ایمانوئل کانت و حصر دین با مرزهای خرد


شهاب شباهنگ


• به باور کانت، ایمان به وحی محصول دوره‌ی معینی از تاریخ تکامل انسان است که سرانجام آدمی به یاری خرد بر آن چیره می‌گردد. آدمیان به ایمان به وحی تا زمانی نیازمندند که هنوز برای باور به مرجعیت خرد به بلوغ فکری و روحی نرسیده‌اند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۹ اسفند ۱٣۹٣ -  ۱۰ مارس ۲۰۱۵


ایمانوئل کانت در «افسون‌زدایی» از جهان نقش بزرگی دارد. فیلسوف کونیگزبرگ ضرباتی کاری بر بنیادهای تفکر متافیزیکی وارد می‌سازد و با تعیین مرزهای شناخت نشان می‌دهد که متافیزیک ـ که تا آن زمان «شهبانوی دانش‌ها» خوانده می‌شد ـ دیگر به مفهوم سنتی آن ممکن نیست. «متافیزیک برین» که او به جای آن پیش می‌نهد، دانشی معرفت‌شناختی است که می‌خواهد مرزهای خرد آدمی را روشن سازد تا او را از گزند خطاهای فریبنده‌ای که در کمین‌اند، در امان نگاه دارد.

کانت در مهم‌ترین اثر خود «سنجش خرد ناب» (۱۷۸۱)، از جمله با منهدم کردن پایه‌‌های استدلال آنسلم و دکارت، نشان می‌دهد که وجود «خدا» با هیچ یک از برهان‌های هستی‌شناختی، کیهان‌شناختی و فرجام‌شناختی اثبات‌پذیر نیست و در طبیعت و بیرون از آدمی، نمی‌توان چیزی به نام «خدا» یافت. «خدا» فقط می‌تواند کارکردی چونان «ایده‌ای تنظیمی» داشته باشد و بیرون از وجدان انسان مومن جایگاهی ندارد. از این منظر می‌توان گفت که «افسون‌زدایی» از جهانی که پیش‌تر همواره از منظر شور و باور دینی نگریسته ‌شده بود، به این فیلسوف آلمانی بسیار وامدار است. معرفت‌شناسی کانت، دست در دست دانش‌های مدرن، تصور کهن دینی از جهان را فرومی‌پاشد و در طبیعت جایی برای «امر ترانسندنس» باقی نمی‌گذارد.

ولی چشم‌اندازی که کانت از این گذرگاه در برابر انسان مدرن می‌گشاید، هولناک و تهدیدکننده است. بر طبق آن، حتی انسان‌های دینی، یعنی کسانی که خدای خود را در وجدان حمل می‌کنند، همانند دیگر موجودات زنده در برابر این طبیعت سرد و بی‌روح و بی‌معنا ناتوان و تسلیم‌اند و سرانجام گوری سرد برای بلعیدن آنان دهان خواهد گشود. همه‌ی کسانی که می‌پندارند «غایت آفرینش» و «اشرف مخلوقات» هستند، سرانجام زوال خواهند یافت و به ورطه‌ی بی‌سالاری نافرجام مادی درخواهندغلتید.

آیا آدمی می‌تواند این چشم‌انداز هولناک، این منظره‌ی بی‌تسلی و این طبیعت سرد را تاب آورد؟ کانت تردید دارد. به همین دلیل می‌کوشد با فلسفه‌ی اخلاق خود، به این جهان مادی و طبیعت سرد، اندکی گرما بخشد. او که متافیزیک به مفهوم سنتی آن را از صحنه‌ی شناخت طبیعت بیرون رانده و آن را بی‌‌اعتبار ساخته بود، اینک آن را به درون سوژه و «بایسته‌ی قطعی» منتقل می‌کند تا در برابر فرسایش تهدیدکننده‌ی معنای زندگی، قلمرو آزادی اخلاق را برپا و از طریق آن اعلام کند که دین دیگر نمی‌تواند شالوده‌ای برای اخلاق باشد، بلکه بر عکس، دین باید بر شالوده‌ی اخلاق استوار گردد.

بازگرداندن غول به درون شیشه!

فلسفه‌ی دین نزد کانت، نه «فلسفه‌ا‌ی دینی» است و نه «دینی فلسفی»، بلکه او می‌کوشد دین را با خرد محصور کند و غولی را که از شیشه بیرون آمده و هزاره‌ای سیاه و ظلمانی برای قاره‌ی اروپا رقم زده بود، به درون شیشه بازگرداند. کانت استوار بر زمین عصر روشنگری ایستاده است و گرایش فکری زمانه‌ی خود را غنا می‌بخشد و پیش می‌راند. او خواهان «دین حداقلی» است و می‌کوشد دین را به محتوایی عقلانی، اخلاقی و مشروط فروکاهد. ولی کانت همزمان با استوار کردن تاملات خود بر پایه‌های «فلسفه‌ی برین»، آشکارا از اندیشه‌ی عصر روشنگری فراتر می‌رود.

کانت اندیشه‌های خود درباره‌ی فلسفه‌ی دین را نخست در «ماهنامه‌ی برلینی» طرح‌ریزی می‌کند که بعدها در کتابی به نام «دین در درون مرزهای خرد محض» (۱۷۹۳) پیکر می‌گیرد و منتشر می‌شود؛ آن هم در زمانی که پس از مرگ فریدریش کبیر پادشاه پروس، آزادی اندیشه و تاملات انتقادی درباره‌ی دین محدود و سانسور دولتی تشدید شده بود. انتشار این کتاب باعث دردسر کانت می‌شود و فریدریش ویلهلم دوم پادشاه وقت پروس و جانشین فریدریش کبیر، در حکمی که شخصا در اکتبر سال ۱۷۹۴ صادر می‌کند، کانت را نکوهش و او را متهم می‌کند که با تاملات فلسفی خود درباره‌ی دین، برخی آموزه‌های اصلی کتاب مقدس و مسیحیت را تحریف و بی‌حرمت نموده و از این طریق وظیفه‌ی خود به عنوان آموزگار جوانان را خدشه‌دار کرده است. پادشاه پروس از کانت می‌خواهد که دیگر درباره‌ی دین چیزی ننویسد و او را تهدید می‌کند که در غیر این‌صورت پیامدهای ناخوشایندی در انتظار او خواهد بود.

در پی آن کانت ناچار می‌شود خود را موظف اعلام کند که دیگر درباره‌ی دین نخواهد نوشت و تا مرگ فریدریش ویلهلم دوم نیز بر سر پیمان خود باقی می‌ماند. ولی با مرگ فریدریش ویلهلم دوم، کانت اعلام می‌کند که قولی که به پادشاه پروس داده بود با مرگ او بلاموضوع و از درجه‌ی اعتبار ساقط شده است و او خود را مجاز می‌داند که دوباره درباره‌ی دین بنویسد. بدین‌سان کانت در یکی از آثار متاخر خود به نام «جدال دانشکده‌ها» (۱۷۹۸) بار دیگر به تاملات انتقادی درباره‌ی دین بازمی‌گردد.

همانگونه که گفتیم، تلاش کانت در کتاب «دین در درون مرزهای خرد محض»، متوجه ارائه‌ی طرحی برای استوار کردن دین بر شالوده‌ی خرد یا بهتر است بگوییم محصور کردن دین با مرزهای خرد محض است. به اشاره باید گفت که کانت پیش‌تر مقدمات گسترده‌ی نظری این بحث را فراهم آورده بود و از جمله نخست در کتاب «بنیاد متافیزیک اخلاق» (۱۷۸۵) و سپس در کتاب «سنجش خرد عملی» (۱۷۸۸) نشان داده بود که که کنش واقعی اخلاقی، کنشی برخاسته از «وظیفه» است و چنین کنشی تنها هنگامی ممکن است که آدمی احساس آزادی داشته باشد. افزون بر آن، پیش‌شرط کنشی از روی وظیفه فقط این نیست که در انطباق محض با قواعد اخلاقی باشد، بلکه آن است که آدمی آزادانه به نفع «قانون اخلاقی» تصمیم‌ بگیرد.

به گفته‌ی کانت، این «قانون اخلاقی» برای آدمی تنها از طریق خرد قابل دستیابی است، از طریق کاربرد آن‌ چیزی که کانت آن را «بایسته‌ی قطعی» می‌نامد. زیرا خرد همواره قانون‌هایی ارائه می‌دهد که دستورهایی واجب و فریضی‌، یعنی قانون‌های عینی آزادی‌اند. این دستورها می‌گویند که از نظر اخلاقی چه چیزی می‌بایست انجام گیرد، اگر چه ممکن است هرگز انجام نگیرد! پس اراده‌ی آزاد، از انگیزشی درونی حاصل می‌گردد و به این معنا علت خویشتن است، قانون رفتار خود را خود تعیین می‌کند و از هیچ نیروی بیگانه‌ای پیروی نمی‌کند. نوک تیز پیکان این استدلال متوجه آن است که نشان دهد خرد آدمی مصدر و منشاء قوانین اخلاقی است و به قوانینی بیرون از خود و از جمله قوانینی که داعیه‌ی «الهی» و «آسمانی» دارند، هیچ نیازی ندارد! مروری ولو گذرا بر روند اندیشه‌ی کانت در این زمینه، برای فهم بهتر فلسفه‌ی دین او لازم است.

جاذبه‌ی پنهان اخلاق و راز والای آزادی

پرسش کانونی کانت در کتاب «سنجش خرد عملی» این است که آیا خرد به‌طور پیشینی (آپریوری) و رها از تجربه، اراده‌ی اخلاقی را تعیین می‌کند و اگر آری، چگونه؟ کانت خاطر نشان می‌سازد که همه‌ی کنش‌های ما بر اشیاء تجربی مبتنی هستند که به مثابه انگیزه‌ها در گسترده‌ترین مقیاس، اراده‌ی ما را تعیین می‌کنند. ولی آنها تنها دلایل تعیین اراده نیستند. اگر زندگی ما فقط به آنها وابسته بود، نوساناتی بی‌قاعده می‌بود که با برجاهستی موجودی دارای خرد هیچ ارتباطی نمی‌داشت. کانت اصل‌ها و آغازه‌هایی را که هر انسانی برای خود می‌سازد تا طبق آنها زندگی کند، آیین‌های رفتاری ذهنی یا تجربی یا عملی (ماکسیم‌ها) می‌نامد. پس ماکسیم‌ها قواعدی ذهنی و عملی هستند که ما در زندگی روزمره‌، رفتارهای خود را مطابق آنها تنظیم می‌کنیم. برای نمونه قواعدی چون «برای حفظ تندرستی باید ورزش کرد» یا «پس از باده‌نوشی نباید رانندگی کرد» یا «باید به بهداشت بدن توجه کرد» و غیره می‌توانند ماکسیم‌های این یا آن فرد باشند. ولی به گفته‌ی کانت آیین‌های رفتاری‌ای هم وجود دارند که دارای اعتباری عینی‌اند، یعنی برای همه‌ی آدمیان معتبرند. کانت این آیین‌های رفتاری را «قوانین» می‌نامد. پرسش این است که آیا واقعا چنین آیین‌های رفتاری عینی وجود دارند و اگر آری، سرچشمه‌ی آنها کجاست؟

به گفته‌ی کانت، اگر خرد بتواند بر مبنای خود عملی و خودقانونگذار گردد، در آن صورت ما با علیتی روبرو خواهیم بود که به‌گونه‌ای بنیادین با علیت در امور تجربی متفاوت خواهد بود. کانت برای توضیح این مساله، دو نوع علیت را از هم تفکیک می‌کند: «علیت طبیعی» آن است که در چارچوب علت‌های تجربی، معلول‌های تجربی می‌آفریند. ما با این علیت طبیعی در دانش‌های تجربی روبرو هستیم و روابط علت و معلولی را بر پایه‌ی آنها توضیح می‌دهیم؛ از جمله رفتارهای حسی آدمی را که برپایه‌ی انگیزه‌های مبتنی بر لذت و درد استوارند و خود نیز در چارچوب علیت طبیعی جای می‌گیرند. ولی کانت در کنار آن به «علیتی برخاسته از آزادی» نیز اشاره می‌کند که در آن، علت، تجربی نیست بلکه «برین» (ترانسندنتال) است. کانت می‌خواهد نشان دهد که چنین علیتی وجود دارد و بر این پایه، خرد «دلیل تعیین اراده» آدمی است.

استدلال کانت بطور خیلی خلاصه و با زبانی ساده چنین است: علیت برخاسته از آزادی هنگامی واقعیتی انکارناپذیر است که ما بتوانیم نشان دهیم که یک قانون خرد ناب (یعنی قانونی غیرتجربی) وجود دارد که به‌طور نامشروط و قطعی (کاته‌گوریک) به عنوان دلیل تعیین اراده عمل می‌کند. بدیهی است که نمی‌توان یک چنین قانونی را به گونه‌ی تجربی ثابت کرد. بنابراین باید در پی یک فاکت غیرتجربی خرد بود که ما بی‌واسطه به آن آگاهیم. اگر بتوانیم نشان دهیم که خرد ناب بر مبنای خود قانونگذار است و به این معنا اراده را تنها از طریق قانون خود تعیین می‌کند، امر خودآیینی برخاسته از آزادی محرز می گردد. کانت یک چنین قانون عملی را که همواره دلیل کافی تعیین اراده است، «بایسته‌ی قطعی» یا «قانون اخلاقی» می‌نامد و در تاملات خود آن را به این صورت فرمولبندی می‌کند: «چنان رفتار کن که ماکسیم اراده‌ی تو، در هر زمان بتواند هم‌هنگام به عنوان اصل یک قانونگذاری عمومی اعتبار داشته باشد».

حال می‌توان پرسید که این فرمول «بایسته‌ی قطعی» به چه معنا یک قانون خرد ناب است؟ پاسخ کانت چنین است: «بایسته‌ی قطعی» آیین‌های رفتاری (ماکسیم‌های) متفاوتی را بر مقوله‌ی «عمومیت» که فرم ناب خرد است منطبق می‌کند تا آنها را بسنجد. و آنها را مطابق چه چیز می‌سنجد؟ مطابق ایده‌ی یک «قانون عمومی»! بنابراین هر کس شخصا می‌تواند از خود بپرسد که آیا این ماکسیم یا آیین‌رفتاری که من مطابق آن رفتار می‌کنم، می‌توانست قانونی عمومی باشد و آیا من می‌توانم از نظر عقلی خواستار وضعیتی باشم که در آن این قانون عمومی حاکم باشد؟ اگر آیین‌رفتاری من از این سنجش سربلند بیرون آید، می‌بایست بر پایه‌ی آن رفتار کنم و اگر نه، نبایست از آن پیروی کنم.

«بایسته‌ی قطعی» از آن جهت تجربی نیست، زیرا از انگیزه‌های درونی و تمایلات فردی پیروی نمی‌کند و فایده‌ی شخصی را در نظر نمی‌گیرد، بلکه فقط خواستار حکم خرد می‌شود. با ذکر نمونه‌ای می‌خواهیم این موضوع را روشن‌تر کنیم: اگر کسی مطابق این «ماکسیم» رفتار کند که نباید دزدی کرد زیرا در صورت گیر افتادن خطر مجازات آدمی را تهدید می‌کند، طبعا منافع شخصی خود را در نظر گرفته است و نه «بایسته‌ی قطعی» یا قانون اخلاقی را. ولی اگر کسی بر پایه‌ی «بایسته‌ی قطعی» دزدی نکند و آن را امری ناپسند و نکوهیده بداند، نه به خاطر ترس از مجازات، بلکه بر پایه‌ی این حکم خرد رفتار کرده است که اگر دزدی به «قانونی عمومی» تبدیل شود، جامعه را سراسر به تباهی می‌کشاند.

به گفته‌ی کانت، «بایسته‌ی قطعی»، عنصر پیشینی (آپریوری) خرد است. معنای این سخن آن است که هر ذات خردمندی به‌گونه‌ای ضروری و پیشینی می‌داند که باید مطابق این قانون رفتار کند و ما بی‌واسطه به این امر آگاهیم. به دیگر سخن، دانستن پیشینی قانون اخلاقی یا بایسته‌ی قطعی برای وجدان آدمی بنیانگذار است. ذات خردمند بطور پیشینی می‌داند که باید آیین‌های رفتاری خود را با فرم قانون عمومی بسنجد. بر این پایه می‌توان گفت که خرد ناب از درون خود به‌طور عملی و به‌گونه‌ای پیشینی و ضروری، قانون اخلاقی صوری را به مثابه «اصل اخلاق» تعیین می‌کند. ولی آیا معنای این سخن آن است که آدمی حتما اخلاقی رفتار می‌کند؟
کانت در پاسخ به این پرسش تصریح می‌کند که قانون به خودی خود هیچ کنشی برنمی‌انگیزد، زیرا به یک موضوع معین بیرونی متوسل نمی‌گردد. آنچه به موضوعات بیرونی متوسل می‌گردد، رانش‌ها و گرایش‌های آدمی است. بنابراین هر تکانه‌ی اراده، محصول دلایل تعیّن پیشینی و تجربی برخاسته از قوه‌ی خواهش‌های والا و پست است. اراده از طریق رانش‌ها و گرایش‌های طبیعی آدمی «دگرآیین» (یعنی وابسته به دیگری)، و از طریق قانون اخلاقی «خودآیین» (یعنی مستقل و قائم به ذات) است. قانون اخلاقی پیش از هر چیز دربرگیرنده‌ی آزادی اراده به شیوه‌ی عملی است.

بر این پایه می‌توان دو رتبه از دلایل تعیین یا انگیزه‌های اراده را تفکیک کرد: «انگیزه‌های خرد» که خصلت بایسته‌ی قطعی دارند و کانت آنها را «وظایف» می‌نامد؛‌ و «انگیزه‌های حسی» مبتنی بر لذت و درد که اصولا تجربی هستند و کانت آنها را «امیال» می‌نامد. «وظایف» همان دستورهای قطعی خرد هستند. آنها از انگیزه‌های مبتنی بر لذت و درد مستقل‌اند و فقط با بصیرت عقلی قابل دستیابی‌اند. «وظیفه» احساسی برخاسته از «احترام نسبت به قانون اخلاقی» است و حس «احترام» تنها می‌تواند فکری و عقلی باشد. کانت رفتاری را از نظر اخلاقی «نیک» می‌داند که برخاسته از «وظیفه» باشد. بر خلاف وظیفه، «امیال» انگیزه‌های حسی برای دستیابی به لذت یا پرهیز از درد هستند. آدمی هنگامی از نظر اخلاقی «بد» رفتار می‌کند که اجازه دهد آن «امیالی» رفتار او را تعیین کنند که با «وظایف» او در تضادند؛ و اراده تنها هنگامی آزاد است که مطابق وظایف و قانون اخلاقی رفتار کند. کانت سرچشمه‌ی «وظیفه» را در شخصیت آدمی و در «آزادی و استقلال او از سازوکارهای همه‌ی طبیعت» می‌بیند. از آنجا که سرچشمه‌ی «وظیفه» به عنوان قانون قطعی خرد در آدمی نهفته است و آدمی می‌تواند در آزادی رفتار خود را تعیین کند، ثابت می‌شود که خرد آدمی خودقانونگذار است و به هیچ مرجع بیرونی برای قانونگذاری اخلاقی نیازمند نیست.

جاذبه‌ی پنهان فلسفه‌ی اخلاق کانت، در همین رازگونگی مفهوم آزادی نهفته است. برای کانت مفهوم «بایستن» (یعنی بایدی که اخلاقی است)، به جامعیت آزادی تبدیل می‌گردد. آنچه طبیعت آدمی می‌خواهد، همان ضرورت طبیعی است و نه آزادی. آزادی یعنی گسستن زنجیره‌ ضرورت طبیعی. آزادی یعنی پیروزی بر رانش طبیعی آدمی. اراده نمی‌تواند به راستی اراده‌ی آدمی باشد، تا هنگامی که تحت اندیشه‌ی آزادی قرار نگیرد. آزادی به مثابه امر خودآیین اراده‌ی آدمی، به‌طور مستقل و نامشروط و رها از تاثیر علل طبیعی مانند نیازها و تمایلات متحقق می‌گردد. اما این «بایستن» در کجا جلوه‌گر می‌شود؟ پاسخ کانت این است: در وجدان! آدمی فقط با مراجعه به ندای وجدان می‌تواند از خود به مثابه موجودی طبیعی فراتر رود و کاری انجام دهد که هیچ ضرورت طبیعی آن را ایجاب نمی‌کند، بلکه فقط ندای وجدان آن را فرمان می‌دهد و «تحمیل» می‌کند. چنین «تحمیلی» چیزی کاملا متفاوت از «امر مشروط» است. آدمی بر خلاف همه‌ی اشیاء و موجودات زنده‌ی دیگری که تابع زنجیره‌ی علیت‌اند، می‌تواند با پیروی از ندای وجدان این زنجیره را بگسلد و به گونه‌ای «نامشروط» رفتار کند. آدمی فقط از این گذرگاه می‌تواند به عنوان موجودی روحی احساس پیروزی کند. برای کانت این احساس پیروزی چیزی نیست جز آزادی اخلاقی.

نزد کانت، اخلاق، راز والای جهان است. ژرف‌تر از آن نمی‌توان به کنه چیزی‌ نفوذ کرد و فراتر از آن هم نمی‌توان رفت. از این دیدگاه است که او می‌گوید: «دو چیز هر چه مکررتر و پایدارتر ژرف‌اندیشی شوند، ذهن را با شگفتی و هیبت همواره تازه‌تر و فزاینده‌تری به خود مشغول می‌کنند: آسمان پرستاره بر فرازم، و قانون اخلاقی در درونم». با کانت آزادی اخلاقی یا خرد عملی، به میراث‌دار متافیزیک کهن تبدیل می‌‌گردد و سپهر اخلاق درونی، آسمان سرد خالی بیرونی را ترمیم می‌کند؛ و از این دیدگاه است که «قانون اخلاقی در درون آدمی» از «آسمان پرستاره بر فراز او» فراتر می‌رود.

«دین خرد» در برابر ایمان به وحی

بر پایه چنین اندیشه‌هایی است که کانت نتیجه می‌گیرد دین نمی‌تواند تعیین کند چه چیزی از نظر اخلاقی پسندیده یا ناپسند است. اگر سرچشمه‌ی قوانین اخلاقی در خرد آدمی نهفته است (همان‌گونه که کانت آن را نشان می‌دهد)، این قوانین باید از دستورهای دینی کاملا مستقل بمانند. اخلاق بر پایه‌ی مفاهیم برساخته‌ی آدمی به مثابه ذاتی آزاد و همزمان متعهد به قوانین نامشروط خرد استوار می‌گردد و به هیچ ایده یا ذات دیگری نیاز ندارد تا وظایف آدمی را به او بازشناساند.

کانت در کتاب «سنجش خرد عملی» نشان داده بود که ایده‌های «آزادی»، «نامیرایی روح» و «خدا» اثبات‌نا‌پذیر، ولی همزمان مفروضاتی ضروری برای خرد هستند. او سپس تلاش می‌کند با پیش‌فرض قرار دادن ایده‌های یاد شده، تصورات دینی را تفسیری اخلاقی کند. بدین منظور در رساله‌ای به نام «درباره‌ی ناکامی همه‌ی تلاش‌های فلسفی در توجیه دادگری خدا» (۱۷۹۱) که از جمله وازنش دیدگاه‌های لایبنیتس است، نشان می‌دهد که ناممکن است بتوان خدا و آفرینش او را از طریق خرد نگرورز توجیه کرد. به گفته‌ی کانت، وجود خدا به‌طور نگرورزانه اثبات‌ناپذیر و سرشت او ناشناختنی است و بنابراین همه‌ی تلاش‌های فلسفی برای توجیه دادگری خدا ناکام می‌ماند. برای کانت تنها چیزی که در این زمینه باقی می‌ماند و برای آدمی ممکن است، در کاربرد عملی خرد و عمل کردن به فرمان‌های خرد عملی نهفته است؛ فرمان‌هایی که خرد خودقانونگذار صادر می‌کند.

این بحث سپس در نخستین بخش کتاب «دین در درون مرزهای خرد محض» به‌گونه‌ای مشخص‌تر پیکر می‌گیرد، در جایی که کانت در پی یافتن پاسخی برای این پرسش است که آیا آدمی بنا بر طبیعت خود نیک است یا شر؟ گفتنی است که کانت هیچ توهمی نسبت به آدمی ندارد و از او چنان سخن می‌گوید که واقعا هست و نه چنان که باید باشد. نگاه کانت به آدمی حتی بدبینانه است. برای او آدمی موجودی است خودپرست و در پی منافع و علایق خویشتن و در تلاش برای به کرسی نشاندن آنها. بیهوده نیست که کانت تاکید می‌کند: «از چوب کجی که آدمی ساخته شده، هیچ چیز کاملا راستی نمی‌توان درست کرد»!

برای کانت در آدمیان «گرایشی» به سوی « شر» وجود دارد و آنان حتی حامل «شر رادیکال» در درون خود هستند، ولی «جبری» برای شرارت وجود ندارد. زیرا آدمی به عنوان موجودی دارای خرد از این میدان بازی برای تصمیم‌گیری برخوردار است که کدامین انگیزش‌های او بر روی آیین‌های رفتاری او تاثیرگذارند. این میدان بازی همان ابعاد آزادی است. «شر» اگر چه برای کانت وحشتناک و به گفته‌ی او «ریشه‌ی ماکسیم‌های غیراخلاقی» است، ولی امری آسیب‌شناختی نیست. رفتار شریرانه، رفتاری است که «عشق به خویشتن» را والاترین اصل می پندارد و این امر هنگامی به وقوع می‌پیوندد که آدمی دیگر انسان‌ها را به وسیله‌ای برای هدف‌های خود فروکاهد: هنگامی که کسی را بفریبد، استثمار کند، آزار دهد یا بکشد. به باور کانت، این گزاره که آدمی شرور است، هیچ معنایی جز این ندارد که او به «قانون اخلاقی» در درون وجدان خود آگاه است ولی انحراف از این قانون را در آیین‌های رفتاری خرد خود پذیرفته است.

پس اصل «شر» نزد کانت در خدمت توضیح این مساله است که چرا آدمی به‌رغم آگاهی به این موضوع غالبا غیراخلاقی رفتار می‌کند. «شر» همانا زیرپا گذاشتن قانون اخلاقی تحت تاثیر امیال طبیعی و به این اعتبار برهم زدن تناسب درست میان قانون اخلاقی برخاسته از خرد و انگیزش‌های حسی است. ولی کانت «شر» را چونان «رانش» یا «خواهشی» در طبیعت آدمی نمی‌انگارد. از دیدگاه کانت، «شر» ریسک و هزینه‌ی آزادی است. ولی آزادی به گونه‌ای جدایی‌ناپذیر با اراده‌ی صیانت نفس در پیوند نیست. این موضوع را کانت در نگاه به «امر نیک» با روشنی تمام بیان می‌کند. به باور او، آدمی چنان آزاد است که حتی می‌تواند از منافع شخصی خود چشم‌پوشی کند. هر آینه آدمی از ندای وجدان پیروی و مطابق «وظیفه» و «بایسته‌ی قطعی» رفتار کند، دیگر فقط به سادگی مطابق منافع خویشتن رفتار نکرده است.

از این دیدگاه است که کانت صریحا با هر گونه دینی به مخالفت برمی‌خیزد که بخواهد از طریق اتوریته‌هایی محض چون «خدا» یا «کتاب مقدس» یا «حکومتی مطلقه» به خود اعتبار بخشد. برای کانت فقط آن وظایفی می‌توانند «واقعا اخلاقی» باشند که از طریق خرد ناب قابل شناخت‌اند و برای رفتار اخلاقی، باور به خدا ضروری نیست. رفتار اخلاقی برای خاستگاه خود فقط به «بایسته‌ی قطعی» نیازمند است و اگر اخلاق بر پایه‌ی باور به خدا استوار شود، به معنای آن است که انگیزش‌های رفتار اخلاقی ما باید به قدرتی پاداش‌دهنده یا مجازات‌کننده منوط گردد و در این صورت، رفتار اخلاقی، غایت خود را از دست می‌دهد. بر این پایه است که کانت مخالفت خود را با ادیان جزمگرا یعنی همه‌ی ادیانی که بر «وحی» متکی هستند اعلام می‌کند و برای چیرگی بر «ایمان کور» مبتنی بر وحی، خواستار استوار ساختن دین بر شالوده‌ی خرد، یا به دیگر سخن، استقرار «دین خرد» می‌شود.

به گفته‌ی کانت، تلاش برای دریافت حسی «تاثیرات آسمانی» با هر روشی که صورت گیرد، گونه‌ای جنون است. کانت همه‌ی چیزهایی را که در دین با «وحی»، «جزمیات»، «معجزه» یا «تاثیرات آسمانی» سروکار دارند رد می‌کند. او همچنین دعا و مراسم و مناسک دینی و زیارت و اعتراف به گناه نزد کشیشان را «جنون دینی محض» می‌خواند. بیهوده نیست که کانت از «کلیسای مرئی و نامرئی» سخن می‌گوید.

به باور او، دستیابی به حاکمیت اصل‌های اخلاقی نیک ـ که کانت آنها را «کمال اخلاقی بشریت» می‌نامد ـ هدفی است که به طور جمعی می‌توان به آن دست یافت. این امر ضرورت ایجاد همبودی اخلاقی را ایجاب می‌کند که نوعی «کلیسا» است. منتها باید میان «کلیسای مرئی» و «کلیسای نامرئی» تفاوت قائل شد. مبداء حرکت کلیسای مرئی همواره ایمان به وحی و متاثر از انواع و اقسام مراسم و آیین‌های دینی ومذهبی است که با خرد هیچ ارتباطی ندارند. به گفته‌ی کانت این نهادهای کلیسایی مرئی موجودیت خود را مدیون نابالغی روحی و ناتوانی فکری آدمیان هستند. کانت در نقطه‌ی مقابل آن خواهان اجتماعی از ذات‌های اخلاقی خردگرا می‌شود و آن را «کلیسای نامرئی» می‌نامد. بنابراین نباید از این مفهوم کانت نهادی دینی را برداشت کرد. چنین همبودی فقط در اندیشه‌ها وجود دارد و مانند یک ایده باید آدمیان را تشویق و ترغیب کند تا به گونه‌ای رفتار کنند که گویی اعضای یک جامعه‌ی اخلاقی‌اند. «کلیسای نامرئی» از خرافات دینی و مذهبی پیروی نمی‌کند و به ساختارهای سلسله‌مراتبی وابسته نیست.

به باور کانت، ایمان به وحی محصول دوره‌ی معینی از تاریخ تکامل انسان است که سرانجام آدمی به یاری خرد بر آن چیره می‌گردد. آدمیان به ایمان به وحی تا زمانی نیازمندند که هنوز برای باور به مرجعیت خرد به بلوغ فکری و روحی نرسیده‌اند. پس هدف کانت از «دین خرد»، رستگاری آدمی یا دیگر اشکال پاداش‌های دنیوی و «اخروی» نیست، بلکه ایجاد تحولی اخلاقی در زندگی آدمی است.

به‌طور خلاصه می‌توان گفت که کانت در ژرف‌اندیشی‌های خود در حوزه‌ی فلسفه‌ی دین، رابطه‌ی میان دین و اخلاق را واژگون می‌سازد: او خواستار آن است که همه‌ی تصوراتی از دین حذف گردند که فاقد اهمیتی اخلاقی هستند. به باور او، بر خلاف چیزی که تا آن زمان تصور می‌شد، دین پیش‌شرط فلسفه‌ی اخلاق نیست، بلکه آن هسته‌ی دین که می‌تواند اعتباری فرازمانی داشته باشد، وابسته به فلسفه‌ی اخلاق است. به دیگر سخن، دین می‌بایست در خدمت اخلاق قرار گیرد و متممی از اخلاق و وابسته به آن باشد. کانت همزمان خواستار آن می‌شود که از یک چنین «دین اخلاقی» نه تنها «اسطوره‌زدایی» شود تا «پوسته‌ی عرفانی تصورات عامه‌پسند» آن شکافته و دور انداخته شود، بلکه راه «رفع» آن از گذرگاه فلسفه هموار گردد.

اسفند ۱۳۹۳