نقدی بر یک دیدگاه
«بیژن فقط یک نفر نبود یک جریان بود» (مصاحبه با محمدرضا شالگونی)
احمد سپیداری
•
این نتیجه گیری که: «بچه های "گروه جزنی" اگر زنده می ماندند، سازمان فدایی مسیر دیگری را می پیمود و به احتمال زیاد، مسیر بسیاری از حوادث سیاسی پیش و پس از انقلاب تغییر می کرد.» نشان دهنده آن است که هنوز درگیر و دار اسطوره ها باقی مانده ایم و حتی متوجه نیستیم خود این اسطوره سازی ها به دوران های پیش از مذهب تعلق دارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٣ ارديبهشت ۱٣۹۴ -
۲٣ آوريل ۲۰۱۵
* با گرامیداشت یاد بیژن جزنی و ادای احترام عمیق به همه مبارزانی که جانشان و زندگیشان را برای مبارزه در راه آزادی و عدالت اجتماعی گذاشته اند...
در گفته های متین و اثرگذار رفیق گرامی محمدرضا شالگونی نکته ای محوری وجود دارد که در دیگر موضعگیری های سیاسی ایشان و برخی دیگر از بزرگان تحلیلگر مسائل انقلاب هم دیده می شود. این نکته را در شیوه برخورد به انقلاب ۵۷ و سال های اولیه آن می توان دید. ایشان می نویسند:
«من همیشه گفته ام که جمهوری اسلامی بیش از هر چیز دیگر محصول استبداد شاهنشاهی بود. رژیم شاه بود که همه جریان های سیاسی دیگر را بیرحمانه سرکوب می کرد، ولی در همان حال، نمی خواست (و البته گاهی نیز نمی توانست) دستگاه روحانیت و از جمله روحانیت تحت رهبری خمینی را با همان شیوه سرکوب کند. به نظرم یکی از مواردی که می شود این تبعیض در سرکوب را دید، همین حذف "گروه جزنی" است. اگر بیژن زنده می ماند، بسیار بعید بود که سازمان فدایی به آن سازش ننگین با روحانیتِ تحت رهبری خمینی کشیده بشود.»
بخش اولی این پاراگراف کاملا صحیح است و فرح دیبا شهبانوی آنوقت رژیم شاهنشاهی بالاخره پس از دهه ها در مصاحبه با دی ولت صریحا و بدون پرده پوشی بدان اعتراف کرد: «همانطور که پیشتر گفتم، ما بیش از مذهبیون متعصب، نگران کمونیستها بودیم.» اما بخش دوم پاراگراف و این جمله کوتاه مطلق گرایانهٔ آخرپاراگراف که برجسته اش کرده ام، با حقیقت فاصله معناداری دارد. چرا که مشی و شیوه برخورد رفیق جزنی و یارانش در سازمان چریک های فدایی خلق با کشتن او تضعیف نشد و موضعگیری سازمان چریک های فدایی خلق ایران در خلال رویدادهای انقلاب، یک «سازش ننگین» نبود. برای اینکه بتوانم نقد خود را پیرامون این مسئله بازگو کنم، باید به نکات زیر توجه داشت.
۱- سازمان فدائیان خلق در جریان انقلاب و در تسخیر پادگان ها و مراکز دولتی همان تاکتیک توده ای شدن مبارزه مسلحانه (مشی رفیق جزنی) را با موفقیت بکار گرفت و در تعمیق انقلاب نقش آفرینی جدی کرد.
۲- سازمان چریک های فدائی خلق ایران بعد از استقرار دولت جدید برآمده از انقلاب، باز هم این تاکتیک را ادامه داد و حتی در کردستان، ترکمن صحرا و دیگر مناطق متاثر از مبارزات ملی، این تاکتیک سیاسی ـ نظامی را بعنوان استراتژی مرحله ای اعلام کرد.این مشی در ترکمن صحرا تقریبا گسترده شد و سازمان رهبری مبارزات مردم را بر عهده گرفت. در کردستان بعلت نفوذ احزاب ملی دمکرات و کومله نقشی جانبی پیدا کرد، اما با این وجود نقش آفرینی کرد و در میان عرب های خوزستان (با تاسیس سازمان فرهنگی خلق عرب) هواداران جدی در میان عرب های کشورمان داشت. در دانشگاه ها نیز بزرگ ترین بخش جنبش دانشجویی را در غالب تشکل «پیشگام» با خود همراه ساخت.
این تاکتیک امید داشت مردمی که با اشغال پادگان ها در سراسر کشور اسلحه بدست آورده و مسلح شده بودند، از مشی سازمان برای تعمیق انقلاب حمایت کنند و آلترناتیو قدرتمندی در مقابل خمینی و جریان های سیاسی هم سو با او بیافرینند. مهم ترین شعار این دوران سازمان هم چنین بود: تنها ره رهایی جنگ مسلحانه است. این شعار بر در و دیوار بسیاری از دفاتر سازمان خودنمایی می کرد و در گردهمایی های مختلف فریاد زده می شد.
۳- توده های مردم اما وسیعا پشتیبان خمینی و دولت تعیین شده توسط او بودند و رای بسیار بالا به جمهوری اسلامی واقعیت خود را در عمل نشان می داد و عدم استقبال عمومی از رویارویی با رژیم برخواسته از انقلاب، سازمان فدائیان خلق و هوادارانش را محدود و منزوی نگه داشت. با شکست مرگبار نظامی در ترکمن صحرا ، کردستان و خوزستان رژیم فرصت یافت بخش بزرگی از مردم را علیه جریان های چپ اپوزیسیونی بشوراند که در برابر آنچه رژیم «اسلام» عنوان می داشت، دست به اسلحه برده بودند. آن ها هر جنایتی را به سادگی توجیه کردند و ترور خدعه آمیز و جنایتکارانه رهبران خلق ترکمن (هوادار فدائیان) توسط رژیم و فخر فروشی نسبت به آن در رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی نقطه عطفی در این زمینه بود.
۴- برخلاف تصور، سازمان فدائیان خلق و جریان تازه شکل گرفته بسیار کوچک و روشنفکری آن دوران «راه کارگر» و سایر چپ هایی که سال های زیادی را در مبارزه برای اهداف عدالت طلبانه و کمونیستی مبارزه کرده بودند، محبوبیت خمینی در میان مردم به سرعت و سهولت فرو نریخت و او با نهادسازی های سیاسی امنیتی و نظامی برای دولت، اقتدارش را بر سراسر کشور گسترد.
۵- به همین دلیل این نه جایگزینی کادر رهبری سازمان در اثر کشتار بیژن جزنی و همراهان با افرادی مانند فرخ نگهدارها و … به جای جزنی ها، بلکه شکست های پی در پی این تاکتیک سیاسی ـ نظامی علیرغم موفقیت های اولیه اش بود که سازمان را بفکر تغییر استراتژی انداخت.
۶- در صحنه سیاسی چپ، تنها جریان سیاسی ای که در میان این کارزار پیچیده با کم ترین تلفات توانسته بود به گسترش سازمانی و کسب اعتبار سیاسی موفق شود و تاثیر گذاری جدی بر روند امور بگذارد، حزب توده ایران بود.
۷- واقعیت این است که چرخش سازمان فدائیان به طرف حزب توده ایران از رهبرانش شروع نشد. از بدنه اش شروع شد. بخش بزرگی از بدنه سازمان چریک های فدائیان خلق قبل از اعلام انشعاب اکثریت و اقلیت، هوادار حزب شده بود و نشریات و کتاب های منتشره توسط حزب وسیعا در بدنه سازمان بازخوانی می شد و در بحث حوزه وارد شده بود. به همین دلیل هم بود که با یک اعلامیه، بخش بزرگی از سازمان به اکثریت پیوست و اکثریت نیازی برای کار ترویجی برای جذب آن ها به مشی جدید نداشت و کار مهمی هم برای توضیح این گرایش صورت نگرفت. تلاش جریان فدائیان خلق -اقلیت و نیز کشتگری ها برای ممانعت از پیوستن سازمان فدائیان اکثریت به حزب علیرغم کار توضیحی و ترویجی زیاد به همین دلیل راه به جایی نبرد. هیچ فدایی اکثریتی نبود که نوشته های این دو جریان در افشاگری رهبری وقت سازمان را نخوانده باشد. خوانده شد ، ولی بنا بر تجربه آن روز و به دلیل رویارویی با میلیون ها نفر از مردم، منطقی تشخیص داده نشد.
۸- حزب توده ایران نیز اما در فاصله کوتاهی یعنی حدود چهار سال از انقلاب گذشته، به همان سرنوشت دچار شد: پیروزی اولیه درخشان در اجرای یک تاکتیک و شکست مرگبار در ادامه دادن به همان تاکتیک در مرحله بعد (حاکمیت ارتجاع).
۹- اگر سازمان چریک های فدایی خلق تاکتیک هایش را از دستنویس های گروه جزنی بر می گرفت، حزب توده ایران آن زمان نیز تاکتیک های خود را وامدار نسخهٔ دیگری به نام «راه رشد غیر سرمایه داری اولیانوفسکی» بود. سه عامل مهم در این زمینه نقش آفرینی می کرد: اول-ناکافی و نارسا بودن تزهای مبنا و استراتژی پیشنهادی (یعنی مشی چریکی رژه دبره و راه رشد غیر سرمایه داری الیانفسکی) برای اتخاذ تاکتیک های این دو جریان جدی چپ در ابتدای انقلاب. دوم- ضعف کار ایدئولوژیک و گرایش به جایگزینی الگو به جای «تحلیل مشخص از اوضاع مشخص» . و سوم پدیده ای به نام «اسلام سیاسی» که شناخت دقیقی از آن وجود نداشت و بیشتر عاملی «روبنایی» و کم اهمیت نسبت به سایر عوامل «طبقاتی» به حساب می آمد.
۹- هیچ بخش از چپ مارکسیست لنینیست کشور ما شناخت درستی از «اسلام سیاسی» خمینی نداشت. این برآمد از «اسلام سیاسی» کاملا تازگی داشت و می رفت که جغرافیای سیاسی منطقه را دگرگون کند. برخی بدبین و برخی بدبین تر بودند (خوشبینی گاهی به صورت تاکتیکی عنوان می شد تا فضایی برای کار گشاده شود، اما براستی هیچکس خوشبین نبود)، اما بدبین ترها شناخت درست تری از بدبین ها نداشتند. تاکتیک های انتخاب شده، درست به خاطر همین عدم شناخت قدرت دین سیاسی شده در توانایی برای کشیدن مردم به دنبال آمال های رهبرانش و سایه انداختن بر مبارزه طبقاتی، ناموفق باقی ماند.
۱۰- بخش بزرگی از تحلیل های چپ از مبارزه اش در آن دوران نشان از آن دارد که هنوز هم اسلام سیاسی به درستی شناخته نشده و هنوز جای کار زیادی در این زمینه وجود دارد. همین ضعف خود را در تحلیل برآمدهای نوع دیگری از اسلام سیاسی در منطقه نشان می دهد.
نتیجه گیری: از روی مسائل انقلاب و سال های مهم شکل گیری، پیروزی و شکست آن نباید به سادگی گذشت و خطا را متوجه یک جریان رقیب و یا بودن یا نبودن این شخص و یا شخصیت سیاسی هر چند بزرگ و گرامی کرد. این نتیجه گیری که: «بچه های "گروه جزنی" اگر زنده می ماندند، سازمان فدایی مسیر دیگری را می پیمود و به احتمال زیاد، مسیر بسیاری از حوادث سیاسی پیش و پس از انقلاب تغییر می کرد.» نشان دهنده آن است که هنوز درگیر و دار اسطوره ها باقی مانده ایم و حتی متوجه نیستیم خود این اسطوره سازی ها به دوران های پیش از مذهب تعلق دارد و حال آنکه ما باید از منظر پسامذهبی، شناخت خود را از اسلام سیاسی بسط دهیم وسایر امکان های احتمالی تغییر شکل آن را پیشبینی کنیم، چرا که در آینده سیاسی کشومان با آن روبروییم.
دو توصیه هم به نظرم رسید که می تواند راهگشا باشد.
۱- باید تاریخ پنج سالهٔ انقلاب یعنی فاصله ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۲ را به شکل توصیفی و تحلیلی بازنویسی کرد. با فاصله گرفتن سی و چند ساله از آن دیگر نمی توان به حافظه ها متکی بود. میانگین سنی کشور ما پایین تر از آن است که در آن وقایع مشارکتی کرده باشد و لذا سیر وقایع را نمی داند. رسانه های پربیننده شرکتی و دولتی جمهوری اسلامی و یا خارجی هم به صراحت دست به سانسور و تحریف واقعیت ها می زنند و اطلاع رسانی در این زمینه تقریبا نزدیک به صفر است.
۲-باید در شناخت دین، بویژه دین سیاسی شده و اسلام سیاسی که با آن سر و کار داشته و داریم همت بیشتری بورزیم. برخی چیز ها آنقدر همیشه در اطراف ما بوده که فکر می کنیم آن ها را می شناسیم، ولی نمی شناسیم. به نظر من ما چپ ها دین را نمیشناخته ایم. مجموعه نوشته های مارکس و انگلس در مورد دین بسیار ناکافی است. اساسا در زمان آن ها و قبل از بسط و بوجود آمدن علوم جدید از قبیل روانشناسی و روانشناسی اجتماعی، نورولوژی، جامعه شناسی و انسان شناسی مدرن و …قابلیت شناخت علمی دین و گستردگی کارکرد آن در جامعه وجود نداشت. مارکس و انگلس بر این باور داشتند که با تغییر نظام سرمایه داری به سوسیالیسم، جامعه وارد دنیای پسامذهبی می شود و به همین دلیل مطالعه ادیان را در اولویت کار خود قرار نمی دادند. تجربه کشورهای سوسیالیستی قرن بیستمی هم نشان داد که نگاه سیستمی آن ها درست بوده است. بشریت برای اولین بار شاهد بود که نقش نهادهای دینی می توان با تغییر ساختار سیاسی اجتماعی به حداقل برسد. کار بعدی کمونیست های هوادار این اردوگاه سوسیالیستی در زمینه دین و ساختارهای دینی به تاریخ دانان سپرده شد، انگار که ادیان با پیدایش اردوگاه سوسیالیستی دین به تاریخ پیوسته است.
به نظر می رسد دشمنان سیاسی ما یعنی سرمایه داری جهانی شدهٔ نولیبرال سرمایه گذاری عظیمی در زمینه دین سیاسی کرده و به مهارت های غریبی در شناخت، گزینش و ترویج انواع ویژه ای از فرقه های مذهبی و حتی هیبریداسیون بین آن ها و نقش آفرینی سیاسی توسط آن ها دست یافته باشد. اگر به سیر رویدادها در کشورهای همسایه، برای مثال، داعشی های سنی در عراق و انصارالله شیعی در یمن نظری بیندازیم، با سوال های پاسخ نیافته بسیاری مواجه خواهیم شد.
جا دارد چپ ها بویژه در منطقهٔ خاورمیانه و خاور نزدیک کار تحقیقی بیشتری در مورد اسلام سیاسی بکنند و از روی موضوع به سادگی نگذرند. نباید این تاریخ فاجعه بار را تکرار کرد.
با ارزوی موفقیت برای اخبار روز و رفیقمان محمد رضا شالگونی و مصاحبه روشنگرانه ارزنده صورت گرفته.
احمد سپیداری
|