اهالی آبادی


علی اصغر راشدان


• اربابها خیلی سال تو مهمانیها، جشنها، قمارخانه ها و عیاش خانه ها قربان صدقه هم میرفته اند. به سر هم قسم میخورده اند و به سلامتی هم می سر می کشیده اند. حالا سر تقسیم آب، چند قواره زمین، فروش پنبه و تملک یک کارخانه روغن پنبه دانه کشی، به خون هم تشنه اند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۶ اسفند ۱٣۹٣ -  ۲۵ فوريه ۲۰۱۵


 
            بهترین زمینهای پهناورپنبه زاربالاوپائین آبادی مال دونفرارباب است.هردوارباب ساکن شهرند.اراضی خرده مالکهابین دوپنبه زار اربابهاپراکنده است.ششدانگ حواس عده ای ازخرده مالکهاروکشت وکارخودشان است.توتکه زمینهای کوچکشان شالی،پنبه، صیفیجات یاگندم میکارند.تواوقات اضافیشان هم سرگرم باغ وباغچه و چهارپاهاشان هستند.هفته ای یک بارمیروندشهرکه شیروپشم ومحصولات شان رابفروشندوقندوچای ومایحتاج دیگرزندگیشان رابخرند.کاربه کارعالم وآدمهای دیگرندارند.
      پدرچنگیزپیشکاروهمه کاره ارباب بالاده وساکن بلندآبادی است. پسرهای قادرکه حالانابیناشده وهنوزتوبلندسفره می نشیند وپسرها احترامش را دارند،همه کاره ارباب پائین دهند.عده ای ازخرده مالکهاطرفدارارباب بالاده یاارباب پائین دهند.
    اربابهاخیلی سال تومهمانیها،جشنها،قمارخانه هاوعیاش خانه هاقربان صدقه هم میرفته اند.به سرهم قسم میخورده اندوبه سلامتی هم می سرمیکشیده اند.حالاسرتقسیم آب،چندقواره زمین،فروش پنبه وتملک یک کارخانه روغن پبنه دانه کشی،به خون هم تشنه اند.چندبارکارشان به گریبانکشی ودادگستری وشکایت وشکایت کشی میکشد.زورهیچکدام به دیگری نمی چربد.هرکدام سرکیسه راشل وسبیل گردن کلفتهاراچرب میکند،دیگری بیشرسرکیشه راشل میکند.سرآخرمتوجه میشوندسران قوم چم وخم کارشان رابه دست آورده وقصددارندباباج سبیل گرفتن های تمامی ناپذیرشان دارائی جفتشان رابالابکشند.
ارباب بالاده دست به شگردی تازه وتهدیدمیزند:
«اصلامیدونی چیه،بعدازاینهمه دشمنیاوضرروزیان زدن وبردن آبروم،دیگه آبادی جای تو،یاجای منه.»
      ارباب پائین ده هم که دنبال بهانه است میگوید:   
«کاری نداره،لب ترکن تاقیمت تموم زمین وپنبه وسهم آبتونقدانقدوهمین الان چک بکشم.خیالتوازآبادی وزمینداری خلاص کن،مثل بقیه همقطارا برودنبال کارخونه داری»
«قراره چقدچکش بکشی،خودم دولاپهناشوهمینجاچک تضمینی میگذارم کف دستت.شرتوازسرآبادی کم کن برویه کمپانی راه بنداز.»
«اصلامیدونی چیه،یه ریالم بهت نمیدم.ازهمین فرداکاری میکنم که پاتوتوآبادی بگذاری،تکه بزرگت گوشات باشه!میسپرم ببیندنت به تیروتبر.انگاراین پنبه زارابه جونت بسته ست.یه ریالم بخوای خرج کنی،نفست پس میفته.مثل ریک پول میپاشم ومیگم سرتوواسم بیارن.تموم گردن کلفتای بالائی روباپول عینهوخمیرتومشتم دارم.»
«کم هارت هورت کن!انگارمن شیش انگشتیم.خوبه که تموم بالادهیاشیشدونگ گوششون منتظریه اشاره منه.لب ترکنم میفرستنت جائی که عرب نی انداخت.تازه به آلاف واولوف رسیده!حواست باشه،خودت شروع کردی،ازهمین فردامیگم خاک خودت وپائین دهیاتوبه توبره بکشن.ازهمین حالاجیگرشوداری پاتوآبادی بگذارتابفهمی یه من آردچنتافطیرمیشه.توپائین ده وپنبه زارات میگم خون راه بندازن.»
    ازفرداش هرکدام پیغام پسغام های رندانه وزیرزیرکی شان رابه عوامل شان توآبادی شروع میکنند:
«هرکی ازپائین دهیابه پنبه زاراوحریم بالاده نزدیک شدیاچپ نگاکردیابه اربارب بالاده که من باشم بدگفت چشمشوازکاسه سرش بکشین بیرون.اصلاوابداترس نداشته باشین.توفکرقضایای شهرشم نباشین. خودم عینهوکوه پشت سرتون وایستاده م.بیشترگردن کلفتای بالائی رومثل موم تومشتم دارم.پوزه ارباب وتموم زیردستای پائین دهیشو باشهامت تموم توخاک بمالین.کک تونم نگزه،تادلتون بخوادتوخودپایختم آدم گردن کلفت همه کاره دارم.»
   ارباب پائین ده هم باانواع شگردوشیوه هاپسرهای قادررابه زدن وکشتن و رحم نکردن به زن ودختروبچه بالادهی هاتشویق میکند:
«شوماجوونای پرآوازه تموم ولایتین،هرجاپامیگذارم حرف ازبزن بهادریای پسرای قادره.اسم پسرای قادرپشت تموم بزن بهادرای ولایتو میلرزونه.ارباب بالادهیازیرزیرکی بهشون گفته خون هرکدومتون مباح وزن وخواهرومادرتون به همه شون حلاله!کم حرفی نیست!خون منی روکه هیچ نسبتی باشوماها ندارم جوش آورد!چیجوری ازاین قضایاوخیلی پست فطرتیای دیگه بالادهیاواربابشون خبرندارین؟نکنه غیرتتونوازدست دادین و رفتین توخواب خرگوشی؟اون بی ناموساقلب منو که ارباب شوماهاباشم جریحه دارکردن.ازتون میخوام شهرت،قدرت،بزن بهادری وپوزه خردکردناو مخصوصاناموس پرستی تونو هرروزازروزپیش پرآوازه ترکنین.نشنوم اجازه بدین بالادهیایه تنلگربدون گوشمالی شدنم به شوماهابزنن،به حریم پنبه زارای من که درواقع مال خودشوماست،نگاه چپ کردن.ازپنبه هادله دزدی کردن،سهم آبوبه طرف زمینای ارباب بالادهی برگردوندن،دمارازروزگار صغیروکبیرشون دربیارین.هرسربریده ای ازاونابیارین،شهامتتون،غیرتتون، وفادارایاتون بیشتربهم ثابت میشه ومی فهمم که واقعاحلال زاده همون قادرین.قادر،پدرتون،شرف آدمیزاده،یه عمروفاداریشو ثابت کرده،تموم زندگیشوگذاشته پای خدمت ووفاداری به پدرم.آخرین حرفای پدرم پیش ازمردن درباره وفاداری خالصانه پدرتون قادربود.قادرباوفاترین خادم خانواده مابوده.شوماهابایدثابت کنین ازپشت قادرین.اون حرومزاده های بالادهی روبکشین!دنباله کاروتوشهربسپرین دست خودم.اصلاوابداترس نداشته باشین.خودارباب بالادهم به چنگتون افتادگردنشوبشکونین.تاخودپایتخت صدجورپارتی دارم وسفارشتونومیکنم.نمیگذارم تلنگربهتون بزنن»

۲
    مردم آبادی پیش ازهمه کاره شدن اربابهابالادهی وپائین دهی ندارند.شیعه،سنی،زردشتی،ارمنی،فارس،ترک،لر،عرب،مازندرانی وگیلکی پشت درپشت دریک سطح وباکمی فاصله داراوندارباهم زندگی میکنند.غیرازخرده دعواها سرآب،املاک مختصر،گاووگوسفندوگاهی ناموسی،همه باهم مراوده وسلوک دارند.دورهم جمع میشوندو گرفتاریهای طبیعی وغیرطبیعی شان راتوجماعت درمیان میگذارند.گاهی مدتهابگومگوبحث وجدل زبانی دارند.دوخانواده باهم سرشاخ که میشوند،چندنفرازریش سفیدهاکه توخانواده هاوآبادی احترامی دارند واهالی ومخصوصاجوانهاازآنهاحرف شنوی دارند،اهالی رادورهم جمع وکدخدامنشانه اختلافات رارفع ورجوع میکنند.گاهی جمع شدنهاتبدیل به جشن،پای کوبی،بگوبخندوشبچرانی میشود.توهمین دورهم جمع شدنهاپسرهاودخترهای آبادی همدیگررامی پسندند،نشانه گذاری میکنند،نگاه ولبخنددورازچشمهاردوبدل میکنندوسرآخربه خواستگاری وعروسی وجشن وبزن بکوبی دیگرمی انجامد.اصلاوابداحرفهای غلط اندازدرکارنیست.کسی شیعه وسنی حالیش نیست.فارس وترک ولروعرب ومازندرانی وگیلی توجشنها، عروسیهاوشبچرانیهاکنارهم غرق سرورندوباهم پایکوبی میکنند.گیلاسهاشان رابه سلامتی سبیل هم بالامی اندازند.مسلمان وزردشتی وارمنی باهم قاطیند.ازهم دخترمیگیرندوباهم ازدواج میکنند.فارس،ترک،کرد،لر،عرب وگیلک توهم میلولند.اصلاوابدااسمی ازشیعه وسنی وچشم غره رفتن درمیان نیست.خانواده ای گرفتارحادثه وزمینگیرکه میشود،بزرگهای قوم اهالی آبادی راجمع وشورادورامیکنند.سرآخرقرارمیشوددست زمین خورده راطوری بگیرندوبلندش کنندکه اهالی نفهمندوخانواده زمین خورده شرمنده نشود.اهالی اززحمات خدمت کننده هاقدرشناسی میکنند.وضع زندگی حمامی وچوپان رازیرنظردارند.دربهاروتابستان چندبارگله میدوشندوشیرش رابه خانواده چوپان میدهند.شبهای عیدنوروزوشبچرانی سهم پلووگوشت وقیمه خانواده حمامی محفوظ است.
درتامین آب،تعمیرونوسازی دنگ شالی کوبی وخانه کلبه مانندش،همه اهالی آبادی مشارکت دارند.توی دنگ شالی کوبی برای شالیهای تمام اهالی آبادی،اعم ازداراترهاونادارترها،جاهست ونوبت کوبیدن شالیهاشان رعایت میشود.کسی باکسی دشمنی ندارد.دارابه نادارافاده نمیفروشد. مدینه فاضله نیست،امافاصله داراوندارچندان حس نمیشود.فاصله ازاینجاتاکره مریخ نیست.اربابهائی نیستندکه باهزارترفند اهالی رابه جان هم بیندازند.بیخودوبی جهت دشمن خونی یکدیگرکنندشان. باشگردهاوشیوه هاوحرامزادگیهای مختلف به بالادهیها بگویند:شما جابلسائی هستیدوپائین دهیهاجابلقائیند.خون جابلقائیهارابایدریخت وناموسشان رابه بردگی گرفت.نمازخوان دست به سینه خونش مباح وزن ودخترهاش حلاله!نمازخوان بادستهای آویزان به پهلوشیعه است وهرکس هفت شیعه سرببردبه بهشت میرود!کردبایدزنده زنده دفن شود.قبطی بایدسرش گرداگردبریده شود.اصلاوابداازاین به جان هم انداختن اهالی آبادی خبری نیست.هنوزکله اهالی آبادی شستشوومسموم نشده. اهالی قانعند.هرکدام تکه زمینی،چندتاچهارپائی،آبی وباغی دارد.همه به حق خودشان قانعند.ساده زندگی میکنند.ترفنداربابها گرفتاراینهمه حرص وآزوزرق برق شان نکرده.هنوز اربابها هرکس راگرگ دیگری نکرده اند....

٣
عشق وعاشقی چنگیزورعنادخترقادرازسردنگ شالی کوبی آبادی شروع میشود.هنوزاربابهاخانواده هاشان رابه جان هم نینداخته اند.خانواده های قادروپدرچنیگزباهم دوستند.رفت وآمددارند.توعروسی وعزاهای آبادی کنارهمند.دست افتاده هاراباهم میگیرندوبلندشان میکنند.تواعیادوجشن هاباهم ودرکنارهم پایکوبی میکنند.تویکی ازجشنهاچنگیزورعنا بالبخندونگاه واشارات مخفیانه به هم میفهمانندکه خواهان یکدیگرند. گاوچران قادروگاوچران پدرچنگیزروزهاگاوهاشان راقاطی میکنندو به چراگاه میبرند.عشق میان رعناوچنگیزتامیان گاوچرانهاهم کشیده شده.یک روزگاوچران پدرچنگیزمیگوید:
«میدونی قضیه ازچی قراره؟»
«نه،کدوم قضیه؟»
«قضیه چنگیزورعنادیگه!»
«قضیه چنگیزورعناچیه دیگه؟»
«باباتوخیلی پرتی،عشق وعاشقی رعناوچنگیززبونزدتموم اهالی ابادیه.»
«خب ماکه ازصب تاشب توصحرادنبال گاوچرونی هستیم.ازکجابفهمیم توآبادی چی میگذره.توقضیه روازکجاوکی شنفتی؟»
«خودچنگیزبهم گفت.گفت هیچ جالب ترنکنم.بعدازمحرم وصفرم قراره خونوادگی برن خواستگاری رعنادخترآخراربابت قادر.»
«پس بازهمین روزایه عروسی وبزن بکوب توآبادی راه میفته.حسابی شیکم چرونی وخوشگذرونی میکنیم.»

۴
    چندماهی ازسرشاخ شدن اربابهاکه میگذرد،انگارموریانه دیوانگی میریزندتو کله اهالی آبادی.جیره بگیرهای اربابهاصغیروکبیروزن ومردرازیرزیرکی به دشمنی باهم تشویق میکنند.به اختلافات مذهبی،قومی،نژادی،ناموسی وزبانی دامن میزنند.طرزحرف زدن،خندیدن،گریستن،نوع راه رفتن،لباس پوشیدن،چارقدوچادرسرکردن یانکردن،نمازخواندن یانخواندن،عزاداری کردن ونکردن،روزه گرفتن وروزه خوردن،شوخی یااخم کردن،زودیادیرخوابیدن،زودیا دیربیدارشدن،یبوست یاشکمروی داشتن،عملیات شب جمعه داشتن یانداشتن،پرصدایابی صداگوزیدن وشاشیدن وصدهامقوله دیگرازاین قبیل رامستمسک به جان هم انداختن اهالی میکنند.بیست وچهارساعته اهالی راسرمزرعه،نهروراه عمومی،حریم خانوادگی،باغهاو شالیزارها،نوبت گرفتن آب،شالی سردنگ بردن،شالی کوبیدن،شالی نشاکردن،آب دایم توشالیزار داشتن،رفتن به جنگل وچوب بری،اهالی رابه خرخره کشی باهم واداروتشویق میکنند.
اهالی آبادی هم انگارچیزیشان میشود:هرکس سایه دیگری راباتیرمیزند. دشمنی،حرص وآز،تنگ چشمی،دله دزدی،چشم همسایه وهمراه وهمقطاروهمکارراازکاسه درآوردن،شده خوی وخصلت وفکروذکرشبانه روزشان.وای به حال پسری که به دختری اظهارعلاقه وعشق کند،یادختری که دل به پسری ببازدولبخندونازوعشوه تحویل عشقش دهد.اگرباهم ودرحال عشق بازی بگیرندشان،جفتشان رامی میندازندتوکیسه گونی وازکوه پرت میکنندپائین.اگرزن شوهرداری با مرددیگری عشق بازی کند،توزمین میکارندوسنگ سارش میکنند. اینهامشتی است ازخروارها جنون اهالی بعدازاختلاف اربابها.
    گاوچران های بالاده وپائین ده سالهاباهم گاوچرانده ورفیق جان دریک قالب بوده اند.حالاباوسوسه های جیره خوارهای اربابها شده انددشمن خونی هم.تاگاوهای یکی به گاوهای دیگری یامزرعه ارباب دیگری نزدیک میشود،باچماق گاوچرانی به جان هم میفتند.یک روزگاوچران پائین ده میگوید:
«پسرای ارباب من قادرهرکدوم واسه خودشون یه قهرمانن.یه دولولم دارن.چنگیزپسرارباب تووپیشکارارباب بالادهیاجیگرشیرم داشته باشه جرات نمیکنه یه نیگاه چپ به پسرای ارباب من بندازه.»
سرظهره،دورازهم روعلفها نشسته اندوهرکدام نهارش راکه کته است، میخورد.گاوچران بالادهیهاخیلی عصبانی میشودومیگوید:
«همین امشب تموم چرت پرتاتوبه چنگیزخان میگم.فرداپسرای اربابت قادرو به زمین داغ میکوبه.تموم بالادهیامریدچنگیزخانن.بایه اشاره ش خونه اربابت قادروپسراشو به آتیش میکشن،دولول به رخ من میکشی!»
گاوچران پائین دهیالقمه کله کلاغی کته ش راباصداقورت میدهد،توگلوش گیرمیکند،یک قلب آب پروپیمان سرمیکشد.دوتادستهاش رالوله میکندوجلوی دهنش میگیردویک شیشکی پرصدابه طرف گاوچران بالادهیهاول میدهد.گاوچران بالادهیهاکف بالامیاودوازجاش میپرد.چماق کله گنده خودراکه برای کوباندن توسرگرازهادرست کرده،روگرده گاوچران پائین دهیهامیکوبد.گاوچران پائین دهیهاهم همان کاررامیکند.دوگاوچران تانفس دارندهمدیگررا میکوبند.سرآخرهواگرگ ومیش میشودوگاوهابه طرف آبادی راه می افتند.هرکدام ازگاوچرانهای خردوخاکشیروخونین ومالین دنبال گاوهاشان می لنگدوتوتاریکی گم میشود....

۵
    اهالی آبادی دوشقه میشوند.بالادهیهادنبال چنگیزپسرپیشکارارباب بالاده میفتند.پائین دهیهاهم پشت سرپسرهای قادرهمه کاره ارباب پائین ده رامیگیرند.
    گاوچران پسرهای قادرتوهوای گرگ ومیش غروب گاواره ش راجمع میکندوبه طرف آبادی راه می افتادکه چنگیزکنارش سبزمیشودوازاسب میپردپائین وبی مقدمه میگیردش زیرمشت وتیپاونعره میکشد:
«دهن حرومزادهای اربابت میچادمن وبالادهیاروتهدیدکنن.توگوساله گاوچرون یه وجبی گه زیادی میخوری؟دولول اونارو به رخ گاوچرونمون میکشی؟حالانعشتومیفرستم درخونه شون،ببینم بادولولشون چی گهی میخورن...»
   تانفسش یاری میکندگاوچران رامیکوبد.هیکل سراپاغرق خون بیهوشش راروخرگاواره می اندازدوطناب پیچش میکند.تاریکی شب همه جارادرخودگرفته.گاواره راتامرزپائین ده میراند.کارددسته استخوانیش رادرمیاوردوگرده هشت ده گاورا میدرد.رکاب به گرده اسبش میزندوتوتاریکی گم میشود...
    یک هفته بعد،تنگ غروب دوسه پسرقادرتوعلزارهای بیرون آبادی گریبان گاوچران بالادهیهارامیگیرندوبدترازآنچه بسرگارچرانشان آورده شده به سرش میاورند.گرده بیشترگله گاوراباکاردمیدرندودرمرزبالاده ولشان میکنندوبی سروصداتوتاریکی گم میشوند.
به هفته نکشیده،چنگیزبادارودسته بالادهیش خانه باغ پسرهای قادررابه آتش میکشند.تمام درختهای میوه ورزهای انگورراازبیخ قطع میکنند.تمام زمین باغ راتاخروسخوان بابیل وکلنگ شیارمیزنندوزیرورومیکنند.
    سرهفته نشده،کسی نمی فهمدپسرهای قادرچجوری تمام گرازهای جنگلهای منطقه راجمع کرده ومیرانندتوشالیهای خانواده چنگیز.گرازها خاک شالیزاررازیرورومیکنند.میچرندوروته مانده ش تاطلوع خورشیدغلت میزنند.پیش ازپیداشدن مردم راهشان رامیگیرندوهرکدام توگوشه وکنارجنگل گم وگورمیشوند.
    پیش ازرسیدن شب جمعه،ناغافل چندتیردولول روبه خانه بزرگ پسران قادرشلیک میشود،پشت بندش تمام گالیهای روسقف وپشت بام خانه یک باره شعله ورمیشود.پسرهای قادردولول،قمه وکارتودست ازخانه بیرون میزنند.چندتیرتوتاریکی خالی میکنند.هیچ جنبده ای دیده نمیشود.شعله هاپائین دهیهارابه کمک پسران قادرمیکشاند.تانزدیکیهای ظهرآب میاورندوروخانه شعله ورمی پاشند.سرآخریک خانه نیمه سوخته باقی میماندکه ازنیمسوزهای همه جاش دودبلنداست.
      یک ماه آزگارتوفصل پرکاردشت وصحراطول میکشدتاپسران قادرباکمک پائین دهیهادوباه خانه نیم سوخته راسرپامیکنند
   توفصل پرکارتابستان اهالی تمام وقت مشغول مزارعشان هستند واتفاقی نمی افتد.پائیززودرس سردی شروع میشود.وقتی هیچ کس منتظرحادثه ای نیست،توگرگ ومیش بعدازیک غروب نعش نیمه جان گاوچران خانواده چنگیزکناردرخانه شان پیدامیشود.چنگیزوبالادهیهاماتشان میزند.پس گاواره کجاست؟بالادهیهاهجوم میبرندبه طرف علفزارهای چراگاههای گاواره.خرخره تمام گاوهادرهم دریده شده ویکجاقتل عام شده اند.
    بازتاشروع زمستان سیاه هیچ کس دست ازپاخطانمیکند. آبهاازآسیامی افتد.هرکدام ازاهالی دنبال زندگی عادی خودراگرفته. فشارزندگی آنقدرگذاشته پشتش که کسی چندان ناونفس هارت هورت ندارددیگر.
   هواسردمیشودوخانواده قادرسوخت وچوب ندارند.قلچماق ترین پسرقادرگاری راآماده میکند.تبروقمه برمیدارد.کاردش راتوپرشالکمرش فرومیکند.سوارگاری میشودوتسمه اسب رامیکشدوتکان میدهد.اسب سم روزمین میکوبدوحرکت نمیکند.رعناکه قضیه راتماشان میکند. میپردروگاری ومیگوید:
«این اسب هیچوقت اشتبا نمیکنه.حتمااتفاقی پیش میادکه نمیره.نمیگذارم تنهابری.منم بایدباهات باشم.ازتنهائی بهتره....»
پسرقادرنهیب میزند«تاپرتت نکرده م پائین،بازبون خوش بپرپائین!این جنگل جائیه که من ازبچگی توش بزرگ شده م،تموم سوراخ سمباشوعین کف دستم میشناسم،ازچی میترسی؟ازاون گذشته،خبریم باشه،ازتوکاری ورنمیادکه.تنهامیتونی مایه دردسرباشی.بروپائین!»
«یانبایدبری،یامنم بایدحتماباهات باشم.شقه مم کنی نمیرم پائین.»
پسرقادرلاعلاج لندلندواسب حرکت میکندومیزندبه سینه جاده....
    توگرگ ومیش بعدازغروب،اسب گاری رابانعش ساطوری شده پسرقادرورعنا میکشاندتوخانه.هواتاریک میشود.چشم چشم را نمی بیند.هیچکدام ازاهالی آبادی پیداشان نیست.نفس ازکسی درنمی آید....