خدا بچه را حفظ کند
(۳) بروکلین/ نوشته تونی موریسون


علی اصغر راشدان


• داره دروغ میگه. واسه پیدا کردن این شهرک دهاتی بیشتر از دو ساعت رانندکی کردم. حالا تو زباله دون یه کلینیک نشستیم. باید ماشین پارک شده شو عقب یه پاسگاه بسته شده پلیس پیدا میکردم. درسته، پاسگاه بسته ست، یه شنبه ست. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۹ ارديبهشت ۱٣۹۴ -  ۹ می ۲۰۱۵


 
 
Toni Morrison
God help the child
Brooklyn
تونی موریسون
خدابچه را حفظ کند
(٣)بروکلین
ترجمه علی اصغرراشدان


          داره دروغ میگه.واسه پیدا کردن این شهرک دهاتی بیشترازدوساعت رانندکی کردم.حالاتوزباله دون یه کلینیک نشستیم. بایدماشین پارک شده شوعقب یه پاسگاه بسته شده پلیس پیدامیکردم.درسته،پاسگاه بسته ست،یه شنبه ست.روزی که فقط فروشگاههای رنجیره ای والمارت وکلیسابازه.عصبی وخونین ومالین پیداش کردم.ازیه چشمش مواظبت کرده بود،چشم دیگه ش اونقده ورم داشت که ازش آب بیرون میزد.بیچاره،یه نفریکی ازچشماشوضایع کرده بود.یکی ازاوناباکارای عجیبش همه رو میترسونه،نقطه چینای بزرگ،رنگ آمیزی خوشمره وروپوش دارش تائید میکنه چیقدپوستش سیاست.
    کلینیک کوچیک اورژانسی روروبه روپارکینگ والمارتوپیداکردم. بایدسرپانگاش میداشتم وکمکش میکردم تاراه بره.میشله،یه لنگه کفش پاشه.سرآخرتوجه یه پرستارچپولوجلب میکنیم.ازدیدن جفتمون ماتش میبره:یه دخترسفیدباگیسای بلوند،یکی خیلی سیاباموهای ابریشمی فرفری.امضاکردن فرماونشون دادن کارتای بیمه تاهمیشه طول میکشه.بعدمی شینیم ومنتظرمیشیم تادکتری رو که نمیدونم توکدوم شهر فرضی دورزندگی میکنه،صداکنن.برایدازوقتی آوردمش اینجا یه کلوم حرف نمیزنه،تواطاق انتظارشروع میکنه به دروغگوئی.
پچپچه میکنه«دارم نابودمیشم.»
میگم«نه،تونابودنمیشی.یه کم صبرکن.یادت میادگریس چی شکلی بود،صورتشوبلن که کرد؟»
جواب میده«صورتشوجراحی کرد.یه دیوونه منواینجورکرد.»
فشارش میدم«خب،بهم بگو،چی اتفاقی افتاد،براید؟اون کی بود؟»
«کی کی بود؟»
    توفاصله ای که بادهنش نفس میکشه،آهسته بینی شولمس میکنه.
«مردی که تاحدمرگ کتکت زد.»
یه مدت سرفه میکنه ومن دستمالشومیگیرم.
«گفتم اون یه مردبود؟یادم نمیادگفته باشم اون یه مردبود.»
«داری بهم میگی یه زن این کاروکرد؟»
میگه«نه،نه.اون یه مردبود.»
«سعی کردبهت تجاوزکنه؟»
«فکرمیکنم،یکی اونوفراری داد،گمون کنم.اون ازهمه طرف منوکوبوندولختم کرد.»
میدونی منظورم چیه؟یه دروغگوی خوبم نیست.یه کم بیشترفشاردادم.
«اون کیفتوورنداشت؟کیف پول،چیزای دیگه؟»
من من کرد«یه پیشاهنگ،گمون کنم.»
   لباش ورم کرده وزبونش نمیتونه صداهارواداکنه.سعی میکنه به جوک احمقانه خودش بخنده.
«واسه چی اونونزدووانیستادکمکت کنه؟»
«نمیدونم!نمیدونم!نمیدونم!»
فریادمیزنه ودروغکی گریه میکنه.خودموعقب میکشم.تنهاچشم بازش روبه بالانیست،دهنشم بایدبیشترازاون صدمه دیده باشه که بتونه بالانگا داره.پنج دقیقه هیچ چی نمیگم.فقط توصفحه های ریدردایجستوتلنگرمیزنم.سعی میکنم صداموتااونجاکه میتونم عادی وگفتگوئی کنم.تصمیم گرفتم نپرسم واسه چی به جای مردی که شبابغلش میخوابه به من تلفن زده.
«اصلاتواینجاچی کارمیکردی؟»
«واسه دیدن یه دوست اومدم.»
روبه جلوخم میشه،انگارشکمش صدمه دیده.
«تونوریس تاون؟دوستت اینجازندگی میکنه؟»
«نه.نزدیکیا.»
«پیداش کردی؟»
«اینجا،نه.هیچوقت پیداش نکرده م.»
«اون زن کیه؟»
«یکیه مال خیلی پیش.اون اونجانبود.شایدم تاحالامرده.»
   میدونه که میدونم دروغ میگه.واسه چی حمله کننده پولشوورنداشته؟یه چیزی جمجمه شوتکون داده،وگرنه واسه چی میباس اونجوردروغای مادرجنده روبهم بگه؟گمون میکنم اون چیزلعنتیئی که فکرمیکنم پس نمیده.پیرهن سفیدکوتاهشوپیداکه کردم وازتوساک خریدبالاکشیدم،یه بسته لاستیک پیچ حول وحوش پنجهزاردلار،یه گواهی هدیه هواپیمائی ونمونه های «تو،دختر»هنوزراه اندازی نشده روپیداکردم.اوکی؟نه،هیچ جورتجاوزی توکارنیست،پوست برهنه براقتم نخواسته،پول نقدبرده نشده چی؟تصمیم میگیرم جریانوتابعدازویزیت دکتربه حال خودش ول کنم.
بعدکه برایدآینه جمع وجورمنوبه طرف صورتش بالامیبره،میفهمم چیزی رو که می بینه قلبشومیشکونه.یه چارم صورتش خوبه،بقیه چاله چوله ست.بخیه های سیاه بیریخت،چشم پف کرده،پیشونه باندپیچی شده،لباش اونقده ازریخت افتاده که نمیتونه حرف «ر»روتو«ردیف» اداکنه.تموم پوستش انگارصورتی وآبی سیاست.ازهمه چی بدتروضع بینیشه-سوراخاگشاد،زیرتنزیب مثل یه اورانگوتان،به اندازه یه نصف نون شیرینی حلقه ای.چشم قشنگ پیش ازضربه دیدنش انگارخم برداشته،توخون نشسته و عملامرده.
   نمیباس تواینجورفکرامیبودم.اماوضعیتش واسه برنده بودن تو«سیلویا.اینک»بایدراست ریست میبود.اون که نمیتونه خودشو اصلاح کنه،چیجوری میتونه زناروقانع کنه نگاهشونودرباره محصولات اصلاح کنن؟پایه «تو،دختر»واسه پنهون کردن زخمای چشم،یه بینی شکسته وپوست صورت تازیرجلدخراش خورده وصورتی شده،تواین دنیاکافی نیست.به احتمال زیادواسه ترمیم درب وداغونیا،اون هنوزبه جراحی پلاستیک احتیاج داره.این کاریعنی هفته ها وهفته هامریضی وقایم شدن پشت عینکاوکلاهای نرم.واسه موفق شدن میباس میپرسیدم،البته به صورت موقت.
«من نمیتونم بخورم،حرف بزنم.نمیتونم فکرکنم.»
صداش گریه آلوده ومیلرزه.بازومودورش میگذارم وپچپچه میکنم:
«هی،رفیق دختر،پارتی آه وناله نباشه،بریم ازاین زباله دونی بیرون.اونااطاق خصوصیم ندارن،اون پرستاره کاهوزیردندونش داره،ازوقتی دوره آنلاین پرستاری روتموم کرده،گمون نکنم دستاشو شسته باشه.»
برایدتکون تکون میخوره وقدم برمیداره.حلقه تسمه ای که بازو راستشوبالامیگیره روتنظیم میکنه ومیپرسه:
«فکرنمیکنی اون دکترکارشوخوب انجام داد؟»
میگم«کی میدونه؟تواین کلینیک پارکینگ تریلیا؟دارم میبرمت توبیمارستان واقعی-بایه سینک وتوالت تواطاق.»
«اونامجبورنیستن منو رهاکنن؟»
صداش عینهویه ده ساله ست.
«خواهش میکنم.داریم راه میافتیم.همین الان.تومدتی که وصله پینه میشدی،ببین چی خریدم.شیرینی وفلیپ- فلاپ.تواین منطقه غیرفروشگاههای محترم «والمارت»بیمارستان مناسبی نیست.بیابالا.بهم تکیه بده.بلبل فلورانس چیزاتوکجاگذاشت؟توراه نوشابه یخزده یادوغ می خریم.یاشیروشربت.گمون کنم اونا بهترین دوا-درمونن.یایه مقدارآب گوجه فرنگی،یااحتمالاسوپ جوجه.»
دارم میلرزم وازبوی اون قرصاولباس دل آشوبه دارم.اون روپوش بلندگلدارزشت بیمارستانوتوچنگ میکشه.
«اوه،براید!»
    صدام ترک میخوره«اونجوری نگا نکن!همه چی داره روبه راه میشه.» مجبورم آهسته رانندگی کنم.هردست اندازیاراه بندان ناگهانی به لرزه یاخرخرش میندازه.سعی میکنم ذهنشوازدردش دورکنم.
«نمیدونستم توبیست وسه ساله ئی.فکرمیکردم هم سال منی،بیست ویه ساله.میدونی،وقتی دنبال کارت بیمه ت میگشتم،اینوتوتصدیق رانندگیت دیدم.»
جواب نمیده،روی این اصل سعی میکنم یه خنده ازش بیرون بکشم:
«اماچشم سالمت بیست ساله نشون میده.»
   کارگرنمیفته.عجب لعنتیه.میباس مثل حرف زدن خودم حرف بزنم.تصمیم میگیرم فقط برسونمش خونه واونجایه سرسامونی بهش بدم.سرکارهرکاری ازدستم وربیادمیکنم.برایدخیلی مدت تومرخصی استعلاجی میمونه.یکی بایدوظایفشو انجام بده.کی میدونه قضیه چیجوری پیش میره؟»