بورژوازی ملی، نهادهای مدنی؛ بانیان دموکراسی


حمید آصفی


• جربه کشورهای مختلف نشان می دهد که با یک دولت توسعه گرا حتی اگر طبقه متوسط در قدرت نباشد ولی دولت به طبقه متوسط نیاز و دین داشته باشد امکان تحول معنادار طبقات اجتماعی در جامعه امکان پذیر است به نحوی که بورژوازی ملی، طبقه متوسط مدرن فن آور و طبقه کارگر بالا بیایند اگر این اتفاق بیفتد آن تحول اساسی صورت می گیرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲٣ بهمن ۱٣۹٣ -  ۱۲ فوريه ۲۰۱۵


در موضوع توسعه یک بحث مهمی وجود دارد که در جامعه چه اقشار و طبقات و گروههای قدرتمندی نقش تعیین کننده دارند و این نشان دهنده ماهیت آن جامعه است. آیا در یک جامعه در حال توسعه بورکراتها و فن آوران نقش بیشتری پیدا می کنند یا بورکراتهای نظامی و امنیتی و یا طبقه متوسط شهری و اقشار و طبقات کارگری به معنای مدرن آن جایگاه مهمی در ساختار جامعه پیدا می کنند و جابه جاهائی عظیمی بوجود می اورند. بعنوان مثال در انگلستان اشرافیت با بهینه کردن سیستم تولید در کشاورزی و بزرگ کردن زمین ها باعث شد نقش تولید گری پیدا کند وعده زیادی وارد شهرها کند و عملا بورژوازی قدرتمند شد. اشرافیت به طرف تولید آمد، سرمایه داری به طرف تولید آمد و آن اتفاق معنادار موجب قدرت یافتن بورژوازی کشت و این یک سیر توامانی بوده یعنی تامل بین اشرافیت و بورژوازی و در اینجا اتفاقات خشن نمی افتد ولی تحول صورت می گیرد و آرام آرام بعنوان مثال صنعت نساجی انگلستان به صورت نیروئی تعیین کننده در مبادلات می شود و اختراع ماشین بخار مسله تکنولوژی را پیچیده تر می کند و بورژوازی را قدرتمندتر می نماید. اما در فرانسه به دلیل تنبل و استشمارگر بودن اشراف موجب می شود آنها در بیرون روستاها زندگی و در شهرها سکونت کنند. این اشراف بیشتر غارت می کردند تا بهینه کردن سیستم تولید و در اینجا در دوره گذار اشرافیت به سرمایه داری ما خشونت می بینیم و انقلاب فرانسه بوجود می آید ولی خلاصه در تحولات فرانسه بورژوازی می آید جای اشرافیت را می گیرد و بعنوان یک طبقه و نیروی تعیین کننده وارد مبادلات می شود. بنوعی در ژاپن و هند یا آلمان این اتفاقات به شکل ناهنجار بوجود می آید و در این کشورها دولت دخالت بیشتر و مضاعفی بر عهده می گیرد و جایگاه بعضی از اقشار را تضمین و تامین می کند. در این کشورها «پروسه» توسعه هست و نیز پروژه توسعه در دست دولت بعنوان یک نیرو وارد تحولات می شود و اهمیت دادن به نقش طبقات و اقشار از طریق دولت امر مهمی می شود. مثلا در هندوستان بورژوازی ملی نقش قدرتمندی در دولت بازی می کند و حزب کنگره بعنوان یک نیروی سیاسی وابسته به طبقه بورژوازی ملی وارد تحولات و تغییرات می شود و جامعه را متحول می نماید. قبل از استقلال هندوستان اشراف با استعمار خارجی هم پیوند بودند و بعد از استقلال بورژوازی ملی با کمک دهقانان اشرافیت را در انزوا قرار می دهند البته با کمک دولت و این یک تحول است. و یا در ترکیه طبقه بورژوازی تولیدی بوجود می آید در کنار بورژوازی قمارخانه ای یا بوژوازی مستغلات. پس نوع آن جریان که در کشورهائی که توسعه به شکل پروژه صورت می گیرد با هم متفاوت است ولی اتفاق معناداری که صورت می گیرد یک تغییر طبقات اجتماعی در جامعه بوجود می آید و گروهها و طبقات قدرتمند، احزاب و نهادهای مدنی قدرتمند مخصوص به خود را بوجود می آورد. حال با این فرمول که توی ایران می آئیم عملا در ایران این اتفاق صورت نگرفته است. ما در ایران باید شاهد این باشیم که بورژوازی قدرتمندی بوجود امده باشد و در ارتباط با دولت قرار بگیرد و کمک کند به بوروکراسی مولد و تولیدی و این قشر مولد بتواند در جامعه ایران نقش بازی کند. اما دولت در ایران همواره به جای طبقه مولد و متوسط خلاق یک «راست» جدید بوجود آورده که این راست جدید تا به امروز هم ادامه داشته است. این راست چهار تا ویژگی دارد یکی اینکه انحصاری است یعنی وابسته به دولت است. دوم خود به خود بورکرات نیست. سوم اینکه تولیدی نیست و بیشتر خدماتی و توزیعی است و این راست هم در دوره پهلوی بوده و هم در دوره بعد از انقلاب چهارم این است که این راست گول زننده است و خودش را به جای بورژوازی نشان می دهد ولی بورژوازی نیست. چه در زمان پهلوی و چه در بعد از انقلاب این راست از آزادی های مدنی شروع می کند ولی در مقطع آزادیهای سیاسی با بن بست مواجه می شد و نمی تواند آزادی سیاسی بدهد. در دوران پهلوی مدل جمشید آموزگار و علی امینی و در بعد از انقلاب مدل کرباسچی و هاشمی رفسنجانی بنوعی نمایندگی این راست را داشتند. مثلا بعنوان مقایسه آزادیهای دفتر فرح پهلوی در بعد از انقلاب یا آزادیهای فردی طیف هاشمی در مقابل جناح راست سنتی. فرق اینها با یک بورژوازی تولیدی این است که اینها دولتی هستند و با تغییر و آمدن دولت جدید این ها نابود می شوند ولی معمولا میدان را می گیرند چون امکانات دولتی دارند و در مقابل بورژوازی صنعتی و مستقل هم می ایستند. مثل نقشی که بورژوازی دولتی وابسته ایران در مقابل جبه ملی و نهضت ملی باز می کرد. یا نقشی که همین جریان بورژوازی دولتی یا راست دولتی در مقابل نهضت آزادی در بعد از انقلاب باز می کرد پس راست ایران راستی است که در عمل جای بورژوازی قرار می گیرد و نمی تواند نقش اصلی بورژوازی را بازی کند به خاطر ویژگی هائی که توضیح دادیم. حالا این سوال مطرح می شود که چرا این اتفاق می افتد؟ به خاطر اینکه دولت اساسا نمی آید یک طبقه اجتماعی مولد را رشد بدهد بلکه دولت حامیان خودش را رشد می دهد یعنی سیستم حامی پروری که در این سیستم راست قلابی جای طبقه بورژوازی را می گیرد و دست به موازی در بسیاری از عرصه ها می زند مثلا در بازار عده ای، در صنایع عده ای، در میان نویسندگان عده ای، در میان ورزشکاران عده ای که در حقیقت می شوند حامی دولت. وقتی حکومت مثل پهلوی می رود این ها می روند. کاری که هویدا کرد این بود که تمام اتحادیه های صنفی را وابسته به حزب ایران نوین کرد بعد همه وابسته به حزب رستاخیز شدند در حقیقت در این راستا دولت با حامی پروری هیچ طبقه و نهاد اجتماعی قدرتمندی را در خود و کنار خود تحمل نمی کند.
با روش موازی سازی یک سری کارگر در مقابل کارگر یک سری کارمند در مقابل کارمند، هنرمند مقابل هنرمند و و و با توجه به امکاناتی که دارد این کار را راحت می تواند انجام بدهد چون پول خرج می کند به اتکا درآمد نفت.
در نتیجه اتفاقی که در ایران می افتد یک «دور» است و «دوری» است که باعث می شود طبقات مولد و اقشار مولد در جامعه رشد نکنند بلکه باندهائی از اقشار و طبقات می آیند که در حقیقت ضد طبقه خودشان عمل می کنند. در دوره پهلوی این راست دولتی حتی حاضر نشد در سال ۵۶ دوتا وزیر از بخش خصوصی مولد وارد کابینه جمشید آموزگار شود و بیشترین مخالفت را دربار انجام داد و امروز همان بورژوازی دولتی همان کار را انجام می دهد، خوب با این توضیحات مسله در ایران چیست؟ طبقه بورژوازی ملی در ایران یک به دلیل دولت نفتی قبل از انقلاب و قبل از آن به خاطر وجود منافع استعمار از قرن نوزدهم هم همواره مورد ستم و ظلم قرار گرفته است. اولین کارخانجات بورژوازی ملی ایران را انگلیس ها نابود کردند با کمک دولت ناصرالدین شاه برای اینکه احساس می کردند سود بازار را از دست دارند می دهند. انگلیسی ها بارها کالای ارزان تر از کالاهای ایرانی وارد بازار ایران کردند و کارخانه هائی که حاج امین الضرب و امثالهم درست کردند نابود کرد با آمدن رضاشاه کارخانجات از اول ساخته شد مثل قند و شکر ولی باز به بخش مردمی- عمومی یا بخش خصوصی داده نشده بعد در دوره اصلاحات ارضی با وابسته کردن این صنایع به شکل غیر متعارف به صنایع خارجی این میدان به طبقه مولد یعنی بورژوازی ملی و طبقه متوسط ایران داده نشده طبقه متوسط در ایران که می تواند حامل و مدافع توسعه و دموکراسی باشند همواره در زمان دولت های ملی یک حالت ماه عسل کوتاهی داشته در دوره مصدق در مقطعی، در دوره امینی دوره بسیار کوتاهی یعنی در حقیقت متوجه می شویم که این طبقه متوسط همواره ضعیف بوده و ضعیف نگاه داشته شده است.
منافع خارجی، خود دولت از طریق «هوی های» بی ریشه باندی درون خودش سبب شده که طبقه متوسط ایران نتوانسته در مسیر اقتدار گرایانه ای قدرت خودش را افزایش بدهد. این طبقه متوسط با خودش دموکراسی می آورد، خصیصه تولید و توزیع مدرن را دارد و تولید کننده ایده های روشنفکری است. این طبقه سه لایه متفاوت دارد که معمولا در کشورهای پیشرفته این سه لایه با هم مرتبط اند. صاحبان سرمایه، صاحبان دانش فنی و صاحبان اندیشه و ایده که روشنفکران هستند این سه لایه در ایران کاملا از هم گسیخته هستند. دولت صاحبان سرمایه خورد را از نزدیک شدن به فن آوران می ترساند فن آوران به خاطر اینکه دولت بزرگترین کارفرما در ایران است و قریب به چهار میلیون کارمند دارد دولتی دارد و از طرفی روشنفکران به خاطر ایده های پیشروانه اصلا نمی گذارند مورد حمایت این دو قشر قرار بگیرند. در صورتی که پیوند منطقی قدرت نشان می دهد که باید اینها کنار هم باشند. مثلا زمان دکتر مصدق دانشگاه کنار جبهه ملی و مصدق و بازار هم در کنار آن قرار می گیرد. بازار بعنوان یک سیستم توزیعی، دانشگاه بعنوان یک سیستم فکری و نوآور و فن اور و دولتی که ملی است که در مقطع نهضت ملی این سه تا کنار هم قرار گرفتند و یک شکل نرمال بوجود آوردند. اما این شکل نرمول را نگذشتند در ایران استمرار پیدا کند. خوب راه نجات از این بن بست این است که در فرصت های سیاسی این ها به هم متصل بشوند. این ها اگر متصل بشوند شرط توسعه و دموکراسی است. در کشورهائی مثل یاران که باید توسعه پروژه ای جلو برود تعامل دولت با این طبقه باید صورت بگیرد و به این خاطر دولت باید یا به این طبقه «دین» داشته باشد یا متعلق به این طبقه باشد. اما در ایران شرایط در آن حد نیست که دولت متعلق به این طبقه باشد. دولت می تواند «دین» به این طبقه داشته باشد.
یعنی وقتی دولت نیاز به این طبقه یعنی «دین» داشته باشد آن موقع باید از آن دولت حمایت بشود و اینجاست که دولت می تواند بانی توسعه باشد. اما چرا در بسیار مواقع دولت در توسعه شکست می خورد؟ یکی از عوامل این است که دولت نمی خواهد تغییر معنا داری در مناسبات اجتماعی و طبقاتی صورت بگیرید و حرکت این دولت ها سبب می شود که توقعات سیاسی و اجتماعی را از توقعات اقتصادی جلو می اندازد. هر بار در ایران دولت توسعه گرائی حاکم می شود شکست می خورد به دلیل اینکه جدا از مداخله خارجی مثل دوره مصدق، با بازکردن فضای باز سیاسی بدون پشتوانه اقتصادی، بدون پشتوانه ساختاری موجب یک شورش می شود که یا باید کنترل کند یا سرکوب. اگر شورش استمرار پیدا کند انقلاب می شود و انقلاب دوباره یک دوره ای را از نو آغاز کردن و روز از نو و روزی از نو !!!
پس می توان نتیجه گرفت که اصلاح دولت کم هزینه تر است و تجربه ترکیه و کره جنوبی و مالزی و حتی تجربه اندرونزی نشان داده که می شود و این یک چیز ممکن نیست منتها با یک هماهنگی ساختارمند ولی تا حالا منافع خارجی، منافع دولت ها مثلا در دوره قبل از انقلاب اجازه نمی دهد که این پروسه یا پروژه صورت بگیرد. بعبارتی یکی از لوازم گذار به دموکراسی بوسیله یک دولت توسعه گرا بالا آوردن طبقات مولد به ضرر طبقات غیر مولد است. بالا آوردن نیروها و اقشار مدرن و مولد و مدیران و فن آوران و جایگاه تعیین کننده دادن به انان اما این اتفاق تاکنون نیافتاده است وبه طبع آن اتفاق معنادار طبقاتی در ایران رخ نداده است. در صورتی که در کشورهائی که توسعه را طی کردند چه آمرانه اش چه با توافق به دموکراسی رسیدند مثل هند و کشورهای جنوب شرقی آسیا. در کره جنوبی دیگر نظامیان حرف اول را نمی زنند بلکه فن آوران حرف اول را می زنند و جامعه مدنی تعیین کننده هستند. یعنی یک تقسیم کار منطقی صورت گرفته است و نیروی نظامی و امنیتی یک قدم عقب رفته است و اقشار مولد و جامعه مدنی چند قدم جلو امده اند این ویژگی را می توانیم در تعیین کننده بودن طبقات اجتماعی پیدا کنید که این مسئله در ایران اتفاق نیافتاده است. این تحول چه وقت اتفاق می افتد؟ این بستگی به تیز هوش طبقه متوسط دارد و باید دو عیب را جبران بکند که هم گسیختگی بودن خودش را از بین ببرد و هم وقتی که دولت هائی که می آیند و به او نیاز دارند او کفران نعمت نکند- این طبقه در انقلاب و بعد از انقلاب کفران نعمت کرده با آرمان گرائی خودش در جریان نهضت ملی کفران نعمت کرده، در دوران مشروطه کفران نعمت کرده یعنی وقتی می بیند که تعیین کننده نیست و نمی تواند مالک همه دولت باشد باید با آن دولتی کنار بیاید که حاضر باشد خواسته های او را اجراء کند و به این هم احتیاج داشته باشد نه اینکه خودش به این کمک کند که دولت یکدست بشود و اجازه ندهد که خواسته های او عملی بشود. این اشتباه راهبردی با امدن رضا شاه در مشروطه افتاد، در دوره اصلاحات باز این اتفاق افتاد و این خصلت تکرار شونده دارد. اما تجربه کشورهای مختلف نشان می دهد که با یک دولت توسعه گرا حتی اگر طبقه متوسط در قدرت نباشد ولی دولت به طبقه متوسط نیاز و دین داشته باشد امکان تحول معنادار طبقات اجتماعی در جامعه امکان پذیر است به نحوی که بورژوازی ملی، طبقه متوسط مدرن فن آور و طبقه کارگر بالا بیایند اگر این اتفاق بیفتد آن تحول اساسی صورت می گیرد.