جزنی؛ پژواک ضرورت نواندیشی در چپ ایران
جمشید طاهری پور
•
شناسائی جزنی بعنوان پژواک ضرورت نواندیشی در چپ ایران به اعتلای جنبش ما مساعدت می رساند. مطالعه جزنی پدیدارشناسی نسل انقلابیون دهه چهل و پنجاه ایران است و در حقیقت کوششی است برای باز شناخت ارزش ها و اصالت ها، فهم متقابل نسل های قدیم و جدید و همگرائی نحله های متکثر چپ ایران. تفاهم و همرائی که چپ ایران در نظر و عمل نیازمند آن است بر زمینه چنین کوشش هائی میسر است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
٣۰ فروردين ۱٣۹۴ -
۱۹ آوريل ۲۰۱۵
چند روز دیگر ۲۹ فروردین است. چهل سال پیش، در چنین روزی، تپه های مشرف به زندان و شکنجگاه اوین، میدان جنایتی فاجعه بار بود. جزنی به همراه هشت زندانی سیاسی همرزم و همزنجیر، با بربریتی غیر قابل وصف، توسط رژیم شاهنشاهی کشتار و قتل عام شدند. من اقبال آنرا داشتم که در تمام سالیانم در زندان قصر، از حلقه نزدیکان جزنی باشم. ده سال پیش، در سی مین سالگرد جنایت بزرگ در تپه های اوین – در مراسم بزرگداشت جزنی در پاریس - وقتی از من خواسته شد به ایراد خاطره هائی از او بپردازم، تاکید اولم این بود؛ بیژن جزنی مقامش این است که نماد و نماینده افکار و آرزوها، راه و آرمان، نبرد و پیکار جامع انقلابیون چپ دهه چهل و پنجاه ایران بوده است. طنین سخنم در آن مراسم عبارت از این بود که مرگ حرف آخر نیست! زیرا تداوم حضور جزنی در امروز ما، پیگیری جستجو برای یافتن معناهای تازه است؛ معنای تازه برای پیکار و اهداف انسانی، مردمی، میهن دوستانه، عدالت و ازادی خواهانه او. من در این بیان به شخصیت اندیشه ورز، نقاد و پویای جزنی نظر داشتم که بی تاب آینده-ای نوین برای چپ ایران بود.
این اهمیت دارد که تبار و تاریخ خود را بشناسیم، زیرا بدون این شناسائی؛ تداوم و تعالی و نوزائی غیر ممکن است! یک دلیل این است که "جدید" در زهدان "قدیم" نطفه می بندد و حیات پیدا می کند. نفی و ایجاب هائی که به جدید معنا می بخشند، سرزمین و کشتگاهشان قدیم است! ما از تاریخ خود نمی گسلیم، در گسست هیچ توانائی و آینده -ای وجود ندارد. توانائی آینده ساز با ترسیم خط تمایز روشن میان گذشته و حال، سر بلند می کند. در راه این تمایز باید کوشید. نقد تطبیقی و اسلوبی افکار و اندیشه های جزنی، منزلگاه با اهمیتی در پویش این راه است.
جزنی در سابفه خانواده و نوجوانی های خود؛ با حزب توده ایران مرتبط و همراه بود. در پی کودتای ۲٨ مرداد سال ٣۲ و شکست نهضت ملی، او در سمت و شمار منتقدین حزب قرار گرفت تا آنجا که از انتساب خود به حزب توده ایران روی برگردانید. این گام آغازین در راه و اندیشه-ای نو از سوی او بود. آرمانخواهی جزنی، به او در برداشتن این گام جسارت می بخشید، اما در سالیانی که جزنی این گام را برمیداشت، نه شرایط داخلی در ایران و نه شرایط خارجی برای یک نقد مضمونی و تمایز مفهومی از چپ سنتی به اندازه کافی موجود و مهیا نبود. نقد حزب توده ایران، یک نقد سیاسی و تاکتیکی، آن هم متاثر از شکست نهضت ملی شدن نفت بود. نقد جزنی با شرایط و فضای یادشده در ارتباط بود اما از جهتی برای چپ ایرن اهمیتی دگرگونساز داشت و آن عبارت از این بود که نقطه عزیمت نقد جزنی؛ تجدید اعتبار چپ ایران، نبرد علیه دیکتاتوری در کشور و مشخصا" مبارزه با خودکامگی محمد رضا شاه بود.
تقریبا" همه مقالات و جزوات جزنی در زندان تحریر و تقریر شده – اند؛ یعنی در فضای روانشناسی و معتقداتی که در دهه پنجاه شمسی – دهه متعاقب رویداد سیاهکل – بر روان و اذهان اکثریت قریب به اتفاق زندانیان سیاسی ایران مسلط بود. یکرشته از این آثار در نقد و مخالفت با آراء و معتقدات مسعود احمد زاده که در اساس جانبدار اندیشه های مائو و بویژه تبیین و تفسیر رژیس دبره از تجارب فعالیت چریکی در آمریکای لاتین بود، تحریر شده-اند. همچنین باید توجه داشت که جزنی با معتقدات مائوئیست های زندان که مخالف مشی مسلحانه و منقد چریکها بودند، بکلی مخالف بود و مهم تر این که با طرز تفکر و نگاه توده ایها خط تفارق و تمایز نمایانی داشت. نکته حائز اهمیت عبارت از این است که جزنی بعنوان ایجادگر و نظریه پرداز مشی چریکی، خود را در سالیان زندان در موقعیت نمایندگی و سخنگوئی زندانیان جوانی می دید که بهرجهت اعضا و هواداران سازمان چریکها بودند لیکن خصیصه اصلی –شان این بود که تجربه و دانش سیاسی نداشتند، و بجای آن به نهایت درجه حامل شور و شر انقلابیگری و شورشگری بودند! بخش با اهمیتی از آثار جزنی بقصد آموزش این نیروها نوشته شدند که شامل تحلیل ساختار حقوقی- سیاسی کشور و ضرورت نبرد با دیکتاتوری شاه، تبیین استراتژی - تاکتیک مبارزه مسلحانه، تاریخ احزاب و جریان های سیاسی، و نیز تحلیل ساختار اجتماعی –اقتصادی ایران که آنرا سرمایه داری وابسته و با روبنای اصلاح ناپذیر دیکتاتوری می شناخت. این فاکت که نظرگاه جزنی هیچگاه در زمان حیاتش، رسما" از سوی سازمان چریکها در زندان و بیرون از زندان، تائید و پذیرفته نشد، موئید فاصله ایست که میان او و روحیات و معتقدات اکثریت فدائیان – افکار و اعمال اکثریت چریکها - وجود داشت و این در حالی بود که جزنی همواره در جستجوی شیوه بیانی از افکار و انتقادات خود بود که از فاصله –اش بکاهد و مانع از اختلاف افکنی گردد. به گمان من برخی از تناقض های فاحش در افکار جزنی نتیجه کمبود درک و دانش در نزد او نبود، بلکه محصول مصلحت اندیشی های او برای دامن نزدن به اختلاف و فراهم آوردن زمینه برای تفاهم و تصحیح اشتباهات اصلی بود. راست این است که واهمه دائمی جزنی این بود که خوشایند سازمان چریکها نباشد!
بیژن جزنی یک شخصیت مبارز و انقلابی بود با تحصیلات عالی در سطح دکترای فلسفه، مطلع از تاریخ ایران – به گواهی کتاب او از ترکیب و توازن نیرو های اجتماعی در انقلاب مشروطیت- و یک هنرمند – نقاش - آشنا با تاریخ هنر، ادبیات و اندیشه در غرب. اما این کیفیت ها نیز، مانع از وجود تناقض های فاحش در نظر و عمل او نبودند، شرح این تناقض ها فوق العاده با اهمیت هستند و جا دارد در فرصتی دیگر به آن پرداخت. بهرجهت جزنی امکان و توفیق بیرون جهیدن از حدود خویش را نیافت؛ حدودی که زمانه و جامعه و جهان زیست او بر گرداگرد اندیشه و عمل او می کشید و کشیده بود! اما توانست بر آن شکاف اندازد و حرکت و جنبشی نوپدید بوجود آورد که در حیات سیاسی و اجتماعی ایران منشاء آثار و هنوز هم اثر است! نقش و اثر جزنی در پایه –ایست که می توان او را در شمار شخصیت های تاثیرگزار تاریخ معاصر ایران محسوب داشت.
ابعاد جنبشی که جزنی بوجود آورد، در تشکیلات و تاریخ سازمان چریکها – جنبش فدائی - خلاصه نیست. آثار و ابعاد آن بمراتب وسیع تر از این معناست. بدون تردید جزنی، حرکت و جنبش نوپدید او، از شمار واقعیت هائیست که به انقلاب بهمن ۵۷ انجامید، اما اشتباه است جزنی و نبرد او علیه دیکتاتوری شاه را، بر بستر نزاع مشروعه و مشروطه ارزیابی کرد و طالب تاریک تاریخ شناخت. جزنی و چریکها در جستجوی افق اجتماعی و سیاسی آینده ایران بودند و براین اساس بود که فعالیت و موجودیت تحول پذیر آنها – البته بر بستر زمان - ذخیره ای از زنان و مردان آزادیخواه، خواهان تجدد، دموکراسی و حقوق بشر، خواهان آزادی و عدالت فراهم آورد که آینده دموکراتیک و ترقیخواهانه ایران، بدون مشارکت موثر آنان ناممکن است.
متاسفانه هنوز یک نقد تطبیقی، مستند و با اسلوب از میراث اندیشگی جزنی در دست نداریم تا بتوان پتانسیل موجود در آن را برای سمتگیری بسوی "چپ نوین" به طور مستند نشانه گذاری کرد! علیرغم این نقصان و قصور، بنظر می رسد شفاف ترین معنای تجربه ای بنام بیژن جزنی – بدون آن که آموزش مربوط به مفهوم انقلاب را زیر علامت سوال قرار دهم - این آموزه است که انقلابی گری راه رسیدن به دموکراسی نیست. آیا این آموزه مدخلی است برای دستیابی به اندیشه های نوین سیاسی و اسالیب نوظهور انقلاب های رنگین انتخابات محور؟ من از این بحث می گذرم! ترجیحا" بهتر اینست که با استناد به نشانه هائی از یادمانده های جزنی، از او بعنوان پژواک ضرورت نواندیشی و نوزائی در چپ ایران یاد کرد و در بزرگداشت-اش سخن گفت.
۱- سمتگیری جزنی در نبرد علیه دیکتاتوری شاه، با مقدمات و مفروضاتی همراه بود که می توانست چشم انداز پیروزی آفرینی دربرابر فعالین چپ قرار دهد، زیرا و به این خاطر که بر حکومت قانون و استقرار دموکراسی در کشور تاکید داشت. در بخش هائی از مدافعات جزنی در دادگاه و نیز در مفاد برگه های بازجوئی او در ساواک که انتشار یافته چنین مقدمات و مفروضات را می توان استنباط کرد. از جمله او در برگه بازجوئی خود این عبارت را نوشته است: "از لحاظ روحی از پایمال شدن قانون و حقوق افراد مصرح در قانون اساسی، فقر اکثریت مردم و تراکم زیاد ثروت در دست عده-ای معدود و تظاهر به دموکراسی از طرف دولت که وجود خارجی ندارد، رنج می برم" . ( ص۹۱، موسسه مطلعات و پژوهش های سیاسی- کتاب چریکهای فدائی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن ۱٣۵۷) . جزنی در این موالفه از اندیشه های خود، دموکراسی و حکومت قانون را بعنوان یک هدف عاجل و مبرم درک و تعریف کرده است. چنین درک و تعریفی از آنجا که جزنی در افق عقلانیت تاریخی می اندیشید، مستعد فهم و پذیرش دموکراسی بعنوان عنصر جدائی ناپذیر اندیشه و باور سوسیالیستی، یعنی اساسی ترین موالفه ایست که چپ نو را از چپ سنتی متمایز می سازد.
۲- داوری جزنی در باره منازعه احزاب کمونیست چین و شوروی در سالیان مورد بحث از این قرار بود که او این منازعه را ناشی از منافع ملی هر یک از طرفین دعوا می دانست، آنرا به زیان منافع چپ می فهمید و قویا" با آن مخالف بود. علاوه بر این باید توجه داشت که از جمله انتقادات جزنی به حزب توده ایران، کیفیت درک آن از حزب کمونیست شوروی و چگونگی مناسبات با "حزب برادر" بود. جزنی به استقلال خدشه ناپذیر احزاب کمونیست باور داشت. بر پایه این باور جزنی می توان او را مستعد خروج از مدار احزاب کمنترنی تعریف کرد که مالا" برای چپ ایران هویتی جدید تدارک می دید.
٣- بر پایه آموزش های جزنی در زندان از لنینیسم و سوسیالیسم، من این برداشت را دارم که باور او در هر این دو مورد باوری آرمانی بود! جزنی شخصیتی اندیشه ورز بود و نمی توانست ایدئولوژی را عقل منفصل خود بشناسد. سالیانی پیش در جائی دیگر نیز گفته-ام که نوع مسائلی که جزنی در برابر جنبش می دید، طرز نگاه او، شیوه بررسی و پاسخ های او برای مسائل نهضت چپ ایران، بیرون از نگاه لنینیزم ایدئولوژیک و راهبرد های تئوریک و عملی مرجع آن – حزب کمونیست شوروی – قرار داشت. در باره سوسیالیسم نیز؛ او در توصیف باور خود به سوسیالیسم، آنرا بمثابه رویکردی در ارتباط با خواست های جاری کارگران و زحمتکشان کشور و پاسخ گفتن به نیازهای عاجل و مبرم جامعه تعریف می کرد. من از آموزش او این را می فهمیدم که وی سوسیالیسم را در بهتر کردن همین زندگی جاری و پاسخ به نیازهای مردم حی وحاضر کوچه و خیابان می جوید و می خواهد. جزنی دوستدار شوروی بود اما این دوستی و علاقه – کما اینکه در مورد همه ما – جنبه سازمانی و ساختاری نداشت بلکه سرشت نمادین آرمانی، بشردوستانه و ترقیخواهانه داشت. این موئلفه ها در نظر و عمل، استعداد پیشروی در سمت و سوئی را داشت که برآمد چپ نوین دستآورد آن می توانست بود.
۴- جزنی ضرورت "مبارزه مسلحانه" را در نبرد علیه دیکتاتوری و برای غلبه بر موانعی که دیکتاتوری در راه گسترش آگاهی، ارتباط و سازمانگری صنفی و سیاسی مردم بوجود آورد و می آورد درک می کرد. اما جدا از داوری مضمونی و ارزشی، می خواهم این را بگویم که اشکال مبارزه برای جزنی یک پدیده عرضی و عارضی بودند، کما این که بهنگام بردن ما به قتلگاه اوین، در آخرین صحبتی که داشتیم گفت؛ اگر تاکتیک مسلحانه به امر حیاتی ارتباط با مردم صدمه می زند، لزوم و ضرورتی به کاربست آن نیست. برای جزنی ارتباط با مردم و کمک به سازمانیابی آنها اهمیت حیاتی و تعین کننده داشت. من در افق باورهای امروز خود، در این رویکرد جزنی، استعداد او را در درک اهمیت جامعه مدنی، ضرورت تقویت آن و نقش تعیین کننده اتکای چپ به نهادهای دموکراتیک و مردم بنیاد، فهم می کنم و الهام می گیرم.
راست این است که بر این فهرست می توان شماری از موالفه های با اهمیت دیگر را افزود. از جمله اهمیتی را که جزنی برای سمتگیری اجتماعی بسود کارگران و زحمکشان، برای تعریف و پاسداری از هویت چپ قائل بود، و یا تاکیدی که می کرد بر خاستگاه اجتماعی و طبقاتی دیکتاتوری و دموکراسی، بویژه اهمیتی را که قائل بود برای جنبش و خیزش های اجتماعی و نبرد طبقاتی، برای توسعه سیاسی و اجتماعی در کشور. من در این باورهای واقعبینانه و عقلانی جزنی، پایبندی او را می بینم به اساسی ترین آموزه های مارکس که از بوته آزمون تاریخ سربلند در آمده –اند. آموزش هائی که بدون فراگیری وتجهیز به آنها نمی توان ایران و جهان امروز را ترقیخواه و آینده نگر دید و برای زیست بهتر و انسانی تر مردم کوشید.
شناسائی جزنی بعنوان پژواک ضرورت نواندیشی در چپ ایران به اعتلای جنبش ما مساعدت می رساند. مطالعه جزنی پدیدارشناسی نسل انقلابیون دهه چهل و پنجاه ایران است و در حقیقت کوششی است برای باز شناخت ارزش ها و اصالت ها، فهم متقابل نسل های قدیم و جدید و همگرائی نحله های متکثر چپ ایران. تفاهم و همرائی که چپ ایران در نظر و عمل نیازمند آن است بر زمینه چنین کوشش هائی میسر است.
|