از : پروین کرد
عنوان : وقتی که نمیدانی ((من اینجا چه میکنم)) چه در اسن و چه در شهر زیبایی در(خوشبخترین ) کشور دنیا!هیچ فرقی نمیکند.
و، ای داد فلک له بی کسی ، چی بکم نییه فریاد رسی ..له بیستون وارانه وارانه و فقط وارانه و واران .واز بالکن خانه ی کوچکم تماشای کله ی سفید منبلان (که بی توانایی بر صعودش هماره و تا زنده ام بر سینه ام میفشارمش و دیگر هیچ ........... )مدت زمان زیادی است که خودرا شکنجه ی روانی میکنم و از این و از آن جویا میشوم که چه خواهد شد که اگر خطا کرده و بوطن بازگردم ؟؟؟ امروز بادوستی حرف زدم که من پیر خرفت و گیج و گنگ را بخود آورد و گفت ( حکومت ها را بحال و روز خود بگذار و بگذار هرچه میخواهند با تو بکنند ) اما وطن زادگاه و کس و کار و رفقا و کل علایق توست و تو اینرا یا میپذیری یا نمیپذیری و ضمنآ آین حکومت محل سگ هم به داد و بیداد های هراز گاه اینجا و آنجای خارجه نشینان نمیگزارد و تو بیخودی خودت را بیش ازین زجرکش نکن و پاشو بیا و مجموعه ی (وطن) را ببین و نیرویی بگیر ! من هم پس از مدتها خودکشی روانی عزمم را جزم فرموده ام که هر چه باداباد را بپذیرم و علیالخصوص که این خانم دوست ورفیق بمن گفت ((خوم تیه و شونت )) و آری ( خوی تی ای وه شو نم ) و بسیار سپاسگزارم ازاو .... و دلتنگی نه زیاد که بیشمارش است و چکنم و چه کنیم ؟؟؟ مرا ببخشید از پر حرفی و پر دردی ، با سپاس
۶٨۲۰٨ - تاریخ انتشار : ۱۴ ارديبهشت ۱٣۹۴
|