ویژگی روشن‌فکرانِ ویژه
فرج سرکوهی همیشه توانسته است تیتر باشد


هادی پاکزاد


• باور دارم که هر انسانی حق دارد خودش باشد و بخواهد که دیگران را با خودش هم‌ساز گرداند. باور دارم که می‌توان دیروز آن بود و امروز این شد. اما باور ندارم که انسان از همه‌ی وجودِ آن دیگری که باورش ندارد، ماکیاولی‌وار استفاده کند تا آن باور نوین خود را قالب‌گیری شده عرضه نماید. او باید بتواند چیزی نو ارایه دهد تا بدگویی‌ و انتقادش از کهنه به دل بنشیند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۴ آبان ۱٣٨۵ -  ۱۵ نوامبر ۲۰۰۶


ویژگی روشن‌فکرانِ ویژه در این است که می‌توانند گونه‌ای بگویند و بنویسند که هیچ کس   حرف‌هایشان را نفهمد و آن گفته‌ها و حرف‌های نفهمیده شده، کم و بیش تأثیر گذار هم باشند. جالب این‌جاست که واکنش بر این تأثیرات است که پیدا می‌شوند کسانی که اصرار دارند تا فهم و برداشت خود را از آن حرف‌های روشن‌فکریِ ویژه‌ی غیرقابلِ فهم بیان دارند که در این صورت است که گرفتار مصیبتی می‌شوند به‌نام عدمِ فهم کلامِ روشن‌فکری که حرف‌هایی زده است و کسی جز خودش نمی‌داند که گفته‌هایش دارای چه معانی‌ای بوده است و دیگران مجبور هستند تا آن حرف های نفهمیده شده را آن گونه برداشت کنند که گوینده و یا نویسنده‌ی روشن‌فکرِ ویژه ابراز کرده است.
 
راستش رمز موفقیت نسبی «سرمایه‌» در این بوده است که روشن‌فکرانِ ویژه، گونه‌ای گفته‌اند   «استثمار انسان بر انسان» برای همه‌ی انسان‌ها نکبت و جنگ و نابودی و فقر و نیستی به‌بار می‌آورد که همه‌ی آن آدم‌های فاعل در ایجاد چنان مصیبت‌ها ضرورتی برای درک آن گفته‌ها احساس نمی‌کردند و نمی‌کنند   و آن انسان‌هایی هم که نیاز به فهم و درک چنان گفتارهایی داشته و دارند... سواد و قدرت برداشت از این سخنانِ روشن‌فکران ویژه را ندارند. پس چنین است که در این میان سرمایه و سرمایه‌داری بی‌نصیب نبوده است؛ و از این روست که «سرمایه» همیشه و همیشه سپاسگزار و ممنونِ این روشن‌فکرانِ ویژه بوده و خواهد بود.
 
همه‌ی این مختصر آمد تا بگویم: از نوشته‌ی آقای سرکوهی و پاسخ‌ها و دوباره پاسخِ آقای سرکوهی و احتمالاً پاسخ در پاسخ‌ها که این نوشته نیز چیزی در همین ردیف قرار دارد... چه حاصل می‌آید برای طبقه‌ی کارگر و دیگر توده‌های محروم و زحمت‌کش جامعه‌ی ما و دیگر مردم جهان که جهانش بماند که این حرف‌های گُنده به ما نیامده است چرا که سهم ما از برآیند همه‌ی این حرف‌ها چیزی نیست جز تأسف که آن را از نگاهِ به یک‌دیگر می‌توانیم به‌روشنی بیابیم... و شاید همین تأسف‌ِمان آن‌چنان حیله‌گرانه باشد که نمی‌خواهیم آشکارا جشن «پایان تاریخ» را به اربابان زر و زور تبریک بگوییم و رویمان نمی‌شود که چگونه این تبریک‌ها را برایشان بفرستیم... و چون آدم‌های شرمنده و خجولی هستیم، فقط زورمان به خودمان می‌رسد که بر سر هم   فریاد برمی‌آوریم تا آنان غیر مستقیم شنونده‌ی ما باشند. پس جالب است با دقت بیش‌تری به نوشته‌ی ذیلِ داخل گیومه که مالِ آقای سرکوهی است توجه شود، این نوشته بدون کم‌ترین تغییر در نگارش و فاصله‌گذاری آمده است؛ اما جاهایی که برجسته شده از نویسنده نیست:
 
«مراد از فراروایت های بزرگ بینش های ایدئولوژیک، کلی و مطلق گرائی است که در غرب از بستر فلسفه کلاسیک آلمان در قرن نوزدهم برخاستند و با فدا کردن فردیت و آزادی های فردی آدمی، با نگاه و شیوه ائی توتالیتر و با ادعای در دست داشتن انحصاری حقیقت مطلق مدعی تحقق بهشت بر زمین بوده و در سده های نوزده و بیست میلادی توان آن را داشتنتد که میلیون ها انسان را در سرتا سر جهان بسیج کنند. این تعریف رایج و پذیرفته شده مکاتبی چون کمونیزم، ــــ و نه همه ی جنبش سوسیالیستی و چپ ـــ را نیز در بر می گیرد. حکومت اسلامی در جهان اسلام و برخی فراروایت های محلی چون جامعه بی طبقه تولیدی یا مدینه النبی رفرمیست های مذهبی را نیز می توان در این تعریف گنجاند. با فروپاشی شوروی آخرین فراروایت جهان گیر در تحقق خود نفی شد. نفی کمونیزم، ــ و مشتقاتی چون لنینیزم، استالینیزم و مائوئیزم ــ اما به معنای نفی همه گرایش های جنبش سوسیالیستی و چپ نیست. جنبش سوسیالیستی و چپ پیش از مارکس و انگلس و لنین وجود داشته و پس از آن ها نیز به حیات خود ادامه می دهد. نقش موثر، خلاق و سازنده احزاب سوسیال دمکرات و اتحادیه های کارگری در اروپای غربی در تبدیل اقتصاد بازار آزاد به اقتصاد اجتماعی بازار و تحقق مکانیزم های گوناگون عدالت اجتماعی از سوئی و رنسانس روایت دیگری از چپ در آمریکای لاتین از دیگر سو تداوم و سرزندگی جنبش سوسیالیستی را نشان می دهند . سوسیال دموکرات ها و اتحادیه های کارگری اروپای غربی راه خود را از کسانی که نظریات مارکس را به ایدئولوژی بدل کردند، از جمله لنین و استالین، جدا کرده، تحولات مهمی را سبب ساز شده و دستآوردهای مهمی چون نظام حاکم بر سوئد و آلمان را تحقق بخشیدند. چپ آمریکای لاتین بر پشتوانه چپ نو دهه های ۶۰ و ۷۰،  بخشی از جنبش چریکی آن روزگار و بخشی از چپ سنتی متحول شده، چشم اندازهای تازه ائی را خلق کرده اند. احزاب چپ اروپای غربی در تلاش خلق چشم اندازهای نو هستند. جنبش قدرتمندی که با الهام از مفاهیم چپ علیه جهانی شدن به روایت سرمایه مبارزه می کند، دستاوردهای مهمی را به بار آورده است. این همه سرزندگی و حیات خلاق جنبش چپ و جنبش سوسیالیستی را نشان می دهد . پایان فراروایت های بزرگ، فروپاشی بلوک شرق و حذف مکاتب ایدئولوژیکی چون کمونیزم، لنینیزم، استالینیزم و مائوئیزم گرچه تجربه ائی دردآور و برای برخی آزار دهنده بود اما جنبش سوسیالیستی را از قید دگماتیزم و ایدئولوژی رها کرد . پایان فراروایت های بزرگ پایان جنبش سوسیالیستی و چپ نیست مگر آن که گرایش مطلوب خود را تنها تجلی چپ به حساب آورده و نقد و انکار آن را نقد و انکار همه گرایش های چپ ارزیابی و دیگر گرایش ها را چون گذشته به انحراف به سوی لیبرالیزم، خرده بورژوازی و چه و چه و چه متهم کنیم.   در چند دهه اخیر جنبش چپ آمریکای لاتین نقد گذشته را تا نقد بینش ها و مفاهیم پایه ائی پیش برد و مفاهیم و سیاست های نو و راهگشائی خلق کرد. کدام سیاست و مفهوم پایه ائی نو را می توان حاصل نقد چپ سنتی ایران از گذشته خود دانست؟ مقاله من تنها بخشی از خطاهای نظری و عملی بخشی از چپ سنتی ایران ــ دو گرایش از سه گرایش ــ را در سال های ۱٣۵۶ تا ۱٣۶۰، که بر پدیده موضوع بحث مقاله تاثیر مستقیم و موثر داشته اند، نقد می کند. در هیج جای مقاله بحث و اشاره ائی، مثبت یا منفی، در باره تمامی جنبش چپ، تمامی جنبش سوسیالیستی و همه گذشتگان نیست. مقاله من فقط به نقد دو گرایش از سه گرایش چپ سنتی در مقطعی مشخص از تاریخ می پردازد و برخلاف نظر ایشان هیچ بحثی را در باره « انکار شیوه های گذشتگان» و « همه آن اندیشه هایی که در شیوه های عملی حاملان آن به شکست انجامیده و همه آن اندیشه هایی که اکنون بر گرده عالمیان مسلط است» مطرح نمی کند. تعمیم بحث من در باره دو گرایش از سه گرایش چپ سنتی ایران در مقطعی کوتاه از تاریخ به  همه «گذشتگان» و همه «اندیشه هایی که در شیوه های عملی حاملان آن به شکست انجامیده» می تواند نشانه ائی باشد از ذهنیت مطلق گرائی که خود و گرایش مطلوب خود همه می داند».
 
تمام این حرف‌های مهم بخشی از نوشته‌ی آقای فرج سرکوهی است که در پاسخ به انتقادها از خودش تحت عنوان «نقد احکام و مواضع منفرد به صیغه مجهول یا نقد رادیکال بینش‌ها و مفاهیم» نوشته‌اند که شما خودتان حق بدهید که بنده‌ی نوعی با چنین عنوانی چه‌کاری باید بکنم؟ سراغ این نوشته را می‌توانید به‌طور کامل در سایت www.akhbar-rooz.com شنبه   ۶ آبان ۱ ٣٨ ۵ -   ۲ ٨ اکتبر ۲۰۰۶   بگیرید.
 
باور دارم که هر انسانی حق دارد خودش باشد و بخواهد که دیگران را با خودش هم‌ساز گرداند. باور دارم که می‌توان دیروز آن بود و امروز این شد. اما باور ندارم که انسان از همه‌ی وجودِ آن دیگری که باورش ندارد، ماکیاولی‌وار استفاده کند تا آن باور نوین خود را قالب‌گیری شده عرضه نماید. او باید بتواند چیزی نو ارایه دهد تا بدگویی‌ و انتقادش از کهنه به دل بنشیند.
 
   می‌توان همه‌ی باورهای دیروز را نقد کرد، انتقاد کرد، کوبید، له کرد... و گفت تاریخِ آن چپ، پوچ و مسخره بوده است. اما باید به دیگران هم حق داده شود که بگویند: در این دهکده‌ی جهانی که بیش از هشتاد درصد مردم آن سهمی کم‌تر از بیست درصد را ندارند و بیست درصد بقیه برخوردار از هشتاد درصد امکاناتِ تولید شده توسط آن هشتاد درصد محروم را در چنگال خود دارند... نمی‌توان از کشورهایی ایده‌آل به نام آلمان و سوئد و غیره... بگوییم و خیلی محکم ابراز داریم: «سوسیال دموکرات ها و اتحادیه های کارگری اروپای غربی راه خود را از کسانی که نظریات مارکس را به ایدئولوژی بدل کردند، از جمله لنین و استالین ، جدا کرده، تحولات مهمی را سبب ساز شده و دستآوردهای مهمی چون نظام حاکم بر سوئد و آلمان را تحقق بخشیدند».
واقعاً معنای این حرف‌ها چیست؟ آیا این حرف‌ها در ادامه‌ی سال‌های وحشت ۶۰ تا ۶۷ آمده است؟ آیا سوسیال دموکراسی که قبل از مارکس متولد شده بود و با مارکس به ستیز افتاد و سپس با لنین درافتاد و امروز شاخ و شمشاد حاصل و برآیند کارش را بشریت در شکل‌های گوناگون شاهد است و با چشم خود حزب کارگر سوسیالیست انگلیس، آلمان و غیره را می‌بیند که چگونه با سوسیال- دموکراسی خودشان   به کمک آمریکای خیلی دموکراسی می‌آیند و فله‌ای آدم می‌کشند و بالکان را تکه‌تکه می‌کنند، افغانستان را طالبانی و سپس دموکراتیزه می‌سازند، عراق را با بیش از ۶۵۰ هزار کشته به‌طرف دموکراسی هول می‌دهند، آفریقا را قاره‌ی فراموش شده می‌سازند و جهان را دارند به صورتِ سوسیالیستی! جهانی‌زده‌اش می‌کنند و... خدا که چه عرض کنم، شیطان هم نمی‌داند که سرمایه‌ی سوسیالیست‌های اروپایی و آمریکایی دارد چه به روز این جهانِ   رو به بربریت می‌آورد.
آیا واقعاً این نگرش‌های «ایدئولوژیکی» بوده است که بشریت را به این‌جا کشانده است؟ آیا این ایدئولوژی کمونیستیِ مارکس، انگلس، لنین، تروتسکی، استالین و یا هوشی‌مین، کاسترو، چه‌گوارا، جزنی، ارانی و هزاران هزار انسان‌هایی که برای نفی بردگی انسان‌ها تلاش کردند تا همین سوسیال- دموکراسی نیم بند اجازه یابد حضور داشته باشد تا «سرمایه» خدشه‌پذیر نشود... خیلی مرتکب گناه و جنایت شدند؟
راستش انسان می‌تواند در برابر فشار مقاومت نکند و بگوید زمین صاف است. اما اگر در آزادیِ اروپایی‌اش بگوید زمین گرد نیست، باید حق داد که همه‌ی دوستانش نسبت به او متأسف باشند و برایش دلسوزی کنند!!.
همان‌طور که در آغاز آوردم از حرف‌های درهم و برهم چیزی عاید کسی نمی‌شود. حداقل کسی نمی‌تواند از آن حرف‌ها چراغی بیابد برای راه‌یابی که در آینده خطا را تکرار نکند. همه می‌دانند که اگر انتقاد، نقد و دلسوزی برای قربانیان وحشتِ سال‌های ۶۰ تا ۶۷ راهی نشان ندهد که آن سال‌ها تکرار نشوند، هدف گوینده باید از ذکر چنان دلسوزی‌هایی زیر سوال برود.
برای این که همین موضوع که در بالا آوردم، در بیان روشن‌فکریِ ویژه خفه نشود اجازه دهید نه با بخشی از گفتار ایشان که به حق هم وجوهی از حقیقت و واقعیت‌های گذشته را بازتاب داده است موافق باشم، بلکه با تمام گفتار آقای سرکوهی موافق باشم و بگویم که پدر جان حق با تست. فاجعه‌ی ۶۷ به‌واقع فاجعه‌ای ضد بشری بود. حق با تست که همه‌ی ما از ترس سکوت کردیم و دلایلت درست است. حق باتست که بعضی گروه‌ها و جریانات سیاسی درک روشنی از شرایط به‌دست ندادند و حتا عملشان در همکاری به ضد خود   تلقی شد... و بالاخره آیا حق باتست که   «با فروپاشی شوروی آخرین فراروایت جهان گیر در تحقق خود نفی شد. نفی کمونیزم، ــ و مشتقاتی چون لنینیزم، استالینیزم و مائوئیزم ــ اما به معنای نفی همه گرایش های جنبش سوسیالیستی و چپ نیست. جنبش سوسیالیستی و چپ پیش از مارکس و انگلس و لنین وجود داشته و پس از آن ها نیز به حیات خود ادامه می دهد».
در این‌جا سخن گونه‌ای است که گویا در حیات جنبش سوسیالیستی و چپ، بود و نبودِ مارکس، انگلس و لنین نه تنها هیچ اهمیتی نداشته، بلکه اگر اصلاً نمی‌بودند... سوسیال- دموکرات‌های قبل و بعد از آن‌ها کارشان بدونِ هیچ مانعی به سرانجام مقصود می‌رسید!!: «نقش موثر، خلاق و سازنده احزاب سوسیال دمکرات و اتحادیه‌ های کارگری در اروپای غربی در تبدیل اقتصاد بازار آزاد به اقتصاد اجتماعی بازار و تحقق مکانیزم های گوناگون عدالت اجتماعی از سوئی و رنسانس روایت دیگری از چپ در آمریکای لاتین از دیگر سو تداوم و سرزندگی جنبش سوسیالیستی را نشان می دهند».   بله حق با تست که هر چه دلت بخواهد بگویی... اما فکر می‌کنم باید نسبت به بیانِ ضرورت هر گفته‌ای نیز هشیار و آگاه بود.... بدانی جهت مبارزه در هر عصر و زمانه‌ای گونه‌‌ی خود را دارد. حتماً می‌توان در نوعِ مبارزه‌ی اسپارتاکوس‌ها   با مبارزه‌ی امروز مردم آمریکای لاتین فرق‌ها دید. و بنابراین نمی‌توان مبارزه‌ی   دیروزِ مردم آمریکای لاتین را پوچ و یا شبه پوچ انگاشت و سوسیالیسم امروز اروپای غربی را به عرش رساند در حالی که آمار فقر و فساد و جنایت و خودکشی در جهان از زمان فروپاشی همان شوروی سوسیالیستی نیم‌بندِ سرمایه‌ی دولتی زده‌ی آن زمان... به‌مراتب بیش‌تر شده است و موجود خونخواری به‌نام امپریالیسم که گویا دیگر چیزی نمانده تا رنگ و بوی سوسیالیستی هم به آن داده شود، توانسته‌ است در غیاب «نفی کمونیسم» فربه‌تر و چاق‌تر شود. مگر نه این است که امروز آنان، یعنی امپریالیست‌ها، به کم‌تر از بلعیدنِ همه‌ی جهان راضی نیستند؟ مگر این جهانی سازی را که پیوسته با هویج و چماق در حال پیش‌بردن هستند، مشاهده نمی‌شود؟ آیا واقعاً این فرمایشات که «ایدئولوژی» و کشورهای ایدئولوژیک کار خراب‌کن هستند... دکانِ مسخره‌ای نیست که اربابان و سوسیالیست‌های دوستدارشان باز کرده‌اند تا با حربه‌ای که حربه نیست، بشریت را مسخ کنند و فریب دهند و حقه‌بازی کنند تا فقط جیره‌ای نصیب برند؟.
سرکوهی عزیز، علاقه‌مند بودیم که با شما از تَه دره بالا می‌آمدیم؛ اما نه به آن کوهی که تو رفته‌ای و یا داری به بالاترین قله‌هایش می‌رسی!!.
بگذار حزب توده، اکثریت، اقلیت، مذهبی و غیر مذهبی و هر کس و هرچیز دیگری خائن و جاسوس و پلیس باقی بمانند... اما بالای آن قله‌هایی که تو از آن بالا می‌روی نروند... و تو نیک می‌دانی آنان که در سال‌های ۶۰ تا ۶۷ مظلومانه و به‌طور فله‌ای به کشتارگاه‌ها برده شدند... هرگز فتح قله‌های ترقی تو را در آرزو و آرمان و ایدئولوژی‌های خود نداشتند.
 
و... بالاخره آیا زمانه‌ی اکنون چنین است که فرمان دهد نگارش این دست نوشته‌ها را؟ اگر چنین است پس بگذار بگویم زنده باد آمریکا که می‌تواند فقط در عراق بیش از ۶۵۰ هزار نفر را به کشتار دهد و در عین‌حال ستایش شود از دموکراسی‌اش...!! شما اگر بتوانید این دموکراسی را تعریف کنید و اثبات کنید که چگونه می‌شود اقلیتی محدود بتواند جامعه‌ی بشری را به‌سوی نابودی و بربریت سوق دهد و مورد ستایش و بَه بَه و تمجید هم قرار گیرد... باور خواهم کرد که همه‌ی گفتار شما در رابطه با هر حزب و دسته و گروهی برحق بوده است و هدفتان از چنان حرف‌هایی رهنمون شدن نیروهایی بوده است که تاریخاً، دانسته و یا نادانسته، خائن بوده‌اند!!. واقعاً هم زنده باد آمریکا، زنده باد رادیو فردا... و زنده باد فرج سرکوهی که پیگیرانه دارد گُل می‌کارد.
 
با پیچیدگی گفتارهای شما روشن‌فکرانِ ویژه که خوب و بد را درهم مچاله می‌کنید... نه تنها واقعیت و حقیقتِ زندگیِ درگذشته را تیره و سیاه به تصویر می‌کشید بلکه چشم‌اندازی از حال و آینده نیز به‌دست نمی‌دهید. اگر هزار بار برای فروپاشی شوروی جشن بگیریم، و بی‌نهایت بار شخصیت‌ها و نیروها را نقد... که نه، به لجن بکشیم... هیچ کمکی به حقیقتِ زندگی نکرده‌ایم که آن چیزی نیست جز برکَندن و نفی ستم انسان بر انسان که تا آن باشد، حضور و وجودِ همه چیز و همه کس غیر محال نیست. پس بگذار در حد توان با ستمِ انسان بر انسان درافتیم و نه با خود که می‌خواهیم و تلاش می‌کنیم و خواسته‌ایم که انسان باشیم.            ۲۱/٨/۱٣٨۵
 
 
Hadi.pakzad@yahoo.com