این ۷ را گرامی بداریم
۷ روز به یاد ۷ یار بهایی ۷ سال در زندان


سهیلا وحدتی


• از من و شما دعوت شده است که از روز ۱۴ ماه مه، ۲۴ اردیبهشت، در هفتمین سالگرد زندانی شدن هفت زندانی عقیدتی، به یاد آنها باشیم. این هفت تن در زمره همان زندانیان عقیدتی هستند که به گفته آقای ظریف ما در ایران نداریم! بله، هفت سال از زندانی شدن آنها گذشت، در چشم به هم زدنی که ما مشغول زندگی روزمره بودیم. هفت سال را در زندان سپری کرده اند تنها به جرم اینکه به آئین بهائی اعتقاد دارند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۲ ارديبهشت ۱٣۹۴ -  ۱۲ می ۲۰۱۵


از من و شما دعوت شده است که از روز 14 ماه مه، 24 اردیبهشت، در هفتمین سالگرد زندانی شدن هفت زندانی عقیدتی، به یاد آنها باشیم(1).

این هفت تن در زمره همان زندانیان عقیدتی هستند که به گفته آقای ظریف ما در ایران نداریم!

بله، هفت سال از زندانی شدن آنها گذشت، در چشم به هم زدنی که ما مشغول زندگی روزمره بودیم. هفت سال را در زندان سپری کرده اند تنها به جرم اینکه به آئین بهائی اعتقاد دارند.


چرا باید از حقوق بهائی ها دفاع کنیم؟

معدنچی ها در قدیم راه ساده ای برای سنجش امنیت خویش در معدن داشتند. آنها یک قناری را درون معدن نگاه می داشتند. اگر قناری در قفس زنده می ماند، یعنی اینکه هوای معدن سالم بود. اگر قناری می مرد، معنایش این بود که گازهای مرگ آور یا قابل انفجار در هوای معدن انباشت می شود و آنها باید هر چه زودتر معدن را ترک کنند. مرگ قناری در معدن زنگ خطر جدی برای همه بود.

بهائی ها در ایران فعالیت سیاسی نمی کنند. تنها تفاوت آنها با دیگر شهروندان ایرانی مذهب آنهاست. آنها به خاطر مذهب شان ربوده و کشته شده اند، شکنجه و اعدام شده اند، از خانه هایشان رانده و دربدر و آواره شده اند، خانه و اموال شان را از دست داده اند، و حالا حکومت جمهوری اسلامی حتی آرامگاه شان را هم می خواهد از آنها بگیرد!

دفاع از حقوق شهروندی دیگران تنها به خاطر انساندوستی و خدمت به دیگران نیست، بلکه به خاطر دفاع از امنیت خود ما نیز هست. اگر کسی به خاطر داشتن عقیده مذهبی متفاوت امنیت نداشته باشند، پس چه کسی می تواند امنیت داشته باشد؟

بهائی ها، دراویش گنابادی، سنی ها، ایزدی ها، نوزادگان مسیحی، و ... همان قناری معدن ما هستند. باید از حقوق آنها دفاع کنیم تا آنها زنده بمانند و آواز بخوانند. در آن صورت می توانیم اطمینان داشته باشیم که فضا برای نفس کشیدن خود ما هم سالم است.

اداره امور جامعه مذهبی بدون روحانیون

یک تفاوت دین بهائی و اسلام این است که بهائی ها آخوند و ملا و شغل روحانی ندارند و امور جامعه شان را به شیوه دمکراتیک و انتخابی پیش می برند. یعنی در هر محلی با انتخابات یک عده را به نام محفل محلی برمی گزینند و در سطح هر کشوری نیز یک گروه به نام محفل ملی از افراد معمولی برای مدت معینی انتخاب می کنند. این محفل ها امور برگزاری مراسم دینی و کمک به نیازمندان را می چرخانند و نیز پیوند میان بهائیان با همدیگر در محله ها و کشورهای گوناگون را نگه می دارند. در ایران نیز همواره یک محفل ملی روحانی 9 نفره برای گرداندن امور وجود داشته که به صورت دوره ای انتخاب می شده است.

قربانی بیشترین ستم و خشونت پس از انقلاب

بیشترین خشونت و ستم پس از انقلاب بر بهائیان رفته است. آزار و شکنجه و کشتار بهائیان به شیوه های گوناگون از فردای انقلاب آغاز شد.
7 نفر در سال 1357،
11 نفر در سال 1358،
37 نفر در سال 1359،
55 نفر در سال 1360،

تا سال 1371، در مجموع 215 شهروند ایرانی به خاطر اعتقاد به آئین بهائی کشته شدند(2). بسیاری از آنان رهبران جامعه بهائی بوده اند.

هنوز رقمی از میزان اموال بی دلیل مصادره شده بهائیان در دست نیست. هنوز تعداد بهائیان بی خانمان شده مشخص نشده و روشن نیست چه تعدادی مجبور به جابجایی از شهری به شهر دیگر شده اند. آنقدر سمن هست که به یاسمن نمی رسد... آنقدر تعداد کشته شدگان زیاد است که وقت آمارگیری به اموال و خانه های مصادره شده نمی رسد.

کشتار سیستماتیک رهبران بهائی

یاران بهائی که اکنون در زندان هستند، در حقیقت مدیران جامعه بهائی هستند و نقش رهبری ندارند. رهبران جامعه بهائی که محفل ملی روحانی بهائیان ایران را تشکیل می دادند، سه سری پشت سر هم کشته شدند.

نخستین محفل ملی پس از انقلاب

پس از انقلاب، در یکی از روزهایی که بیشتر ما مشغول بحث و فعالیت سیاسی بودیم، یعنی در 30 مرداد سال 1359، 9 نفر اعضای محفل روحانی ملی وقت ناپدید شدند. این 9 نفر به همراه دو نفر دیگر که در یک جلسه گرد هم آمده بودند، همه با هم دستگیر و سپس ناپدید (بخوانید کشته) شدند(3). (چه کسی و چگونه در میان آنها نفوذ و آنها را شناسایی کرده و در گرماگرم شلوغی پس از انقلاب همه را نابود ساخت. و نیز بگذریم از اینکه حکومت وقت هیچ مسئولیتی برای دفاع از جان این شهروندان به عهده نگرفت.)



عکس اعضای نخستین محفل ملی پس از انقلاب که همگی ناپدید شدند(2): عبدالحسین تسلیمی، هوشنگ محمودی، ابراهیم رحمانی، دکتر حسین نجی، منوچهر قائم مقامی، عطاالله مقربی، یوسف قدیمی، بهیه نادری و دکتر کامبیز صادق زاده. دو نفر از معاونین مشاوران قاره‌ا ی : دکتر یوسف عباسیان و دکتر حشمت الله روحانی نیز ناپدید شدند.

خانواده‌های ناپدیدشدگان مصرانه قضیه را با مقامات جمهوری اسلامی پیگیری کرده و با دادستان کل کشور، آیت‌الله قدوسی، رئیس قوه قضاییه، آیت‌الله محمد بهشتی و سخنگوی مجلس، اکبر هاشمی رفسنجانی ملاقات کردند. در ملاقاتی در تاریخ نوزدهم شهریور ۱۳۵۹، هاشمی رفسنجانی تأیید کرد که دستور دستگیری یازده بهایی صادر شده بود، اما گفت که اجازه ملاقات ندارد. اما در 17 مهر ۱۳۵۹، رفسنجانی حرفش را عوض کرد و گفت که دولت هیچ عضو محفل روحانی را بازداشت نکرده‌ و این کار گروههای خودسر بوده است. خانواده های ناپدیدشدگان هیچگاه از سرنوشت آنان آگاه نشدند و بر این باورند که آنان شهید شده اند.

دومین محفل ملی روحانی

پس از ناپدید شدن اعضای نخستین محفل ملی روحانی، جامعه بهائی اعضای دومین محفل ملی روحانی را انتخاب کرد. افراد انتخاب شده به خوبی آگاه بودند که سرنوشتی مشابه سرنوشت محفل اول در انتظار آنها باشد. از جمله انتخاب شدگان ژینوس محمودی بود که شوهرش در میان نخستین محفل ملی پس از انقلاب ناپدید شده بود.)و متاسفانه آنچه که انتظارش می رفت باز هم رخ داد. در سال 1360، هشت تن از 9 نفر اعضای محفل روحانی ملی با دستور قضایی دستگیر شده و بدون محاکمه، اما به طور رسمی اعدام شدند. برخی اجساد در ازای پول گلوله به خانواده ها داده شد. جرم یکی از آنان روی پایش نوشته شده بود "ضد اسلامی"*



عکس اعضای دومین محفل ملی پس از انقلاب که 8 نفرشان اعدام شدند(2). نشسته از راست: محمود مجذوب، گیتی وحید (به دلایل پزشکی در جلسه حاضر نبود و دستگیر و اعدام نشد)، کامران صمیمی، ژینوس محمودی. ایستاده از راست: جلال عزیزی، مهدی امین امین، قدرت الله روحانی و سیروس روشنی. عزت الله فروهی نیز اعدام شد.


در سال 1362، هفت تن از 9 عضو سومین محفل ملی پس از انقلاب دستگیر و اعدام شدند. عمر سومین محفل ملی روحانی پس از انقلاب به اندازه‌ای کوتاه بود که اعضای محفل حتی فرصت این را که یک عکس دسته جمعی بگیرند نیافتند.



عکس چند تن از اعضای سومین محفل ملی پس از انقلاب که اعدام شدند.از راست در بالا: اردشیر اختری و احمد بشیری، و در پایین: شاپور مرکزی** و فرهاد اصدقی. ، امیرحسین نادری، جهانگیر هدایتی و فرید بهمردی نیز اعدام شدند.


همچنین، در سال 1362، حکومت جمهوری اسلامی هرگونه تشکیلات بهائی را غیرقانونی اعلام کرد. جامعه بهائی هنوز در سوگ و ناباوری بود، اما به این دستور گردن نهاد.

7 یار بهائی

بهائیان ایران پس از آن به ناچار برای اداره امور جامعه شان، 7 نفر را به عنوان یاران ایران برای گرداندن امور جامعه بهائی در ایران برگزیدند. حکومت جمهوری اسلامی این 7 تن یاران ایران را هم دستگیر کرد، اما اینبار خوشبختانه آنها را اعدام نکرد، بلکه هریک را به بیست سال زندان محکوم کرد.

دو تن از 7 تن یاران بهائی زن هستند که نشان می دهد جامعه بهائی در شناخت جایگاه انسانی زنان پیشرو است. (در مقایسه شاید بد نباشد نگاهی به بقیه جامعه ایران بیندازیم و ببینیم چه درصدی از ترکیب مدیران سیاسی حکومت جمهوری اسلامی را زنان می سازند.)




عکس یاران ایران که هر یک به بیست سال زندان محکوم شده اند. ایستاده از راست: مهوش ثابت، عفیف نعیمی، جمال الدین خانجانی، وحید تیزفهم، و فریبا کمال آبادی. نشسته از راست: سعید رضایی، و بهروز توکلی./


این 7 تن زندانی عقیدتی هستند و فقط و فقط به جرم اعتقاد به آئین بهائی در زندان بسر می برند:

1- مهوش ثابت، 62 ساله، معلم و مدیر دبستان بوده که به خاطر اعتقاد به آئین بهائی اخراج شده و سپس مدیریت موسسه‍ی آموزش عالی بهائی (موسسه‍ی علمی آزاد) را برعهده داشته است. وی دارای همسر و مادر دو فرزند است.
2- عفیف نعیمی، 53 ساله، از حق تحصیل در دانشگاه محروم شد و ناچار به تجارت، که یکی از تنها گزینه های بهائیان برای امرار معاش است، پرداخت و بالاخره مدیر کارخانۂ نساجی و پتوبافی پدر همسرش شد. وی دارای همسر و پدر دو فرزند است.
3- جمال الدین خانجانی، 81 ساله، کارخانه‌دار موفقی بود که بعد از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ تجارت خود را به خاطر اعتقاد به آئین بهائی از دست داد. وی سپس کشاورزی صنعتی به راه انداخت که باز هم جلوی کار وی گرفته شد. ایشان دارای چهار فرزند و شش نوه است. همسر وی چهار سال پیش در گذشت ولی به وی مرخصی برای شرکت در مراسم عزاداری داده نشد.
4- وحید تیزفهم، ٣۷ ساله، عینک ساز و صاحب مغازه‍ی عینک سازی است. وی دارای همسر و پدر یک فرزند است که در هنگام دستگیری او شاگرد کلاس سوم دبستان بود.
5- فریبا کمال آبادی، 52 ساله، دانش آموخته ی موسسه آموزش عالی بهائی در رشته روانشناسی است. وی دارای همسر و مادر سه فرزند است.
6- سعید رضایی، 57ساله، نویسنده چند کتاب در مباحث بهائی و مهندس کشاورزی است که به خاطر فشارهای حکومت بر بهائیان، به شغل های گوناگون از جمله نجاری رو آورده و بالاخره مدیر موفق یک شرکت ماشین آلات کشاورزی شده است. وی دارای همسر و پدر سه فرزند است.
7- بهروز توکلی، 63 ساله، دانش آموخته رشته روانشناسی و مددکار اجتماعی بود که پس از انقلاب به خاطر اعتقاد به آئین بهائی از کار دولتی اخراج شد و به ناچار یک کارگاه کوچک نجاری در شهر گنبد به راه انداخت. پیشتر نیز دستگیر شده و برای مدت چهار ماه، بدون هیچ جرمی، در سلول انفرادی زندانی بود که در نتیجه دچار مشکلات جدی کلیوی و مفصلی شد. وی دارای همسر و پدر دو فرزند است.

جرم بهائیان

به نظر می رسد یک جرم بهائیان این باشد که در زمان حکومت عثمانی، بهاءالله به فلسطین تبعید شده و در آنجا درگذشته است. پس از تشکیل دولت اسرائیل، آرامگاه او در قلمرو حکومت اسرائیل قرار گرفته است. وابستگی به اسرائیل یا جاسوسی برای اسرائیل اتهامی است که به هر بهائی زندانی زده شده، اما اگر آن فرد بهائی از دین خود رویگردان شود و به اسلام روی آورد، اتهام جاسوسی وی رنگ می بازد! (بگذریم از این که جرم اصلی بهائیان شاید همانا انکار اهمیت برای وجود شخصیت های روحانی در پیشبرد امور مذهبی است.)

حق نفس کشیدن، نه بیشتر!

اکنون سیاست رسمی حکومت ایران این است که بهائی ها را به عنوان یک اقلیت زنده نگاه دارد، یعنی آنها را آشکارا اعدام نکند، اما به آنها اجازه رشد هم ندهد، حال چه رشد در زمینه تحصیل و پیشرفت شغلی و موفقیت شخصی و چه رشد جامعه بهائی. درهای دانشگاه ها و اداره های دولتی به روی بهائی ها بسته شده است. همه بهائی ها پس از انقلاب از شغل های دولتی کنار گذاشته شدند. خانه های بسیاری از آنان بویژه آنهایی که به خارج رفتند، مصادره شد. بسیاری از خانواده ها تهدید به مرگ و مجبور به فرار به شهر دیگری شدند و خانه های آنها هم مصادره شد. (پشت هر فشار و تبعیض، یک دلیل اقتصادی وجود دارد!) به غیربهائی ها هشدار داده می شود که با آنها دمخور نشوند و مثلا به دیدار خانواده های بهائی های زندانی نروند.

فشارو بی عدالتی حکومتی روی بهائی ها به قدری زیاد است که هر شهروند کس و ناکسی هم در این میان به خود اجازه می دهد که به آنها توهین کند، آسیب بزند و حتی آنها را بکشد بدون آنکه ترس و واهمه ای از پیگرد قانونی و یا مجازات قضائی داشته باشد. این از آن روست که حکومت که خود بزرگترین عامل فشار و کشتار بهائیان است، کمتر کسی را بخاطر آسیب زدن و کشتن بهائیان پرسش میکند، چه رسد به محاکمه. چندی پیش دوستی بهائی خبر کشته شدن یکی خویشاناش را داد گفت، دختر جوان بهائی که خیلی معتقد بوده و همواره آموزه های بهائی حرف می زده و اینکه زنی در همسایگی آنها خود را علاقمند به صحبت های او نشان می دهد و درضمن صحبت با او، به او آب میوه تعارف می کند و او را مسموم می سازد و می کشد. و خانواده دختر حتی انگیزه شکایت هم نیافتند چرا که می دانستند حکومت با آنها چگونه رفتار می کند و چه بسا با شکایت و پیگیری قضیه، دیگر اعضای خانواده شان هم تهدید و دستگیر و یا کشته شوند.

اما این همه قضیه نیست. حکومت حتی مرده های بهائی را هم راحت نمی گذارد! قبرستان های بهائی را خراب می کند، قبرها را می شکند، در گورستان ها را تخته می کند که دیگر نتوانند مرده دفن کنند، و یا آنها را مجبور می کند که به شیوه مسلمان ها و بدون تابوت مرده های خود را به خاک بسپارند.

بهترین شیوه مقاومت مدنی

با این همه، جامعه بهائی ایران بار دشواری ها را با آرامش و متانت به دوش می کشد. بهائی ها خود را قربانی نمی یابند. به عکس، آنها به جای اینکه به تاریکی دشنام دهند، شمع می افروزند! حکومت بهائی ها را از رفتن به دانشگاه محروم ساخته، و آنها دانشگاه های زیرزمینی به راه انداخته اند و راه اندوختن دانش به جوانان خود را هموار ساخته اند. هفته پیش پس از تماشای فیلم مستند "شمعی بیافروز" ساخته مازیار بهاری درباره دانشگاه های زیرزمینی بهائی ها، با دو جوان بهائی صحبت کردم که دانش آموخته دانشگاه های زیرزمینی بودند و پس از دریافت درجه کارشناسی، در بهترین دانشگاه های امریکا درجه های کارشناسی ارشد خود را دنبال کرده اند.

جامعه بهائی در این زمینه مایه افتخار ایران و ایرانیان است: بهائی ها مقاومت مدنی و خشونت پرهیزی را به بهترین شکل آن اجرا می کنند! درود به همه دست اندرکاران دانشگاه زیرزمینی بهائی ها که برخی از آنها هنوز در زندان هستند، از جمله مهوش ثابت که عضو یاران بهائی نیز هست. این دانشگاه زیرزمینی "موسسه آموزش علمی بهائی (موسسه علمی آزاد)" نام گرفته است.

اما از آنجا که عدو شود سبب خیر، زندانی شدن یاران ایران باعث شد که آنها با برخی از برجسته ترین روشنفکران و کنشگران جامعه مدنی ایران در زندان هم بند شده و از نزدیک با همدیگر آشنا شوند. روحانیت شیعه در طول تاریخ سعی کرده جامعه بهائی را کاملا طرد ساخته و با "نجس" خواندن آنها دیوار نامرئی میان بهائیان و سایر ایرانیان بکشد و آنها را از هم جدا سازد. اما زندانی شدن یاران ایران باعث شد که دست کم رهبران جامعه بهائی و برخی از نخبگان غیربهائی با هم از نزدیک نشست و برخاست کرده و به هم نزدیک شوند. این نزدیکی یک شکاف جدی در دیوار نامرئی جداسازی بهائی و غیربهائی ایجاد کرده و امید است که با آگاهی مردم و تلاش بهائیان این دیوار به تدریج از میان برداشته شود.


پی نوشت:

* این را تصویری در فیلم مستند "شمعی روشن کن" ساخته مازیار بهاری نشان می‌دهد.

** شاپور مرکزی را حسابی زجرش داده بودند طوری که پسرش گلایه داشت که در آخرین ملاقات نتوانسته بود پدرش را بغل کند چون دنده هایش را شکسته بودند. شاپور مرکزی پیش از اعدام این شعر را برای زنش که پری نام دارد، سروده بود:

پریم قسم به یزدان / به ولا وعشق وایمان / به دوچشم مست جانان / به شهادت شهیدان / به دماء سرخ آنان / به طناب دار لرزان / به گلوله‌‌های غلطان/ به بلا و درد و زندان/ به خشونت نگهبان / که همیشه دارمت دوست

به خدای حی دادار / به عطا و لطف دلدار / به صفای دشت و گلزار / به دلی که می دهد یار / به صدای گریهءزار / که رسد زپشت دیوار / به دلِ منِ گرفتار / به دلِ حزین و بیمار /که همیشه دارمت دوست

پریم قسم به مویت / به صفا و لطف رویت / به وفا و مهر خویت / به صدای های و هویت / به دلِ غمینِ شویت / به صدای گفتگویت / به لبان بذله گویت / به دو چشم چون سبویت /به دل خدای جویت/ که همیشه دارمت دوست

پریم قسم به کعبه / به خدا و عشق سوگند / به دو دست بسته دربند / به ولای هر دو فرزند / به قرین و یار وپیوند / به زبور و زند و پازند / به مرارت شب بند / به حلاوت لب قند / به خدا و آن همه بند / که همیشه دارمت دوست

برگرفته از:
domjonbanak.blogspot.com

(1)
www.facebook.com

(2)
bahaimartyrs.blogspot.com

(3)
behnazar.blogspot.com
www.iranhrdc.org