در ستایشِ بیژن جانِ جزنی
به میهن خانمِ جزنی


اسماعیل خویی


• ندیده است یلی، جهانی و وطنی،
شکنجه گاهِ اوین چو بیژن جزنی.

به کارگاهِ نظر، جهان گرا به روش؛
به کاربُردِ نظر، کُنشگری وطنی. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۶ ارديبهشت ۱٣۹۴ -  ۶ می ۲۰۱۵


 ندیده است یلی، جهانی و وطنی،

شکنجه گاهِ اوین چو بیژن جزنی.

به کارگاهِ نظر،جهان گرا به روش؛

به کاربُردِ نظر، کُنشگری وطنی.

به جان همیشه جوان،نمادِ تاب و توان:

به رای وهمتِ خود، نه قدرتِ بدنی.

به سرفرازی ی او نبود هیچ ستیغ :

به بی نیازی ی او نبود هیچ غنی.

"من"اش سرشته ز "ما"، به مهر وقهر، ولی

رها، به حق طلبی ، زمایی و زمنی.

امیدِ کارگران،نویدِ رنجبران:

به سرنگونی ی هر نظامِ اهرمنی.

وَ در جهان نگری ، به راه و راهبری،

کلامِ روشنِ او نمودِ خوش سخنی.

پیام اش این که:مرو سوی درختِ ستم:

مگر به تیشه زنی، مگر به ریشه کنی.

و یا که:رودِ توان، توانِ پیر و جوان،

شود چو موج روان، اگر تو سدّ شکنی.

کنون به چاهِ فنا فروست بیژنِ ما؛

ولی از اوست به جا رسالتی مدنی.

من ام هنوز بر آن که کاری است گران

قیامِ کارگران:بلی،ولی شدنی.

هنوز نیز،بلی،شکنجه گاهِ اوین

ندیده است یلی چو بیژن جزنی.

رفیقِ خُفته به خون!فتاده ایم کنون

به چاهکِ عفنِ حکومتی لجنی.

بر او چو باد وزد،مشامِ جان بگزد

به بوی گند، که، خود،بُوَد ز پایه انی.

حکومتی که در آن به بندهای گران

فتاده اند زنان ، همین به جُرمِ زنی.

ز مرد نیز سخن رود چنان که،به تن،

تو گویی اوست همه ز غایط وز منی.

ز خونِ حیض ومنی ، فضای فکری ی آن

شده ست چاهکی از پلشتی وعفنی.

حکومتی که ، در آن،بُوَد، ز پایه وران،

سرِ تمامِ سران دنی تری ز دنی:

به جانشینی ی آن که، خود ، به نامِ خدا،

گذشت زندگی اش به جنگ و راهزنی.

بُن اش ببین ومجو به غیرِ خار از او:

گَوَن چه گونه رهد ز خصلتِ گَوَنی؟

نخواهی ار گَوَنی درونِ باغچه ات،

ز خاکِ خویش به آن که از بُن اش بکَنی.

بگو، رفیق!اگر دوباره زاده شوی،

تو این لَجَنکده را چگونه برفکنی؟

مگیر طرزِ سخن،درین قصیده به من:

که گفت وگو زِ لجن کشد به بد دهنی.


اسفندماه۱٣۵٨، تهران
و پانزدهم اردیبهشت ۱٣۹۴
بیدرکجای لندن