درباره حکمتیسم یا "کمونیسم کارگری"
پویان دریابان
•
حکمتیسم به عنوان محصول یک دوره جنبش کمونیستی ایران، یا عبارت دیگر یک مرحله شکست و عقبنشینی جنبش، مجبور به تجزیه و انشقاق در صفوف خود بوده است و آن ها چاره جز انتخاب بین تبدیل به گروههای چپ رادیکال و یا در غلتیدن هر چه بیشتر به سوی اوروکمونیسم و سوسیالدمکراسی نخواهند داشت و این فرایندها البته همه جدای از فرم اولتراچپ این جریانات صورت میگیرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۶ ارديبهشت ۱٣۹۴ -
۲۶ آوريل ۲۰۱۵
امروز در ایران نزدیک به یک دوجین حزب طبقه کارگر داریم: حزب توده که قدیمیترین است، حزب کار ایران (توفان)، حزب کمونیست ایران (کومله)، حزب کمونیست ایران (مارکسیست، لنینیست، مائوییست)، و احزاب جریان حکمتیستی؛ حزب کمونیست کارگری، حزب کمونیست کارگری (حکمتیست)، حزب کمونیست کارگری (حکمتیست-خط رسمی). همه اینها مدعی نمایندگی طبقه کارگر ایران هستند و البته آن چه نامشخص است میزان نفوذ این گروهها و پیوند آنها با طبقه کارگر ایران است.
"کمونیسم کارگری" یا حکمتیسم مدعی نمایندگی مشی جدیدی در جنبش کمونیستی ایران است که ابدا ربطی به کمونیسم ماقبل خود ندارد چون آن کمونیسم را بخشی از جنبش ملی-اسلامی میداند! درباره این مدعاها و ایدئولوژی و خط مشی سیاسی جریانهای حکمتیستی نوشتههای متعددی وجود دارد و در این جا صرفا سعی میکنیم تناقضهای بسیار آشکار در این جنبش که از فرط آشکار بودن از چشم دور افتاده است را یادآوری کنیم.
قبل از هر چیز باید گفت که کمونیسم کارگری یا حکمتیسم محصول شکست خونین جنبش کمونیستی ایران در دهه شصت میباشد. جنبش کمونیستی ایران که بعد از انقلاب ۵۷ در راه تشکیل یک حزب واقعی کمونیستی گام برداشته بود با سرکوبهای دهه شصت عملا به نیرویی جداافتاده از طبقه کارگر مبدل شد و از عملی کردن امر تشکیل حزب طبقه کارگر بازماند. حکمتیسم در بطن خود راست و در ظاهر اولتراچپ و نماد شکست جنبش کمونیستی و توجیه تئوریک آن است که در واقع کار خود را نیز عملا با فروپاشی کومله به عنوان یک سازمان چپ تودهای و تضعیف آن در حد یک گروه چپ در مهاجرت شروع کرد. پایان جنگ ایران و عراق و رونق کوتاه مدت اقتصادی همان گونه که طیف بوروکرات و تکنوکرات هوادار رژیم را به وجود آورد گسست حکمتیسم از چپ انقلابی – از منظر آنان سنتی – را تحریک و این جریان را به عنوان نماینده تمایلات روشنفکران چپ تکنوکراسی ایران مطرح کرد. منصور حکمت میگوید از این پس مهندسها به مهندس بودن خود مفتخر خواهند بود! البته این رابطه شاید چندان ارگانیک نباشد ولی شواهدی بر این قرابتها وجود دارد.
ایدئولوژی حکمتیسم
حکمت مدعی است که طرح کننده موضوعات جدیدی در جنبش چپ است و کمونیسم ایرانی را از جنبش یک گروه خاص به جنبشی انسانی تبدیل کرده است. حقیقتی است که گفتمانهای محوری چپ ایران در سه دهه اخیر دچار تغییر شده است. به طور مثال مبارزه ضدامپریالیستی که برای چپ قبل از انقلاب نقش محوری داشت در بعد از انقلاب نقش خود را از دست داد، و نیز موضوعاتی نیز نظیر برابری حقوق زن و مرد، ضرورت آزادیهای دمکراتیک و احترام به حوزه زندگی خصوصی شهروندان به عنوان بخشی از مجموعه خواستههای دمکراتیک مردم ایران نقش پررنگتری پیدا کرد. آیا این جابجایی در مرکز ثقل شعارهای جنبش چپ کشف بیبدیل این یا آن گروه یا شخص بود؟ هرگز. این کشف منصور حکمت نبود بلکه تغییر بسیار عظیم در مناسبات سیاسی اجتماعی جامعه ایران پس از انقلاب این تغییر را سبب شد و چپ به تدریج به ضرورت تغییر فرم و محتوای شعارهای خود پیبرد. البته منصور حکمت چون مفتخر است که تا سال ۵۷ اساسا آدمی سیاسی نبوده و در شرایطی که هر دانشجوی ایرانی به محض پا گذاشتن به محیط دانشگاه – چه در ایران و چه در خارج از کشور – به نوعی از مبارزه سیاسی تاثیر میپذیرفت وی هیچ واکنشی به جامعه و وقایع آن نداشته میتواند مضافا به این "تردامن" نبودن خود نیز مفتخر باشد و ادعا کند که از گناهان کبیرهای همچون ضدامپریالیست و حامی دمکراسی بودن مبرا بوده است! لیکن همان معدود نوشتههای وی در فاصله ۵٨ تا اوائل دهه شصت نشان میدهد که وی نیز همراه با گرایش غالب بر جنبش کمونیستی ایران به همین مفاهیم و شعارها باور داشته است. البته حکمت میتواند نظرات خود را عوض کرده باشد و این خبط و گناهی نیست اما چگونه به یکباره آن مفاهیم در نوشتههایش گم میشوند و دیگر به آنها اشارهای نمیشود جای سوال است.
پا به پای تحولات اقتصادی اجتماعی ایران در دهه هفتاد شمسی و جهانی شدن اقتصاد و فرهنگ سرمایهداری امپریالیستی حکمتیسم هر چه بیشتر به سمت تبدیل به جنبش خردهبورژوازی مرفه و تکنوکرات متمایل شد. هواداران این جریان فکر میکردند تنها با اقتباس شعارهای چپ لیبرال کشورهای متروپل میتوانند محبوبیتی عظیم کسب کرده و یک شبه به "قسمت عمیق استخر سیاست" وارد شوند! حکمتیسم هر چه بیشتر مخاطب خود را اقشار مرفه خردهبورژوازی و تکنوکرات جامعه قرار داد و همگام با آن ایدئولوژی خود که در بهترین حالت ورژن جهان سومی اوروکمونیسم است را بر آن منطبق کرد. ایدئولوژی که شاید در کوتاه مدت برای پروپاگاندا و پرووکاسیون بد نباشد اما در دراز مدت مشکلات عدیده ای به وجود خواهد آورد. حکمتیسم به تدریج گسست خود از کمونیسم انقلابی و ترمینولوژی آن را تکمیل کرد و برای رم ندادن خردهبورژوازی و تکنوکراتهای مرفه و اینتلیجنسیا از یک سو و احزاب و دولتهای بورژوایی امریکا و اروپا خود را از مفاهیمی چون قیام، قهر انقلابی و مبارزه ضدامپریالیستی خلاصی بخشید.
حکمتیسم و حزب کمونیستی
حکمتیسم سرشتی دوگانه دارد و شاید عمده تناقضات آن از این دوگانگی نشئت میگیرد. این جریان از یک سو مایل است به عنوان حزب طراز اروپایی که با روح حاکم بر جوامع دمکراتیک بورژوایی همخوانی دارد شناخته شود و از سوی دیگر رو به ایران، یک کشور اختناق زده تحت سرکوب مداوم حکومت، دارد و مخاطب خود را مردم ایران قرار میدهد. در تقلید از احزاب چپ اروپایی خود را حزبی باز که به سادگی پر کردن یک فرم عضویت میتوان به آن وارد شد جا میزند اما از سوی دیگر مدعی سازمان دادن انقلاب در کشور تحت سرکوب ایران است که اولین الزام آن عمل به مثابه تشکیلات مخفی انقلابیون حرفهای است. البته معلوم نیست حکمتیستها تا چه درجه به پرنسیبهای حزب لنینی معتقد هستند اما آن چه پیداست که آن ها تلاش دارند تصویر یک حزب انقلابی مخفی را از ذهن اقشار هدف آنها که همانا خردهبورژوازی مرفه و اینتلیجنسیای جامعه است بزدایند. (در این باره نگاه کنید به "حزب کمونیستی و درک چپ لیبرال" در همین وبلاگ)
حکمتیسم و گریلاییسم پنهان
حکمتیسم خود را مخالف سرسخت جنبش کمونیستی ایران در دهه پنجاه و سبک کار آن میداند اما درک آن از وضعیت عینی انقلاب به طور طنزآلودی به نظرات بنیانگزاران مشی مسلحانه نزدیک میشود. البته تئوریسینهای مشی مسلحانه در ایران به شیوه بسیار دقیقتری به شرح این موضوع پرداخته بودند و آن چه در جریانات حکمتیست مشاهده میشود برداشتی سطحی و سادهانگارانه از آن است.
به طور مثال، شرایط عینی انقلاب، یا وضعیت انقلابی، فرمول بندی مشخصی دارد که لنین آن را در مقاله "سقوط انترناسیونال دوم" ارائه کرده است. حکمتیستها معتقدند بعد از شکست انقلاب ۵۷ در سی و اندی سال پیش تاکنون شرایط عینی انقلاب موجود بوده است، یعنی بحران طبقه حاکمه را فرا گرفته، نه بالایی ها می توانند حکومت کنند و نه پایینی ها می خواهند و نیز رشد گسترده در عمل توده ها مشاهده شده است، و تنها سرکوب و خشونت دیکتاتوری حاکم مانع بروز انقلاب در شکل حاد و پرتلاطم آن شده است. این تئوری "وضعیت انقلابی مداوم" یکی از پایه های نظری جنبش مسلحانه ایران در دهه ۵۰ بوده که خود عامل اختلافات نظری در سازمان فدایی در سالهای منتهی به انقلاب شد.
مشی مسلحانه، بر این اساس که دیکتاتوری عنان گسیخته هر گونه فضای ممکن برای پیوند و تماس پیشاهنگ انقلابی با توده را از بین برده است به این جمع بندی رسید که عمل پیشاهنگ انقلابی در یک مرحله الزاما فاقد امکان ارتباط فرمال با توده است و در مرحله اول مجبور به تثبیت و بقا از طریق "انفجار" آگاهی در ذهن توده است. چپ های لیبرال ما گرچه در حرف گاهی به تماس مستقیم با توده و طبقه کارگر اشاره می کنند اما چون واقعیت سرسخت تر از هر چیز است و از سرکوب پیوسته و خشن همچنان ادامه دارد به نوعی چتربازی روی می آورد و با انفجار "بمب" های ماکزیمالیستی، پرووکاسیون و نمایش های پر سر و صدا به امید روزی نشسته است که در سرنگونی خودبخودی جمهوری اسلامی بر فرش قرمز توده ها گام بگذارد.
حکمتیسم و سازماندهی انقلاب
حکمتیسم توده را صرفا به صورت موضوع عمل خود میبیند نه یک موجودیت جاندار که پیشاهنگ باید تئوری و عمل انقلابی را در تاثیر و تاثر مداوم با آن طراحی و مورد بازبینی دائم قرار دهد. به همین خاطر اطلاعیههای جریانات حکمتیست تکرار مکرر و کسالت بار "باید"هایی است که با آن توده را بمباران میکنند: فراخوان و دستور به تشکیل مجمع عمومی کارگران و کمیتههای محلات و اشغال محله و تظاهرات خیابانی و محاصره رادیو و تلویزیون و سایر باید و نبایدهایی که هر روزه از رسانههای این جریانات پخش میشود و معمولا بینتیجه باقی میماند. حکمت معتقد بود که توده در هنگام خیزش به چپترین جریان نگاه میکند و این چپترین جریان از نظر او یعنی چپی که بیش از همه شعارهای ماکزیمالیستی خود را تبلیغ کرده! او سادهانگارانه محبوبیت عظیم سازمان فدایی در جریان انقلاب ۵۷ را بر این مبنی شرح میدهد و فکر میکند طرح گسترده شعارهای ماکزیمالیستی بدون پیوند واقعی با طبقه کارگر، بدون همدوشی با کارگران و تودهها در یکایک مبارزات آنان و بردن آگاهی سوسیالیستی در بین آنان میتوان انتظار داشت که توده عصیانزده در هنگام خیزش خود یک سازمان سیاسی را صرفا به دلیل شعارهای ماکزیمالیستیاش بر سریر قدرت بنشاند.
درک مکانیکی حکمتیسم از مردم و کلیگوییهاییش درباره انقلاب بدون آن که مشخصا طرح و استراتژی معینی را پیش نهد به صورت مضحکی به گفتههای احسانالله خان، که از قضا او نیز خود را بلشویک تمامعیاری میدید، شباهت دارد که در جواب حیدرخان گفت که ما از طرح و استراتژی و برنامه سر در نمیآوریم اما از اینجا میکوبیم و تا تهران میرویم!
حکمتیسم؛ جمع مهاجر به اضافه پروپاگاندای رسانهای
در اجرای سیاست فوقالذکر – شعارهای اولتراچپ بده و توده به وقت به دنبال تو خواهد افتاد – حکمتیسم بیش از آموزش و پرورش کادرهایی که میتوانند امر مبارزه انقلابی و مبارزه با پلیس سیاسی در حین سازماندهی توده به کمپینهای منفرد و کوچک اما با سر و صدای زیاد میپردازد: از بر هم زدن سخنرانی تا کمپین برهنگی. برای حکمتیستها مهم نیست که این کمپینهای جدا چگونه در خدمت مبارزه تودهای قرار میگیرند بلکه مهم حضور پیوسته در خبرها از طریق انفجار بمبهای خبری است، سیاستی که هر روز بیشتر از پیش رنگ میبازد و بمبهایش در در حد انفجارهای صوتی بیخطر نزول مییابد. اغراقگویی و بزرگنمایی همراه با تبلیغ هر حرکت ضدرژیم (یا حتی بیربط به مبارزه تودهای) به عنوان یک جنبش تودهای و از آن مضحکتر ادعای نقش رهبری در آن از رفتارهای سیاسی این جریانات است. فراموش نمیکنیم که سالها پیش فرد مجنونی در لوس آنجلس که توسط تلویزیونهای سلطنتطلب علم شده بود اعلام بازگشت به ایران کرد و در روز معهود مردم مستاصل و بهجان آمده در خیابانهای تهران در انتظار قدوم جناب هخا بودند و حزب کمونیست کارگری در رسانه خود به تعریف و تمجید از این واقعه پرداخت و حتی آذر ماجدی از رهبران این حزب مدعی شد در این تظاهرات مردم شعار "سوسیالیسم بپاخیز برای رفع تبعیض" را سر دادهاند و نام حمید تقوایی لیدر حزب را فریاد کردهاند!
حکمتیسم و انترناسیونالیسم پرولتری
حکمتیسم مدعی است مبارزه با ناسیونالیسم یکی از وجوه اصلی ایدئولوژیک آن است اما در عرصه بین المللی چیزی که از این جریانات مشاهده نشده است انترناسیونالیسم در عمل به شکل پیوند با احزاب و سازمانهای کارگری و کمونیستی در سایر کشورهاست. تنها حزب برادر حکمتیستها جریان کوچکی به نام حزب کمونیست کارگری عراق بود که به طرز مضحک و مکانیکی به عرصه انشعاباتی مشابه انشعابات حزب برادر ایرانیاش تبدیل شد. علیالظاهر برای جریانان حکمتیست مراوده و حشر و نشر با احزاب سبز و لیبرال دمکرات اروپایی و طی طریق کردن در کریدورهای پارلمان اروپا بیش از نزدیکی با احزاب چپ و مارکسیست ارزش دارد که البته این امر ریشه در مسئله دیگری دارد و آن کیش شخصیت و ایدئولوژیسازی حکمتیستهاست که در صورت تلاش برای اتحاد با سایر احزاب در جهان باعث فروپاشی "فره ایزدی" پیرامون حکمتیسم به مثابه ایدئولوژی بیهمتای طبقه کارگر و نقش "رهبر فرزانه" خواهد شد! این پدیده در احزاب چپ جهان سومی از حزب کارگران کره شمالی گرفته تا حزب کمونیست پرو (راه درخشان) و اخیرا حزب کمونیست نپال فراوان مشاهده میشود.
در هر صورت، حکمتیسم به عنوان محصول یک دوره جنبش کمونیستی ایران، یا عبارت دیگر یک مرحله شکست و عقبنشینی جنبش، مجبور به تجزیه و انشقاق در صفوف خود بوده است و آن ها چاره جز انتخاب بین تبدیل به گروههای چپ رادیکال و یا در غلتیدن هر چه بیشتر به سوی اوروکمونیسم و سوسیالدمکراسی نخواهند داشت و این فرایندها البته همه جدای از فرم اولتراچپ این جریانات صورت میگیرد.
|