از : شهاب شباهنگ
عنوان : پاسخی به آقای الف رستمی
آقای رستمی گرامی،
نوشتهاید که «درک کانت از کارکرد دین و نقد مهم، ارزشمند و تاریخی او دیگر پاسخگوی نیازهای ما نیست و باید باور کنیم که ما دین را نمیشناختهایم». توضیح دو نکته در رابطه با این تذکر شما ضروری است: نخست اینکه نوشتهی من صرفا توضیح فشردهای از «فلسفهی دین» در آرای کانت با نگاهی به فلسفهی اخلاق اوست. بویژه از آن جهت که او رابطهی دین و اخلاق را واژگون و عرصه را بر دین تنگ میکند. کانت در زمانهی خودش امر «افسونزدایی» از دین را با تکانهی فکری نیرومندی به پیش رانده است و اهمیت کار او در این زمینه حتی از زمانهی او فراتر میرود. ولی طبعا هیچکس نمیتواند ادعا کند که کانت حرف آخر را دربارهی دین زده است. من هم در مقالهام چنین ادعایی نکردهام و حتی یادآور شدهام که او بر زمین عصر روشنگری ایستاده است. در ضمن این اولین بار نیست که من مقالهای دربارهی آرای برخی متفکران در نقد دین مینویسم. شما میتوانید در آرشیو «اخبار روز» به برخی دیگر مقالههای من هم مراجعه کنید. گفتنی است که دیدگاههای هر یک از آن متفکران در جای خودش ارزشمند است، چون به حاکمیت خرد کمک کرده و اندیشهی بشری را به پیش رانده و زمینهی «افسونزدایی از جهان» را فراهم ساخته است. این را هم باید گفت که دیدگاههای منتقدان امروزی دین مانند داوکینز و تامسون هم از آسمان نیفتاده است و بر بستر فکری نقدهای گذشتگان و از جمله همین کانت استوار است و نباید تصور کرد که امثال داوکینز نوبر بهار آوردهاند. شما از جمله تاثیر کانت را بر افکار داوکینز در کتاب معروف او «پندار خدا» هم همه جا مشاهده میکنید. البته دانشوران امروز مانند داوکینز طبعا با توسل به دانشهای امروزین نقدهای خود را غنا میبخشند و نمیتوان منکر آن شد.
و اما نکتهی دوم این است که شما در انتقادتان از نوشتهی من دو بار از واژهی «ما» استفاده کردهاید و نوشتهاید که دیدگاه کانت پاسخگوی نیاز «ما» نیست و «ما» دین را نمیشناختهایم. اجازه بدهید این «ما» را کمی تفکیک کنیم. چیزهایی که گفتید شاید برای «ما» در تمدن غربی تا اندازهای درست باشد. طبعا غربیها در سطح اندیشههای کانت که متعلق به حدود ۲۵۰ سال پیش است در جا نزدهاند و از زمان کانت به اینطرف با لودویگ فویرباخ، فریدریش نیچه، برتراند راسل و هانس آلبرت (در حوزهی فلسفه و معرفتشناسی)، کارل مارکس (در حوزهی جامعهشناسی و اقتصاد سیاسی)، زیگموند فروید، وندل واترز و فرانتس بوگل (در حوزهی روانشناسی)، کارل هاینتس دشنر (در حوزهی تاریخشناسی دین) و دهها متفکر دیگر، از دین افسونزدایی کردهاند و امروزه هم این سنت فرخنده را با دانشورانی چون هوبرت شلایشرت، ریچارد داوکینز، میشل اونفره، سم هریس، میشائیل اشمیت سالومون و دهها تن دیگر ادامه میدهند. ولی این امر چه ارتباطی به «ما» دارد؟ منظورم از «ما»ی دوم، «ما»ی اسلامی است! این «ما» فعلا با پدیدههایی چون «حکومت کهریزک» و «خلافت داعش» و «وهابیسم» و «اردوغانیسم» و «سلفیسم» و «طالبانیسم» و غیره دست به گریبان است. برای این «ما»ی اسلامی اندیشههای کانت خیلی هم تازگی و موضوعیت دارد و از سرمان هم زیاد است! جوامعی چون ایران هنوز در برزخ قرون وسطای خود دست و پا میزنند و عصر روشنگری خود را پشت سر نگذاشتهاند که افکار کانت بخواهد برایشان کهنه شده باشد. افکار کانت هنوز دویست سال از جوامع اسلامی خاورمیانه جلوتر است (اساسا اگر این افکار بتوانند برای درمان فلاکت این جوامع کارساز باشند!). کانت در مباحث خود نشان میدهد که آدمی برای رفتار اخلاقی، به خدا نیازی ندارد، چرا که خرد آدمی خود قانونگذار اخلاقی است. آیا میتوانید تصور کنید که برد این اندیشه در زمانهی خودش چه ضرباتی بر اقتدار کلیسا و روحانیان مسیحی وارد کرده است؟ حالا اگر عدهای از ایرانیان همت کنند (و البته خود این تلاش کاریست کارستان!) و بکوشند همین مبحث کانت را به دردهای بیدرمان جامعهی اسلامزدهی امروز ایران بزنند، اگر با آن حریف «نئاندرتالهای اسلامی» هم نشوند ـ که جز کشتار و سرکوب مخالفان فکری چیزی نمیشناسند ـ دستکم میتوانند باد را از بادبان آن عوامفریبانی بگیرید که با رنگهای بنفش و سبز و غیره میخواهند پس از ۱۴۰۰ سال «اسلام اخلاقی» و «اسلام رحمانی» به مردم قالب کنند!
۶۷۱٣۲ - تاریخ انتشار : ۲۱ اسفند ۱٣۹٣
|