خرمشهر مرد محمره زنده شد - یوسف عزیزی بنی طرف

نظرات دیگران
  
    از : امیر ایرانی

عنوان : ملت و طنز کثیرالمله
اگر بازه زمانی ۱۵۰ سال اخیر کشور ایران را مورد توجه قراردهیم و جایگاه یک فرد ایرانی را درزیست جمعی و ساختار حاکم برکشور را پی جوشویم مشاهده می شود در دورانی، این فرد ایرانی مقام رعیتی را با تبعاتش مفتخرا" به او اعطا می کردند اما وقتی با پی گیری اندیشمندان جهانی مفاهیمی جدید در حوزه اندیشه و سیاست مطرح گردید وآنان حق و حقوق فردی را چه از نوع طبیعی یا قراردادی بر انسانها تعریف ویا به آنان یاد آوری کردند و قیودی نیز برای حاکمان سیاسی برشمردند!. این ادبیات از مرزها گذشت و وارد کشور گردید نتیجتا" پدران ومادران ما در دوران مشروطه اقداماتی را انجام دادند و تلاشی را داشتند که به مستبدین وقت بفهمانند که باید حق و حقوق شهروندی افراد را به رسمیت بشناسید و شما مستبدان بایدبدانید ادبیات جدیدی بر عالم سیاست حاکم شده ومی شود که گریزی از این نوع ادبیات نخواهید داشت اما متأسفانه در روند تغییرات آن دوران ،نتیجه کار به ظهور مستبدینی منتهی می شود(رضاشاه و محمد رضا شاه)اگر چه بظاهر حق شهروندی بزکی را به نمایش می گذارند اما با شیوه های مستبدانه مسیر تحولات را بسمت دیگری می برند که دردوران مستبد دوم ملت ایران در دوران نخست وزیری " دکتر مصدق "این شانس را پیدا می کند که حق وحقوق شهروندیش وپذیرش آن تحقق پذیرد و این حقوق را به مستبد تفهیم کنند اما متأسفانه سرنوشت بطریق دیگری رقم می خورد و برایران و ایرانی آن می شود که نباید بشود !و حرکات اجتماعی و سیاسی جامعه بگونه ای دیگر می شود و نطفه های مبارزاتی که بسته شده بود پر رنگتر می گردند و دو واژه در ادبیات سیاسی جامعه ایران وارد می شود یکی بنام "خلق" دیگری بنام"امت" که هر دو می توانند نافی حق و حقوق شهروندی هم بشوند آنهم بدلیل اینکه پذیرش هر کدام از این دو واژه یک بار مسئولیت اجتماعیِ فداکارانهای بر گردهء پیروان تحمیل می کند!.گروه مبارزاتی که خلق را مبلغ بودند به مردمان می گفتند: شما دیگر رعیت نیستید و .واژه شهروندی ساخته و پرداخته استثمار کنندگانِ محرومان می باشد پس شما خلق هستید و وقتی هم می پذیرید که خلق هستید باید بدانید خلق در روند تکاملی تاریخ دارای وظایفی است که باید به آن عمل شود و هر فرد ابتدا باید وظیفهء خلق بودنش را مورد توجه قراردهد و چنانچه شرایط مساعد برقرار شد بدانید آرامش فردیتان نیز تحقق خواهد پذیرفت . در روند خلق سازی ، جامعه ایران دارای خلق های مختلفی گردید که می توان پیامدهای خلق سازی را در یک جامعه حدس زد!. اما در روند مبارزات ایرانیان ، مبارزانی که ادبیات مبارزاتیشان بکار برنده واژه خلق بوده بر ایران چیرگی نمی یابند ،اما این نوع ادبیات حضورش را درنزد گروهی از فعالینِ حوزه اندیشه و حوزه سیاست حفظ می کند اما با پایان یافتن جهان دو قطبی و شکستی که برای پیروان ادبیات چپِ حاکم در آن دوران متصور می شود ، این واژه تا حدودی اعتبارش را از دست می دهد. اما درروند تغیراتِ جامعه ایران درسال ۱۳۵۷ حاکمیتی برایران چیرگی می یابد که ادبیات خاص خودش را بکار می برد وبه مردم می گوید شما رعیت و خلق و شهروند نیستید بلکه شما"امت" هستید وبدانید وقتی امت شده اید برشما رسالتی تعریف و تعیین می شود و برای انجام این رسالت تان ،شما امامی خواهید داشت .اما مردمان از آن تاریخ به بعد به فکر خلاصی از این واژه امت هستند و می خواهند به مستبدین جدید که از نوع دینی هستند تفهیم کنند یک فرد ؛نه رعیت نه خلق نه امت است !بلکه او یک شهروند ایرانی است ؛که حق و حقوقِ فردی و اجتماعی دارد که باید توسط حاکمان برسمیت شناخته شوند و این را قطعا" باایجاد ساختار مناسبِ حکومتی تحقق خواهند بخشید!.:::::اما دراین بین گروهی دانسته و یا ندانسته نقش دیگری برای خویش تعریف می کنند به گروهی ازایرانیان می گویند بدانید: که شما شهروند ایرانی نیستید بلکه شما غیوران ومبارزانِ ایل و طایفه و قوم هستید بر شما تکلیفی تعریف شده که این تکلیف مانند تکالیف خلقیسم و امتیسم نیست بلکه چون تو یک نژاد هستی باید خلاص کنندهء نژاد خویش از دست نژادهای دیگر باشید و باید بعداز خلاصی ازنژادهای دیگر ،فقط !حافظ و نگهبان نژاد خویش شوید حق وحقوق فردی یک بازیچه بیش نیست.اما مدافعان این نوع تفکرات وقتی پی می برند که واژه ایل و طایفه و قوم و نژاد بار منفی رابا خود حمل می کنند واژه"ملت " را بر خویش می نهند و گروهی هم با ژست های روشنفکرانه برای ملت ایران در کشور ایران واژه کثیرالمله راباب میکنند که این هم طنزی است از دیگر طنزهای حاکم بررفتار گروهی به اصطلاح فعال سیاسی.......
۶۷٣۲۷ - تاریخ انتشار : ۷ فروردين ۱٣۹۴       

    از : البرز

عنوان : «... کسانی مثل(آقای) بنی طرف...»
آ. ائلیار گرامی، می نویسی، «...لازم است کسانی مثل بنی طرف را با این راه حل روبرو کرد و نظرشان را پرسید. و به بحث نشست...»، اگر به نوشته های آقای بنی طرف در همین نشریه محترم اخبارروز مراجعه کنی، شاهد خواهی بود، جز موارد بسیار نادر، ایشان در بحثهای پای نوشته هایش شرکت نکرده است

گمانم بر این است، «... کسانی مثل(آقای) بنی طرف...» به هیچ راهی جز فروپاشی کشور فکر نمی کنند. برای ایشان مسئله «... وجود تبعیض...» دستاویزی بیش نیست، اگر غیر از این بود، و کسانی مثل(آقای) بنی طرف، واقعا خواهان رفع تبعیض بودند، می بایست ایشان، بجای استفاده از وجودِ تبعیضات دهشتناک در کشور برای ایجاد تفرقه بیشتر در پیکره رو به موتِ اپوزیسیون ج.ا، با سامان دادن بحثهایی بی تشنج، به ایجادِ اپوزیسیونی متحد حول برنامه ای مشترک بر اساس منافع ملی کشور یاری می رساندند

زیبا و پسندیده می نویسی، «...در نهایت خود مردم تصمیم گیرنده اند...»، و واقعیت این است، که مردم ایران هزاران سال است، که تصمیم خود، یعنی حراست از کشورشان را گرفته اند. اما متأسفانه برخی افراد با وارونه کردن وقایع و واقعیات، سعی در تلقین خواستِ فروپاشی کشور به مردم را دارند
۶۷٣۱۱ - تاریخ انتشار : ۶ فروردين ۱٣۹۴       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : "در خصومت با ملت عرب ایران حجم زیادی را سیاه کرده است"
با گرد و خاک کردن و توهین و دروغ پراکنی که نمی توان حقیقتی را سیاه نمود. کجای نوشته ی پر از دلسوزی من در خصومت با خلق عرب در ایران است!؟

همیشه از همه ی خلق های ساکن ایران زمین بطور یکسان دفاع نموده ام. عمری در این را گذاشته ام. بار ها در وصف زبان سرشار، ریشه ای و ثروتمند عربی به هر بهانه ای سخن رانده ام. اگر ضد عرب بودم به هر بهانه ای از زبان عربی نمی نوشتم.
نظریات خود را بسیار روان هم در دفاع از دیدگاه ایشان و هم با نقد صادقانه و عمیقن دوستانه بیان داشته ام. کجای آن سخن، ضد عربی است!؟ شما فکر می کنید که اگر دروغی را سرهم کنید برنده اید!؟

بگذار خود آقای بنی طرف بیایند و اینجا بنویسند که لیثی حبیبی ضد عرب است؛ من آنگاه بی هیچ جوابی به ایشان می روم پی کار خود. تا کی می توان براحتی وجدان را زیر پا نهاد و با تیرگی ی زورزنی زلال یک بحث منطقی و دوستانه را گِل آلود کرد!؟

آنجا که من می گویم باید با همه همبستگی داشت، معنی سخنم این است که بجای دامن زدن به جنگ های قومی و مذهبی که ارتجاعی ترین نوع جنگل است در جهان؛ باید انساندوست بود و به همه ی انسان ها اندیشید. در عین حال من از زورگویی به خلق های ساکن ایران بیزارم و هرجا چنین زورگویی ای دیده ام بر علیه آن شوریده ام.
به همه ی خلق های ساکن ایران نهایت احترام را دارم؛ زیرا همه را انسان و شریف با حقوق برابر می دانم. وقتی وبلاگ زدم اولین پست وبلاگ خود را نه به زبان سرتاسری ایرانیان - فارسی - نه به زبان مادری خود - تالشی - بلکه شعری به زبان گیلکی در آن منتشر نمودم. در واقع وبلاگ من از این نظر باید به کتاب گینس برود، زیرا نه در خارج و نه در داخل میهن چنین نمونه ای را سراغ ندارم. به من ضد عرب و یا ضد هر خلق دیگری گفتن نهایت بی وجدانی و بیهوده پَرانی است. اندیشمند بزرگ گیلک مهندس عاشورپور در ترانه ی «جینگِه جان» فراز جالبی دارد که می گوید: «بوگفتم بازی دانی؛ هَتو خوره پَرکانی!».
«فکر کردم بازی بلدی، حالا می بینم همینطوری برای خودت پَرت می کنی!»

کجای نوشته ی من ضد عربی است!؟

من به فحش و توهین جواب نمی دهم که نشانه ی حقارت آدمی است؛ این توضیحات هم برای مردمی هست که اینجا حضور پیدا می کنند. بار ها افرادی فحاش به من حمله ور شدند و جوابی نگرفتند. در آن نوشته ی از دل بر آمده، زلال ترین احساسات خود را با خواننده در میان نهاده ام؛ سخن مرا او دریابد که در درون خود گُل به سر یابد؛ و به این رسیدن کار هرکس نیست، باید عمری برای زلال شدن گذاشته باشی.
اگر تلنگر من در تو اثری ندارد علت را باید در درون خود جستجو کنی. من در آن نوشته ی خود از شیوه ی تزویری سود نجسته ام؛ زیرا عمیقن اعتقاد دارم که حقه باز ترین آدم ها در نهایت بازنده ترین هایند، حتی اگر موقتن پیروز گردند. به همین خاطر همیشه حتی با کسانی که دشمنی می ورزند، برخوردی صاف دارم تا هرکس به وسع خود بر گیرد.

من اگر روز به این برسم که بخواهم با فند و ترفند زنی زندگی بگذرانم، به آن زندگی تف می کنم؛ زیرا آدمی را در درون سیاه می سازد و در نتیجه دیگر زشت و زیبا برایش یکی می شود؛ و این یعنی فاجعه. من هرگز و به هیچ قیمتی حاضر نیستم چنین فاجعه ای در درون من رخ دهد.
بسیار متأسفم که وجدان بشری در دوران ما دارد بطور کامل محو می شود.
۶۷٣۰۹ - تاریخ انتشار : ۶ فروردين ۱٣۹۴       

    از : کارون اسفندیاری

عنوان : همبستگی۲
در نوشته قبلی ام، اشاره ای داشتم به پا نوشته ای ازعلی قدیمی. حالا می بینم که شخص دیگری؟! با اسمی چهار قلو به خشم آمده و به تلاش افتاده تا فضای این گفتگو ها را
متشنج سازد. نوشته ی بنده نه توهینی به کسی بود و نه قصد شانتاژ در آن دیده میشد. این نویسنده ی عصبانی پنداری خود را در اوج آسمانها دیده، نوشته خود را در الفاضی زیبا و چشم نواز آراسته تا شاید بتواند نیّت واقعی خود را مخفی نگهدارد و البته که موفق نشده است.
ایشان در جایی از نوشته اش بر ما بندگان منت نهاده که »وقت زیادی که بیهوده هدر دهم ندارم. از وقت کارهای دیگر میزنم و گاه اینجا مینویسم، تا شاید بکار آید«
باری، نوشته بنده بسیار ساده بود. نوشته بودم...» آقای بنی طرف یک رنج مویه نوشته و نگاهش را به دو سو انداخته است. یکی به جوانانی که خود را باری به هر جهت ایرانی میدانند و برای حقوق پایمال شده و سرکوب و همواره تحقیر شده ی خود میجنگند و چه شجاعانه هم. نگاه دیگر این نویسنده ی خلقی، متوجه نیروهای سرکوبگر و بویژه فاشیستهای حاکم است.« برای من این سوال هنوز باقیست که مخالفان مقاله بنی طرف در چه سمتی قرار دارند. بنی طرف به رژیم ارتجاعی ج ا تازیده و از مبارزات قهرمانانه جوانان عرب ایرانی با افتخار یاد نموده است. آیا انسانی که در همین صفحه مینویسد...» برای به سازی مینویسم و برای استواری دوستیها« تمام نوشته خود را خوانده است؟ بنده در جایی دیگر نوشتم که...» به جای جبهه گیری در برابر آقای بنی طرف، با او همدردی نماییم و مبارزه ی آزادیخواهانه ی مردم عرب ایران را گرامی داشته و همراه با آنان خشم و ایستادگی خود را در رویارویی با رژیم ددمنشانه ی جمهوری اسلامی نشان دهیم. در آنصورت است که آقای بنی طرف ما را در کنار خویش و خود را در کنار ما خواهد دید.« اما ایشان جواب بسیار عجیبی داده » برای همبستگی باید صادق، راستگو و دلسوز باشی« !!! دروغ نوشته من چه بوده است؟ آیا رژیم ج ا ارتجاعی نیست؟ آیا ج ا سیاست دد منشانه نسبت به مردم عرب ایران ندارد؟
ایشان نوشته اند، » شما که مدعی طرفدار همبستگی هستید باید با دیگران هم اعلام همبستگی نمایید.« جل الخالق! این دیگر از آن حرف هاست. نویسنده عزیز اسم چار قلو! مگر شما مرا میشناسید که اینگونه مینویسید؟ منظورتان از همبستگی با دیگران چیست؟ شما که از عنوان همبستگی با یکی از ملل ایران اینگونه به خشم آمده اید مدعی همبستگی با تمام خلقهای ایران هستید؟ اگر اینظور است دمتان گرم و سرتان خوش باد عزیز. اما یادتان باشد اینجا و فعلا صحبت از سرکوب و دستگیری و شکنجه خلق عرب ایران است، خیلی دلسوز هستی لطفا صورت مسئله را عوض نکن.
۶۷٣۰۶ - تاریخ انتشار : ۶ فروردين ۱٣۹۴       

    از : آ. ائلیار

عنوان : به دنبال راه حل
دوستان عزیز
آیا بهتر نیست درد را تشخیص دهیم و به دنبال راه حل باشیم؟
- آیا آنچه بنی طرف در مورد مردم عربی زبان و دیگران پیرامون دیگر ملیت ها مطرح میکنند
نشانه ی «وجود زخم و درد» نیست؟ درد « تبعیض»؟ تبعیض کهنسال در عرصه های
فرهنگی،سیاسی و اقتصادی؟ پاسخ پرسشها مثبت است.چرا به راهکاری در این زمینه نمی اندیشید؟ چرا پیشنهادی نمی دهید؟
-واقعیت این است که ملیتها-یا هرنامی که دوست دارید اطلاق کنید- در تبعیض نابودگرانه به سر می برند. راه رفع آنهم «رفع تبعیض» است. اما چگونه؟
- کسانی در «سه راه» جداگانه و متضاد میکوشند:

۱- تجزیه ی ایران به ۷ کشور. در این مسیر افراد افراطی و گروهی از سیاستمداران غولهای جهانی تلاش میکنند.

۲- حفظ ایران با یک رژیم تمرکر طلب . هم چنان که تاکنون این راه عمل شده.

۳- ایجاد نظام غیر متمرکز فدرال. مثل آلمان، یا آمریکا؛ در ایران. با ۷ -یا بیشتر- واحد فدرال یا ایالات . و تأمین حق اداره ی امور خود. ایجاد برابری در زمینه ی فرهنگی،سیاسی، و اقتصادی. و از این راه رفع تبعیض موجود و حفظ برابری و همزیستی.

--------
قبول کنیم تبعیض وجود دارد . نفی آن مشکل را حل نمی کند. وجود تبعیض برآمده از عدم تقسیم قدرت و تمرکزگرایی فارسی محور بوده است. این راه ما را به تجزیه و جنگ داخلی و دخالت بیگانگان سوق میدهد.

از نظر من راه حل عملی و خردمندانه راه سوم است. لازم است کسانی مثل بنی طرف را با این راه حل روبرو کرد و نظرشان را پرسید. و به بحث نشست.
حل مسایل جزیی از این کانال میگذرد. و در نهایت خود مردم تصمیم گیرنده اند.
۶۷٣۰۰ - تاریخ انتشار : ۶ فروردين ۱٣۹۴       

    از : مرجان ش

عنوان : آقای اسفندیاری و مسئله نژادپرستی
آقای اسفندیاری خواسته با محکوم کردن دیگران ، ژست متفکرانه و متمدنانه و بسیار دمکراتیک!! بخود بگیرد غافل از آنکه انسان متمدن و پیشرفته کسانی هستند که انسان ها را نه بر مبنای رنگ؛ شمایل، جنسیت، ملیت، نژاد، دین، عقیده وو آرمان بلکه تنها و تنها بر مینای انسان بودن آنها و وفاداری و احترام به ارزش های انسانی قضاوت میکند. ایشان حتمن آگاه هستند که در گروه جانیان بالفطره داعش، حزب الله، النصره، القاعده و .... موجودات دوپایی وجود دارند که هم زن هستند و هم مرد، هم عرب هستند و هم چچین، اروپایی، آمریکایی، ایرانی ، هم سیاه پوست هستند و هم و سفید پوست و زرد پوست ولی هیچکدام نه از انسانیت بویی برده اند و نه ذره ای ازخصایل انسانی دارند. خامنه ای ترک زبان هست و شیخ خزئل عرب زیان، هاشمی فارس زبان هست ولی همگی یک راه و روش و عقیده و ایمان دارند، وحشیگری، چپاول، غارت و آدمکشی. مبارزه امروزی انسان ها نه با انسان های دیگر با نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ دیگر بلکه مبارزه با عقیده و مرامی است که بوی تعفن ضد انسانی اش دنیا را پر کرده، با عقیده و مرامی است که تنها به نابودی انسانیت و حامعه انسانی نظر دوخته و خواهان بازکشت به دوران بربریت بادیه نشینان صحرای عربستان هستند.
هوش بسیاری نمیخواهد که از لابلای نوشته های آقای بنی طرف که مرتب اینور و آنور چاپ میشود، بوی تعفن نژاد پرستی و برپایی جنگ ملیت ها و نژاد ها را دید. آقای بنی طرف آموزش چندانی ندیده و تاریخ را مطالعه نکرده تا متوجه شود بعد از حملات ددمنشانه و کشتار و ویرانه گرا نیروهای اسلام، تاتار، ازبک، یونان، مغول و .... به ایران و تجاوز آنها به زنان و دختران و مانده گاری آنها در این سرزمین و ازدواج های برآمده از آن، ایرانیان انسان هایی چند نژآده اند و تنها ذهن های منجمد چنین واقعیت هایی را نمیپذیرد. اگر من و آقای اسفندیاری و هر ایرانی دیگر بروند در هر کشور عربی (گرچه سرزمین اعراب تنها شبه جزیره عربستان هست و سرزمین های حاشیه خلیج فارس) و زبان باز نکنند، ابدا کسی متوجه غیر بومی آنها نمیشود و همنطور هر انسان عرب زیانی به ایران بیاید چنین پیش میاید.
صحبت از عرب و فارس و ترک و کرد و ...... تنها از طرف کسانی مطرح میشود که خواهان مانده گاری رژیم جهل و جنایت اسلامی هستند و بدنبال سیاست "تفرقه بیانداز - حکومت کن" هستند. امیدوارم آقای اسفندیاری آگاه شده باشند و همین طور دیمی دست به محکومیت دیگران نزنند
۶۷۲۹۹ - تاریخ انتشار : ۶ فروردين ۱٣۹۴       

    از : امیر ایرانی

عنوان : کارون-اسفندیاری
کارون، زاینده بخش وسیعی از سر زمین ایران است و اسفندیاری می تواند نشان از بخشی از بختیاریت باشد، وقتی جناب کارون اسفندیاری یک نوع همبستگی با شخصی بنام بنی طرف را می خواهد این خواسته گویای پیامی است که امیدوارم ربطی به بازی شیر علی مردان خان خامنه ای خواه نباشدکه این روزها دربین گروهی اندک از بختیاریها باب شده است و سمینارهای حکومتی نیز برای امثا ل شیر علی مردان خانها برپا می شود و همبستگی تفرقه افکنانه ای هم طلب می شود . جناب کارون اسفندیاری باید گفت: وقتی جناب بنی طرف صحبت از سواحل کارون از شوشتر تا.......می کند، آن جناب می داند چه می کند او دنبال سر زمین سازی عربی است مسائل ربطی به جوان ایرانی چه عرب زبان و چه غیر عرب ندارد، اگر شما در بازی شیر علی مردان خانی نیستید بعضی از مسائل هوشیاری بیشتری را می طلبد!.
۶۷۲۹٨ - تاریخ انتشار : ۶ فروردين ۱٣۹۴       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و اما همبستگی. من همیشه در همبستگی به قول آن مصرع زیبای حافظ شیراز:
روح دوستی را استشمام کرده ام و برق وصال و همراهی را دیده ام. این تفکر پیشه ی من است؛ بُنِ اندیشه ی من است؛ برایش زندگی داده ام. به قول صائب تبریزی به نقد جوانی خریده ام.
«شَمَمتُ روحَ وِدادٍن و شِمتُ بَرقَ وِصال»
(حافظ شیراز)

متون من گستردن همین اندیشه است.
انشا نمی نویسم.
گاه در همین متن ها که شما بلند خوانده اید، برای اینکه بیش از اینها بلند نشود از توضیحاتی دست کشیده ام، در حالی که می دانستم خیلی ها ممکن است به عمق سخن نروند. در راستای همبستگی، من حتی خلاف دیدگاه ها ونظریات خود قدم برداشته ام بسیار بار، که شاید چنین توانی در شما نباشد.
همبستگی به حرف نیست، باید اهل عمل باشی؛ و از آن مهم تر باید صادق، راستگو و دلسوز واقعی باشی؛ و نه تظاهر چی. همبستگی فقط با جناب بنی طرف عزیز نباید صورت گیرد؛ همبستگی در یک کشور باید با همگان صورت گیرد. یعنی ایشان، و شما که مدعی هستید طرفدار همبستگی هستید، نیز باید با دیگران اعلام همبستگی کنید. من همانقدر از حقوق خلق عرب ایران دفاع می کنم که از زاغه نشینان غیر عرب جنوبی کشور ما که در نداری و فلاکت می لولند. از کرد، لُر، بلوچ و همه دفاع می کنم. این است همبستگی واقعی یک شورشی. در همین راستا بر ضد خود نیز بار ها برخاسته ام.

به یک مثال بسنده می کنم تا شاید شما اگر صداقت دارید به فکر فرو روید و دیگر زود قضاوت نکنید. زمانی نه چندان دور در دفاع از مبارزان کوبانی، آن خطه را «روژاوا» نامیدم. شما که از بلندی متن نالیده اید و به زحمت دلسوزانه ی من حتی توهین کرده اید؛ شاید بعد از خواندن این مثال عرق شرم بر پیشانی تان بنشیند که برای راندن دیگری و بستن دهان او به شانتاژ پناه برده اید.

باری، من در مثنوی شعری درجا سروده شده، که در کامنتی در همین «اخبار روز» آورده بودم، «کوبانی» را «روژاوا» نامیدم. «روژاوا» یعنی غرب، یعنی جایی که روز و خورشید «آوا» و یا «اَوی» = گُم، می شود. کوبانی را در همبستگی، یک همبستگی واقعی و عمیق شورشی«روژاوا» نامیدم؛ یعنی غرب سر زمین کردستان. یعنی سر زمینی به نام کردستان را به رسمیت شناختم و برایش سَمت جغرافیایی با واژه ای ویژه و کردی مشخص نمودم. و این بیان در واقع خلاف دیدگاه خود من بود؛ زیرا من اعتقاد دارم که به سود کردستان ایران است که با ایران بمانَد و از ثروت بیکران اش سود بجوید برای ساختن آن سامان.
ولی وقتی تو کل سرزمین کردستان را به رسمیت می شناسی، یعنی گامی فراتر از نظر خود برداشته ای؛ و من بخاطر همبستگی با مبارزه ی کم نظیر مردم کوبانی این کار را کردم.

این توضیح را نوشتم زیرا شکی ندارم که بسیاری از بی حوصلگان و یک سو نگرانی چون تو، توان دریافت از این دست نکات بسیار ظریف در نظرات مرا نداشته اند. در این متن ها که هر یک خلاصه ی مقاله ای است، بار ها، کلمات و جملاتی را بکار برده ام از این دست که رازی تاریخی و یا مفهومی ویژه و یا چندگانه داشته، ولی بی توضیح از آن ها گذشته ام. من سیاه نمی کنم. از سیاه بازی های روزگار که بسیار معمول است در بین شانتاژ چی ها نیز همیشه گریخته ام؛ بیزارم از آن. زیرا آن نوع "زیستن" که زیستن نیست، آدمی را از زیبایی، از مِهر انسانی تهی می کند و موجودی دو رو و به هَرز رفته از او برجای می گذارد.
نوشته های من با دلسوزی از دل بر می آید و بی هیچ حقه بازی ای - که رسم روزگار ماست - بر صفحه نقش می بندد. اگر یک روز من به بعضی ها که زبانشان با دلشان کاری ندارد بدل گردم، فورن قلم را می شکنم و پی کار خود می گیرم.

چرا؟

برای اینکه من از صافی نوشته ی خود عمیقن لذت می برم. هنگام نوشتن، درست مانند آدمی را می مانم که به سوی ییلاقات روانه است و در میانکوه تالش زمین بهشتی کنار چشمه ای می نشیند، دست و رو می شوید، و از آن سرد و زلال می نوشد تا حالی دِگر سازد و باز به راه افتد.
من در واژه ها صادقانه جاری می شوم و مایه ی همیاری. بجز این بودن را نوعی خود زنی می دانم؛ پس در زلال اندیشه می مانم تا از زیبایی تهی نگردم. همه ی دارایی را داده ام و به این رسیده ام - این تنها ثروت من است.

از همه عذر می خواهم بخاطر این توضیحات. چون به من توهین شد، ناچار به توضیح دادن شدم. هیچ نکته ی بیجایی در آن نوشته بکار نبرده بودم؛ هرچه نوشته ام ضروری دانسته ام، پس دلسوزانه بیان کرده ام؛ زیرا من وقت زیادی که بیهوده هدر دهم ندارم. از وقت کار های دیگر می زنم و گاه اینجا می نویسم، تا شاید بکار آید.

شما می توانید شانتاژ کنید؛ می توانید توهین کنید.
آنها را به وجدان شما وا می گذارم و تمام.
۶۷۲۹۵ - تاریخ انتشار : ۶ فروردين ۱٣۹۴       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : من با ایشان عمیقن ابراز همدردی کرده ام؛ ولی دوستی خاله خرسه را رواج نداده ام. یعنی هم همدرد ایشان بوده ام
ژرفِ ژرف؛ و هم نظرم را بسیار دوستانه و صادقانه در بابِ نظرات ایشان بیان داشته ام. چیزی را مخفی نکرده ام. به عبارتی دیگر من برای سازندگی، برای به سازی می نویسم؛ برای استواری دوستی ها می نویسم، و نه برای رو در رویی و یا نان قرض دادن به کسی.
می دانم که این زبان را بعضی نمی پسندند، ولی من همیشه با صمیمانه ترین احساسات انسانی نوشته ام. این یک تاکتیک نیست؛ استراتژی هستی من است. با تمام وجود به مهر انسانی باور دارم.

اسفندیاری عزیز، دوباره متن مرا، این بار با حوصله بخوانید تا دچار شتابزدگی در بر خورد خود نشوید. این سخن را به یاد داشته باشید بدردتان می خورَد:
هرگز زود قضاوت مکنید.
من برای کسی تبلیغ نکرده ام؛ بلکه به عمد نام یکی از شریف ترین و مظلومترین دانشمندان جهان را یاد آوری کرده ام؛ در این سال های آوارگی پیوسته این کار را کرده ام و می کنم.؛ تا بگویم ما مظلومیت ترا بخاطر داریم ای زیبا اندیشه، ای روشنی پیشه؛ ای بزرگ چو دریا و بیشه.

مهم نیست، تو آزادی، پس هرچه خواهی برگیر از سخنم.

«آ که گِر آییم به گِردِ گِرد ها»
این هنر است، و نه شعار زدگی، کینه ورزی و یا تاخت تاز.
۶۷۲۹۲ - تاریخ انتشار : ۶ فروردين ۱٣۹۴       

    از : کارون اسفندیاری

عنوان : همبستگی
آقای بنی طرف یک رنج مویه نوشته و نگاهش را به دو سو انداخته است. یکی به جوانانی که خود را باری به هر جهت ایرانی میدانند و برای حقوق پایمال شده و سرکوب و همواره تحقیر شده‍ی خود میجنگند و چه شجاعانه هم. نگاه دیگر این نویسنده‍ی خلقی، متوجه نیروهای سرکوبگر و بویژه فاسیستهای حاکم است. اینکه عده ای بنام ایرانی ـ بخوان ایرانی بی غش ـ وارد این موضوع میشوند و با خون جوشان خود هرچه از دهانشان بیرون میاید مینویسند، عجیب است. خانم مرجان معلوم نیست در کجای نوشته‍ی جناب بنی طرف دیده که ایشان نژاد عرب را بهتر از دیگر نژاد ها معرفی کرده. آقای دیگری هم با نوشته‍ی بسیار طولانی در تبلیغ و بازار گرمی برای حزب توده و احسان طبری وارد گود شده، دانش و بینش ایشان را یگانه و بدون تکرار نامیده و ایضا" در خصومت با ملت عرب ایران حجم زیادی را سیاه کرده است.آقای قدیمی گویا فراموش کرده اند که همین جناب احسان طبری و یاران او بودند که یکی از خونریز ترین موجودات تاریخ ایران را امام ضد امپریالیست لقب داده و کمر به خدمت او بستند. این نوع شیفتگی باعث ندیدن بسیاری از واقعیّتها میشود و متأسفانه کمکی به اتحاد و همدلی مردم ما نمیکند. بجای جبهه گیری در برابر آقای بنی طرف، با او همدردی نماییم و مبارزه‍ی آزادیخواهانه‍ی مردم عرب ایران را گرامی داشته و همراه با آنان خشم و ایستادگی خود را در رویارویی با رژیم ددمنشانه‍ی جمهوری اسلامی نشان دهیم. در آنصورت است که آقای بنی طرف ما را در کنار خویش و خود را در کنار ما خواهد دید. این نوع برخورد به برقراری دوستی بین مردم گوناگون ایران ضربه میزند.
۶۷۲٨۶ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۴       

    از : الف رستمی

عنوان : ندارد
جمهوری اسلامی هیچگاه یک حکومت نژادپرست نبوده که نژادپرستی فارس باشد یا ترک. این یک جکومت ضد بشری تئوکراتیک است و سرکوب هایش در همین زمینه معنی می دهد و جنایت هایش هم شکلی در مجموع فراگیر داشته است. بد تر از این کشتارها را در شورش قزوین و قیام اسلامشهر، تهران اصفهان و ... و هزاران نقطع دیگر بکار بسته است.
دفاع از حقوق سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ... خلق های ایران حق روشنفکران سخنگوی این خلق هاست، اما نوشته های آقای بنی طرف همه چیز را بهم می آلاید تا یک نتیجه از پیش تعیین شده را به خوانندگانش بقبولاند.
نوشته های قبلی ایشان پر از اطلاعات آموزنده در کنار این گرایش بود، نوشته اخیر جز ترویج کینه های عاطفی قومی هیچ جیز در بر ندارد.
و این دردناک است.
۶۷۲٨۱ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۴       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : پوزش و اصلاح
در کامنتی که لحظاتی پیش فرستادم و هنوز منتشر نشده؛ اشتباهی رخ داده که بدین وسیله اصلاح می کنم.

«دو ره در پیش داری، یا تسلیم یا پیکار جان فرسا*؛ از آن راه خطا برگرد و با همت بر این ره شود.»

«* پیکارِ واقعی و کارسازِ مردمی، براستی جان فرساست؛ اما دامن زدن به هیاهوی بی وزنِ زردِ زشتِ ژورنالیسم مُد گرای بد هدف، از سوی هر کسی که باشد، هیچ هنری در آن نیست.
زینده ی پهنه ی ایران امروز - ایرانی، یا حد اقل فعلن ایرانی - با فرهنگِ خرد گرای ضد خرافاتِ خود بیشک اولی را باید برگزیند، مگر از آن فاصله گرفته باشد گمراه و مرگبار.»


اصلاح: آنجا که به سخن گوهر بار اندیشمند بزرگ ایران، احسان الله طبری ساروی رجوع کرده ام، «بیشک دومی را باید برگزیند»، درست است.



در ضمن در بابِ نامِ بسیار زیبای خرمشهر در آن کامنت، من عمدن نظر شخصی خود را ننوشته ام، بلکه نظر حقوقی خود را بیان داشته ام تا حقی، از جمله حق مخالف من زیر پا نیفتد؛ وگرنه تمایل قلبی من به «خرمشهر» است و نه «محمرَه». ولی این دلیل نمی شود که به دیگری بگویم تو نیز باید حتمن چو من بیندیشی؛ این است نکته ی حساس و دمکراسی طلبِ سخن من در آن نظر که از جمله آنجا نوشتم: این حق مسلم آقای بنی طرف است - احترام به انتخاب.
۶۷۲۷۹ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۴       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام بر یوسف عزیزی بنی طرف و بر همه سلام. زمانی آن عزیز مقالاتی که بوی بدی از آن ها می آمد، اینجا منتشر
می کرد و من بخاطر اینکه اقوام زینده در ایران زمینِ امروز به شدت در رنج اند، رنجی بزرگ و ناگفتنی، مدت ها سکوت کردم زیرا به او حق می دادم که فریاد شود؛ یعنی طالب رفع بیداد شود. و بعد در پیچی لغزنده به ناچار و از روی دلسوزی برای همه، کامنت نامه ای از این خونین دل بر آمده برایشان نوشتم دوستانه اما عریان. و از جمله نوشتم: به هوش باشید که نوشته های شما می تواند پیش غذا و سالاد یک میهمانی خونین تاریخی گردد که نوشابه اش خون آدمیان است - سوریه را نیک بنگرید که ویرانی در حدی است آنجا که آدمی را به سال های بعد از جنگ جهانی دوم می برد خونین دل؛ یعنی نمرده می سپارد به گِل؛ زیرا زَیرُونی و خُرمی را براحتی از آدمی می ستانَد.
و نوشتم که طایفه ی بنی طرف در ایران ما احترام دارد، بزرگ قوم شما برای عدالت و آزادی سال ها با عزیزان ما در بند بود و و و
و دیرتر دیدم که ایشان از آن افراط فاصله گرفته در قلم و این مایه ی خوشحالی من گشت. خوشحال شدم، زیرا ما در پی بر افراشتن پرچم دمکراسی و عدالت در سرتاسر میهن غارت شده ی خود هستیم؛ وظیفه ی ما نفرت پراکنی نیست. کینه کاری، کاری ندارد؛ هر از ره رسیده ای از عهده ی آن بر می آید؛ رهیابی اما کار بزرگان تاریخ است.

مثالی آموزنده و تاریخی: خوب به یاد دارم وقتی بعضی ها در جهان "دلسوزانه" تصمیم گرفتند مردم قفقاز به جان هم افتند و همدیگر را تکه پاره کنند، اول - از دو سو و گاه چندین سو - آتش بیاران چون میهن دوستانی به ظاهر دلسوز وارد شدند دو آتشه؛ و دیدم که مردم گولشان را خوردند و فاجعه آغاز گشت و بار آمد؛ یعنی زندگی براحتی به کام نابکار آمد. بار ها از بیدادی که بر آن مردم که تا دیروز در اندوه و جشن زندگی خود عزیز و غمخوار هم بودند و امروز همدیگر را به آسانی می دریدند! گریستم.

زن حامله را از ساختمانی بلند به خیابان پَرت می کردند، آن کوچولوی ناز دوست داشتنی از شکم پاره ی شده ی مادر بر زمین می افتاد و مشتی مردم کور و کر شده که فقط دهان بزرگ شده ی شان کار می کرد توتی وار برای دشنام دادن، از روی توتیگری، روی آن گُلوَشِ ناز تف می انداختند تا بگویند نژاد تو کثیف است و ما ز پاکانیم. و مسمومیت در حدی است که حالا بعضی از مردم آن سامان نام خلقی دیگر را حتمن با یک لقب - ناکس، سگ و ... - بکار می بَرَند - و اگر در جمع هستند حتمن باید، وظیفه مندانه، این کار را بکنند.

باری، پلیدی پلشت چهره به نامِ دعوا انداز، موفق شده در آن سامان کینه ای چنان بیافریند که شاید سد سال و بیش اثرات اش پاک نگردد.
یعنی چه؟
یعنی اینکه در این سد سال و شاید بیش، گاه با هم گرم و گه سرد همچنان گولخورده، به تله افتاده و توتی زبان، خواهند جنگید؛ و او آن پشت لبخند می زند بر حماقت ما گول خوردگان تاریخ.
همین او، امروزه در تلاش است که درگیری قومی و نژادی و مذهبی را جای آزادی خواهی و عدالتخواهی دیروزیان استخواندارِ ما بگذارد. عزیزی اعدام می گردد، حتی در همین سایت «اخبار روز» به جای حق طلبی او، از مذهب او یاد می کنند. یاد کردن از مذهب کسی هیچ اشکالی ندارد، به شرطی که نظر خود نویسنده باشد. ولی وقتی نیرویی مرموز دارد جاها را برای ایجاد گمراهی عوض می کند، دیگر فقط یک نام بردن از مذهب نیست، بلکه شریک این گمراه کنندگان بد اندیش گشتن نیز هست بی آنکه خود خواسته باشیم.

من همچنان امیدوارم که جناب بنی طرف و بنی طرف ها این مهم را در این لحظه ی تاریخی پر خطر دریابند و نگذارند به دست و قلم آنها به گمراه کنندگان بشر در تاریخ کمک برسد. ایشان انسانی اندیشمند و اهل قلم اند و بیشک توان آن را دارند که ویرانه های "کمک های دوستانه" در لیبی، عراق و سوریه و ... را به روشنی روز ببینند.

مردم ایران یکی از صلح طلب ترین مردمان جهانند؛ به همین خاطر هم هست که با همه ی نیرویی که بعضی افراد مشکوک و صاحب امکانات فراوان در داخل و خارج میهن ما دارند، نتوانسته اند ایرانی را انتحاری سازند و ما را به مردم سر زمین های عربی و غیر عربی زهر در جان ها پاشیده شده، تبدیل نمایند. این سخن را به تحقیق و آگاهی بیان داشتم و نه از روی خود گرایی. ایران یکی از روشن ترین کشور های جهان است؛ زیرا در دل آن مردم فرهنگِ بسیار دل نشینِ «پندارِ نیک»، «گفتارِ نیک» و «کردارِ نیک» هزاره هاست که نهان است. و به همین دلیل وقتی هنوز جهان وحشی و آدمخوار بود؛ ایرانیان خردنامه ی جاودان خود را به وسیله ی آن فرزند زیبا اندیش توس نوشتند بر علیه خرافات و جادو - که چنین نمونه ای کهن که عمری بیش از هزار سال دارد در کل جهان وجود ندارد.

بیایید در همگرایی با هم این ثروت عظیم، این زیبایی درخشنده و فرخنده را پاس بداریم.



و اما محمرَه = خرمشهر: خرمیه یا خرمشهر در واقع ترجمه ی همان محمرَه است. پس خرمشهر نمی تواند با ظهور محمرَه در گذرد. چنانکه هم بوعلی سینای بزرگ و هم دهخدای بزرگ ما گفته اند، محمر «سرخ کننده» است؛ و محمرَه تأنیث آن.
و آن سرخی ای هست که در پوست آدمی دیده شود؛ دارویی است که خون را لطیف سازد و اثر آن در ظاهر آدمی نیز به چشم آید. چنانکه پیشتر نوشتم، یکی از معانی زیبا، سرخ، است. مانند آلا(نام زنانه) = زن سرخ چهره = زن زیبا. پس این دو نامواژه یکی است به دو زبان مختلف. داروی سرخ کننده = زیبا سازنده، خرمی بخش، است.

آنچه جناب بنی طرف نوشته، بی هیچ تردیدی حقِ مسلمِ ایشان است. او بر این نظر است که بجای خرمیه یا خرمشهر، باید همان مفهوم به زبان عربی بر آن شهر نهاده شود؛ و این خواسته نه جرم است و نه مایه ی ویرانی، که برآشوبد از آن ایرانی؛ این خواسته ی یک عرب زبان آن منطقه است و کسان دیگری بجز ایشان نیز بر این عقیده اند؛ و تا اینجا هیچ ناحقی ای در آن خواسته نیست، گرچه بیان ایشان کمی به تندی گراییده که قابل فهم است در لحظه ی فاجعه.

ولی با یک حرکت حتی مردمی «خرمشهر» نمی تواند بمیرد؛ حتی اگر بر آن شهر معنی عربی خرمشهر یا خرمیه گذاشته شود، باز خرمشهر عزیز در معنی خود زنده است. مرگ این نامواژه ی بی نهایت زیبا را خواستن حق نیست، ولی تعویض آن با رای گیری از مردم همان شهر - نه مردم رشت و تبریز و اصفهان - هیچ اشکالی ندارد.
پس این کار با رای گیری مردمِ زینده در آن سامان به راحتی قابل حل است و هیچ احتیاجی نیست که ما برای هم شاخ و شانه ی قلمی بکشیم که کاری است خطرناک، زیرا می تواند در خیابان های میهن غارت شده و در درون مردمِ آزرده و به شدت عصبی ما به شکل فیزیکی آن بدل گردد، و ما اگر در این بابِ ناباب، شریک گردیم هیچ افتخاری برای ما ندارد؛ اما می تواند زشت و فاجعه بار شود و به نام ما نیز نوشته شده، ثبت گردد نامیمون در تاریخ.
و از این زشت تر نمی شود.
پس، بیایید دست در دست؛ دلسوز و متفکر و عاشق و زیبا اندیش و ناخورده مست با هم به میدان در آییم برای حل مشکل، برای ایجاد دمکراسی؛ تا هر گاه به بن بست رسیدیم، به راحتی به رای مردم رجوع نماییم. این است راه حل.
ما از فرهنگِ رهگشای خرد گرای ضد خرافات بر خورداریم، بیایید بکارش گیریم و جز آفتابگونگی نپذریم، تا تیرگی را در جهان و جان ما جایی نباشد.

یا باید در برابر ژورنالیسم زردِ زشتِ بد هدفِ زمانه سر خم کنیم و گمراهی پیشه ی خود نماییم و زهر به دل و اندیشه ی خود؛ و یا باید همه جانبه نگر و ژرف اندیش باشیم تا بازی خورده ی کسی نگردیم.

«دو ره در پیش داری، یا تسلیم یا پیکار جان فرسا*؛ از آن راه خطا برگرد و با همت بر این ره شود.»

* پیکارِ واقعی و کارسازِ مردمی، براستی جان فرساست؛ اما دامن زدن به هیاهوی بی وزنِ زردِ زشتِ ژورنالیسم مُد گرای بد هدف، از سوی هر کسی که باشد، هیچ هنری در آن نیست.
زینده ی پهنه ی ایران امروز - ایرانی، یا حد اقل فعلن ایرانی - با فرهنگِ خرد گرای ضد خرافاتِ خود بیشک اولی را باید برگزیند، مگر از آن فاصله گرفته باشد گمراه و مرگبار.
مباد چنان!
هرگز مباد چنان!

پس: «آ که گِرد آییم به گِردِ گِرد ها!»

آنچه نوشتم، از دل سرشتم؛ «خواه پند گیر، خواه ملال.»

باری، همین از دستِ کوتاه شده ی من بر می آمد، که کردم؛ باقی را دیگر خود دانی.
۶۷۲۷۷ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۴       

    از : م حمیدی

عنوان : شونیسم عربی
خسته شدیم از این شونیسم عربی و تفرقه قومی که این حضرت به هر بهانه ای آن را علم می کند و به امثال شیخ خزئل فخر می فروشد مبارزه با حاکمیت مستبد نه با قوم گرائی بلکه با یگانگی و احاد اقوام میسور است.
۶۷۲۷۲ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۴       

    از : علی قدیمی

عنوان : تفسیر دیگری از تاریخ ایران
(۱۴۰۰ سال مقاومت ایرانیان

علیه سلطه اعراب و اسلام خلافتی

این بخش دوم از سه مقاله ایست که مجله دنیا در سالهای پیش از انقلاب منتشر کرد و نویسنده آنها زنده یاد احسان طبری بود. وسعت آگاهی و اطلاعات او از تاریخ ایران و تاریخ اسلام در کنار دانش وسیع عملی- اجتماعی او شاید دیگر در ایران تکرار نشود. در بخش دوم مقاله تحقیقی او می خوانید که چگونه ایرانیان در مقابل اسلام تحمیلی خلفا و سلطه اعراب بر ایران مقاومت کردند و چگونه مذهب به فساد و قدرت آلوده شده "زرتشتیان" به همراه سلطنت ساسانیان فروپاشیدند.



اسلام با ادعای برابری و برادری برای توده ها به میدان آمد. سید قریشی و سیاه حبشی را برابر می گذاشت، پرهیزکاری را تنها وسیله فضیلت می شمرد. این افکار در مقابل جامعه تبداری که با دقت ریاضی مردم را به طبقات ممتاز و محروم تقسیم می کرد، می توانست به آسانی پیروز گردد. از نظر نظامی نیز قدرت جوانی که در مرگ و زندگی سعادت و نیکبختی می دید و مسحور غنائمی می شد که شکوه و جلال دربار و طبقات ممتاز ایران در چشم انداز او می نهاد، می توانست بر سازمان نظامی دولتی که سر تا پا غرق در فساد و بی عدالتی، نفاق و شهوت رانی بود، پیروزگردد. چنین هم شد. مذهب زرتشت در مقابل اسلام شکست خورد و شاهنشاهی ساسانی در برابر اعراب بیابانگرد از پای درآمد. یزدگرد آخرین شاه ساسانی در کشورخود تنها ماند و بدست یکی از اتباع خویش نابود گردید.
دیری نپائید که خلفا و فرماندهان عرب اصول صدراسلام را زیر پا نهادند و امید توده های محروم را به یاس بدل کردند. قشر تازه ای از فئودال ها جانشین فئودال های گذشته شد و خراج و جزیه و انواع تحمیلات از طرف اربابان خارجی که ممالک مفتوح را غارت و ساکنان آن ها را بنده و برده می کردند، برقرار گردید. امویان توهین و تحقیر نژادی را نیز بر این همه افزودند و بار دیگر زمینه برای انواع مقاومت ها و جنبش ها آماده گردید. باید گفت که تا انقلاب مشروطیت تقریبا تمام جنبش ها رنگ مذهبی دارد و حاملین اصلی آن ها به ترتیب بندگان و کشاورزان هستند که در مواردی دهقانان و نجبای کهن به یاد دوران های گذشته بدان ها می پیوندند و مبارزه آن ها در دوران حکومت اعراب و ترکان جنبه ضد سلطه خارجی نیز دارد. اینک شمه ای از این جنبش ها:

ابو لوء لوء

ابو لوء لوء اولین اسیرایرانی بود که نتوانست رفتار ناپسند و غیرانسانی اعراب را با کودکان و اسرای ایرانی تحمل کند و او که از جور مولای خود مغیّره به عمر شکایت برده و داد نستانده بود، عمر را با کاردی دو دمه از پای درآورد. ایرانیان ازاو شیعه ای ساختند و او را به شخصیتی تاریخی تبدیل کردند، اما در واقع او همچنان به مذهب اجداد خود باقی بود.

(ایرانیان و مختار ۶۹۲- ۶۸۳ م.(

ایرانیان از آغاز بروز اختلاف در امر خلافت برای تضعیف حکومت عرب استفاده کردند، به عباسیان علیه حکومت اموی کمک نمودند و سپس به آل علی در برابر عباسیان پیوستند و به اشکال گوناگون دستگاه حکومتی عرب را متزلزل کردند تا آن که قدرت آن ها را بکلی برانداختند. از جمله هنگامی که مختار بن ابوعبیده ثقفی به خونخواهی حسین بن علی برخاست موالی یعنی ایرانیان مسلمان بدو پیوست و ضربت سختی به خلافت اموی وارد کردند. از هشت هزار تن سپاهیان مختار کمتر از عشر آن ها عرب و بقیه موالی ( ایرانی) بودند. قیام مختار بدست مصعب بن زبیر سرکوب شد.

(ایرانیان و ابن اشعت ۸۴- ۸۱ ه . ق.(

ابن اشعت یکی از سرداران عرب بود که به کمک مردم کرمان و بر حجاج فرمانده خونخوارعرب بشورید، بصره و کوفه را تصرف کرد و کار او به کمک موالی بالا گرفت چنان که حجاج از عهده او برنیامد و بین او و ابن اشعت هشتاد جنگ اتفاق افتاد. سرانجام سپاه تازه ای از شام به مدد حجاج آمد و ابن اشعت شکست خورد. در این جنگ حجاج به درجه ای در کشتار و بی رحمی افراط کرد که حتی خلیفه اموی او را سرزنش نمود.

ایرانیان و خوارج

جنبش ضد عرب در ایران موجب شد که ایران پناهگاه مخالفان اموی گردد. خوارج در امر خلافت نظری دموکراتیک داشتند و به دسته های چندی تقسیم می شدند. مردمانی دلیر و بی باک، در امر مذهب سختگیر و با ایرانیان که بیشتر طرفدار مذهب تشییع بودند اختلاف نظر داشتند. ولی همین که در جزیره، کار بر آن ها سخت شد گروهی به ایران آمدند و به کمک مردم علیه خلفا قیام کردند و با سرسختی با آن ها جنگیدند. فقط صفاریان که ایرانی و طرفدار استقلال ایران بودند توانستند خارجیان را در جنوب ایران سرکوب کنند. از سرکردگان معروف خارجیان در سیستان حمزه و عمار خارجی هستند.

جنبش در خراسان و ماوراء النهر

اسلام گرچه درغرب ایران به سرعت پیش رفت، اما در شرق با مقاومت سخت روبرو گردید. این منطقه به علت دوری از مرکز قدرت اسلامی، ابتدا مورد هجوم اعراب قرار نگرفت. مردم این سامان از آزادی نسبی برخورداربودند. زرتشتیان، مانویان و بودائیان در کنارهم زندگی می کردند. مدتی طول کشید تا فرماندهان عرب خراسان و ماوراالنهر را به تصرف درآوردند. پس از تسلط اعراب نیز خراسان ضعیف ترین نقطه کشور پهناور اسلام بود. بسیاری از نو مسلمانان فقط مسلمان ظاهری بودند و از هر موقعیتی برای بازگشت به دین خود و رهائی از حکومت عرب استفاده می کردند. خاندان علی بن ابیطالب و اعقاب عباسی عموی پیغمبر که داعیه خلافت داشتند، چون این منطقه را برای گردآوری نیروهای ضد اموی مساعد می دیدند، مبلغان خود را پنهانی بدانجا می فرستادند. بدین ترتیب جبهه ای از ایرانیان و عناصر عرب ضد خلفا تشکیل گردید. قیام های خراسان همه رنگ مذهبی داشت، ولی آنهائی که به نام اسلام برپا شد امکان پیروزی بیشتر یافتند، زیرا در طول زمان مذهب اسلام در ایران ریشه می دوانید و به علاوه گروهی از مسلمانان عرب را نیز با خود همراه می کرد. اینک پاره ای از این جنبش ها:

قیام به آفرید

به آفرید پسر ماه فرزین از مردم زوزن از محال نیشابور خراسان بود که در عهد ابومسلم قیام کرد. او تغییراتی در مذهب زرتشت داد و به نام دین نویی آن را تبلیغ می کرد. می گفت ثروت هیچکس نباید از چهارصد درهم تجاوز کند، معتقد به رجعت و برای اعداد خواصی قائل بود. مردم بسیاری به او گرویدند و کارش بالا گرفت. آن ها به آبادی راه ها و پل ها پرداختند و یک هفتم دارائی خود را در این راه صرف می کردند.
پیشوایان زرتشتی به ابومسلم شکایت بردند و چون او به همراهی زرتشتیان نیازمند بود، جنبش به آفرید را سرکوب کرد.







(قیام ابومسلم ۹ ژوئن ۸۴۷- ۷۵۵م.(

"اگر توانستی عرب زبان در خراسان نگذاری چنین کن و هر کودکی قدش به پنج وجب رسید و درباره او شک داشتی خونش بریز...."
این دستور ابراهیم امام به ابومسلم از پناهگاهش در عراق است. با داشتن چنین دستوری ابومسلم در خراسان قیام کرد. درباره نسب او اختلاف است. از نظر ما این امر اهمیت زیادی ندارد، آنچه ابومسلم را در نظر مردم ایران بزرگ کرد و تا حد خدائی رساند، رهبری او در جنبش ضد عرب بود. با تدبیر بین اعراب ساکن خراسان تفرقه انداخت و گروهی را به طرف خود جلب کرد. سپس به کمک توده مردم به نام عباسیان اعراب را سرکوب نمود. قیام او عامل مهم سقوط امویان گردید. عباسیان به خلافت رسیدند ولی ابومسلم در سر هوای استقلال داشت و نقطه اتکاء او نیروهای لشگری و مردم خراسان بودند. عباسیان این معنا را دریافتند و ناجوانمردانه او را کشتند. قتل ابومسلم خود جنبش های دیگری را که در ذیل به بعضی از آن ها اشاره می شود در پی داشت:

سنباد مجوس
(مرگ در سال ۷۵۶- ۷۵۵ م.(

به خونخواهی ابومسلم از دهات اطراف نیشابور قیام کرد، شهر "کومش" را اشغال نمود و به خزائن ابومسلم دست یافت و قصد خود را مبنی بر تصرف حجاز و برانداختن حکومت عرب اعلام کرد. مردم زیادی بر او گرد آمدند. مزدکیان و شیعیان بدو پیوستند. اتباع او به صد هزار تن رسید. پس از پیروزی هایی که نصیب او شد جموربن مزار سردار منصور او را شکست داد و مقتول کرد. این قیام ۷۰ روز طول کشید و طبق نوشته "الفخری" شصت هزار تن از طرفدارانش مقتول شدند ( ۷۵۶- ۷۵۵ م.(

اسحاق ترک

اسحاق یکی از افراد عامی بود که پس از مرگ ابومسلم در ماوراءالنهر قیام کرد و مدعی شد که ابومسلم نمرده بلکه غیبت کرده و ظهورخواهد نمود. لقب ترک را به اسحاق از آن رو داده اند که در ترکستان به تبلیغات خود دست زد. گروهی از جانبداران ابومسلم بدو پیوستند، ولی سرانجام قیام او با شکست مواجه شد.

راوندیان

هنوز منصور خلیفه عباسی از قتل ابومسلم فارغ نشده بود که راوندیان پدید آمدند. این فرقه مذهبی بدست ایرانیان تاسیس شد. عقاید آنان ترکیبی از مذاهب گوناگون بود. از جمله به تناسخ، مظهریت و پاره ای از افکار مزدک معتقد بودند. جنبش آن ها بدانجا رسید که قصر خلیفه را محاصره کردند و جان او را در خطر انداختند. اگر معن بن زائده، که یکی از سرداران شجاع عرب و مغضوب خلیفه بود، از نهان گاه خود بیرون نتافته و به راوندیان نتاخته بود، کار خلیفه را ساخته بودند. راوندیان به شدت سرکوب شدند ولی تا مدتی افکار آن ها طرفدارانی داشت.
قیام ابومسلم و طرفدارانش به قدرت مطلقه عرب پایان داد و گرچه به استقلال کامل ایران منتهی نشد، ولی از آن تاریخ به بعد ایرانیان به اشکال گوناگون در حکومت عباسیان شرکت کردند و نفوذ اعراب در ایران متزلزل شد.

استاذسیس
( ۷۶۸- ۷۶۶ م.(

استاذسیس یکی از متنفذین محلی در سیستان و هرات بود. به گفته "الیعقوبی" از شناسائی مهدی به ولایت عهد منصور سر پیچید. طبری و ابن اثیر می نویسند که سیصد هزار کس بر او گرد آمدند بر خراسان و مرو زود استیلا یافت. خود را موعود زردشت یعنی "هوشیدر" خواند. چند بار بر سرداران خلیفه پیروزی یافت. سرانجام محاصره و سرکوب گردید. ( به طوری که از جریان جنبش های فوق معلوم می گردد سنن مذهبی و قومی ایرانیان پا برجا مانده و در این جنبش ها اثر خود را همواره نمایان می کرده است(.

سپید جامگان – المقنع

در سال ۱۵۹ هجری قمری هاشم ابن حکیم ( نقابدار خراسان ) در خراسان و ماوراء النهر علیه اشغال گران عرب قیام کرد. عقاید او از راوندیه سرچشمه می گرفت. توده های کثیری از کشاورزان بدو پیوستند و مسلحانه علیه حکام عرب قیام کردند. مدت ها طول کشید تا خلفا توانستند در سال ۱۶۹ ه . ق. این جنبش را سرکوب کنند. آن ها درفش و لباس سفید را در مقابل علم سیاه که علامت عباسیان بود بکار می بردند. پیروان المقنع روزگاری دراز در دو ولایت کش و نخشب باقی ماندند. این قیام که به تمام معنی قومی و ضد عربی بود سر آغاز پایان حکومت عرب در این منطقه و مایه رشد قیام های دیگری در ایرانست.

یوسف الپرم

در سال های ۷۷۸- ۷۷۷ م. شخصی به نام یوسف الپرم در خراسان قیام کرد. قیام او کمتر معروف و احتیاج به تحقیق بیشتری دارد.
)طبری، جلد سوم- الیعقوبی، جلد دوم(

بابک خرم دین

قیام بابک به سال ۲۰۱ ه . ق . از شهر اردبیل آذربایجان آغاز و تبدیل به نهضتی وسیع و خلقی ضد عرب شد. تعلیمات بابک دنباله تعلیمات راوندیان و المقنع و شامل بسیاری از عقاید اجتماعی مزدک است. خرم دینان که فرقه ای ضد اسلام و ضد عرب در بلاد غربی و شمال غربی ایران بودند، همواره در این مناطق علیه خلفا مقاومت می کردند. چون مرکز اولی آن ها دهی بنام خرم در منطقه اردبیل بود به خرمی معروف بودند. بابک جانشین جاویدان بن سهل رهبر این فرقه گردید و مدت بیست سال با خلفا جنگید و منطقه وسیعی را به نام بلاد بابک متصرف شد. بابک و طرفداران او برای اولین بار درفش و جامه سرخ را بعنوان نمودار قیام بکار بردند. بابکیان مردمی دلیر و سرسخت بودند که با جنگ هائی شبیه به جنگ های چریکی امروز( پارتیزانی ) بهترین سرداران عرب را شکست دادند. سرانجام افشین سردار ترک نژاد ایرانی در دربار خلیفه با نیرنگ و فریب بابک را به چنگ آورد و جنبش را سرکوب نمود.

مازیار

مازیاربن قارن یکی از اسپهبدان طبرستان پیشوای فرقه ای از خرمیان بود که به سود کشاورزان زمین ها را از فئودال ها گرفته و بین کشاورزان تقسیم کرد. در سال ۲۲۴ ه . ق. علیه خلفا قیام نمود و پس از چندی گرفتار و در شهر "سامره" مقتول گردید. در همین سال افشین که در سرکوب خرم دینان خدمت بزرگی به خلفای عباسی کرده بود، در زمان خلیفه المعتصم زندانی و در سال ۲۲۶ مقتول گردید. گویند افشین با مازیار روابط و قرارهای پنهانی برای سرنگون کردن حکومت خلفا در ایران داشت.
در شکست کلیه قیام های بعد از اسلام که در بالا ذکرشد دو عامل مهم نقش اساسی داشت. یکی اینکه پس از نفوذ اسلام در بین مردم، سلاح فکری جنبش ها کهنه و زنگ زده و براساس عقاید و افکار دوران ساسانی بود، دیگر اینکه رهبران جنبش پس از رسیدن به قدرت در فکر بازگشت به دوران حکومت ساسانی بودند و توده های مردم را فراموش می نمودند و خود به اشرافیت می گرائیدند و سرانجام تنها می ماندند.

قیام زنگیان

در ماه شوال ۲۲۵ ه.ق. (۸۶۹ میلادی) قیام زنگیان آغاز و نزدیک ۱۵ سال دوام یافت. هسته اصلی قیام را بردگان که به قشر وسیعی تبدیل شده بودند، تشکیل می داد. رهبر این قیام که دست کمی از قیام اسپارتاکوس ندارد، علی بن عبدالرحیم طالقانی است. خانواده اش از طرفداران آل علی بودند. او که در بندگان نیروی بزرگی می دید با دادن شعار آزادی جنبش زنگیان را بوجود آورد و خود در بصره مقام گرفت. این جنبش چنان نیرومند شد که چندین بار زنگیان انقلابی بزرگترین سرداران عرب را شکست دادند. "صاحب الزنج" رهبر قیام بر نواحی اهواز، شوش، دشت میشان و جی و جندی شاپور دست یافت . عاقبت خلیفه عباسی ـ الموفق- موفق به سرکوبی این جنبش گردید. در این جنبش نیز تغییر رویه رهبران که پس از پیروزی های اولی خود به گرد آوردن عنائم و شیوه خلیفه گری دست زدند، عامل مهم شکست بود. ضعف دستگاه خلافت و نفوذ ایرانیان در این دستگاه مقدمه پدید آمدن حکومت های نیم مستقل و مستقل در ایران گردید که بطور خلاصه بدان ها اشاره می شود.)
۶۷۲۷۱ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۴       

    از : البرز

عنوان : سفره های رنگین حکومتیان آغشته به آهِ دلِ کودکان او و کودکانِ سایر هم زنجیرانش در سراسر ایران است
آقای بنی طرف گرامی، وقتی زنده یاد عساکره، هموطن عزیز کشته شده خرمشهریمان، در روز حادثه دربدر به دنبال هم ردیفان آقای یونسی در شهرداری خرمشهر می گشت، تا از ایشان نشانِ بساط میوه فروشی اش را بگیرد، به حتم یقین، نه به فخر نژادی، و نه به عربِ ایرانی بودنش، بل به جبر و ستم حکومتِ به اصطلاح عدل علی ج.ا فکر می کرد، که تنها وسیله تأمین معاش زندگی همسر و کودکانش را ربوده بود

هموطن غیور خرمشهریمان در دربدریهایش، در شهرداری خرمشهر، نمی توانسته، در فکر تغییر نام شهرش به محمره بوده باشد، چه او بسیاری از نزدیکان و عزیزانش را در راه بیرون ریختن ارتش صدامی که به محضِ ورودِ فاجعه آمیزشان، تابلوی محمره را بر سر در شهرش کاشته بودند، از دست داده است

هموطن غیور خرمشهریمان در پایان دربدریهایش، در شهرداری خرمشهر با به آتش کشیدن خود، در واقع استبداد حاکم را به آتش کشید، تا به هموطنان اسیر استبداد خود در اقصی نقاط ایران بگوید، سفره های رنگین حکومتیان آغشته به آهِ دلِ کودکان او و کودکانِ سایر هم زنجیرانش در سراسر ایران است

و کاش اپوزیسیون ج.ا و روشنفکران پر تلاش کشورمان با درس گیری از این فاجعه تلخ، پی به درجه اهمیت و لزوم اتحاد مردم کشور، علیه دستگاهِ استبدادِ ولایت فقیهی حول برنامه ای مشخص، مشترک، منطبق با منافع ملی کشور ببرند
۶۷۲۶۷ - تاریخ انتشار : ۴ فروردين ۱٣۹۴       

    از : مرجان ش

عنوان : نژاد پرستی همانا فارس پرستی نیست
در عجبم که سایت اخبار روز که سعی دارد شیوه های دمکراتیک و انسانی را در جامعه ایرانیان ترویح کند، نوشته ای آقای یوسف عزیزی بنی طرف را که غرق در تفکرات نژاد پرستی و جهل و نادانی است مرتب نشر میدهد. نژاد پرستی این نیست که در ایران فارس بود و یا در آلمان آریایی بود و در آمریکا سفید. نژاد پرستی شاخ و دم هم ندارد، هرکس که یک نژاد را بالاتر هست نژاد دیگر دانست، نژاد پرست هست و بهمین جهت هست که نازی ها و صهیونیست ها در یک جبهه قرار میگیرند، یکی نژاد آزیایی را برتر میداند و دیگر نژاد یهود را نژاد منتخب خدا.
خرمشهر چه بمذاق آقای بنی طرف خوش بیاید یا نه در میان ایرانیان (کرد، فارس، بلوچ، گیلک، ترک؛ لر، قشقایی، ترکمن، ... حتی هموطنان عرب زبان مان، نام شهری هست در منتهای جنوب غربی ایران و "محمره" ابدا هیچ معنایی برای ایرانیان ندارد بجز یرای نژاد پرستان عرب زبانی همچون آقای بنی طرف. خرمشهر بکوری چشم تمامی نژاد پرستان زنده و پاینده خواهد ماند و محمره قبله نژاد پرستان جهل پرور خواهد ماند.
ایران امروز به تک تک فرزندانش چه دختر و چه پسر، چه ترک و فارس، چه عرب و لر، چه بلوچ و ترکمن، چه کرد و گیلک و چه ...... احتیاج دارد که متحد شده تا حکومت ننگین، جهل پرور و کشتارگر باقی مانده از دوران بادیه نشین های صحرای عربستان را سرنگون کنند و در پی ساختن ایرانی سربلند، پیشرفته، و مترقی جدا از هر دین و تمایز نژادی باشند.
یک نگاهی به سایت العربیه -فارسی سایت تبلیغاتی وحوش جاهل حاشیه خلیج فارس نشان میدهد که پشتیبان نطرات آقای بنی طرف نه ایرانیان عرب زبان بل این سرکوب گران خلق عرب در کشورهای عربستان، دوبی، قطر، کویت، بحرین، عمان و ... هستند
۶۷۲۶۵ - تاریخ انتشار : ۴ فروردين ۱٣۹۴