قصه ی پیرزن


مجید نفیسی


• نه! مادر بزرگ!
طرحِ تنِ تو را
نمی شود اینقدر ساده کرد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۴ فروردين ۱٣۹۴ -  ۲۴ مارس ۲۰۱۵


 
به یاد "خانم"

"چشم، چشم، دو ابرو
دماغ، دهن، یک گردو"

نه! مادر بزرگ!
طرحِ تنِ تو را
نمی شود اینقدر ساده کرد.
نقاش نیستم اما
تنواره ی تو این است:
بی سر و زبان در کودکی
شانزده شکم در جوانی
و دستِ تنها در پیری.

"حیاطش اندازه ی یک پوست گردو
حوضش اندازه ی یک سنجد
و درختش اندازه ی یک چوب گوگرد"

شکلِ حیاطِ خانه ات؟ شاید
اما طرحِ حیاتِ خودت
این است:
از قُنداقِ بچه تا جارو و خاک انداز
از دیگ و دیگچه تا چادر و جانماز.
قِصه ات:
از خاله سوسکه و نکشیدنِ منتِ پدر
تا رفتن به همدان برای انتخابِ شوهر
از ساطورِ خونینِ گوشت فروشه
تا دُمِ نرمِ آقا موشه
و غُصه ات:
از تسلیمِ تن در بستر
تا اسارتِ کارِ خانه
از زنده زنده مُردنِ زن
در این زندانِ مَردانه.

۱۹ ژانویه ۱۹٨۶