"در نظر بازی ما بی خبران حیرانند پس بگفتند که اینها ره افسانه زدند"
عظیم هاشمی
•
همراه نشدن با آنان که در قدرت خزیده اند اگر چه از هر کسی ساخته نیست اما آن را در میان افرادی از همه اقشار غیر استثمارگر میتوان مشاهده نمود...شجاعترین آنها از جانب قدرتمداران خطرناکترینها قلمداد میشوند. وحشت هر حکومت نیز در همین نوع شجاعتی است که خلاف آن جریان تسلیم طلبی که حاکمان مهمترین مبشران آن هستند عمل می نماید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲٣ ارديبهشت ۱٣۹۴ -
۱٣ می ۲۰۱۵
رندی یک لا قبا ، شاید به زور پوشانده شده در ترمه ای از شاه شجا ع،قرنها پیش راهی در پیش میگیرد که حافظان اسلام برنمی تابندش و در نتیجه با ۷۲ گروه و جریان فکری که تا اعماق وجودش بر آنها شناخت داشته در نبردی سخت خود را میبیند به طوری که از ترس مُهر زندیق ، وکافر ورافضی و مجوس و غیره بر پیشانی نخوردن و حکم مهدور الدم جاری نشدن بسیاری از دلنوشته های روشنگرانه اش به دست آب سپرده می شود و شاید فقط جرعه ای از آن باقی میماند که اکنون در دسترس است ولی بازهم جوهره رود خروشانی درون آن مستتر است . جرعه جاری شد، سنگلاخها را در نوردید و جریانی شد و دیگرانی نیز به آن پیوستند تا نوبت رسید به شاعران عصر جدید ، اینان نگاه ۷۲ ملتی را به کناری نهادند چرا که میخواستند ره افسانه نزنند پس دیدند دو ملت با دوخواسته ، دوملت با دو پایه مشخص طبقاتی ، دوملت که یکی در بی حقوقی مطلق به سر میبرد و به حساب نمیآید پس به ناچار در تقابل با آن دیگری به سر میبرد و راهی جز این نیز برایش باقی نمانده است؛ یک سوی استثمار میکند و لقب «ملت سر فراز »بر خود می نهد وسوی دیگر زنجیر استثمار بر دست وپاهادارد و اصلاً چیزی محسوب نمیشود تا چه رسد به اینکه ملت قلمداد شود.
از آنجا که هنر وادبیات همواره در حال پاره نمودن قیود است حتی اگر قیود درونی باشد پس آنگاه چرخش قلم های شاعران متفاوت گردید نسبت به گذشته و یک جهت گیری درونی بر پایه واقعیات نظمی که هیچ انسانی را از الطاف سلطه طلبانه خود بی نصیب نگذاشته است در میان آنان به نشو و نما پرداخت که جز تقابل بر علیه تحدید و تهدید نبود. نه تنها شاعران که بسیاری موسیقی دانان، نقاشان و رمان نویسان، کارگردانان و خلاصه هنرمندان “ آتشی در سینه داشتند که خورشید در مقابلش به مثابه یک شعله بیش نبود“ (۱ ). در نتیجه به جز اندکی که راه تاریک خانه خود را میخواستند با گرُزهای عاریتی حاکمان روشن نمایند ، منشاءتلائلو شمع وجود بسیاری از آنها همان آتش درون بود که توانست راههای پر پیچ وخم، تاریک وپر سنگلاخ را روشنی بخشد. بر خلاف آن افرادی که گرزهای عاریتی در دست داشتند دامنه و وسعت این آتشین سینهها بودکه توانست از بسیاری سدها گذر نماید تا این حقیقت که هنرمندان معماران روح جامعه هستند تداوم یابد . بدون ترس از درفش وتازیانه به راه خود ادامه دادند چرا که اینان نیز به مانند آن رند خراباتی چنین میگفتند : «عالم از ناله عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ وفرحبخش نوایی دارد» . اینها که میدانستنددر محضر عشق جز نکو رانکشند بر این باور بودند که “نه هر درخت تحمل کند جفای خزان “(۲) و باهم سخن آن خرقه پوش را بازگو می کردندکه :« عجایب ره عشق ای رفیق بسیار است زپیش آهوی این دشت شیر نربرمید» . نیک میدانستند تنها با همراهی میلیونها انسان دیگر از ستیغ وتیغ گذر خواهند نمود. در چنین دنیایی که محصور بودن هنر وادبیات در پشت دیوارهای مختلف موضوعی سراسری شده بسیاری را عصیان زده میکرد چه آنها که در آن حوزه میخواستند گامی بردارند چه کسانی که به نحوی در ارتباط با آنها قرار داشتند و در نتیجه راه برون رفت را چنین میدیدند که به جای دفتر و خودکار شمع وجودشان را چاشنی فشنگ های آتشین نمایند وبر این نظر، استوار باقی ماندند. آنها میخواستند با شمع وجودشان روشنی بخش راه نجاتی گردند، اینکه تا چه اندازه آنچه مد نظر داشتند بر آورده شد تغییری در این موضوع که نور وجود خودرا نه برای رسیدن به جایگاه برتر وسلطه طلبانه نسبت به دیگر افراد جامعه بلکه در ارتباط با نشان دادن اینکه وقتی در محاصره ای همه جانبه قرار گرفتهای تنها راه منطقی یورش بدون ترس وهراس برای درهم شکستن محاصره است. یک چنین دیدگاهی بود که دیدگاه تسلیم طلبانه در محاصره ماندگان را به چالش کشید و به محاصره شدگان ندا سر داد اگر تلاش برای شکستن محاصره در صدی از موفقیت درون خود دارد اما رضایت به در محاصره ماندن جز شکست چیزی در پی نخواهد داشت. در نتیجه بسیاری از پر شورترین ودر عین حال شجاعترین افراد با هر شناختی که از جامعه، طبقه، سلطه گران قدرتمند وسرمایه داری داشتند جان خود رادر راهی گذاشتند که به آن باور مند بودند. اینکه نتیجه کار چه بود بازهم نمیتواند خدشه ای بر شور انگیزی وشجاعت آنان بگذارد، چنین شجاعت وشورانگیزی در همه برهه ها وهمه افراد بوجود نمیآید در نتیجه هر اختلاف و خط فاصلی که با چنین انسانهایی داشته باشیم این آزادگان شریف پرورش یافته همان جامعه هستند و در نتیجه بخشی از تاریخ مبارزاتی آن جامعه میباشند . بدون شک نقدی میتواند بازگو کننده واقعیت باشد و جوهره ای از حقیقت درون آن یافت که از انسانهایی نشأت گرفته باشد که در همان برهه زمانی، شورانگیزی و شجاعتی همچون آنها از خود نشان داده باشند، یعنی توسط آن کسانی که حداقل پیچیدگی مبارزه را درک نموده و بر اساس آن به کار پیچیده مبارزات اجتماعی (که متأسفانه توسط بخشی از همان جوانان پرشورطعنه زنانه کار آرام سیاسی قلمداد میشد!) می پرداختند یعنی توسط کسانی که در محیط اجتماعی خود توانستند به سازمانیابی مشخصی ذست یازیده و منشاء حرکتی شوند، در این میان آن کارگرانی که فاعلیت خود را درمیان طبقه کارگر و مبارزات وی نشان داده بودند ونیز هنرمندان ونویسندگان، حقوق دانان، زنان، کشاورزان، دانشجویان و جوانانی که در خارج از دایره قدرت قرار داشتند و امر سازمانیابی را به پیش میبردند و اکنون نیز در امتداد همان مسیر طی طریق می نمایند را میتوان بخشی ازآن نقادانی تلقی نمود که خارج ازگود مبارزه نبوده و نیستند و در کوران مبارزه قرار داشتند و سر تسلیم فرود نیاوردند. انسانهایی که نه فرصت طلب بلکه تلاشگر ایجاد آن موقعیتی بودند “ تابهار از راه رسد وخزان را با همه ناز وتنعمش بکناری زند" (٣). آنان با سلولهای خود به این درک رسیده بودند که چنین تسلیم نشدنی تاریخی دارد به درازای خود تاریخ بشری، از مزدک و مانی تاسقراط و اسپارتاکوس، ازمایوکوفسکی ودزررژنسکی، گورکی، رپین و شوستا کویچ تا لادبن و سلطانزاده وصادق هدایت وگوهر مراد و فروغ.
همراه نشدن با آنان که در قدرت خزیده اند اگر چه از هر کسی ساخته نیست اما آن را در میان افرادی از همه اقشار غیر استثمارگر میتوان مشاهده نمود و بر اساس شناخت وجایگاه اجتماعی که هر انسان در آن قرار دارد شیوه طی طریق نمودن متفاوت میگردد ولی شجاعترین آنها از جانب قدرتمداران خطرناکترینها قلمداد میشوند. وحشت هر حکومت نیز در همین نوع شجاعتی است که خلاف آن جریان تسلیم طلبی که حاکمان مهمترین مبشران آن هستند عمل می نماید وگرنه یک کسی مانند گوهر مراد چه خطری متوجه حکومت میکرد که به بند کشیده میشود یا فردی در سن وسال بیضایی چه تهدیدی برای حکومت داردکه با او چنین رفتار میکنند ؟مهمترین تهدید از جانب اینها همانا به چالش کشیدن تسلیم طلبی است. انسانهایی که نه تنها تسلیم قدرت حاکم نمیشوند بلکه با عملکردهای خود افشا گر آن عافیت جویانی هستندکه از واقعیت عدم شناخت مردم از حاکمیت، فضیلتی برای تسلیم طلبی خود میسازند و درنتیجه علاوه بر اینکه با داغ ودرفش و فشارها وپیگردهای حکومتی روبرو هستند از خشم وغضب این تسلیم طلبان نیز در امان نیستند. در یک موقعیت مشخص چه بسا اتفاق افتاده کسی که آری به حکومتی نگفته سرانجامی جز تیر باران برایش رقم نزده اند امادر همان حال فردی با پیشینه بیشتر مبارزه چون روان وجسم خویش را به حکومت تسلیم نماید حاکمیت نیز اورا تسلیم چوبه دار ننموده چرا که میدانسته طنابهای بندگی افراد مردد توسط آنان بهتر تنیده خواهد شد. شاهدان چنین روند و فرجام هایی نه تنها بنا بر فشار و شکنجه ای که خود متحمل شدهاند بلکه از آن مهمتر بنا به موقعیت و مقطع مشخصی که همزمان با آنها از سر گذرانده اند در یک چنین مواردی سخت به قضاوت مینشینند چرا که باراین مسئولیت بر دوش خود احساس میکنند تا حداقل آن بخش از تاریخ جامعه که خود در آن دخالت داشته اند هر چه واقعیی تر به تحریر درآید.
اگر فقط در مقطعی که شکافهای صفوف قدرتمندان حاکم عریانتر از آن میشود که بتوان انکارش نمود، برای افزایش آن شکافها دست بکار شویم کار مهمی صورت ندا ده ایم بلکه هنگامی که قدرت مسلط همچون بتونی مسلح خود نمایی میکند فریادبزنیم “انکار وجودت هستیم “میتوان گفت در راستایی انسانی گام بر خواهیم داشت . وقتی در هلهله هایل هیتلر ها بی هیچ هراسی از آتشباری میهن پرستان فاشیست توانستی آن ماده خوکی که بر تو نجاست میریزد را عریان نمایی کاری منطقی انجام دادهای وگرنه بعد از آن، همه فریاد بر می آورند زنده باد میهن آزاد! وقتی بدون وحشت از شانتاژ حکومتی توانستی جزء آن افرادی نباشی که حکومت پس از خیمه شب بازی ۱۲فروردین ۱٣۵٨ در رسانهها به جیغ نشست،خواهی توانست عربده کشی های ۲٨ مردادی حکومت مبنی بر به گروگان گرفته شدن زنان در مسجد ی در سنندج ویورش وی را خنثی نمایی یا کوچی تاریخی را در مریوان رقم بزنی، وقتی ازاعدام جنایتکارترین افراد حتی اگر امثال نصیری و رحیمی باشند خوشحال نشدی میتوانی بطور واقعی علیه اعدام شریفترین انسانها گام برداری.
در تند پیچها حرکت نمو دن مهارتی میخواهد که از هر کسی ساخته نیست، تغییر هر چقدر هم جزیی تصور کنیم بازهم پر پیچ وخم است ولی گذر از هر پیچ توسط انسانهایی رقم میخورد که شجاعت، شرافت و شورانگیزی همان جوانانی داشته باشند که اکنون ممکن است به نقدشان بنشینیم. اکنون باید از خود بپرسیم چه عواملی باعث شد تا گروهی کوچک درهمسایگی ما بتوانند در مقابل یکی از جنایتکارترین جریانات اسلامی مقاومت نموده وآنها را از کوبانی به عقب رانند اما در ایران در سالهای ۵٨ تا۶۰ که رژیم درموقعیت ضعیفی به سر میبرد نه تنها چنین اتفاقی نیفتاد بلکه ضد انقلاب حاکم توانست تمامی جامعه را میلیتاریزه تر از قبل نماید و شاهد اعدامهای دسته جمعی در مقاطع مختلف باشیم .آیا واقعاً آنگونه که برخی میگویند اقدامهای مسلحانه بود که راه بر آزادیهای اجتماعی سد نمود یا درواقع این عدم مقاومت و سازمانیابی توده ها برای پیوستن به چنین مقاومتی بود که منجر به استقرار گسترده نیروهای نظامی در مناطق مختلف ایران گردید؟ اگر کمی عقب تر برویم آیا نه گفتن جوانان پر شور به ظل الله آریامهری بود که منجر به قدرت گیری مخوف روح الله و قداره بندان مسلح به سلاح سنگین سپاه اسلام گردید یا عدم نه گفتن به این تازه به قدرت خزیدگان بود که موجب تحکیم پایههای آنها و کشتارهای دهه ۶۰ گردید؟ آیا انسان دوستی رژیم بود که منجر به پذیرش آتش بس با رژیم بعث گردید یا اعتراضات و فرار دسته جمعی سربازان به تنگ آمده از جنگ خصوصا در محورهای اندیمشک، سوسنگرد و کل خوزستان و نه گفتن انها به جنگ بود که زمینههای آن را فراهم نمود؟ آیا عملیات فروغ مجاهدین بود که موجب کشتارهای ۶۷ گشت یا این ضرورتی بود برای خنثی نمودن اثرات جام زهر بر پیکر فرتوت سرمایه داری حاکم بر ایران ؟ آیا این مقاومت توده ها بود که زیر زمین وصال و وزارت کشور وکهریزک و غیره به وجود آورد و اکنون هم بر جای خود مانده اند وبیشتر هم شدهاندیا دنباله روی مردم از افرادی که برای فریبکاری آنها از دزدیدن سرود انقلابی همان جوانان پر شور گذشته هم هیچ ابا وحیایی نداشتند اما هموراره از جرأت و شهامت مردم بیش از قداره بندان فاشیست می هراسند؟ آیا این خیل عظیم نه گویان به نمایش ۲۴ خرداد ۹۲ که به اعتراف و آمار انتشار یافته خود حکومت باز هم دوم شدند، دید اجتماعی واقعی داشتند یا آنان که اسیر حقهبازی و ترفند حکومتی شدند وبه عجز ولابه سردمدار که گفت اگربا حکومت مخالفید به خاطر ایران بیایید رأی بدهید، لبیک گفتند؟و آیا همانها و خصوصا کسانی که پشت درهای جاسوسخانه های حکومت در خارج از ایران به صف شدند راه قدرت گیری حامیان لاجوردی و پور محمدی های جلاد را هموار ننمودند؟ آیا گسترده تر شدن بساط زندان واعدام واسید پاشی و ترور پس از به قدرت خزیدن کلید داران سرمایه افسانه است یا واقعیت؟ سوالها بی شمارند ولی آیا واقعاً این انسانها هستند که جنگ طلبند یا این بورژوازی است که وقتی منافع خود را در خطر ببیند با پیچیدهترین ابزارها و جنگ افزارهای خود به جنگ استثمارشدگان میرود و آنها هم چارهای جز دفاع از خود درمقابل ددمنشی های او ندارند و در چنین جنگی بر اساس توازن قوا زخمی ها وکشته ها میتواند کم یا زیادگردد.
اکنون پس از ٣۷ سال اگرکسی نتواند همانند بخشی از فعالین و پیشروان کارگری واجتماعی متوجه این موضوع شود که تلاش درجهت تحریم نمایشهای حکومتی، بر پایی اعتصابات کارگری، ایجاد تشکلهای مختلف، اعتراض علیه تبعیض جنسیتی، نژادی و اعتقادی و علیه اعدام در هر شکل آن و بر پایی اعتراضات علیه کل حاکمیت، آن جهت فعاله ای است که میتواند توازن قوا را به نفع توده ها رقم زند، نمیتوان انتظار داشت گفته شود این افراد در کنار مردم ایستاده اند ودر نتیجه در نبردی که پیش خواهد آمد دریای پر تلاطم مبارزه آنهارا همچون مُرداری از خود دور خواهد نمود ودر سطح شناور می گرداند.
راه اینکه هزینه کمتری بر مردم تحمیل گردد از کانال بند وبست با جناحهای رژیم یا شرکت در نمایشهای حکومتی نه تنها نمیگذرد بلکه خود موجب تداوم هزینههای تا کنونی و حتی گزاف تراز آن بر مردم خواهد شد.
با انکار یا چشم فرو بستن بر واقعیات مبارزه تغییری در واقعیت وجودی آن جنگی که در جریان است رخ نخواهد داد. این جنگی است طبقاتی که در قرن ۲۱ ممکن است بسیار خونین تر و گستردهتر از آنچه در کمون پاریس که منجر به کشتار ٣۰ هزار کمونارد شد یا در۱۹۰۵ و۱۹۱۷ روسیه و در ویتنام و کامبوج والجزایز ونیکاراگوا و... اتفاق افتاد، واقع شود . چنین جنگی خارج از اراده آن کسانی شکل میگیردکه تصور میکنند اگر بگویند سرنیزه هایتان را بزمین فرو کنید بورژوازی نیزچنین میکند. آن انسانهایی که شرایط فعلی را بر نمی تابند، نمیتوانند این واقعیات را ببینند وسکوت نمایند و برای برون رفت از آن گام بر ندارند. آیا بیان اینکه قدرتهای سرمایه داری بطور عموم و حکومتهایی همچون جمهوری اسلامی بطور اخص، تنها با یک انقلاب اجتماعی میتوان به کنار زد امری غیر واقعی و افسانه است و اگر کسی این واقعیت را بیان کرد خشونت طلب، ترقه باز، عاشق اسلحه ، تروریست و افسانه سرا باید قلمداد نمود؟ آیا به جز این است که پای اصلی بوجود آوردن تمامی در گیریها ی قومی، مذهبی و منطقه ای طبقات حاکم میباشند و تنها با همبستگی طبقاتی و مبارزه مشترک علیه همه باندها وجناحهای سرمایه داری میتوان از کشتارهای بی شمار جلوگیری نمود؟ اگر حقیقت گم گشته اما واقعیات چنان آشکار است که انسان نمیداند کسانی که آن را نمی بینند را به چه صفتی باید آراسته نمود؟ چنین افرادی اگر جزء آن دسته ای که حقیقت را میدانند اما آن را منکر میشوند قرار نداشته باشند و میخواهند: برقامت خرد ودانش رکاب زنند بد نیست بر این سخن حافظ نیز کمی تأمل کنند
باده با محتسب شهر ننوشی زنهار که خورد باده ات وسنگ به جام اندازد
در وضعیت جهنمی موجود که طبقه کارگر ایران گستردهتر از هر دوره پای به میدان مبارزه آشکار با رژیم گذاشته است همین طبقه در مسیر مبارزاتی خود خواهد دید عملکردها و نوشتههای کدامین افراد وجریانات بر واقعیات مبارزه آنها استوار است و کدامین میخواهند آنها را به سراب بکشانند و ره به افسانه زنند
*حتماً خواننده محترم متوجه این موضوع است که مصرع اول تیترانتخاب شده از حافظ است و مصرع دوم نیز یک ترکیب است
۱و۲و٣عاریه ای است از حافظ که اصل آنها چنین است
۱)این آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت
۲)نه هردرخت تحمل کند جفای خزان
غلام نرگس سروم که این قدم دارد
٣)آنهمه ناز وتنعم که خزان میفرمود
عاقبت درقدم بادبهار آخر شد
|