نظریه های هنری نان به نرخ روز خوردن


علی اصغر راشدان


• دیدگاه های داستان نویسی من همانهاست که تو ذهنم شکل میگیرند. اول تنها یک تصویر پیدا می شود. شکل و مضمون این تصویر زمان و مکان ناپذیر است. به همین دلیل مکان و زمان وقوع داستانها خیلی متفاوت است. ممکن است مربوط باشد به سالهائی که تازه راه افتاده بودم و تاتی تاتی میکردم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲٨ اسفند ۱٣۹٣ -  ۱۹ مارس ۲۰۱۵


 
 
         دیدگاه های داستان نویسی من همانهاست که توذهنم شکل میگیرند.اول تنهایک تصویرپیدامیشود.شکل ومضمون این تصویرزمان ومکان ناپذیراست.به همین دلیل مکان وزمان وقوع داستانهاخیلی متفاوت است.ممکن است مربوط باشدبه سالهائی که تازه راه افتاده بودم وتاتی تاتی میکردم.می افتادم وبلندمیشدم،این افت وخیزتاهنوزهم ادامه دارد.بارهای بی شمارافتاده وبرخاسته ام.این روندقراراست تاآخرین افتادن وبرای همیشه برنخاستن ادامه داشته باشد.این افتادن وبلندشدن ورزش ونیروگرفتن است.نبوداین جدال مستمریعنی نفس فراموش کردن.این افت وخیزوجدال دایم،زنده ماندن وادامه راه است.
      این تصویراولیه ممکن است ازدوران کودکی تودهات،شهرنشابور،تهران،آمریکای دوران جوانی،ایران دوران پرهیاهوی انقلاب،گریزدوباره به اروپاباتمام تنشهای حال حاضرش باشد.داستانها مشمول تمامی این مکانهاوزمانهایند.امروزداستانی ازدهات ودوران کودکیم مینویسم.فرداداستانی دیگرازسانتامونیکای قلب لس آنجلس مینویسم که ازنظرزمانی مربوط است به همان روزنوشتن.گوناگونی کاربرمیگرددبه سراسرپهنه مکانهائی که درآنهازندگی کرده ام.خوش شانسی من دراین است که درمیان بیشترقشرهای احتماعی زندگی کرده وباآنهاسلوک داشته ام.
    تصویربدون دخالت اراده من،ناخودآگاه وناغافل ذهنم راتسخیرمیکند.شکل وسنخ داستانی مربوط به خودرامیگیرد.طرح وچارچوب کلی راتوذهنم شکل میدهد.حالت فوق العاده حساسی راکه جانمایه اصلی نوشتن است،توذهنم زنده میکند.هیچ کارخارق العاده ای نمیکنم.تصویرتوذهنم تکثیرمیشود،زادوولدمیکند.هرتصویرتازه چندتصویرجدیددنبال خودمیاورد،هیچ آشنائی وآگاهی قبلی از هیچکدامشان ندارم.یک تصویردرطول نوشتن گاهی میشودصدتصویر.باروشنی کامل توبخش روشن ذهنم پیداوژره میروند،باسرعت برق پیداوگم میشوند.بایدباهمان سرعت برق تصاویرمتحرک رابگیرم ونوشتاریشان کنم وبنویسم وبرق آسابروم سراغ شکارتصویربعدی.تصاویرشکارشده میگویندباچه شکلی بایدکنارهم بگذارمشان.پرسرعت مینویسم.لحظات لبریزسکوت وخلسه است.صدای بال پشه چرتم راباپاره میکند.تنهامایه تلطیف خلسه وسرعت دادن بیشتربه کار،موزیکی نرم وملایم وهرازگاه لبی ترکردن باآبجواست....
      نوع زبان،زمان،مکان،گذشته،زمان حال یابه شکل دیالوگ بودنش راخودتصاویرمشخص میکنند.ازتنهاقواعدومقررات وترمهای ادبی ئی که پیروی میکنم،همینهاست که تصاویررنگین کمانی جلوم میگذارندورورعایتشان پافشاری میکنند.گوشم به حرف هیچ نظریه پردازدیگری بدهکارنیست.      
      هرازگاه مطالبی ذهنم رااشغال میکنندومجبورم بنویسمشان.باترمهای هنری نمیخوانند؟هرچه میخواهیدبنامیدشان.داستان نیست؟خاطرات،گزارش نویسی،ساده نویسی،خزعبلات یاهرچه دلتان میخواهداسم روشان بگذارید.مهم این است که بنویسمشان.به همین شکل هم که توذهنم شکل میگیرندبایدبنویسمشان،طوری دیگرنمیتوانم بنویسمشان. ننویسمشان؟نمیتوانم ننویسمشان.بین من ونوشتن جدالی پایان ناپذیر جریان دارد.یابایدتصاویرهجوم آورده به ذهنم رابه نوشته تبدیل کنم وبنویسم وتصاویررابه زانودرآورم یاآنهاذهنم را تسخیرمیکنندوشبانه روزجولان میدهندوبه زانودرمیاورندم.ننویسمشان چه اتفاقی می افتد؟کله م رایک کپه زنبورتسخیروبیست وچهارساعته وتوخواب وبیداری توش وزوزمیکنند.هرچه دوست داریدبه حساب آوریدش.شاهرگ حیاتی من روی کاغذآوردن ورهاشدن ازشرهجوم اینهمه تصویراست وبس....
       یعنی آرزوبه دل نمیمانم؟میرسدروزی که بتوانم حداقل ده درصدازآنهاکه سرم راتسخیرکرده وشبانه روزمیرقصاندم،بیاورم روی کاغذ؟ به سطحی ازپختگی میرسم که بتوانم نوشته ام رابایک غلط گیری مختصربه چاپ بسپارم؟آن اندازه روان نویس میشوم تابتوانم چنددرصد اینهمه تصویرزنده که مثل پرده سینمادایم توذهنم رژه میروندوبرق آسامیگریزندراشکارکنم وبنویسم؟چه ولوله ای توسرم برپاست!اینهمه کندخواندن ونوشتن وترجمه کردن راچه کنم؟فکرنکنم توچهارروزباقیمانده عمرم بتوانم یکدهم این همه کتاب توفقسه چیده شده رابخوانم.روزگاری که هنوزصدتاش رانخوانده بودم فکرمیکردم مادردهرشدم.حالا،بعدازاینهمه سال مغزوچشم هدردادن،تازه میفهمم چقدرکم دارم.ده درصدکتابهارانخوانده ام.سروچشمم دیگرانگارخسته شده ونمیکشند.چشمهایم گاهی تارمیشود.ازیک جفت چشم چقدرمیشودکارکشید؟انگارنمیخواهندبیشتراین بارکشی کنند.گاهی حوصله ام خیلی سرمیرود.همه چیزوهمه جاراتیره می بینم.زیادکه دچارسیاه اندیشی میشوم،به خودم نهیب میزنم:
«خجالت بکش.خودت رابگذارجای آدم های خیلی لایق ترکه سرشان راتوکاسه توالت فرومیکنند.ماههاوسالهاتوسلول انفرادیند،هرآن وهرلحظه ازشش جهت بهشان اهانت میشود،زیرانواع تحقیرهاقرارشان میدهند،ازکمترین حقوق انسانی،افتصادی،جسمی وروحی ونفس کشیدن محرومشان میکنند.چقدردرراه حقوق این انسانهای شریف مایه گذاشتی؟خونت ازخون آنهارنگین تراست که میخواهی مثل چس نفسهای بی حاصل ازهمه طلبکار،زرناله بزنی؟اینهمه مردم جوانها،پدرومادر،زندگی،گذشته وآینده وهمه هستی شان راداده اند ودم برنمیاورند.سرت را بندازپائین وادای نشخوارکننده های بیدردرادرنیاور.تمام کمبودها،دلتنگیهاو غربت زدگیها،فشارهائی که ازبرخوردبیگانه مآبانه اینهاحس میکنی وهردردبیدرمان دیگرت راجمع کن،به نیروتبدیل ودست مایه همین لک لک انشانویسیهات کن.گرچه این انشانویسیهاهم دیگر چندان دردی از اینهمه دردبیدرمان این جامعه آفت زده رادوانمیکند،بازبه بیحاصلی،بیعاری،لاابالی گری ونشخواروزرناله زدن وطلبکاربودن شرف دارد.»
   ناشربیرحم حق تالیف چندرمان ومجموعه داستان نوشته خودم ودورمان ومجموعه داستان ترجمه ام راپاک به بادنسیان سپرده است.سرنوشت این کیسه گونی دست نوشته هابه کجامیکشد؟این ده پانزده رمان،مجموعه داستان،نمایشنامه های نوشته خودم وترجمه هاحاصل اینهمه سال دنده خردکردن است.بااین بازارنشرقمردرعقرب چه بایدکرد؟ همه به هم نان قرض میدهند.همه رابطه-ضابطه ورفیق بازی میکنند.دنبال نوشته های آهسته برو-آهسته بیاکه گربه شاخت نزندمیگردند.نوشته باب مذاقشان بایداصلاوابداباسیاست وسیاسیون یاسران قوم وریزه خواران دستگاه جوروستم کاری نداشته باشد.به مسائل مذهبی گوشه وکنایه نزند.درباره آشیخ،حاجیه خانم،مسجدومنبر،عباوعمامه،چادرچاقچور ،نمازمیت وامثالهم لب ترنکند.هیچ اشاره ای به لب ودندان وزلف وگیسووپستان وعشق وعشقبازی درنوشته نباشد.خنده وشادی،مجالس شادخواری،موزیک،رقص وپایکوبی ومی نوشی مایه تکفیراست.نتهاسیخ وسمبه ومنقل ووافورمجازاست.اگرمیخواهی نوشته ات چاپ شود،میدان عرض وجودوجولان دادن پیداکنی،توبرنامه های جوراجورنهاربازارادبی شان مطرح شوی،به انواع شگردهابرنده جوایزگوناگون شان شوی،نامت گل سرسبدمطبوعات نان به نرخ روزخورشود،اسم خودوآثارت سرتیترصفحه اول مطبوعات معلوم الحال شان شودوبابوق وکرناسربازارهای دادوستدشان اعلام شود،بایدکوتاه بیائی.گوشه چشمی که نه،هستیت را تقدیم اربابانشان کنی.جنایتکارهاراخدمتکاربنامی.هرجوروستم وحق کشی راعین انصاف به حساب آوری.خون آشامهای سفاک رادریای رحمت معرفی کنی.جامعه ومردم عسرت زده،له ولورده شده،به خاک سیاه افتاده،ازکمترین امکانات اجتماعی،اقتصادی،آزادی بیان،اختیارانتخاب وپوشیدن لباس دلخواه، برخورداری ازهنر،تاتر،سینماوموزیک منع ومحروم شده رابرخوردارازتمامی مواهب معرفی کنی.اگرباسازشان برقصی خودی هستی، نانت توی روغن است.خوشنام ترین آدمی،نابغه زمانه هستی،نوشته هات درتیراژچندده هزاری چاپ وپخش ووضع مالیت سکه میشود.درغیراینصورت همین روشن فکرنماهائی که هم ازآخورمیخورندوهم ازتوبره،ازدورخارج وخاکسترنشینت میکنند.توهمان جلسات ونهاربازاربه اصطلاح ادبی شان، نوشته وکاروخودت راسکه یک پول میکنند.جامعه بزرگترین لطمه راازهمین دودوزه بازهای چندچهره می بیند.همین هاکه درظاهرروشنفکران مردمیندودرخفامستقیم وغیرمستقیم سرشان تو آخور قدرتمدارهاست. آنها که خنجر از پشت میزنند، همین مافنگیهای وافوری به ظاهرمردمی هستند. تکلیف آدم باطرف مقابلش روشن است.میداند با چه جنمی رودرروست. هوای کار خود را دارد. یکی ازپایه های تابوت جنایت پیشه هاروی دوش همین روشنفکرهای نان به روزخوراست.....