آقای آذرنگ چگونه از انترناسیونالیسم پرولتری دفاع میکند
برزویه طبیب
•
بحثی بین دو قلم در رابطه با چپ و نقد چپ درگرفته است. اینکه موضع طرف دوم بحث، که خود را چپ مذهبی ارزیابی میکند، چیست، موضوع نگارش این مقاله نیست. این مقاله برای زدودن کج فهمی هایی که بنام انترناسیونالیسم، اشاعه مییابد، و بنابراین خود به مانعی در جهت اتحاد جهانی پرولتاریا، تبدیل میشوند، نگاشته شده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲٨ اسفند ۱٣۹٣ -
۱۹ مارس ۲۰۱۵
بحثی بین دو قلم در رابطه با چپ و نقد چپ درگرفته است. اینکه موضع طرف دوم بحث، که خود را چپ مذهبی ارزیابی میکند، چیست، موضوع نگارش این مقاله نیست. این مقاله برای زدودن کج فهمی هایی که بنام انترناسیونالیسم، اشاعه مییابد، و بنابراین خود به مانعی در جهت اتحاد جهانی پرولتاریا، تبدیل میشوند، نگاشته شده است.
در مقطع خاصی از جنبش جهانی کارگری، هسته مرکزی مفهوم انترناسیونالیسم، دفاع از میهن سوسیالیستی، اتحاد جماهیر شوروی، بود. این تعبیر بر دوپایه نظری، قابل تردید استوار بود. اول اینکه، به دلیل وقوع انقلاب اکتبر، شوروی، میهن سوسیالیستی تمام کارگران است، و دوم اینکه تضادی بین منافع کارگران در میهن سوسیالیستی، و منافع کارگران سایر کشور ها وجود ندارد. این بحث نظری، پیچیده تر از انست که در این مقاله گنجانده شود، بنابراین به تبعات این نگرش، که به روشنی در مقاله اقای اذرنگ هویداست میپردازیم. ایشان مینویسند که: «از قدیم و ندیم چپ ها را به دلیل پیوند جدلی میان وجه انترناسیونالیستی و وجه ناسیونالیستی اندیشه شان می شناسند و همین شناخت را نیز درباره ی حزب توده ی ایران تعمیم می دهند. حال چگونه ممکن است نیرویی که به به این پیوند باورمند است و شاید همین عامل یکی از دلایل دوری تاریخی ناسیونالیستهای جبهه ی ملی ایران و توابع از آن بوده باشد، یکباره سراپا ناسیونالیست شود و به شعارهای ملی- دینی حاکمیت توجه استراتژیک نشان دهد؟» راستی چگونه ممکن است که حزبی که انترناسیونالیسم را بعنوان یک اصل پذیرفته است، حزبی ناسیونالیست خوانده شود؟ برای جواب به این سٔوال ابتدا به ادله ایشان در دفاع از حزب توده ایران، میپردازیم تا مشخص شود که دقیقا چه چیزی در مقاله ایشان انترناسیونالیسم خوانده میشود. ایشان ابتدا به تهمت جاسوس بودن حزب توده میپردازند. ایا حزب توده ایران جاسوس اجنبی بود؟ من به صراحت این اتهام را رد میکنم. ولی ایا روابط حزب توده و دولت و حزب حاکم شوروی انترناسیونالیستی بود؟ ایشان مینویسند «به هرحال، آنانکه ایده ی جاسوسی حزب توده ی ایران برای شورویها را ترویج کردند، در برابر رابطه ای که میان کوزیچکین، سفیر پیشین اتحاد شوروی در لندن، دولت وابسته ی پاکستان، و حبیب اله عسکر اولادی، چهره ی شناخته شده ی بورژوازی تجاری ایران و جمعیت موتلفه ی اسلامی، برای تسلیم اسناد مربوط به حزب به عسکر اولادی در اسلام آباد شکل گرفت چه پاسخی دارند؟ آیا این شیوه ی برخورد با احزاب موثر و شناسنامه دار چپ را نمی توان در شمار مصادیق جاسوسی به حساب آورد؟ آیا لندن نشینان درآن زمانه ی دشوار برای بخشی عمده از هواخواهانشان در ایران، و اشغال سفارت آمریکا در کشورمان، خیلی دلشان برای "دشمنان" نوپای خود در منطقه سوخته بود که خدمتی اینچنین آشکار به آنان کردند؛ یا اینکه رابطه ی آرمانی و سیاسی مردم دوستانه میان حزب توده ی ایران و کشورهای بلوک شوروی، و همسازی غربیان با بقایای هواخواهان خویش در بورژوازی بزرگ تجاری ایران آنان را به این اقدام وادار کرد که اسرار حزب توده ی ایران را به عسکر اولادی بفروشند؟ پرسش دیگری که در اینجا مطرح می شود این است که: توده ای ها، بجز نفوذ معنوی در صفوف انقلاب ۵۷، به کجای بوروکراسی پس از انقلاب ایران دسترسی داشتند که بخواهند اسرار دولت ایران را به همتایان شوروی خود تسلیم کنند؟»
من پرسشی را که ایشان مطرح میکنند، به خودشان برمیگردانم. فرض کنیم اقای کوزیچکین، اسرار حزب را به اقای عسگر اولادی فروخت. ولی سٔوال اینجاست که اقای کوزیچکین چرا باید به اسرار حزب توده ایران دسترسی داشته باشد که تازه انهارا بتواند بفروشد؟ اگر حزب توده ایران فقط نفوذ معنوی بر صفوف انقلاب داشت، و بنابر این قادر به دستیابی به هیچ سری نبود که تازه انرا به روس ها انتقال بدهد یا ندهد، رابطه حزب حاکم بر شوروی نیز، با حزب توده ایران باید چنین میبود. و بنابر این هیچ مقام روسی نمیبایست به اسرار حزب دسترسی میداشت، تا انها را به عسگر اولادی بفروشد یا نفروشد. ایا از این دفاعیه اقای اذرنگ نمیتوان نتیجه گرفت که نفوذ حزب و مقامات شوروی در حزب توده، نفوذی غیرمعنوی بوده است؟ ایا این نشان نمیدهد که به فرض صحت ماجرای فروش اسرار حزب توده توسط یک مقام روس، رابطه حزب و روسها انحرافی از رابطه انترناسیونالیستی بود؟ من نمیدانم که حقیقت ماجرا چه بوده است، من نه تاریخ نگارم و نه دسترسی به اسرار مگو دارم. ولی میخواهم نشان دهم که چنین رابطه ای از نظر نویسنده مقاله، رابطه ای غیر انترناسیونالیستی نیست، و این معضل فعلی ماست.
اقای اذرنگ در برابر انتقاد حریف در رابطه با جریان نفت شمال مینویسند که «نمونه ای از کمک شورویها به کشورمان را در اینجا نقل می کنم. با وجود درخواست های رژیم شاه از امپریالیستها، از جمله انحصارات ذوب آهن آلمان، شرکت کروپ، نه تنها هیچ کدام اقدام عملی در آغاز به کار صنایع ذوب آهن در ایران نکردند، بلکه کروپ نیز پس از مدتها بررسی اعلام کرد که زمینه برای تاسیس صنایع ذوب آهن در ایران مساعد نیست؛ اما شورویها اولین کسانی بودند که به تاسیس صنایع ذوب اهن و ماشین سازی در ایران کمک کردند و به این درخواست دیرینه ی ایران پاسخ دادند. من براین باورم که یکی از دلایل شکست سوسیالیسم واقعی همانا کمکهای انترناسیونالیستی بی- دریغ آن به کشورهای جهان سوم بوده است که موجب واپس ماندن اقتصاد آن از کشورهای بلوک غرب می شده است.»
خیلی عالی است، بنابراین یکی از دلایل فروپاشی شوروی حاتم بخشی های این دولت بوده است. من وارد ماهیت این روابط اقتصادی نمیشوم که بحث مفصلی است. فرض کنیم این روابط از نوع روابط حاتم واری بوده است که که اقای اذرنگ مدعی ان است. حالا سؤال اینست که این چگونه روابط انترناسیونالیستی است که موجب واپس ماندگی اقتصادی شوروی میشد، و در عین حال از نظر اقای ازرنگ در مقوله روابط اقتصادی بر پایه منافع متقابل نیز میتواند قرار گیرد؟ ظاهرا از نظر ایشان منافعی برای طرف شوروی وجود نداشته، و نتیجه ضرری بوده است که موجب واپس ماندگی اقتصادی شده است. نخیر، اقای محترم، یکی از دلایلی که موجب پس ماندگی اقتصاد شوروی شد، شرکت این کشور در مسابقه تسلیحاتی و بویژه مسابقه تسلیحات اتمی بود. اصلا بیایید فرض کنیم که امپریالیسم امریکا میخواست شوروی را بمباران اتمی کند. ایا جواب شوروی ها چه بود؟ ایا انها نیز کارگران امریکایی را بمباران اتمی میکردند؟ روشن است که میلیاردرهای امریکایی در پناهگاه های ضداتمی خود خوش میگذراندند. انترناسیونالیسم یک حزب کارگری، انگاه واقعی میبود که در جهت خلع سلاح اتمی، مصرانه بکوشد. منظور من از خلع سلاح اتمی، نه موکول کردن نابودی سلاح های اتمی به اقدام همزمان طرف مقابل، بلکه خلع سلاح یکجانبه اتمی نیز هست. یک حزب کارگران انترناسیونالیست به کارگران کشورهای غربی نشان میدهد که حتی به قیمت قتل عام کامل خود، حاضر به قتل عام کل نوع بشر، از جمله تمام هموطنان خویش، نیست. حزب توده ایران، در جهت محدود کردن دوجانبه سلاح های هسته ای کوشیده است. قبول. ولی بسیاری از احزاب و رهبران ناسیونالیست نیز چنین کرده اند. کارنامه حزب توده ایران، در مورد مبارزه برای قطع تولید سلاح های هسته ای در شوروی یعنی مبارزه انترناسیونالیستی پیگیر، چیست؟ ایشان در مورد نقش حزب توده ایران، در مسٔله باقی ماندن در کنار مردم مینویسندکه: «در اینجا باز آقای نویسنده ی متن در کل درست می گوید؛ و تنها چند نکته ی مهم دیگر را نیز می توان بر سخن او افزود. نخست، لازم است به این نکته توجه کنیم که: آیا در شرایطی که اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران ضرورت انقلاب و پیکار سرنوشت ساز با نظام پیشین را دریافته و حاضر بودند جان خود را به پای آن نثار کنند، رویگردانی حزب توده ی ایران، یا "چپ" ایران، به طور کلی، از مذهبی و غیرمذهبی، می توانست تاثیری در برگرداندن مّدِ خیزش مردم ایران داشته باشد؟ پاسخ بی تردید منفی است؛ اما ماندن در صف مردم و در کنار مردم و پی گرفتن شیوه ی اتحاد و انتقاد می توانست از جهاتی به نفوذ معنوی چپ در میان مردم و تاثیرگذاری در سرنوشت مردم ما کمک کند و وجود چنین تاثیر و نفوذی تا زمان سرکوب حزب روشن تر از آفتاب است.» ایا ماندن در کنار مردم ، شیوه احزاب انترناسیونالیست بوده است؟ ایا به هنگامی که تمام مردم اورپا حاضر بودند جان خود را در راه میهن در جنگ دوم جهانی ایثار کنند، رزالوکزامبورک به امید افزایش نفوذ معنوی چپ در کنار این مردم باقی ماند؟ یا برخلاف نظر اکثریت مردم، به افشای امپریالیستی بودن جنگ پرداخت؟ ممکن است استدلال شود که فرق بسیاری است بین جنگیدن برای قیصر المان، و مبارزه برای سرنگونی شاه! ولی مگر نه اینکه مسٔله مردم ما در ان مقطع مسٔله انقلاب دموکراتیک ملی بود؟ در ملی بودن این مبارزه حرفی نیست، ولی ایا این مبارزه، مبارزه ای دموکراتیک نیز بود؟ ایا این حقیقت ندارد که ملی بودن این انقلاب، موجب شد که از غیردموکراتیک بودن ان چشم پوشی شود، و مسٔله قیاس مع الفارق استالین و امیر افغان پیش کشیده شود؟ ایا این به معنی تفوق ارمان ناسیونالیستی، بر ارمان دموکراتیک نیست، که وجهه مشخص هر حزب ناسیونالیستی است؟ ایشان مینویسند: «به باور من آقای آصفی همان وجه مردمی و ضدامپریالیستی را با وجه ناسیونالیستی دولت اسلامی و به تبع آن حزب توده ی ایران در آمیخته است». ایا این مغلطه در نوشته اقای اذرنگ وجود ندارد؟ ایا ایشان وجه ضد امپریالیستی دولت اسلامی را با وجه مردمی ان درنیامیخته اند؟ دولت اسلامی دولتی ضدامپریالیست هست و یا حداقل بود، ولی ایا این به معنی مردمی بودن این دولت نیز هست؟ اگر ضدیت با امپریالیسم دلیل مردمی بودن است، ضدیت با مردم دلیل چیست؟ و یا ما منکر وجه ضد مردمی این دولت، حتی در همان اوایل انقلاب هستیم؟ اگر چنین است چرا رهبران وقت حزب توده را به عدم تیزبینی متهم میکنیم؟ و مینویسید که «و درباره ی آنچه بعد از پیروزی انقلاب پیش آمد حزب می بایست با چشمان تیز خود این نتایج را پیش بینی می کرد که متاسفانه چنین نشد و یا اینکه ما کمتر در باره ی رویکرد انتقادی آن دراین زمینه چیزی دیده یا شنیده ایم.»
|