از غلطی مرگبار
اسماعیل خویی
•
گر که همآوای انقلاب زدی بانگ،
نک خمُشی را سزای خویش مپندار؛
ور که به جُز خامشی نبود گناه ات،
خیز و،به بانگِ بلند، عذرِ گناه آر.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۱ ارديبهشت ۱٣۹۴ -
۱۱ می ۲۰۱۵
"دیربه از هرگز است"*: بشنو و یاد آر:
از همه مردُم بخواه پوزشی، ای یار!
شرکت کردن در انقلاب غلط بود:
وآن غلطی مرگ بار و ادبار اوبار.
گر که همآوای انقلاب زدی بانگ،
نک خمُشی را سزای خویش مپندار؛
ور که به جُز خامشی نبود گناه ات،
خیز و، به بانگِ بلند، عذرِ گناه آر.
خامشی از شرم نیز دم زند؛امّا
کرد به بانگِ بلند بایدت اقرار.
نیست همیشه نشانه ای ز پذیرش:
گاه خموشی بُوَد به معنی ی انکار.
گر که خروشِ "خدا بزرگ تر(ین)است"
نیز بر آمد هم از گلوی تو یک بار،
می سزدت،بی گمان،که خستو باشی
کز کم ات افزوده گشت هیبتِ بسیار:
کز کم و کم یا یک و یکِ ناچیز
بوده که بسیار گشته است پدیدار.
"جنبشِ تاریخی از من و تو نخیزد":
اینت دروغی که نیست برتو سزاوار.
گرچه فراقطره است بودنِ دریا،
نیست هم او، قطره گر نباشد در کار.
گُمرهی آرد به دور بردن تمثیل:
یا بکشاند تو را زکار به بیگار.
ترکِ مثل هم کِشد روایتِ ما را
از رهِ آسان به سنگلاخه ی دشوار.
باری،اگر از برون ببینی در جمع،
فرق ندارند بی گناه و گنه کار.
رود نباشد، اگر که قطره نباشد:
همرهِ رود است قطره، لیک، به ناچار.
پس گنه ار اختیار نیز نبودت،
با ادبِ حافظانه ، آن ز خوداشمار.**
مغلطه باشد "که بود؟ من که نبودم": ***
مغلطه را بهرِ اهلِ مغلطه بگذار.
"بودم و بودی و بود" گوی و فرو نه
بازی ی تهمت زدن به یار و به نایار.
چاره نباشد در این، جُز آن که سپاریم
رازِ حقیقت به بایگانی ی اسرار.
کارِ خطا رهنمونِ کارِ دُرُست است:
این سخن از دانش آوری ست روش دار.
کارِ پژوهش جز آزمون وخطا نیست:
پیش برِ آزمون خطاست،دراین کار.
سودِ یکی آزمون بَرَد ، به دُرُستی:
گر که بیازمود از خطاش خطا کار.
بس مکن- ای من!-زبازگفتِ حقیقت:
گر چه بُوَد مایه ی ملالِ تو تکرار.
ستوار آید، زبازگفت، حقیقت
راه به تکرارِ گام گردد هموار.
کهنه و نو را مدان ملاکِ حقیقت:
در هنراند این دو، گاهِ سنجش، معیار.
در هنر، افتد ز چشم کاله ی کهنه،
کاله ی نو چون که آورند به بازار.
این نَبوَد ، لیک، اصلِ سنجشِ علمی:
کهنه، به بازارِ علم نیست دل آزار.
نظمِ نوینی بُوَد "ولایتِ" آخوند:
نیست جهانِ نوش، ولیک، خریدار.
ور که چنین هم نباشد ، ایچ غمی نیست:
زآن که بُوَد نسلِ نو از این بد بیزار.
هر چه بدی کرده اند شاهان هیچ است
پیشِ جنایاتِ این گروهکِ اشرار.
بودنِ شان باغِ وحشِ دینوسوران است:
با همه هنجارهاش دشمنِ هنجار.
داعشیانِ کهن، به دین و به آیین،
هیتلرک های نو، به شیوه ی کشتار.
هر چه بنا، در بدِ حکومت شان، بند؛
هر چه درخت، از بدِ"ولایت" شان، دار.
مکر و دغاشان اصولِ حکمتِ شرعی،
رازِ بقاشان دروغ و فتنه و آزار.
گاهِ ربایش ، سمج،به سیره ی خرچنگ،
در دمِ بخشش، خسیس چون شهِ قاجار.
دشمنِ شادی و زندگی، چو غم و مرگ؛
عاشقِ گور وجسد،چو کرم و چو لشخوار.
شیفته ی مردگان، به سنتِ قاری؛
گردِ مزاران چمان، به شیوه ی کفتار.
با دغلانی چنین، چه بایدمان کرد؟
نسلِ جوانا! تو گوی پاسخ ام این بار!
بیست وسوم بهمن ماه۱٣۹٣،
بیدرکجای لندن
*زبانزدی انگلیسی ست.
**"گناه ، اگر چه نَبوَد اختیارِ ما،حافظ!
تو در طریقِ ادب کوش و گو گناهِ من است؟!
*** برداشتی از زبانزدِ"کی بود؟کی بود؟من نبودم!"
|