ای ها که باز حق با جناب دوستدار است. سخن را بایک نمونه پایان میدهم ورود کلمه خلق در ادبیات سیاسی چپ که معنایی پارادوکس دارد
با سپاس امیر بیگلر
۶۶۷۰۷ - تاریخ انتشار : ۲٣ بهمن ۱٣۹٣       

    از : خواننده

عنوان : وای بر ما ...
وای بر ما که فیلسوف مان این باشد.
در گزارش این سخنرانی در همین «اخبار روز» بخوانید و ببینید که آیا چیز ی دستگیرتان می شود؟ کتب خود ایشان را مطالعه بفرمائید و ببینید آیا چیزی دستگیرتان می شود؟

مشکل اینجاست که وقتی جامعه کم سواد باشد، این آقا را دانشمندی بی نظیر می پندارد. و آقای «ایکس» را سیاستمدار می بیند و خانم «ایگرگ» را هنرمند.

تمامِ کتب ایشان به محتوای ۱۰۰ صفحه از نوشتار یک فیلسوفِ میان سطحِ درست و حسابی نیست.

وای بر ما.
۶۶۶٨۰ - تاریخ انتشار : ۲۲ بهمن ۱٣۹٣