بکارت


مرضیه شاه بزاز


• و از آن پس،
موش کوری در حفره ی چشمهایم پناه گرفت   
و من از مردمکهای سرشارِ آفتاب ترسیدم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۰ اسفند ۱٣۹٣ -  ۱ مارس ۲۰۱۵


 
دلدادگی . . . .
آن شب
در آینه ی او
دریایی سیاه موج می زد                  
و من خورشید نهفته را دیدم
که با دو چشمِ درخشان از عمق دریا به من می نگریست
آن شب
در بستر زلال تو
چون دو ماهی خیس
در هم پیچیدیم
و آنها به هوار
که خلایق!
بکارت در رختخوابِ گناه بر باد رفت!
مضحکه را می بینی، دلدادگی؟
بیچاره ها نمی دانند
من بکارتم را روزی از دست دادم
که بر درگاهِ وال استریت
بر پاشنه ی سازش، در را چرخاندم
و به عالیجنابی لبخند زدم
و به رسم همدلی از دستش
استکانی از پس استکانی نوشیدم
باید اعتراف کنم
آنروز تنم از خالِ ننگی لکه دار شد
و تو از تنم گریختی
و از آن پس
خوانشِ هیچ شعری لبهای گنهکارم را پاکیزه نکرد
و از آن پس،
موش کوری در حفره ی چشمهایم پناه گرفت   
و من از مردمکهای سرشارِ آفتاب ترسیدم
دلدادگی . . . .
در کوهستانِ تو
می دانم
که باید ریه هایم را از هوا پر کنم
و ستونهای بلند وال استریت هر وطن را            
که میان من و تو
حصاری مخوفتر از غزه و برلین بنا کرده است         
ویران کنم
تا بر بابونه ها بنشینیم
تو کوله ات را باز کنی
و به مهر مرا
به صرف چاشت صدا کنی.

۲۷ فوریه ۲۰۱۵
divanpress.com