دیدگاه دائی جان ناپلئونی و غیبت متد علمی
نقدی به نوشتار ایرج مصداقی ۱


فرخ نعمت پور


• مشخصه دیگر نگاه وی بعد نوستالژیک و رمانتیکی آن می باشد. نگاهی که حال و آینده را بی هویت می کند و هر آنچه را که دارای اعتبار می داند، تنها از گذشته استخراج می کند. روح رمانتیکی، قرابت و نزدیکی زیادی به روح مذهبی دارد، و آیا آقای مصداقی با این دید رمانتیکی در پی انتقام گیری از جریانی نیست که به نوبه خود پرچم ایدههای چپ، ماتریالیستی، سکولاریستی و انتقادی را برافراشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۴ ارديبهشت ۱٣۹۴ -  ۲۴ آوريل ۲۰۱۵


مقدمه
رنه دکارت به عنوان پایه گذار فلسفه مدرن، به نظریه دوالیستی ابژه (عین) و سوبژه (ذهن) و جدائی آنان از هم رسید. اینکه ابژه در بیرون از سوبژه قرار دارد و کار ذهن این است که با رفتن به سراغ عین به کشف و شناخت آن نائل آید، و بدین ترتیب پروژه شناخت پیش این فیلسوف شروع می شود. پروژهای که در آن، عین و ذهن از هم متمایزند، اما ذهن ظرفیت آن را دارد که ابژه را به مرحله شناخت فرا برویاند. دکارت با این نگرش خود، به ابژه استقلال عطا کرد. تفکر دکارتی بعدها پایه فلسفی و نظری متد علم مدرن شد.
هوسرل، فیلسوف فنومنولوگ (پدیدارگرا)، قرنها بعد از بن با این ایده یعنی ایده جدائی ابژه و سوژه مخالفت ورزید و اساسا ذهن را همیشه با حضور ابژه تعریف کرد. یعنی اینکه نمی توان ذهنی را تصور نمود که از ابژه خالی باشد. بنابراین همیشه ذهن را معطوف به عین می دانست. اما هوسرل آنگاه که مسئله شناخت مطرح می شود، با طرح یک یک ایده یا مقوله دیگر به نام "جهان زندگی" livsverden شناسنده را فرامی خواند که با فاصله گرفتن از "جهان زندگی" خود، و حداکثر تلاش برای تماس و فرورفتن در "جهان زندگی" تم مورد شناخت، سعی کند تم را آنگونه که پدیدار (فنومن) می شود، تجربه کند. وی از این لحاظ شناسنده را به دوری جستن از تئوریها و برجسته کردن تجربه "حال بنوعی تجربه شخصی" ارجاع می داد.

هدف از مقدمه
ولی هدف از آوردن متد این دو فیلسوف چیست؟ هدف این است که نشان داده شود که علیرغم اختلاف در روش شناختی این دو متفکر، هر دو کماکان در یک چیز متفق القول بودند و آن اینکه تم مورد شناخت، عینی (به گمان دکارت) و یا دارای جهان زندگی خود (به گمان هوسرل) هستند. و باید این عین یا جهان زندگی را هنگام شناخت پاس داشت، کاری که ایرج مصداقی بشدت از آن دوری می جوید!

در باره تاریخ گفتن، یک بحث تاریخیسیت
کسی که دست در کیسه تحلیل و ارزیابی درستی و نادرستی تاریخ و یا وقایعی که خود مواد خام تاریخ هستند می برد، خود تاریخ می نویسد، و اگر چنین کند باید از متد علمی تاریخی که همانا حداکثر فاصله گیری از نیات شخصی و دقت در دیدن فاکتها دارد، استفاده کند. اما مقاله آقای ایرج مصداقی از همان ابتدای شروع، تکلیف خود را در این مورد به صراحت روشن می کند، و نشان می دهد که از این دیدگاه فرسنگها فاصله دارد. وی به سه طریق این روش را زیر پا می گذارد:
ـ طریق اول، با استفاده ابزاری از یک برخورد عاطفی بویژه با بیژن جزنی (استفاده از عنصر شهیدپروری برای جلب احساس خواننده و نه عقل خواننده که یدی طولانی در اندیشه غیرعلمی انسان شرقی دارد).
ـ طریق دوم، با ارائه فوری و بدون میانجی یک چهره منفی از فرخ نگهدار،
ـ و طریق سوم، تائید ضمنی و گاها صریح گفته هائی که خلاف گفته های فرخ نگهدارند، بدون آوردن فاکت. گوئی نفرت از نگهدار برای اثبات و یا جانبداری از گفته های دیگران کافی است!
در صورتیکه اگر مقاله به روش درست تحقیقی در باب مسائل تاریخی متعهد می بود، می بایست کل نتیجه گیری های مربوطه را در آخر مطلب می آورد. که البته در شیوه آوردن آن هم جای بحث وجود دارد. اینکه یک تاریخ نویس یا تحلیل گر تاریخی (حال خود خوانده اش هم باشد) تا چه حد اجازه دارد تصاویر را صرفا به سیاه و سفید تقلیل دهد.
به این ترتیب از همان ابتدا ما درمی یابیم که نه با یک مقاله تحلیلی در باب مسائل تاریخی، و حتی نه با یک مقاله سیاسی، بلکه با یک غرض سیاسی ـ تاریخی معینی روبرو هستیم که در قالب یک بحث به ظاهر تاریخی ـ سیاسی در پی پیش بردن اغراض سیاسی معینی است.

نکتهای دیگر
وقتی خواننده مطلب آقای مصداقی را می خواند این ایده به ذهن القا می شود که صعود فرخ نگهدار به مقام اول سازمان فدائیان، کلا نتیجه یک ساخت و پاخت و دنباله یک توطئه در غیاب چهرههای طراز اول بوده است. چنین نگرشی البته ریشه در تاریخ دارد. به عنوان مثال به آن نوع ارزیابی فکر کنیم که می گوید به قدرت رسیدن استالین تنها نتیجه موقعیت مستحکم وی در بخش امنیتی حزب کمونیست شوروی بوده است، و یا اینکه به قدرت رسیدن روحانیون در ایران نتیجه غصب انقلاب از جانب آنان بود! ایده ای که به مکانیسمهای اجتماعی و سیاسی وقعی نمی نهد و در واقع به نام دفاع از خلق بزرگترین بی احترامیها را نسبت به خلق مرتکب می شود، زیرا که در صورت پذیرفتن این ایده، مردم احمقانی بیش نبوده اند! چرا که این چنین آسان بر سرشان کلاه رفته است. درست کاری که ایرج مصداقی در مقام دروغین دفاع از جنبش فدائی به آن مبادرت می ورزد. همه شاید به یاد داشته باشیم " دائی جان ناپلئون" را. اینکه ریشه همه مصائب زیر سر انگلیسیها بود. با این تفاوت که در اینجا، این نگرش آقای مصداقی با چنین صراحتی بیان نمی شود و مکتوم است.

هدف نویسنده
در پاراگراف آخر مطلب آقای مصداقی چنین آمده است:
"و افسوس چنین می‌نماید که بیژن جزنی و حمید اشرف، هنوز تنهایند. شماری از رفقای آنان که در سلامت سیاسی‌شان تردیدی نیست و نمی‌توان و نباید آنان را با فرخ نگهدار و فرخ نگهدارها در یک ردیف گنجاند هنوز زنده‌اند؛ هرچند با سکوت نسبی خود در قبال تاریخ‌سازی‌ها و جعل‌هایی از قبیل جعلیات فرخ نگهدار، نشان داده‌اند که به دلایلی که همه‌‌ی آن بر ما روشن نیست، آگاهانه یا ناآگاهانه بر مسئولیت تاریخی خود در قبال رفقای شهیدشان، جامعه ایران و تاریخ معاصر چشم بسته‌اند یا دست کم به تمامی بر اهمیت اخلاقی و سیاسی این مسئولیت واقف نیستند."
با دقیق شدن در این پاراگراف، هدف نویسنده از نوشتن متن بلند بالایش کاملا آشکار می شود. هدف این است: زدن فدائیان و اینکه نحله های کنونی این جریان نه تنها ادامه دهندگان واقعی نیستند، بلکه اگر هم باشند تنها در قالب چند نفری (شماری) هستند، و در واقع با مرگ بیژن و اشرف همه چیز سالها پیش تمام شده است!

بخش پایانی
گذشته از اینکه در متد آقای مصداقی نواقص جدی و به بیانی متد غیرعلمی وجود دارد، اما فراتر از آن، مشخصه دیگر نگاه وی بعد نوستالژیک و رمانتیکی آن می باشد. نگاهی که حال و آینده را بی هویت می کند و هر آنچه را که دارای اعتبار می داند، تنها از گذشته استخراج می کند. روح رمانتیکی، قرابت و نزدیکی زیادی به روح مذهبی دارد، و آیا آقای مصداقی با این دید رمانتیکی در پی انتقام گیری از جریانی نیست که به نوبه خود پرچم ایدههای چپ، ماتریالیستی، سکولاریستی و انتقادی را برافراشت و هنوز هم با حفظ همان رگهها به نوبه خود در تلاش برای بازکردن راه آینده است؟

زیرنوشت:
١ـ مطلب "فرخ نگهدار و تاریخی سراسر جعلی، چگونه جنبش فدایی، بیژن جزنی و حمید اشرف قربانی شده‌اند" که در اخبار روز درج شده است.