شاعری بزرگ و ناشناخته در ایران
پریتیش ناندی
همراه چند نمونه از شعرهای او
مهدی فلاحتی
•
آنچه نام ناندی را با درخشش خیره کننده یی در جامعه ی ادب و هنرِ هند می نمایاند، شعرهای اوست که با زبان و سبکی مستقل، از دیگر شاعران معاصر هند، متمایزش می کند. ناندی از معدود شاعرانی ست که در آغاز جوانی، شهرت کم نظیری یافت و شعرهایش بارها به زبانهای گوناگون ترجمه شد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۵ آبان ۱٣٨۵ -
۶ نوامبر ۲۰۰۶
پریتیش ناندی ، شاعر انگلیسی زبانِ هند ، به سال ۱۹۴۷ در ایالتِ بیهار در خانواده یی متوسط متولد شد . زندگی هنری اش را از سال ۱۹۶۷ با انتشار مجموعه شعر آنِ خدایان و درختان مقدس آغاز کرد . او بی وقفه تاکنون در هر زمینه که توان و فرصتش را داشته ، به ارزشهایی ماندنی دست زده است – در شعر ، ترجمه ، فیلمنامه نویسی ، فیلمسازی ، برنامه سازی برای تلویزیون .
اما آنچه نام ناندی را با درخشش خیره کننده یی در جامعه ی ادب و هنرِ هند می نمایاند ، شعرهای اوست که با زبان و سبکی مستقل ، از دیگرشاعران معاصر هند ، متمایزش می کند . ناندی از معدود شاعرانی ست که در آغاز جوانی ، شهرت کم نظیری یافت و شعرهایش بارها به زبانهای گوناگون ترجمه شد . ناندی ، بیست و هشت ساله بود که شعر کلکته ! اگر باید تبعیدم کنی ، به عنوان شعر برگزیده ی دهه ی هفتاد میلادی ، نام او را در کنار شاعران بزرگ و ماندگار هند قرار داد .
چند نمونه از شعرهای پریتیش ناندی را در اینجا ملاحظه می کنید ؛ اما اگر می خواهید با ناندی و شعرهای او بیشتر آشنا شوید ، با نشر باران در سوئد – که ناشر مجموعه یی ست از شعرهای ناندی با ترجمه ی این قلم ، تماس بگیرید .
● کلکته ! اگر باید تبعیدم کنی ...
کلکته
اگر باید تبعیدم کنی ،
لبانم را خونین کن
پیش از آن که من بروم !
فقط کلمات اند
که می مانند
و نازِ انگشتانِ تو بر لبانِ من
کلکته !
بسوزان چشمهایم را
پیش از آن که درونِ شب بروم
اجسادِ سربُریده ی کوچه های داکوریا*ا
جوانهای پیکرکوفته با مغزهای منفجر
و بیدارْمانیِ شامِ ساکتی
که به خیابانِ پاتال دانگا* می بَرَدت
جایی که تیربارانت می کنند
بی آن که به دل ، کینه یا نفرتی داشته باشند از تو
کلکته !
اگر باید تبعیدم کنی ،
بسوزان چشمهایم را
پیش از آن که من بروم
از فرازِ بنای اُچتُرلونی*
به زیرت می افکنند
و یکایک ، دنده های شکسته در پسِ پستانهای لهیده ات را
شکنجه می کنند
اندوه و شوردلی را
در چشمهای نگرانت
می درند
و نیزه هاشان را
میانِ دو رانَت فرو می کنند
کلکته !
کنارِ پیکرِ جاراساندالایک*
چاک چاکت می کنند
به دو جانب
دستهایت را می بندند
و از صلیبی صامت
آویزت می کنند
و آنگاه که سکوتت تظاهرِ اعتراضِ تو باشد ،
تمام ِ آن کلماتی را
که برای بیانِ سکوت خود یافته ای ،
اعدام می کنند
کلکته !
بر آن ستونِ چوبین
آتشت می زنند
کلکته !
از تمامِ نفرتِ خود
در گوشتِ تنت
پشته یی ساز !
و در میانِ اندوه و یأ سِ پیکرت
خاموشانه آتشش زن !
اگر احساست
به احساسِ هنگامِ انتحار
مانند است ،
به سویِ سوناگاشی* روانه شو
و در غرورِ خشک و عبوسِ زنی
که مشتاقانه مُرد ،
شرکت کن !
کنارِ نمایشخانه ی اوجالا* منتظرم باش !
برایت خونِ آن جذامیِ جویده دستی را خواهم آورد ،
که دچارِ جنون شد ،
پیش از آن که گرسنگی و مرگ
زخمهایش را بکاوند .
خستگیِ زنی را نشانت خواهم داد ،
که نزدیکِ چیت پور*
آن سویِ رنجِ محض
مُرد .
قفسهای بورابازار* را نشانت خواهم داد
آن جا
که هیجان
پنهان می شود در لای لایِ چین و چروکِ باکرگانی
که در انتظار بی حاصلِ جنگی بدونِ شهوت جنسی و جاذبه اش
پیر می شوند .
تنها هوسی موهن
در چشمهاشان به جای می مانَد ،
از آن پس که رانهایِ هیجانی شان
زمستانش فرا رسد .
دوره گردی را نشانت خواهم داد ،
که کلکته در چشمانش بود و مُرد .
کلکته !
اگر باید تبعیدم کنی ،
ویران ساز تواناییِ ادراکم را
پیش از آن که من بروم .
------------------------------------------------
* داکوریا و پاتال دانگا ، دو محله است در کلکته ، بسیار پرجمعیت و فقیرنشین که بخشی از این جمعیت را افراد و خانواده های آواره تشکیل می دهند .
* اچتورلونی ، بنایی ست در کلکته ، که زمان سلطه ی استعمار انگلیس ، استعمارگران به یادبودِ ژنرال انگلیسی به همین نام ، ساختند . این بنا امروز مملو از شعارهای سیاسی ست .
* جاراساندالایک ، سربازی ست دلاور در حماسه – سرودِ مهابهاراتا .
* سوناگاشی ، محله یی ست معروف در شمال کلکته ، محل اجتماع و نمایش روسپیان .
* اوجالا ، نمایشخانه یی ست در جنوب کلکته ، محلِ قرار ملاقاتها .
* چیت پور و بورابازار ، دو محله ی تجارتی و پرجمعیت در کلکته است . در دل این محلات ، خانه هایی ست که روسپیان درآنجا کار می کنند .
● تنْ زدگی
توده یی از باد
به کوچه ی بیزاری
سرریز می کند
او منتظر است
گرسنه
در یک دست نارنجک و در یک دست خاطره
درد
میراثِ زمین خواهد بود. /
● هماغوشی
پاهایت
به پاهای من پیچیده ست
چاهِ خالی
به یادِ خورشید است
و باز
لحظه
لحظه ی عشق است. /
● سادگی
تا لبانم بر لبانت می نشیند ،
سکوت می کنی
زبانم
جویای پاسخی ست
نرم و آرام
در آغوشِ من رها می شوی /
● فرزندِ آبِ نیلی رنگ
فرزندِ آبِ نیلی رنگ !
فرزندِ خشمِ من !
چه آوازی برای ما می خوانند
این محبوبه های شب ؟
اینجا که کوهها مُردند
و آشوب و خشمِ گداخته ی آتشفشانشان .
این مُشتِ از یاقوت سرشار .
اینجا که آتشناک و آتش بود .
فرزند آب نیلی رنگ !
فرزند خشم من !
از میانِ ویرانه های آبشاران
خورشید را به ما بِدِه !
از ژرفای میهنِ دریاچه ها
میهنِ صیاد و صید به میراث بُرده .
با جلوه ی غریبِ خواب
تن آسوده می کنیم
اینجا
که علف شوره زار می روید
بر لبه ی پیوندگاهِ زمین و آسمان
در انتظارِ تابستان
بدونِ آدمکشان . /
|