امید به تخفیف بحران اتمی
به معنای حمایت از روحانی نیست


سهراب مبشری


• من تمایلی به بازگویی قضایای دهه شصت را ندارم اما غیرممکن است میان شعار «پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید» و دفاع امروز نگهدار از برنامه «پیشا نظامی» هسته ای رژیم، نوعی امتداد تاریخی را ندید. موضع جدید نگهدار، که از موضع بخش فزاینده ای از اصلاح طلبان ایران هم عقب تر رفته است، حمایت از مخرب ترین و ماجراجویانه ترین بخش سیاست خارجی جمهوری اسلامی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۷ اسفند ۱٣۹٣ -  ٨ مارس ۲۰۱۵


اکثریت مردم ایران با مسائلی دست و پنجه نرم می کنند که شاید مذاکرات اتمی را برای بسیاری از آنان تحت الشعاع قرار داده باشد. برای میلیونها ایرانی تأمین مخارج روزمره معاش، مشغله اصلی است. در بعضی مناطق ایران، مسائلی دیگر نیز به مشکل همیشگی معاش افزوده شده است. میلیونها ایرانی به ویژه در استانهای غربی و جنوب غربی کشور بدترین شرایط جوی را تجربه می کنند و از هوای پاک برای تنفس محروم شده اند. در برخی مناطق مرزی مانند سیستان و بلوچستان و کردستان، ادامه سیاست مشت آهنین حکومت بر مصائب مردم افزوده است. زنان همچنان آماج تبعیض جنسی نهادینه شده در جمهوری اسلامی اند. میلیونها جوان امید به آینده روشن در کشورشان را از دست داده اند. بر این دشواری ها، می توان فهرستی طولانی از مشکلات زندگی روزمره در ایران را افزود.
این مشکلات و طولانی شدن مذاکرات اتمی باعث شده است که از نظر بسیاری، ارتباط این گفتگوها با زندگی مردم رنگ باخته است و کمتر قابل تشخیص است. البته جایگاه افراد در هرم اجتماعی هر چه بالاتر باشد، بیشتر اخبار مربوط به مذاکرات جاری میان جمهوری اسلامی و پنج به علاوه یک را دنبال می کنند. اقشار نسبتا مرفه تر، دغدغه های روزمره کمتری دارند. همین امر به آنها اجازه دنبال کردن سیاست به اصطلاح کلان را می دهد. این یک قاعده کلی است که البته استثنا هم دارد.
فارغ از جایگاه مذاکرات اتمی در اذهان گروه های مختلف مردم، واقعیت این است که مذاکرات اتمی به یکی از حیاتی ترین مسائل زندگی آینده مردم ایران مربوط می شود. این مسئله در یک کلام، «جنگ و صلح» است. ما در جهانی زندگی می کنیم که در آن، اعمال قهر در روابط بین المللی تعجب رو به کاهشی بر می انگیزد. باز طبق یک قاعده کلی که استثناهایی هم دارد، هر چه قدرت و امکانات مادی دولتها بیشتر باشد، تمایل آنها به اعمال قهر خارج از مرزهایشان بیشتر است. قدرت مندترین دولت جهان یعنی دولت آمریکا، از هر دولتی بیشتر میلیتاریست است و در روابط جهانی متوسل به قهر می شود. در هفتاد سالی که از پایان جنگ جهانی دوم می گذرد، تغییری که تجدید نظر در این ارزیابی را توجیه کند شاهد نبوده ایم. از ذکر مصادیق هفتاد ساله می گذرم. نگاهی به سیاست همین امروز آمریکا موید این ارزیابی است. آن هم هنگامی که رئیس جمهوری در آمریکا بر سر کار است که با وعده پایان دادن به جنگهای دهه نخست این قرن رأی آورد. نظام حاکم بر ایالات متحده، اکثر شهروندان این کشور را با این روحیه تربیت می کند که نگاهشان دورتر از مرزهای آمریکا نرود و به آنچه در جهان می گذرد و بر جهانیان می رود، بی اعتنا بمانند. از این رو، مخالفت با جنگ در آمریکا تنها زمانی برای میلیتاریسم حاکم بر این کشور دردسرساز می شود که عواقب جنگ، دامن خود مردم آمریکا را نیز یه طور بسیار ملموس بگیرد. هنگام جنگ ویتنام چنین شد. اشغال عراق نیز هر چه از آغاز آن گذشت تاثیر مخرب خود بر زندگی خود آمریکایی ها را بیشتر نشان داد. اوباما با وعده رها کردن آمریکا از باتلاق عراق به کاخ سفید رفت. او بخش اعظم سربازان آمریکایی را از عراق فرا خواند اما حضور هزاران مستشار نظامی آمریکایی در عراق را حفظ کرد. اوباما سالها به جنگ افغانستان ادامه داد. او جهت قابل تحمل کردن جنگها برای جامعه آمریکا، بیش از هر رئیس جمهور دیگری به جنگ از راه دور و به استفاده از وسایلی مانند هواپیماهای جنگی بدون سرنشین و موشکهای هدایت شونده روی آورد. در افغانستان، عراق، سوریه، یمن و شماری از مناطق دیگر جهان، دخالت نظامی آمریکا ادامه دارد. نام اوباما در تاریخ به عنوان رئیس جمهوری ثبت خواهد شد که در زمان او، عملیات جنگی ممکن تر از هر زمان شده است، آن هم بدون آنکه برای اکثر شهروندان آمریکا تاثیر جنگ محسوس باشد. اگر بخواهیم با زبان اقتصاد نئولیبرال سخن بگوییم، دولت اوباما جنگ را «بهینه» کرد، یعنی نسبت «کارآیی» به هزینه آن را بالا برد.
این تحول، در تاریخ امپریالیسم و میلیتاریسم آمریکا بسیار سرنوشت ساز است. عواقب این تحول، میراث دولت کنونی آمریکا برای دولتهای بعدی است. هر زمان که زمامداران کنونی آمریکا جای خود را به کسانی بدهند که تمایل بیشتری به سیاستهای جنگی داشته باشند، آنها از این «دستاورد» دوره اوباما بسیار بیش از خود او استفاده خواهند کرد. دولت اوباما بنیان جنگهای بعدی را گذاشته است.
اصطلاح «مجتمع نظامی – صنعتی»، برای نخستین بار نه از سوی مخالفان امپریالیسم و میلیتاریسم، که از جانب کسی به کار رفته است که قاعدتا در زمان خود، می باید بیش از هر کس در باره کارکرد آن می دانست: دوایت آیزنهاور رئیس جمهور دهه ۱۹۵۰ آمریکا پیش از تحویل قدرت به کندی، برای توصیف اتحاد میان نظامیان و صنایع تسلیحاتی این کشور، از اصطلاح مجتمع نظامی – صنعتی استفاده کرد. او این نیرو را خطری برای دمکراسی نامید. این بماند که آیزنهاور چرا پس از هشت سال پیش بردن سیاستهای همین نیرو، به فکر انتقاد از آن افتاد. آن انتقاد هر علتی که داشت، بی نتیجه ماند. هنوز از سخنان آیزنهاور سه سال نگذشته بود که آمریکا جنگ ویتنام را آغاز کرد.
بیش از پنجاه سال از آغاز و چهار دهه از جنگ ویتنام می گذرد و مجتمع نظامی – صنعتی، با فراز و نشیبهایی همواره تاثیرگذارترین نیرو بر سیاست خارجی دولت ایالات متحده باقی مانده است. کار سیاستمداران و لابی این مجتمع همواره این است که کانونها و موارد بعدی را برای به کار انداختن ماشین جنگی این کشور پیدا کنند. این ماشین که هزینه سالانه آن در حال حاضر ششصد میلیارد دلار است، نباید بیکار بماند تا مبادا کسی به فکر کوچکتر کردن و کم اهمیت تر کردن آن بیافتد. مکانیسم تاثیرگذاری مجتمع نظامی – صنعتی بر سیاست آمریکا تنها به سیاستمداران گیرنده رشوه از شرکتهای اسلحه سازی محدود نمی شود. میلیتاریسم، از یک سو مولفه مهمی در جریان گردش سرمایه در آمریکاست. اختصاص حداقل یک ششم بودجه فدرال به مخارج نظامی، یک کاتالیزور دائمی برای گردش و انباشت سرمایه است. میلیتاریسم از سوی دیگر، لازمه تدوام قدرت سیاستمدارانی است که این قدرت را مدیون حفظ ترس آمریکایی ها از دشمن خارجی و نیز حفظ این تصور اند که آمریکایی بودن از آغاز، از قتل عام سرخپوستان بدین سو، بعنی بقا به بهای خرد کردن دیگران.
به ویژه از زمانی که جرج بوش، ایران را بخشی از «محور شرارت» نامید، بسیاری از سیاستمداران وابسته به مجمتع نظامی – صنعتی، برای روزی نقشه می کشند که ماشین جنگی آمریکا علیه ایران به کار افتد. البته آنها در اجرای این نقشه با مقاومت سیاستمدارانی دیگر روبرو شده اند که لااقل تاکنون با درگیری نظامی با ایران مخالف بوده اند. اما هیچ سیاستمدار تعیین کننده در دولت و کنگره آمریکا نمی یابید که احتمال توسل به زور در قبال ایران را به کلی منتفی بداند. اوباما نیز قبل از شروع مذاکرات با جمهوری اسلامی بارها تاکید کرد «گزینه نظامی روی میز است». فرق اوباما و دمکراتها با جرج بوش و جمهوریخواهان این است که مخالف تک روی آمریکا در توسل به زوراند. آنها می خواهند هر جنگی با تدارک سیاسی هوشمندانه تری صورت گیرد تا آمریکا بار دیگر مانند زمان اشغال عراق بسیاری از متحدانش را نرنجاند.
با درک واقع بینانه از ماهیت میلیتاریسم آمریکا می توان به این نتیجه رسید که جمهوری اسلامی از آغاز و به ویژه از گروگان گیری دیپلماتهای آمریکایی، یک کاندید ثابت در فهرست آماج های بعدی یورش نظامی بوده است. زمامداران جمهوری اسلامی بعضا به علت بلاهت و گاه به طور هدفمند و برای دامن زدن به تنش به عنوان راز بقای خود، بهانه های لازم را به جنگ طلبان آمریکایی داده اند تا ایران در لیست کاندیداهای جنگ باقی بماند. پروژه اتمی رژیم اسلامی تنها یکی از این بهانه هاست و البته بیش از ده سال است که مهمترین آنهاست.
هر گونه تعرض نظامی خارجی برای مردم ایران فاجعه بار است. حمله هوایی به تاسیساتی که مواد رادیواکتیو در آنها نگهداری می شود، می تواند به ضایعات جبران ناپذیر زیست محیطی منجر شود. بر تلفات و صدمات مستقیم جنگ، باید عوارض غیرمستقیم آن را نیز افزود. آماج حملات خارجی شدن، به اتحاد روحانیون حاکم و فرماندهان پاسداران امکان می دهد میخ خود را محکمتر بکوبند و فضا را برای تنفس جامعه از این هم که هست تنگتر کنند. اقتصاد به شدت متزلزل و بحران زده ایران، با هر درگیری نظامی دچار شوک مرگبار دیگری خواهد شد.
با توجه به نقشه کشی جنگ طلبان آمریکایی، سیاستهای غیرمسئولانه رهبران جمهوری اسلامی و عوارض شومی که درگیری نظامی برای زندگی مردم خواهد داشت، نیروهای چپ و ترقیخواه ایرانی نمی توانند به تحولات در سیاست خارجی کشور بی تفاوت باشند یا این تحولات را کم اهمیت ارزیابی کنند. مهمترین مسئله سیاست خارجی ایران فعلا دور شدن یا نزدیک شدن به چشم انداز فاجعه بار جنگ است. از این رو، نگارنده این سطور نیز مانند میلیونها ایرانی دیگر، امیدوار است مذاکرات اتمی، به توافقی بیانجامد که احتمال حمله نظامی به ایران را کمتر کند.
اما امید به تخفیف بحران اتمی، به معنای حمایت از دولت جمهوری اسلامی نیست. این امید، حتی به معنی تفکیک قائل شدن بین سیاست داخلی و خارجی دولت روحانی و انتقاد از سیاستهای داخلی ضمن حمایت از سیاست خارجی آن نیز نیست. چرا؟
هر چند در پانزده سال اخیر، بحران اتمی بیش از هر تهدید دیگری، چشم انداز صلح و آرامش در مناسبات بین المللی ایران را تیره کرده است، اما در ماه های اخیر، تحولات نگران کننده دیگری نیز پیرامون ایران در جریان است. برآمد داعش در سوریه و عراق، درگیری مستقیم جمهوری اسلامی در جنگهای داخلی این دو کشور را عیان تر از هر زمان کرده است. اکنون که این سطور نوشته می شود، ده ها هزار نیروی مسلح شیعی، با حمایت و دخالت مستقیم نظامی جمهوری اسلامی ایران، درگیر نبرد برای گرفتن مناطق سنی نشین عراق از داعش اند. کاملا قابل تصور است که در جبهه اسلام گرایان سنی، گرایشی نیرومند شکل گیرد که دخالت آشکار و تمام عیار تهران در نبردهای عراق را به عنوان نماد آشکار برای یورش تشیع ایرانی قلمداد، و از آن برای یارگیری ها و لشکرکشی های انتقامجویانه بعدی استفاده کند. حضور عیان فرماندهان پاسداران در میادین نبرد عراق، چیزی نیست جز تایید یکی از ترجیع بندهای تبلیغاتی طرفداران داعش، تبلیغاتی که یکی از بزرگترین دشمنان هویت عربی – سنی را تشیع ایرانی می داند. کافی است به زمینه های شکل گیری و ظهور برق آسای داعش توجه کنیم. حدود دو سال پیش نطقهایی از عزت ابراهیم الدوری تنها بازمانده حلقه کوچک اطرافیان صدام حسین منتشر شد. محور کلام عزت ابراهیم این بود که دولت نوری المالکی دست نشانده ایران است. وی شیعیان به قول خودش رافضی و ایرانیان و «مغولها» را که به زعم او از هزار سال پیش بر ایران حاکم اند، در یک صف ردیف کرد و عراقی ها را به مقاومت در برابر آنان فرا خواند. البته بعثی هایی مانند عزت ابراهیم دیگر در صف اول دستگاه فعلی داعش دیده نمی شوند اما بذری که کاشته اند میوه شوم خود را به بار آورده است. تبلیغات ضدایرانی و ضد شیعی هیچ گاه مانند امروز زمینه مساعدی نداشته است. اگر در زمان خمینی تنها شعار فتح کربلا داده می شد، امروز پاسداران کربلا را واقعا فتح کرده اند. اگر گزارشهایی که از استانهای غربی عراق می رسد درست باشد، فرماندهان ایرانی نقش تعیین کننده در هدایت یورش شیعیان به داعش دارند.
پاسداران، نقش مشابهی در سوریه دارند تا رژیم بشار اسد را حفظ کنند. اما جمهوری اسلامی در عین حال کوشیده است تا دخالتش در جنگ سوریه حتی المقدور بی سر و صدا پیش برده شود. یکی از علل خودداری جمهوری اسلامی از تبلیغات گسترده درباره نقش رژیم در سوریه، این است که در سوریه، جمهوری اسلامی و آمریکا در دو سوی جبهه جنگ قرار دارند. سر و صدای زیاد درباره نقش نظامی ایران در سوریه می توانست به مذاکرات اتمی و پذیرش آن در درون آمریکا لطمه بزند.
وضعیت در عراق، متفاوت است. آمریکا و جمهوری اسلامی در عراق، فعلا در یک جبهه قرار گرفته اند. از این رو جمهوری اسلامی نیازی به پنهانکاری نمی بیند. بر عکس، برجسته کردن شاید حتی اغراق آمیز نقش ایران در عراق، می تواند بخشی از ارکستر همراه مذاکرات اتمی هم باشد.
اما این یک تیغ دولبه است. هر چند ممکن است جمهوری اسلامی در حال حاضر با شرکت در جنگ علیه داعش، برخی نظرهای مساعد در غرب را به خود جلب کند، وجه دیگر این دخالت نظامی ایران و تبلیغ درباره آن، تاثیر میان مدت و درازمدتش بر تحکیم و تثبیت مرزهای فاجعه بار و خونین مذهبی و قومی در خاورمیانه است. کسانی که تحت تاثیر ایدئولوژی بنیادگرایی سنی یا ناسیونالیسم ضدایرانی عرب یا ترک قرار دارند، دخالت نظامی ایران در جنگ عراق را فراموش نخواهند کرد. جمهوری اسلامی با این دخالت، بادی می کارد که معلوم نیست توفان آن را کی درو کند. سیاست جمهوری اسلامی در عراق، سوریه و یمن، سیاستی به غایت غیرمسئولانه و خطرناک است. این سیاست، فارغ از آن که انگیزه طراحان و پیش برندگان آن چه باشد، به آینده همزیستی مسالمت آمیز ایران با همسایگانش لطمه خواهد زد. تصویری که این سیاست از ایران ارائه می دهد، تابلوی همان روایتی است که در ویدئوهای عزت ابراهیم شنیده می شود. در این تابلو، که آمیزه ای از دروغ و راست و اغراق است، حکام شیعی ایران نه تنها علیه اعراب سنی در خارج از مرزهای ایران، که علیه اقلیت اهل تسنن در ایران نیز در جنگ اند. این تابلو زمانی تکمیل می شود که در کنار سیاست سرکوبگرانه تهران علیه مردم مناطق سنی نشین ایران قرار گیرد. همین هفته گذشته، رژیم جمهوری اسلامی شش شهروند کرد ایرانی را به اتهام «سلفی گری» اعدام کرد.
ممکن است در پاسخ به این انتقاد، ادعا شود که سیاستهای جمهوری اسلامی از جانب محافل و نیروهای مختلف اتخاذ می شود، و مثلا مذاکرات اتمی دستاورد دولت روحانی است و دخالت در عراق، دسته گلی که فرماندهان سپاه بدون دخالت دولت روحانی به آب داده اند.
شواهد، خلاف این ادعا را ثابت می کند. علی یونسی وزیر اطلاعات دولت خاتمی که اکنون در مقام دستیار روحانی در امور اقلیتها می کوشد چهره ای کمتر سرکوبگر در قبال اقلیتهای قومی و مذهبی ایران ارائه کند، روز هفدهم اسفند در یک سخنرانی در تهران گفت: «در حال حاضر عراق نه فقط حوزه تمدنی نفوذ ماست بلکه هویت، فرهنگ، مرکز و پایتخت ماست.» وی افزود: « «از منافع مردم منطقه دفاع می‌کنیم چرا که همه آنها مردم ایران هستند»، افزود: «همه کسانی که در فلات ایران زندگی می‌کنند مورد حمایت ما خواهند بود و از آنها در برابر خطر تحجر اسلامی، تکفیر و الحاد، سلطه عثمانی جدید، سلطه وهابیت، سلطه غرب و صهیونیستم دفاع می‌کنیم.» یونسی خاطر نشان کرد: «اکنون رقبای تاریخی ما وارثان روم شرقی و عثمانی از ما ناراحت هستند که ایران به عراق کمک می‌کند.» وی افزود: «ایران از زمان تولد جهانی بوده ‌است و به صورت یک امپراطوری متولد شده‌ است.»
سخنان یونسی، نشانگر آن است که نوعی تقسیم کار در حاکمیت جمهوری اسلامی برای توجیه مداخله در امور کشورهای دیگر انجام گرفته است. بخشی از حکام ایران، فرستادگان خود را «خادمان حرم» امامان شیعه و مدافعان عتبات می نامند تا حمایت گروه های مذهبی را جلب کنند. بخشی دیگر، می کوشند ناسیونالیسم ایرانی را خطاب قرار دهند و از میان برتری طلبان ملی گرا یارگیری کنند.
سیاست خارجی جمهوری اسلامی امروز در درون حاکمیت با هماهنگی بیشتری از آنچه گاه در خارج از حکومت به نظر می آید، پیش برده می شود. تفکیک قائل شدن میان وجوه معقول تر و غیرمعقول تر این سیاست و نسبت دادن آن به جناح های مختلف جمهوری اسلامی، انطباق رو به کاهشی با واقعیت دارد.
تاکید بر مخالفت با کل حاکمیت جمهوری اسلامی ضمن استقبال از توافق احتمالی اتمی، از آن رو اهمیت دارد که متاسفانه همه اظهارنظرها حاکی از چنین موضعی در میان نیروهای خارج از حکومت نیست. در شرایطی که زحمتکشان ایران به شدت تحت فشار سیاست اقتصادی نئولیبرال دولت روحانی اند و فعالان چپ در ایران با حساسیت مواضع سیاستمدارانی را دنبال می کنند که مشهور به تعلق تاریخی به جریان چپ اند، برخی از این سیاستمداران، امید به تخفیف بحران اتمی را با حمایت پرشور از دولت روحانی همراه کرده اند. آخرین نمونه ها، دو مقاله از فرخ نگهدار دبیر اول پیشین سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) است. با اینکه این سازمان در سالهای اخیر بارها اعلام کرده است مواضع نگهدار، نظرات شخصی او است، اما هنوز بسیاری از گفته ها و نوشته های او عملا به حساب فدائیان اکثریت گذاشته می شود.
مقاله اول، طبق عادت سالهای اخیر نگهدار، در سایت جرس که وابسته به اصلاح طلبان مذهبی است، منتشر شد:
www.rahesabz.net
در این مقاله نگهدار مدعی شد که سیاست روحانی و ظریف باعث شکاف بی سابقه میان اسرائیل و آمریکا شده است. نگهدار ضمن استقبال از این شکاف، عمق آن را بیش از حد انتظار خود دانست و از رقبای داخلی روحانی خواست دست مریزادی به روحانی و ظریف بگویند.
بر خلاف ادعای نگهدار، اختلاف بین جمهوریخواهان آمریکا با اوباما دستاورد روحانی و ظریف نیست. اختلاف اوباما با اسرائیل نیز به مدتها پیش از آغاز مذاکرات اتمی ایران و غرب باز می گردد. سفر اخیر نتانیاهو به آمریکا و سخنرانی او در کنگره، بیش از آنکه استفاده نتانیاهو از کنگره آمریکا باشد، بر عکس بود. یعنی این جمهوریخواهان آمریکا بودند که کارزار انتخاباتی ۲۰۱۶ را با دعوت از نتانیاهو افتتاح کردند. جمهوریخواهان آمریکا برای جنگ افروزی نیاز به تشویق دیگران ندارند. اعتبار تراشیدن نگهدار برای روحانی و ظریف به بهانه اینکه باعث تضعیف جبهه ضدایرانی در عرصه بین المللی شده اند، این واقعیت را نیز نادیده می گیرد که مذاکرات ایران و آمریکا پیش از انتخاب روحانی مخفیانه آغاز شده بود.
مقاله دوم نگهدار را نگارنده این سطور در سایت گویا خواند:
news.gooya.com
موضوع اصلی این مقاله، درخواست از روحانی است که برای برگزاری انتخابات «خوب» در سال آینده تلاش کند. صرفنظر از اینکه در نظام ولایت فقیه انتخابات «خوب» به چه معنی است، نکات جانبی در این مقاله است که نمی توان از موضع چپ با آن مخالفت نکرد. من در زیر به بخشهایی از این نکات جانبی اشاره دارم. این تدکر از آن رو ضروری است که ممکن است مرا به برخورد گزینشی به مقاله نگهدار متهم کنند. چنین گزینشی، عمدی است زیرا همین نکات از نظر نگهدار، جانبی است که از نظر من اهمیت دارد.
نگهدار در این مقاله می نویسد: «برنامه هسته ای ایران از نگاه من حامل یک استراتژی پیشانظامی بوده است در برابر اقدامات غرب به رهبری ایالات متحده برای پیشبرد برنامه «تغییر رژیم» در ایران.» خود حکومت جمهوری اسلامی به چنین وجهی از سیاست اتمی خود اذعان ندارد. حکومت ایران می گوید در پی استفاده صلح آمیز از انرژی هسته ای است نه به دنبال یک برنامه «پیشانظامی».
منظور اصلی نگهدار از «برنامه پیشانظامی» در بخش دیگری از مقاله او روشن تر بیان شده است. نگهدار به سه تدبیر اشاره می کند که «از سوی دلسوزان کشور پیش کشیده شده است». بخشی از این تدابیر، به نوشته نگهدار، این است: «برنامه هسته ای بخشی از روند توانمند سازی کشور در برابر تهدیدهای غیرقابل رفع خارجی است و هرگز نباید تحدید شود.» نگهدار درباره این تدبیر می افزاید که «باید قطعا پی گرفته می شد».
نگهدار که زمانی مدافع حمایت از بخش اصلاح طلب حکومت در مقابل بخش افراطی آن بود، اکنون کسانی را «دلسوز کشور» می داند که در برابر «تهدید خارجی» یک برنامه «پیشانظامی» را آغاز کردند، برنامه ای که صدها میلیارد دلار خسارت به ایران وارد کرد، ایران را تا لبه پرتگاه جنگ برد و صنعتی را در ایران پایه گذاشت که امروز به عنوان یک تکنولوژی ورشکسته و خطرناک و خطری بزرگ برای محیط زیست شناخته شده است. نگهدار می گوید این کار باید انجام می گرفت.
من تمایلی به بازگویی قضایای دهه شصت را ندارم اما غیرممکن است که میان شعار «پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید» و دفاع امروز نگهدار از برنامه «پیشا نظامی» هسته ای رژیم، نوعی امتداد تاریخی را ندید. موضع جدید نگهدار، که از موضع بخش فزاینده ای از اصلاح طلبان ایران هم عقب تر رفته است، یعنی حمایت از مخرب ترین و ماجراجویانه ترین بخش سیاست خارجی جمهوری اسلامی، که مصائب و فلاکت بسیار برای مردم ایران به بار آورده است. طرح چنین موضعی، سوء استفاده از امید ایرانیان به تخفیف بحران هسته ای و دور شدن خطر جنگ جهت خریدن اعتبار برای حکومتی بی اعتبار است. نگهدار حتی پا را فراتر از دفاع صرف از دولت روحانی گذاشته است و مخالفان هر گونه محدود کردن برنامه هسته ای را «دلسوز کشور» می نامد. او با دو مقاله اخیرش به زعم خود می کوشد میانه دولت روحانی و «دلواپسان» مخالف توافق هسته ای را بگیرد و بدین منظور خود را قانع کرده است که دست آشتی به سوی «دلواپسان» هم دراز کند.
از نظر من، زیاده روی نگهدار این بار به خود او لطمه خواهد زد. نگهدار با این مواضع، هیچ نظر مساعدی را در جبهه «دلواپسان» نسبت به خود جلب نخواهد کرد اما با اصلاح طلبانی بیگانه خواهد شد که هر روز بیشتر فاجعه بار بودن پروژه هسته ای بیست ساله رژیم را می پذیرند.