وقتی [هنوز] دختر رحمان با یک تب دو ساعته میمیرد*
کاوه مظفری
•
سرکوب و ترس تنها عاملی نیست که گزینه بهتری پیدا نمیشود. یک مانع دیگر هم وجود دارد. اینکه میان کنشگران از جریانها و جنبشهای مختلف گفتگو و تعاملی نیست. اگر هم هست موقتی، جزئی یا از موضع نقد و خردهگیری است. در این بیشتر از پنج سال، به دلیل افزایش فشارها، چون زورمان به سرکوبگر نمیرسد، به هم پیچیدهایم.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۹ ارديبهشت ۱٣۹۴ -
۲۹ آوريل ۲۰۱۵
از سرکوب جنبش سبز بیش از پنج سال میگذرد. سرکوبی که به اشکال مختلف امید را تضعیف کرد تا دوباره ترس بر روابط مستولی شود. اساساً کارکرد سرکوب همین است که با کشتن و شکنجه و زندان، ترس ایجاد کند. ترس، چسب ناپیدای نظم حاکم است. ترسِ از دست دادن منافع و موقعیتها، ترس از نافرمانی، ترس از مجازات، ترس از اعتراض کردن، ترس از جور دیگری زندگی کردن. قدرت ناپیدای ترس است که باعث میشود آن طوری زندگی کنیم که نظم حاکم میخواهد. در اوج جنبش سبز، ابهت این ترس فروریخته بود. «نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم» فریادی بود که شجاعت میبخشید. امید و باوری را جان میبخشید که میتوان جور دیگری زندگی کرد. اما سرانجام فارغ از صواب و ناصواب سبزها، جنبش فرونشست و سرکوب توانست دوباره ترس را بر روابط سوار کند.
در این بیشتر از پنج سال، حوادث زیادی روی داد. گروهی از کنشگران زندانی شدند، برخی به زندگی روزمره بازگشتند، عدهای از کشور رفتند و ترکیب آنهایی که ماندند جوانتر شد و شاید کمتجربهتر. در این چند سال اگرچه اقداماتی جمعی به وقوع پیوست، اما عموماً گذرا بود. جریان و حرکتی نبود که بتواند پایدار شود و امید به تغییر را زنده کند. جنبش زنان که پیش از هشتادوهشت تجربههای موفقی داشت، دچار پراکندگی شد. جنبش دانشجویی عملاً به خاطر اخراج دانشجویانِ فعال از تکاپو افتاد. گروههای دموکراسی خواه و مدافعان حقوق بشر که پیشتر جریان ساز میشدند، به افرادی جدای از هم بدل شدند. در این میان البته اعتراضات کارگری به دلیل وخامت شرایط اقتصادی افزایش یافت، ولی در عوض جریانهای فعال کارگری دچار انشقاق شدند. بااینحال، در سال گذشته اعتراضات مردم به اسیدپاشیهای اصفهان و همچنین برخاستن معلمان در قامت یک جنبش اجتماعی، نویدی تازه داد.
اما بیرون ازآنچه در اختیار کنشگران بود، معادلات کلان سیاسی و بینالمللی نیز تحولات کمسابقهای داشت. زبانه کشیدن آتش جنگ در کشورهای منطقه نشانهای از برهم خوردن موازنه قوا است. موازنهای که مدافعان بهار عربی را منزوی کرده و عرصه را برای ترکتازی مرتجعین مذهبی همچون داعش مهیا کرده است. در این میان، قدم زدن دیپلماتهای ایرانی با دیپلماتهای شیطان بزرگ، اگرچه موقتاً خطر جنگ را از کشور دور کرده، اما در عمل به تثبیت قدرت نیروهای راست و اقتدارگرا در داخل منجر شده است. تکنوکراتهای تدبیر و امید، بهخوبی توانستند تقصیر را به گردن صاحب هاله نور بیاندازند و خود را تطهیر کنند. تا جایی که توهم به اراده و توان این تکنوکراتها بسیاری را مفتون خود کرده است.
انگار هنوز هراس از سرکوب آنقدر هست که جز توهم بستن به تکنوکراتها گزینهای باقی نماند. از سیاست مردمی خبری نیست و جایش را سیاست صبر و انتظار گرفته است. همانطور که انتخابات ریاست جمهوری با منطقِ «انتخاب بین بد و بدتر» مهندسی شد؛ اگر اوضاع به همین منوال بماند، در انتخابات مجلس و خبرگان نیز تنها دو گزینه وجود دارد: بدها و بدترها. انگار قرار نیست گزینه «بهتری» پیدا شود.
البته سرکوب و ترس تنها عاملی نیست که گزینه بهتری پیدا نمیشود. یک مانع دیگر هم وجود دارد. اینکه میان کنشگران از جریانها و جنبشهای مختلف گفتگو و تعاملی نیست. اگر هم هست موقتی، جزئی یا از موضع نقد و خردهگیری است. در این بیشتر از پنج سال، به دلیل افزایش فشارها، چون زورمان به سرکوبگر نمیرسد، به هم پیچیدهایم. یکدیگر را سرزنش و قضاوت میکنیم. تفاوتهایمان را برجسته میکنیم و به هم خرده میگیریم که چرا «بهاندازه کافی نگاه طبقاتی ندارید؟»، «چرا آنطور که شایسته است از حقوق اقلیتهای قومی و دینی دفاع نمیکنید؟»، «چرا مردسالاری را در تمام عرصهها نقد نمیکنید؟»، «چرا دموکراسی را سرلوحه قرار نمیدهید؟» و بسیاری توصیهها و نقدهای دیگر.
عاقبتِ همه این نقدها و سرزنشها این میشود که باقیمانده روحیه همدیگر را تضعیف میکنیم. تا زمانی که با این خردهگیریها به دنبال «بهترین» باشیم، تنها گزینههای واقعی همان بد و بدتر خواهد بود. ناگزیریم برای ساختن گزینه بهتر با یکدیگر گفتگو و مدارا کنیم. منظورم این نیست که پرچم «همه با هم» را بلند کنیم و چشم به روی تفاوتهایمان ببندیم. بلکه تلاش کنیم تا نقاط اشتراکمان را پررنگتر کنیم. بهجای آنکه با بد و بدتر مدارا کنیم، بین خودمان بردباری بیشتری به خرج دهیم. بهجای آنکه مدام یکدیگر را سرزنش و قضاوت کنیم، به خاطر بیاوریم که هنوز رنجهای بسیاری باقی است.
اگرچه مرور رنجها ناخوشایند است، اما شاید نقاط وصل بسیاری از تلاشها و کوششها را بتوان از لابهلای همین رنجها جستجو کرد. رنجهای ناشی از پایگاه طبقاتی در بسیاری از مواقع با تبعیض علیه زنان گرهخورده است؛ اعتراضات زنان کارگر و معلم ازجمله این گرهگاههاست. رنجهای ناشی از ستم قومی و ملی نقاط همپوشان بسیاری با ستم طبقاتی و جنسیتی دارد؛ شرایط زنان پناهنده افغانستانی نمونه بارز چنین تقاطعی است. قربانیان اسیدپاشی و خشونتهای خانگی، عموماً زنانی از طبقات فرودست هستند؛ و اولین گروهی که از معضلات زیستمحیطی آسیب میبینند، زنان، کودکان و گروههای حاشیهای هستند.
ساختن گزینه «بهتر» نیازمند پیوند زدن مسائل و مشکلاتی است که گروههای مختلف فرودست را در برگیرد؛ و ساختن گزینه بهتر، جز از طریق گفتگو و مدارا میسر نمیشود. یکم ماه می بهعنوان نمادی از همبستگی کارگران، نمونهای از اتصال میان مسائل و مشکلات گروههای متنوع زحمتکشان است. اگر بتوانیم برای گفتگو و مدارای میان خودمان سازوکاری مسئولانه و پایدار پدید آوریم، گام بزرگی برداشتهایم. جهان بهتری ممکن است، اگر زمینه گفتگو و همکاری مسئولانه را مهیا سازیم…
* قسمتی از شعر «سرود پیوستن» از خسرو گلسرخی
وقتی دختر رحمان
با یک تب دوساعته میمیرد
باید که دوست بداریم یاران را
باید که قلب ما
سرود و پرچم ما باشد…
منبع:بیدارزنی
|