دهکده ی جهانی، اسلام و بحران هم سایه گی


اکبر کرمی


• به جای "بحران در اسلام" و حتا بحران در ادیان، مناسب تر آن است که از "بحران در هم سایه گی" و "بحران هم سایه گی" یاد کنیم. سرنامی که درک مناسب تری از وضعیت جهان های جدید و بحران های آن در برابر ما قرار می دهد. درکی که هم مسلمانان را در گیر بحران می داند و هم بحران را محدود و متعلق به مسلمانان نمی کند. آن چه در پاریس رخ داد به واقع بخشی از نشانه گانی است که می توان آن را نشانه گان دهکده ی جهانی نامید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣ فروردين ۱٣۹۴ -  ۲٣ مارس ۲۰۱۵


حمله تروریستی به دفتر مجله ی شارلی اِبدو در پاریس که به مرگ 12 تن و زخمی شدن 10 نفر انجامید، به دست پاره ای از مسلمانان بنیادگرا، با توجیحات مذهبی و در بستری از خون و جنایت - که در خاورمیانه و به نام مسلمانان جاری است - رقم می خورد. عرصه چنان بر مسلمانان تنگ می شود که پاره ای از آنان و برخی از اسلام شناسان از "بحران در اسلام" و در میان مسلمانان خبر می دهند. آیا چنین ادعاهایی با مختصات جهان های جدید سازگار است و می تواند به حل مساله کمک کند؟ یا آن ها نمودی از ناکامی دیگر مسلمانان در درک مسایل جهان های جدید و بخشی از مساله اند؟ ناکامی ای که در معرکه ای خونبار که اسلام گراها و اسلام ستیزها به راه انداخته اند به مسلمانان تحمیل می شود.

جهان های جدید
انفجار اطلاعات و ارتباطات در دو سه دهه ی اخیر چهره ی جهان های ما را دگرگونیده است؛ رخ دادهایی که پیش تر در نقاط گوناگون جهان، در سنگینی تراگسیلش پیام ها و خبرها گم می شدند، امروز در کسری از ثانیه ها دهکده ی جهانی را در می نوردد. نیم عمراطلاعات چنان پایین آمده و گردش اطلاعات چنان سرعت گرفته است که اگر دیر از خواب بیدار شویم، تحلیل ها و تفسیرها بر اصل اخبار و برآمد آن ها پیشی می گیرد! در چنین جهان هایی، رخ دادهایی از جنس فاجعه ی پاریس - با همه ی شباهت هایی که ممکن است با بسیاری از اقدامات همانند خود در گذشته داشته باشند - دیگرگونه اند؛ این رخ دادهای کم و بیش آشنا در جهان هایی متفاوت از گذشته - و گاهی ناشناس- رخ داده اند، و برآیند آن ها می تواند به کلی متفاوت از گذشته و خارج از برآوردهای ما باشد. به عبارت دیگر ما با جهان هایی روبه رو هستم که درک آن ها و اخبارشان، علاوه بر مختصات جغرافیایی، فرهنگی و سیاسی به کسر ثانیه ها هم گره خورده است.

مک لوهان زمانی در توصیف این جهان ها از سرنام "دهکده ی جهانی" بهره گرفت. دهکده ای که در فرایند پرشتاب جهانی شدن، حالا به "کلبه ای الکترونیک" و شیشه ای دگردیسیده است. این تصاویر شگرف با همه ی اهمیتی که دارند، گم راه کننده هم هستند؛ چه، در این توصیف ها بیش تر بر سویه های روشن و نزدیک کننده ی فرایند جهانی شدن تاکید شده است و از سویه های تاریک و مساله ساز آن حرفی به میان نمی آید. در این روایت ها انگار تنها با غریبه هایی رو به رو هستیم که در ابرشهرهای مجازی هر روز بیش تر از دیروز به هم نزدیک می شوند و به لطف این هم سایه گی ها ،هم پوشانی های جان ها و جهان های آن ها بیش تر و بیش تر می شود.

حادثه ی پاریس چهره ای هولناک از این فرایند - و در جان خود نامتعین - را هم به نمایش گذاشت. جهانی شدن و امکانات تازه ای که در اختیار اکثریت خاموش گذاشته است، بسیاری از هم سایه گان دیروز را از یک دیگر دور هم می کند. دهکده ی جهانی و فرایندهای بسیار دخیل در آن، انگار همانند کانون منشوری عمل می کند که آدم ها را هم نزدیک و هم دور می کند. فوکویاما با "پایان تاریخ" و هانتینگتون در "برخورد تمدن ها" این سویه های وارونه را ادامه داده اند.

مسلمانان و بحران هم سایه گی
آن چه از سوی برخی از نواندیشان مسلمان با سرنام "بحران در اسلام" یاد می شود، کاریکاتوری است از انگاره هایی همانند "پایان تاریخ" و "برخورد تمدن ها" یا در پاسخ به آن ها، که تلاش دارند در هیاهویی که اسلام گراها و اسلام ستیزان به راه انداخته اند، با گرفتن وسط کار همه چیز را ختم به خیر کنند!

با وجود اهمیتی که فاجعه ی پاریس در توصیف جهان های جدید و بحران هم سایه گی در آن دارد، نمی خواهم در چشم اندازی خطی از این جهان ها بایستم و این رخ داد یا هر رخداد دیگری را خط فاصل جهان های دیروز و امروز گمان کنم؛ فاجعه ی پاریس تنها نمونه ای است که می توان با تاکید بر آن، به تصاویر و روایت های تازه ای که از جهان های جدید در هم کاری - کم و بیش - همه گانی خلق و مخابره می شود نگاه کرد و نقش خود در آن ها را دقیق تر پیدا کرد. ماجرای پاریس حکایت هم سایه گانی است که هنوز هم دیگر را جدی نگرفته اند و ضرورت آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز و لوازم آن را - در حدی که جهان های جدید طلب می کند - درک نمی کنند.

سرنام «نه، این دیگر خدا من نیست» (1) نمونه ای است که نشان می دهد این فشارها چه قدر سهمگین اند و برخی از واکنش ها تا پایه بی مایه؛ هیاهوهایی در حاشیه ی جهان های جدید در شرف آفرینش، که باشتاب و از روی بی مسوولیتی بر آن اند که تکلیف خود و دیگری را یک جا روشن کنند. آن ها می خواهند بگویند، من در آفریدن این فاجعه نقشی نداشته ام؛ و دیگری - که از اتفاق- تا دیروز هم سایه و هم صدای من بود، یا امروز هم سایه ی ماست خالق این سوگنامه است! او می خواهد - دست کم به گونه ای ناخود آگاه- حساب خودش را نه از فجایع جاری امروز، که حتا از سرچشمه های آن ها پاک کند. او به ساده گی آدم کش ها را چند «مدعی مسلمانی» می خواند، و بر این باور است که «اسلام به عنوان یک دین زیر سئوال رفته و مسلمانی دارد به نوعی اتهام تغییر معنا می دهد.»

چنین تلاش هایی البته نه تازه اند و نه کارآمد. تازه نیستند زیرا پیش تر الهی دانانی هم چون عبدالکریم سروش، مصطفی ملکیان، مجتهد شبستری و بسیاری دیگر، همین راه را رفته اند و در تکاپوهای ناتمام خود بر آن بوده اند که با پرداخت روایتی متفاوت، راهی برای خروج از این دست بحران ها و بن بست ها بجویند. دین های حقیقتی که آن ها ساخته اند، همان پیش فرضی است که در نوشته هایی از نوع بالا تلمبار شده است؛ "اسلام راستین" و "معنویت واقعی" چیز دیگری است.(2)

زمزمه ی «نه دیگر من مسلمان نیستم» دهه هاست که در ایران شنیده می شود و دین های حقیقتی که پاره ای از نواندیشان مسلمان پرداخته اند، واکنش به همین زمزمه هاست. اما این روایت ها در بهترین حالت، تنها خوانش هایی هستند در کنار خوانش های دیگر. هر گونه تاکید بر اصالت یا حقانیت این روایت ها - که شوربختانه چهره ی چیره ی این انگاره هاست - نه تنها به کاهش فاجعه نمی انجامد که با دامن زدن به بگو مگوهای بی سرانجام مذهبی و دینی، نزاع های دینی و مذهبی را دوباره می سازد.

این هیاهوها کار آمد هم نیستند؛ چه، هم چنان که در سرنام "اسلام شناسی در بحران"(3) و در نقد یک سخنرانی از مجتهد شبستری آورده ام؛ این تکاپوها زخم خورده از جریان های اسلام گرا و اسلام ستیز، تلاش هایی هستند برای ایستادن در میانه ی یک معرکه ی بی پایان؛ معرکه ای که پیش از آن که محلی و حتا اسلامی باشد، معرکه ای جهانی و جدید است. روایت هایی که اسلام را دچار بحران ارزیابی می کند، روایت هایی پیشامدرن و بحران زده اند؛ درک مناسبی از این جهان ها و حتا از اسلام ها و مسلمانان ندارند و می توانند سهمی - هرچند ناخواسته - در خلق فجایع هم داشته باشند. چنین روایت هایی هر چند در نقد سنت دینی برآمده اند، اما ادامه ی آن اند و هنوز نتوانسته اند بر بنیان های فکری، و طرز اندیشیدن و استدلالیدن سنتی بشورند؛ آن ها هنوز باور نکرده اند که تاریخ، امری جمعی، انباشتی و مبتنی بر نوعی عدم قطعیت است؛ و با پیش داوری نمی توان یک بار و برای همیشه تکلیف همه گان را روشن کرد.

به جای "بحران در اسلام" و حتا بحران در ادیان، مناسب تر آن است که از "بحران در هم سایه گی" و "بحران هم سایه گی" یاد کنیم. سرنامی که درک مناسب تری از وضعیت جهان های جدید و بحران های آن در برابر ما قرار می دهد. درکی که هم مسلمانان را در گیر بحران می داند و هم بحران را محدود و متعلق به مسلمانان نمی کند. آن چه در پاریس رخ داد به واقع بخشی از نشانه گانی است که می توان آن را نشانه گان دهکده ی جهانی نامید. در فاجعه ی پاریس رد پای بسیاری از بنیادگرایان یهودی، مسیحی، مسلمان و سکولار هم دیده می شود.

نواندیشان مسلمان و جهان های جدید
روی کرد مسلمانان نواندیش در برابر این سندرم دو گانه است؛ گروهی اسلام را گرفتار بحران می دانند و در نتیجه مسوولیت اصلی این دست برخوردها را بر دوش مسلمانان می گذارند؛ و گروهی دیگر چنین فجایعی را برآمد جهان های جدید و کمبودهای آن ها می دانند. جریان های نخست مسلمانان را مسوول اصلی این فجایع می دانند، و از این منظر، عکس برگردان جریان های سنتی یا بنیادگرا هستند (که همه چیز را به غرب، مدرنیته و نتایج اقدامات آن ها منتسب می کنند) در حالی که جریان های دوم، مسلمانان را تنها بخشی از مساله و البته هر راه حلی می دانند. این ها اسلام شناسی ها جریان نخست را گرفتار بحران می دانند و بر این باور اند که آن ها نتوانسته اند در برابر فشارهای سهمگین اسلام گراها و اسلام ستیزها که در مختصات جدید جهان، بازتاب کوبنده تری دارد ایستاده گی کنند.   

روی کردی که اسلام را در بحران می بیند، دست کم از دو آسیب عمده رنج می برد.

یکم. چنین روی کردی، روی کردی خطی و سنتی از توسعه را دنبال می کند؛ و عبور از بحران را موکول به عبور مسلمانان (دست کم بخش هایی از آنان) از تاریخ خود و برخی از داشته ها یا ناداشته های خود می داند؛ روی کردی که فرایند توسعه و سازش را تعلیق به محال می کند. در حالی که روی کرد دوم، این دست اسلام شناسی ها را گرفتار بحران می داند و توسعه و سازش را امری پسینی، جمعی، انباشتی و جهانی می داند؛ همه ی هویت ها را محترم می شمارد و رسمیت یافتن دیگری و حقوق اش را به عبور از چیزی گره نمی زند.

به زبانی دیگر جهان های جدید را سازش های اجتماعی ما (توسعه) رقم می زند و نه بینش های مذهبی ما. هر تلاشی برای پیوند این سازش ها به تغییرات بنیادی در بینش های دینی و مذهبی، سازش های اجتماعی و سیاسی را تعلیق به محال می کند.(4)

دوم. این روایت ها هر چند در برابر سنت ایستاده اند، اما پیشامدرن و سنتی اند و هنوز نتوانسته اند مبانی فکری و اندیشه گی خود را به تمامی از گفتمان ستبر حاکم بگسلند. آن ها همانند سنتی ها می خواهند از "است" ها به "باید"های جهان های مطلوب خود پل بزنند. در نتیجه، همه ی هم و غم آن ها بازاندیشی در سنت و تغییر یا تفسیر آن است. اگر سنت به واسطه ی درک پیشینی ویژه ای که از مبانی خود - از جمله دین دارد - برآن است که جهان خود - از جمله در پهنه ی سیاست - را معطوف به آن و ادامه ی آن برسازد، این جریان ها هم همان کار را می کنند، اما به گونه ای وارونه. آن ها کم و بیش به ضرورت های جهان های جدید از جمله در پهنه ی سیاست آگاه اند؛ و هماهنگ با آن چه در پهنه ی سیاست می پالند، در تکاپوی تفسیر تازه ای از دین و سنت هستند که بتواند راهی به رهایی بگشاید. به زبانی دیگر آن ها از بایدهای مطلوب خود "است" ها از جمله "است" های "دیگری" را تعریف و تحدید می کنند. انگار آن ها نتوانسته اند از توهم ضرورت همانندی و هم سویی "است" ها و "باید" ها بگذرند. انگار آن ها به فرایند برساختن جهان های پیش روی خود - هرچند گرفتار آن اند و در نوشته های خود به آن اشاره می کنند(5)- آگاه نیستند.

آن ها عادت کرده اند همه چیز را از گذشته آغاز کنند؛ گذشته ای که قرار است جای گذشته مطلوب دیگران بنشیند. خطاهای کلیدی نظام دانایی سنتی در استدلال های آن ها هویدا است. « باید به دوران ماقبل ارتدوکسی بازگشت و همه چیز ... از کفر و ایمان، و حلال و حرام، و وحی و نبوّت، و حق و تکلیف و فقه و کلام را از نو سیّالیّت بخشید.»(6) هم از "باید"ها به "است"ها می رسند و هم "باید"ها و "است"های نامطلوب را حذف و نفی می کنند.

اگر دیگران نخواهند یا نتوانند به این گذشته ی طلایی برگردند، چه؟ اگر دیگران امروز را ادامه ی منطقی همان گذشته بدانند، چه؟ و اگر ارتدکس ها این بایدها و نبایدها را تحدیدی برای هویت خود قلمداد کنند، چه؟ انگار نواندیشان مسلمان هرچند راه عبور پاره ای از مسلمانان از سنت به جهان جدید را گشوده اند و از این بابت بسیار شایسته ی احترام و تکریم اند؛ اما این جست و جوها و گفت و گوهای خجسته شوربختانه ناتمام رها شده اند. آن ها هنوز نتوانسته اند از اسلام های حقیقت و ضرورت آن ها بگذرند؛ آن ها هنوز آغوش خود را به تاریخ اسلام و مجموعه ی کلان و رنگارنگ مسلمانان به تمامی نگشوده اند؛ آن ها در ایمان های خود به حقیقت اسلام، کفری را مزمزه می کنند که با تاریخ اسلام و مجموعه ی کلان مسلمانان بیگانه است و نمی گذارد انگاره ای در هم پارچه گی همه ی آنان برساخته شود. آن ها در سودای اسلام حقیقت، گاهی حقیقتِ گوناگون مسلمانان و مجموعه کلان آن ها را مثله می کنند. برساختن ورژن های مترقی، توسعه یافته و امروزین از اسلام، به ضرورت نیازمند بازخوانی و بازنویسی تاریخ و سنت نیست؛ تنها باید پذیرفت که بایدها از است ها زاده نمی شوند؛ و مسلمانان هم می توانند به آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز و صلح لبخند بزنند.

خوانشی که اسلام را گرفتار بحران می داند، تا حد بسیاری گرفتار اسلام حقیقت است و از رمانتیسمی نسب می برد که امیدوار است روزی و در جایی آن حقیقت متعالی از پرده درآید. اسلام حقیقت هر نامی که داشته باشد، فراروایتی است همانند همه ی فرارویت ها و زمان آن سپری شده است. اسلام حقیقت، حدی است که در برابر مجموعه ی کلان و پرگونه ی مسلمانان آب می رود و تهی می شود. اسلام حقیقت در هر معنایی با گوناگونی بی پایان باورها و داوری های غیرمسلمانان از یک طرف و مسلمانان از طرف دیگر ناسازگار است. هر تلاشی برای توضیح این گوناگونی ها و به رسمیت شناختن آن ها، نیازمند عبور از همه ی فراروایت ها از جمله فرارویت های دینی و مذهبی است.

می توان از دیگران (از جمله مسلمانان) خواست که به مناسبات صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز تن دهند، اما نمی توان از آن ها خواست که از دین یا بینش های دینی و مذهبی خود دست بشویند. به جای "بازگشت"، ما نیازمند "پیش رفت" و برساختن انگاره های انسجام آفرینی هستیم که امکان هم پارچه گی این هویت های گوناگون را فراهم آورد. سودای "سیالیت" داشتن بیش از هر چیز نیازمند به رسمیت شناختن اشکال گوناگون هویت های اسلامی و پرگونه گی مسلمانان است.

رشته کردن یک توهم
مجموعه ی مومنان کلان تر و رنگارنگ تر از آن اند که روایت های سیاسی، تاریخی، معرفتی و حتا معنوی از آن ها بتواند راهی به رهایی از این گوناگونی ها بجویید. هر گفت و گویی از ادیان و بر سر ادیان باید با به رسمیت شناختن این گوناگونی ها و رنگارنگی ها کلید بخورد. به رسمیت شناختن این گوناگونی و رنگارنگی، به رسمیت شناختن باز بودن این مجموعه ها هم هست.

این دست گوناگونی ها - کم و بیش - برای بسیاری از مسلمانان آشنا بوده است و آن ها به هوش غریزی خود راه هایی برای کنار آمدن با آن ها را یافته اند، هم زیستی مسالمت آمیز و ضرورت آن چیزی نیست که برای آدمیان ناشناخته باشد. درک «با دوستان مروت، با دشمنان مدارا» خیلی نباید دشوار باشد؛ آن چه دشوار است برآوردهای سیاسی مناسب است که در فضاهای غیردمکراتیک و توسعه نایافته از دست می گریزد. شارلاتان های سیاسی غالبن در همین فضاهای خاکستری لانه می کنند و با تحریک توده ها به انتخاب جنگ - که روی دیگر ادامه ی سرکرده گی آن ها است - دامن می زنند. آن ها از هر سرمایه ای که به کارشان بیاد (از جمله خوانش های سیاسی از ادیان) برای صاف کردن مسیر جاه طلبی های سیاسی خود بهره می برند.

آن چه بسیاری از مسلمانان را در شرایط جدید آسیب پذیر ساخته است و راه آنان را در پیوستن به بزرگ راه های آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز و برساختن آن ها با دشواری رو به رو می کند، توسعه نایافته گی و آسیب های آن است. نبود تعادلات دمکراتیک در برخی از فضاهای بین المللی (که پاره ای از مسلمانان را به مناسبات جهانی بی اعتماد می کند) و نیز نبود تعادلات دمکراتیک در بسیاری از کشورهای با اکثریت مسلمان (که مسلمانان را ایزوله می کند) به اسلام ستیزها و اسلام گراها امکان می دهد که بتوانند اسلام یا غرب را مشکل اصلی جهان جدید تبدیل کنند. به بیانی دیگر هرچند مسلمانان بسیاری در واکنش به این کم بودها به آغوش دیکتاتورها یا دشمنان آنان پناه برده اند و در توهم آینده ای مطلوب تر به اسلام سیاسی غلطیده اند و از این چشم انداز بیرون از بزرگ راه آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز ایستاده اند، به ضرورت نمی توان و نباید به بینش های مذهبی و اسلامی مشکوک شد. اسلام سیاسی تنها سرابی است که در برهوت توسعه نایافته گی می تواند همه گیر شود و همه ی سرمایه های نمادین دینی را خرج بلند پرورازی های سیاسی کند.   

در این چشم انداز بنیادگراهای دینی یا دین ستیز ساده ترین و سرراست ترین خوانش های دینی از ادیان هستند که از این گوناگونی ها و رنگارنگی ها با چشم بسته گذشته اند. آن ها با ساده کردن و کوچک کردن این مجموعه های کلان و رنگ رنگ، جهان رویایی و کوچک و بسته ی خود را جست و جو می کنند؛ جهانی افلاطونی، رمانتیک و در خور درک ابتدایی آن ها از جان و جهان خود. جهان شناسی ها و انسان شناسی های له شده و سترون، برآمدی فراتر از انسان ها، هویت ها و تاریخی له شده و سترون ندارند. کلید طلایی شناخت این دست هویت ها و شناخت ها در منزل گاهی است که این دست جست وجوهای بی نتیجه و گفت و گو های ناتمام از آن جا و بر سر آن ها شروع می شود؛ هم سازی و هم آهنگی های پیشینی ستون فقرات این دست توهم ها است. مجموعه ی تکاپوهای درون دینی و مذهبی ای را که در جست و جوی چنین لنگرگاه هایی هستند، فارغ از ادعاهایی که دارند، باید اشکال پیچیده تر همین گرایش ها به حساب آورد؛ هر گفت و گویی بر سر ادیان و در درون ادیان و مذاهب چنان چه با پیش داوری، خوارداشت و نفرت پراکنی در مورد گرایش ها و خوانش های دیگر دینی یا غیردینی شروع شود، گفت و گویی ناتمام است و می تواند دیر یا زود به بنیادگرایی دینی (اسلام گرایی) یا بنیادگرایی سیاسی (اسلام ستیزی) و جنگ ختم شود. آن ها که در ویرانه های تاریخ، اضطراب ها و رویاهای پیشینیان گرفتار اند، نمی توانند از بدخیمی باورها و داوری های خود ایمن باشند. آن ها که با بسیاری از باورها و داوری های دیگری نامهربان هستند، با او هم نامهربان خواهند بود. سنگسار همیشه با اولین سنگ آغاز می شود و اولین سنگ ها می تواند از سنگرهای خرافه ستیزی، عقل گرایی، علم خواهی، معونیت ستایی و حتا حقیقت جویی رها شود.

به رسمیت شناختن دیگری چیزی نیست مگر به رسمیت شناختن باورها و داوری های او. به رسمیت شناختن دیگری چیزی نیست مگر به رسمیت شناختن "است" ها و هویت های ممکن. گفت و گوهایی که هنوز گرفتار درک سنتی از "است" ها و رابطه ی آن ها با "باید"ها هستند نمی توانند با جهان های باز پیش رو هماهنگ شوند. آن ها با هویت های "تازه" و "دیگر" مساله خواهند داشت.

بر این اساس پروژه های دینی، غیردینی و حتا پاددینی متفاوتی که برای برون شد از بحران هم سایه گی پیش نهاد شده اند، پیش از هر ادعایی، باید نسبت خود را با این گوناگونی ها و رنگارنگی ها روشن کنند و توضیح دهند که چه گونه می توانند و می خواهند - با وجود این تنوع شگرف - راهی به رهایی از جنگ بجویند؟ به زبانی دیگر، هر گفت و گویی - از جمله گفت و گوهای دینی و پاددینی- باید نشان دهند که چه گونه می خواهند و می توانند محدود و محاط به صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز باشند.

دین هم چون بخشی از هویت

انگاره های دینی مناسب برای جهان های جدید، انگاره هایی هویت بنیاد اند، که جای آن ها در بسیاری از تکاپوها و اجتهادهای درون دینی خالی است. نواندیشی اسلامی با همه اهمیتی که دارد فراتر از بیرون کشیدن برخی از اسلام ها و گروهی از مسلمانان از گزند نقدهای بی امان کسانی نیست که نابالغانه در پی یافتن مسوول یا مسوولان این فجایع اند. این تکاپوها شوربختانه هنوز حقیقت بنیاد اند و از این چشم انداز با جهان های جدید سخت بیگانه اند. مینی مالیسم حاکم بر این روایت ها (در مقابل توتالیتاریسم حاکم بر انگاره های رقیب و بنیادگرا) هر چند می تواند اسلام را تا حدی در برابر نقدهای بیرون دینی مقاوم کند، اما مجموعه کلان مسلمانان و تاریخ رنگ رنگ آنان را تا حد بسیاری نادیده می گیرد و از این چشم انداز به نزاع های درون دینی دامن می زند. این جریان های دینی مختلف و مدرن هر چند سهم بزرگی در کوچاندن خیل مشتاقان از جهان های سنتی به جهان های جدید داشته اند، اما همانند بسیاری از جریان های مدرن در معرض این خطر و در مضان این اتهام هستند که می خواهند روایت خود از انسان، جهان و ادیان را بر دیگر روایت ها چیره کنند.
آن ها عادت کرده اند روایت ها و خوانش های خود از تاریخ اسلام را نه در کنار روایت ها و خوانش های دیگر، که اصل و حقیقت اسلام معرفی کنند. در این چشم اندازها نه تنها پایانی برای اسلام های حقیقت دیده نمی شود که گرفتار روایت های جدیدی از اسلام حقیقت و بدخیمی ها آن ها هستیم؛ خوانش هایی که همانند نیاکان سنتی خود مهاجم اند و سودای یک پارچه کردن جهان اسلام را دارند. عجیب نیست اگر این خوانش های جدید خرافه ستیز، عقل گرا یا حتا مدعی انحصارگرای علم، معرفت و معونیت اند؛ آن ها گرفتار تکرار تاریخ اند؛ و در جایگاهی ایستاده اند که به آسانی باورها و داوری های دیگر را به نیش ریشخندهای خود می خلند و راه حذف آن ها را هموار می کنند. اهمیت ندارد چه کسی قرار است از مجموعه ی کلان مسلمانان حذف و طرد شود؛ حتا اهمیت ندارد چه دلایل یا شوندهایی در توجیه این حذف ها و طردها به کار می رود؛ آن که طرد می کند و امکانات نظری و عملی حذف دیگری را مهیا می کند، بدخیم است و نتوانسته است با اندازه های جهان های جدید هماهنگ شود.

آن که هویت سیال تاریخی و جاری اسلامی را نه با خواست مسلمانان که با سنجه های پیشینی و خودساخته ی متافیزیکی، اخلاقی، عقلی، علمی و تاریخی توزیع می کند، دیر یا زود به توزیع حقوق آدمیان نیز کشیده خواهد شد. آن که تروریست های پاریس را «مدعی مسلمانی» می داند، به توزیع هویت دست یازیده است؛ آن که «دانشیان» را در برابر «داعشیان» و نه در کنار آن ها می گذارد، گرفتار آشفته گی زبانی نیست؛ او دست کم در جایی و با شرایطی به شقه شقه شدن و فرایند بدخیم حذف، گردن می گذارد. آن که از اسلامی یاد می کند که «به خرافه های بسیار چسبیده است» می تواند سودای خرافه شناسی و خرافه ستیزی هم داشته باشد. و آن که معنویت را «راهی به رهایی» می داند، لابد برای مسلمانان انبوهی که با خروارها مرده ریگ رنگارنگ تاریخی، متافیزیکی، مذهبی و ... در صراط های مستقیم خود یک پا ایستاده اند، فکری کرده است!   

برای این جریان ها آینده هنوز ادامه ی گذشته است و نه در گسست از آن. اگرچه آینده ی مطلوب این جریان ها کم و بیش با آینده ی مطلوب جریان های سنتی متفاوت است، اما آن ها هنوز بر فرایند برساخته گی جهان های جدید و امکانات گسترده ی پیش رو آگاه نیستند و نمی توانند جهان های مطلوب خود را به خواست ها و انتخاب های خود گره بزنند. آن ها با تفسیر تازه ای که از گذشته پیش می گذارند به گونه ای هر چند پنهان گرفتار ولایت پیشینیان بر خود هستند. خود، بایدهای خود و آینده مطلوب خود در نزد این جریان ها هنوز آن قدر قد نکشیده است که از سایه درگذشته گان و "است و نیست"های آن ها بیرون آمده باشد و روی پای خود بایستد.

بر این قرار داعش، طلبان و اسلام گراهای ایرانی را می توان و باید محدود به صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز کرد، اما نمی توان آنان را از مجموعه کلان مسلمانان بیرون گذاشت. هر تلاشی و هر توجیهی برای حذف پاره ای از مسلمانان از مجموعه ی کلان مسلمانان، همان راهی است که اسلام گراهایی هم چون داعش، طالبان و پیشتازان ایرانی آن ها رفته اند.

گذشته هم امر برساختنی است و واشکافی آن حق ماست؛ اما وقتی آینده در گرو درک ویژه ای از گذشته می ماند، آشکارا ولایت آدمیان بر خود و آینده ی خود نفی می شود. مطالعه ی اسلام ها و باورها و داوری های در گذشته گان لازم است، اما وقتی ضرورت های فوری هم زیستی مسالمت آمیز با خود و دیگری در گرو هم اندیشی های دینی و مذهبی و هم جوشی های تاریخی و الهیاتی قرار می گیرد، گفت و گو تمام می شود و فاجعه خلق می شود.

پرسش هایی از این دست که ادیان چه هستند و چه می گویند؟ و مومنان چه گونه می اندیشند؟ اهمیت دارند اما مهم تر از آن ها، انتخاب هایی هستند که مومنان در مواجهه با جهان های جدید و هم سایه گان خود دارند. آیا آن ها بر ضرورت آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز در جهان جدید رسیده اند و راه های آن را می شناسند؟ آیا آن ها می توانند به گفت و گو و صلح و مبانی آن ها وفادار بمانند؟ یا همه چیز در گرو درک آنان از گذشته و درگذشته گان مانده است؟ آیا می توانیم "باید"ها و "نباید" های امروز و فردا را از شر "است"ها و "نیست"های گذشته و درگذشته گان برهانیم و مجموعه کلان مسلمانان را به آینده باز کنیم. آیا مسلمانان می تواند به برسازنده گان بزرگ راه های صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز فردا بپیوندند و هر مانعی را که سر راه است - به هر کجا و هر کسی می رسد - خراب کنند؟

اسلام های هویت و انگاره هایی که از اسلام هم چون بخشی از هویت سیال و جاری پاره ای از انسان ها یاد می کنند، دشواری معناداری را در این مسیر نمی بینند، و همان راهی را که مومنان دیگر ادیان رفته اند رفتنی می دانند، در حالی که اسلام های حقیقت همه چیز را به روایت خود از حقیقت حواله می دهند.

باید به جای بازبینی تاریخ اسلام و تلاش برای یافتن حقیقتی فراتاریخی در آن - که آشکارا بیهوده می نماید - پی برساختن جهان مطلوب خود باشیم. باید در همه ی باید ها و نباید های خود بازبینی کنیم؛ باورها و داوری های ما محترم اند، اما نمی توانیم از آن ها بایدها و نبایدهایی بیرون بکشیم که با صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز نسازد و برای هم سایه گان خطرناک باشد. ایمان های دینی، غیر دینی و حتا پادینی ما محترم اند، مشروط بر آن که محاط در تعادلات دمکراتیک بمانند.

بر این قرار تا جایی که به مسلمانان و اسلام های گوناگون مربوط است، باید پذیرفت ایمان اسلامی تنها گونه ای از ایمان های دینی موجود و ممکن است و نه بیشتر! و ایمان های اسلامی تنها بخشی از هویت های اسلامی گونه گونه اند و نه بیش تر؛ هویت هایی که حتا ممکن است با ایمان های اسلامی بسیار فاصله داشته باشند و پادینه ی آن ها باشند. در نتیجه ایمان اسلامی نمی تواند و نباید با نفی ایمان های غیراسلامی و حتا پاداسلامی - اگر گرفتار اسلام ستیزی نباشند - عرصه را بر دیگران تنگ کند. و نیز ایمان های اسلامی نمی توانند و نباید حتا اسلام ها را به ایمان های اسلامی گوناگون فروبکاهند. به بیانی دیگر نه تنها ایمان های غیر اسلامی که اسلام ها و هویت های اسلامی بدون ایمان اسلامی را نیز باید به رسمیت شناخت و از آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز در میان آنان پاسداری کرد.

نواندیشی دینی در برابر خیل مسلمانانی که در خانواده های مسلمان زاده شده اند، نام ها و نشان های اسلامی را به دوش می کشند، اما با بسیاری از باورها و داروی های آن ها بیگانه اند، چه خواهد کرد؟ نواندیشی دینی با برخی از این نام ها و نشانه های اسلامی که حتا ممکن است خداناباور هم باشند، چه می کند؟ با این هویت های اسلامی نا آشنا اما ممکن چه گونه باید رفتار کرد؟ اگر این هویت های جدید بر اسلامی بودن خود تاکید بگذارند و از میراث فرهنگی و تاریخی نیاکان خود سهم بطلبند، چه؟

گام نخست در این فرایند دشوار اما ضروری، عبور از اسلام های حقیقت به اسلام های هویت و درک ماهیت جاری و سیال مفهوم هویت است! هویت چیزی نیست که یک بار و برای همیشه ساخته شود. "هویت چیزی نیست که گاهی به نظر می رسد" و ما عادت کرده ایم در اشتراک های لفظی و زبانی، پویایی و باز بودن آن را فراموش کنیم. هویت را نمی توان به نام ها و سرنام ها فروکاهید. هویت چیزی از جنس شدن و رنگارنگی است و به آینده باز است. هویت امتیاز نیست یک حق است. نه داعش را می توان از مجموعه ی کلان مسلمانان حذف کرد و نه آن دختری را که در آمریکا زنده گی می کند و با بسیاری از باورها و داوری های سنتی و مذهبی خانواده ی خود بیگانه است، اما خود را هم چنان فاطمه می داند. هویت چیزی نیست مگر نامی که ما روی خودمان می گذاریم. باید این نام ها و نام گذاری ها را به رسمیت بشناسیم. باید هویت گوناگون اسلامی را به رسمیت بشناسیم و راه هم زیستی را بازبگذاریم.


پانوشت ها
1- یوسفی اشکوری، حسن، نه این دیگر خدای من نیست، وب گاه رادیو زمانه
www.radiozamaneh.com

2- در کوران بحران هایی که به دولت دوم خرداد تحمیل می شد، در حاشیه ی جلسه ای که به همت مجمع محققان و مدرسان حوزه ی علمیه ی قم و در دفتر آنان برگزار شده بود، گفت و گویی داشتم با فقیه اصلاح طلب و نواندیش احمد قابل (که نامش بلند باد)؛ او در توجیه برخی از ناکامی ها و در نقد مخالفان اصلاحات با اشاره به روایتی مدعی بود که پوستین وارونه ای از اسلام پیش کشیده اند. اهمیت این استدلال در آن است که از "ذات گرایی" و "اسلام گرایی" در گفتمان ایرانی/ شیعی هم زمان پوست گیری می کند؛ مفاهیمی که برای بسیاری از نواندیشان مسلمان - دست کم در آن دور- روشن نبود. "پوستین وارونه" نماد و نمود پیش فرض ذاتی از اسلام بود، که احمد قابل ایمان داشت خوب و زیبا است و می تواند در پهنه ی سیاست کارآمد باشد. مساله من چالیدن ایمان آن فقیه وارسته نیست؛ تنها می خواهم بگویم برای چنین ایمان هایی شوندها و دلایل مناسبی در دست نیست. وقتی هر گروهی از مسلمانان می توانند اسلام دیگران را به پوستینی وارونه معنا کنند، در اساس باید به این تعبیر و به این فرایند مشکوک شد.

3- به عنوان نمونه می توان به مناقشاتی که بر سر آزادی وجدان و آزادی بیان درگرفته است، اشاره کرد. هم اسلام گراها - که بیش تر پشت آزادی وجدان پنهان شده اند- و هم اسلام ستیزها - که به طور عمده در قامت مدافعان آزادی بیان ظاهر می شوند - تلاشی برای هم کاری، سازش و برساختن استانداردهایی جدید نمی کنند؛ آن ها عادت کرده اند حق به جانب و در قامت شهیدانی که حقوق و آزادی های آنان نادیده گرفته شده است تنها فریاد کنند و کف های دهانشان را نشان دهند. آن ها از درکی پیشینی، ناپخته و ذات گرایانه از آزادی رنج می برند که نمی گذارد در سازش های جمعی و جدید وارد شوند و راهی به رهایی از دشمنی ها و جنگ بجویند.   

4- کرمی، اکبر، اسلام شناسی در بحران، وب گاه اخبار روز
www.akhbar-rooz.com

5- من نخستین بار و در سنین نوجوانی در آثار سروش با انگاره ی هیوم در اهمیت تفکیک "است" ها از "باید" ها آشنا شدم و در شگفتم که چرا چنین پنداری هنوز در باورها و داوری های سروش به پی آمدهای ضروری خود نرسیده است!
6- سروش، عبدالکریم، هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد، وب گاه جنبش راه سبز
www.rahesabz.net