نگرش‌ افراطی برخی روشنفکران کرد و فارس
در نقد نظر اوجالان در باره مادها

رامتین صبا


• نحوه سقوط امپراتوری ماد و وقایع بعد از آن امروزه مهم‌ترین مسئله جنجال‌برانگیز است که برخی از ملی‌پرستان فارس و کرد به صورت جدل‌های بیهوده , روایت‌های تاریخی را به نفع خود بازنویسی می‌کنند. به ویژه مسئله اشتراک سلطه ماد ـ پارس را کردهای ملی‌گرا نمی‌پذیرند. زیرا با ذهنیتی شوونیستی به آن می‌نگرند. اوجالان هم تلاش کرده این ذهنیت‌های مخرب را از میان بردارد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۱ ارديبهشت ۱٣۹۴ -  ۲۱ می ۲۰۱۵



عبدالله اوجالان یکی از شخصیت‌های بزرگ تاریخ معاصر است که اندیشه‌های وی در سراسر جهان به عنوان تنها اندیشه مبارزاتی پیشرو و نوین مورد قبول واقع شده است. جامع بودن اندیشه‌های وی به این خاطر است که تمامی علوم را با هم آشتی داده است. زیرا مدرنیته سرمایه‌داری به طرزی وحشیانه علوم را شاخه شاخه ساخته و از هم گسست. بیگانگی علوم از یکدیگر به خاطر تجزیه آگاهی‌های انسان است تا نتواند در مقابل سیستم زورمدار سرمایه‌داری قد علم کند. اوجالان علم تاریخ را بنیان تحلیل های خود قرار داده تا بیماری‌های بشری را بطور ریشه‌ای تشخیص داده و درمان کند. به دلیل جامع‌بودن تاریخ‌شناسی اوجالان در چارچوب جهانی و نیز تحلیل های نوین با توسل به پارادایمی معاصرتر, انتقاد از اندیشه‌های وی بسیار مشکل می‌باشد و کار آسانی نیست, زیرا مستلزم احاطه بر علوم, به ویژه تاریخ جهان‌شمول است. چه‌بسا اوجالان از جمله شخصیت‌های موفق است که با تحریف تاریخ از سوی فاشیست‌ها و شوون‌ها, مبارزه رادیکال می‌کند. از میان تاریخ جهان‌شمول هم تاریخ کردها را از نابودی نجات داد. از تاریخ‌شناسی اوجالان به آسانی نمی‌توان ایراد گرفت و یا به صورت مغرضانه و خصمانه به عیب‌گویی از وی پرداخت, زیرا خود تاریخ قضاوت می‌کند. اوجالان به تاریخ این توانایی را بخشیده است که به دور از دست‌های تجاوزگر, خود, سیلان و جریان یابد. مغرضانی که به جای انتقاد در صدد زدن برچسب به اندیشه‌های تاریخی اوجالان هستند, کارشان به مثابه نمرودهایی است که ابراهیم را در آتش انداخته و برده‌دارانی که عیسی را به صلیب کشیده و ابوجهل‌هایی که محمد پیامبر را سنگ‌باران می‌کردند. آنکه از اوجالان انتقاد نکند, دشمن, اما آنکه عیب‌گویی ناروا کند, دوبار دشمن وی است.
حال برای اینکه اندیشه‌های اوجالان در مورد تاریخ مادها که سرآغاز تاریخ و تقویم کردی شناخته شده‌است را بررسی کنیم, نخست به تعریف و تبیین برخی اصطلاحات ضروری می‌پردازیم.

علم تاریخ

علم تاریخ, از نظر عبدالله اوجالان دارای چنان اهمیتی حیاتی است که هر گونه پیشرفت انسانی را به آن ارتباط می‌دهد. فلسفه تاریخ اوجالان با توجه به تعریف آن به عنوان «مفرد ـ کیهانی» از اهمیتی جهانی برخوردار است. علم نوین تاریخ‌ بسیار سعی کرد به سطحی برسد که اوجالان به آن رسیده است. دیدگاه فلسفی اوجالان نسبت به تاریخ هیچگاه سطحی نیست و جمله معروف ایشان اثباتی بر این مدعا است که می‌گوید:«امروز در تاریخ و تاریخ در امروزمان پنهان است». این امر موجب گشته که تعریف نوین و فلسفی‌ای از سوی اوجالان به دست آوریم. همانطور که هستی از بخش‌های جزء ـ کل برخوردار است, تاریخ هم دارای بخش‌های «مفرد ـ کیهانی» است. اوجالان هیچگاه به نظریه‌ورزی و گمانه‌زنی بی‌پایه نمی‌پردازد, لذا نسبت به جامعه‌شناسی و فلسفه تاریخ خود کاملا مطمئن است. وی می‌گوید باید استدلالهای تاریخی مستحکم و اثبات‌گر باشند. برای این منظور باید هم از روش و رژیم‌های دانش (مسیر حقیقت) که منجر به «مدرنیته رسمی» شده‌اند, انتقاد نمود و به همان میزان نیز به شفاف‌نمودن روش و «نظام‌های دانایی» پست‌مدرنیته که مسیر تازه‌ای را گشوده‌اند, پرداخت. ابزار اوجالان در این جهت هدفمند است. به عنوان مسئله‌ای کلیدی, چرایی ضرورت تفکر در مورد انسان و چگونگی آن را نشان می‌دهد. ارایه تعریف صحیحی از فرد ـ جامعه و درک درست آن اهمیت خویش را همچنان در اندیشه‌هایش حفظ می‌کند. از آنجا که تلاش‌های جامعه‌شناسی, روانشناسی اجتماعی و انسان‌شناسی در این زمینه‌ها به تحریفات جدی مدرنیته و شبکه‌های دانش ـ قدرت گرفتار آمده‌اند, سودمند نمی‌باشند. لذا اوجالان تلاش‌های فردی را نیز فاقد نظام و سازماندهی می‌داند. این است که اوجالان رویکردهای مکتب فرانکفورت و کسانی نظیر فرناند برودل, نیچه(پیش از برودل), میشل فوکو و امانوئل والرشتاین(پس از برودل) را بسیار ارزشمند می‌داند که در سطح مکتب به مسایل و تاریخ پرداخته‌اند.
اوجالان میگوید روش و رژیم‌های دانش بطور جدی از نظام‌یافتگی بدورند. و می‌افزاید: آن رژیم‌ها کوشش‌های زیادی به خرج داده‌اند که ارزشمند هستند اما از هم گسیخته و پاره‌پاره‌اند. دلیل اصلی این مسئله را هم زهرآگین شدن علوم و اذهان از سوی مدرنیته کاپیتالیستی می‌داند که از جمله مظاهر جلوه‌گر و پرهیاهوی کاپیتالیسم, مدارس و دانشگاه‌های ابزارشده آنها در زمان معاصر است. استادان دانشگاه‌ها و دانشجویان آن که گرفتار روش علمی پوزیتیویستی سرمایه‌داری شده‌اند, علوم , به ویژه علم تاریخ و انسان‌شناسی در آن را مشوش می‌سازند. اوجالان این عملکرد نظام‌های امروزی و دانشگاه‌ها را به باد انتقاد می‌گیرد و سعی در رهایی انسان و تاریخ صحیح از دست آنها دارد.
تاکنون کسانی چون فرناند برودل که بنیانگذار مکتب آنال در علم تاریخ است, همراه با فوکو, نیچه و والرشتاین تحلیل های صحیح در مورد تاریخ انجام داده‌اند. اوجالان تحلیل های آنان را ارزشمند می‌داند, اما جوانب ناقص اندیشه‌ها و روش‌های آنها را هم برزبان می‌راند. رویکردهای فلسفی مارکس و انگلس نسبت به تاریخ را جامعه‌شناسی واقعی می‌داند, اما با انتقاد نسبت به جوانب کم آنها, نظام دانایی آنها را تصحیح می‌کند و در مسیر فلسفی حقیقی قرار می‌دهد. با این کار سرآمد تمام آنها بوده و حتی از مارکس و برودل هم گذار می‌کند. اوجالان می‌گوید:
«فرناند برودل, علوم اجتماعی منفک از ابعاد تاریخی و مکانی را شدیدا مورد انتقاد قرار داده؛ تبیینات و روایت‌هایی را که از ابعاد زمان و مکان می‌گریزند, به عنوان «انبوه رخدادهای بی‌مورد» ارزیابی نموده و مشارکت به سزایی در مسئله روش به عمل آورده است. اصطلاحات «مقطع کوتاه مدت ـ تاریخ رویدادی», «مدت کنژنکتوری ـ مقطع بحران دوره‌ای» و «مقطع بلندمدت ـ مدت زمان ساختاری» که درمورد تاریخ بکار برده است, افق و چشم‌اندازمان را وسیع می‌نمایند».
اوجالان این روش تاریخ‌شناسی برودل را تحسین و از آن استفاده می‌کند, اما نقصی را در تمامی روشنفکران, تاریخ‌شناسان و دانشمندان از جمله برودل و آنهایی که به نامشان اشاره کردیم, می‌بیند که چنین برزبان می‌راند:
«نقصی که در تمامی روشنفکران مذکور وجود دارد, این است که به شکل توانمندانه‌ای به ایجاد اتحاد «دانایی ـ عمل» نپرداخته‌اند. بدون‌شک برخورداری مدرنیته کاپیتالیستی از نیروی وابسته‌سازی (دیگران)به خویش, در این امر تأثیرگذار می‌باشد. هرچند مارکسیسم مدعی بود که شدیدترین و علمی‌ترین انتقاد را متوجه کاپیتالیسم گردانیده, اما به شکلی استهزاآمیز نتوانست در زمینه «دانش ـ قدرت» از تبدیل شدن به مفیدترین ابزار استفاده نظام سرمایه‌داری ممانعت نماید. به جناح چپ لیبرالیسم تبدیل شده است. آزمون صدو پنجاه ساله‌اش, به اندازه کافی اثبات‌گر این واقعیت است».
اوجالان می‌گوید والرشتاین هم تنها به نقد قدرت و مدرنیته در ۵۰۰ سال گذشته پرداخت و نتوانسته به کل تاریخ تمدن بشریت بپردازد, لذا ناقص مانده است. آنارشیست‌ها, اکولوژیست‌ها, فمینیست‌ها و جنبش‌های فرهنگی را هم به خاطر عدم توجه همزمان به جزء ـ کل تاریخ مورد انتقاد قرار می‌دهد. لذا شیوه تاریخ‌نگاری فلسفی خود را «رویکرد ریشه‌ای پارادایمیک» عنوان می‌کند که تاکنون هیچ تاریخدانی نتوانسته به این سطح از اندیشه برسد. به همین دلیل نگرش اوجالان به تاریخ تمدن بشریت, بسیار نوین است و اصحاب دانشگاهی که گرفتار رویکردها و نگرش‌های مدرنیته سرمایه‌داری هستند, به راحتی نمی‌توانند این رویکرد اوجالان را که گذار از تمامی تاریخدانان است, درک کنند, زیرا مستلزم گذار از ذهنیت مدرنیته سرمایه‌داری با مذاهب فاشیستی, ملی‌گرایی و شوونیستی است. کل نظام دانایی تاریخی اوجالان تا آن حد است که در زمینه تاریخ وزن آن بیشتر از وزن انیشتین در فیزیک کوانتوم به لحاظ استفاده از توانایی ذهن بشری است.
تاکنون تاریخ‌شناسی بر بنیان «پارادایم نیوتونی و علم پوزیتیویسم مبتنی بر منطق ارسطویی ومنطق استقرایی مطلق‌گرا» بوده است, اما تاریخ‌شناسی اوجالان مبتنی بر «پارادایم فیزیک کوانتومی ـ دیالکتیک» است. لذا روش تاریخ‌شناسی فرناند برودل و اشخاصی چون والرشتاین را نزدیک‌تر به این رویکرد خود می‌داند و آنها را تکمیل می‌کند. به همین دلیل اوجالان توانست تاریخ بشریت را از تمدن سومر تا معاصر به صورت شگردی خارق‌العاده و شگفت‌انگیز زنده سازد. روش اوجالان چنین نیست که تاریخی دیگر و خیالی بسازد, بلکه «تاریخ صحیح» را بر پایه‌های واقعی خود می‌نشاند. هیچ تاریخدان و باستانشناسی نتوانست در زمینه سومرشناسی به موفقیت دست یابد, اما اوجالان این کار حیرت‌آور را کرد. نوع ذهنیت نوین و پارادایمیک ایشان موجب شد که نگرش وی نسبت به تاریخِ صحیح, تکراری و همانند دیگر تاریخ‌دانان ناقص نباشد. در فلسفه وعلم تاریخ اوجالان, «اسطوره‌‌ها» بیهوده و دروغ محض نیستند, بلکه با استفاده از «سه دوره تاریخی کوتاه‌مدت, کنژنکتوری و بلندمدت» به تحلیل و رمزگشایی آنها می‌پردازد. به منابع بکر و اصلی بیشتر از حاشیه‌‌نویسی‌ها اهمیت می‌دهد. زیرا می‌گوید باید «خود تاریخ آنگونه که هست, سخن بگوید نه تاریخ دستکاری شده».
اوجالان تأکید می‌کند که نگرش‌های تاریخی پا در هوا و خیالی که منبعی ندارند, ضربات سنگینی را بر آگاهی ما وارد می‌آورند. آنانی که نتوانند تفاسیری حیاتی بر اساس آگاهی تاریخی ارائه دهند, نمی‌توانند در مورد امروز نیز تفسیری بامعنا انجام دهند. درک نمودن کافی و زیستن به حد کمالِ «جامعه‌ای بدون تاریخ» امکان‌پذیر نیست. وی رویکردهای تقلیل‌گرایانه افراطی متکی بر ذهنیت‌های ملی‌گرایی را نمی‌پذیرد.
اوجالان همچنین در مورد برخی دیگر از رویکردهای صحیح در مورد تاریخ, می‌گوید:
«رویکردهایی که در زمینه تاریخ, «فرهنگ و تمدن» را شالوده کار خود قرار می‌دهند, اندکند. آنهایی که وجود دارند نیز نگرشهایی متفاوت دارند. مسایلی را که در اینجا می‌خواهیم تحلیل نماییم, بر اساس بنیان‌های فرهنگ و تمدن بررسی نمی‌کنیم. ناگزیریم به اندازه تعیین‌کنندگی زبان و جایگاه «فرهنگ و تمدن» در پیشرفت اجتماعی , به تناسب مشارکتش, آن را مورد ارزیابی قرار دهیم. در غیر اینصورت (که اکثرا چنین است) تاریخِ در دسترس, معنایی فراتر از «انبوه رویدادها» نخواهد داشت. خصوصیت علم تاریخ که به جای آموزاندن, مانع از آموزندگی است, از نزدیک با همین ویژگی در ارتباط است. تاریخ که عبارت از اسناد شمارشی پدیده‌هایی نظیر دین, خاندان, شاه, جنگ, قوم و غیره است, تلاش‌هایی ایدئولوژیک است که پیشرفت اجتماعی را نمی‌آموزاند, بلکه پرده‌پوشی آگاهانه‌ای است جهت ممانعت از آموختن آن, و عاملی است که ذهن و حافظه اجتماعی را برای صاحبان قدرت و استثمار آماده می‌نماید. چنین واگویه‌هایی ابزارهای تبلیغاتی بسیار قدیمی‌ای هستند که به تناسب تعیین‌کنندگی بالایشان, با اتکا بر پایه‌ای ایدئولوژیک به مشروعیت‌بخشی می‌پردازند.»(مانیفست تمدن دموکراتیک ـ ک. اول ـ ص: ۹۷»
اوجالان با تأکید می‌گوید:« هیچ جهالتی به اندازه جهالتی که از تاریخ تحریف شده ریشه می‌گیرد, فکر و دل را تاریک نمی‌سازد.»
توجه اوجالان به علم تاریخ تا حدی است که تحلیل هایش را در دفاعیات خود به اوج می‌رساند و در دفاعیات دولت کاهنی سومر می‌گوید:
«علم تاریخ به دلیل اینکه به خدمت ابراز موجودیت برخی‌ها در آمده است, به سطح یک مفهوم تنگ و محدود تنزل داده شده است. هر دوره از دوره‌های دیگر چه گرفته, چه داده و یکی بدون دیگری موجودیت یافته است یا نه؟ بدون هیچ مبالغه یا تحقیری, ارزیابی واقع‌بینانه آن هنوز همانند مشکلی اساسی رخ می‌نمایاند. برای رسیدن به مفهوم علمی تاریخ باید متحمل زحماتی گردید. معتقدم جنین اظهارنظری بیانگر واقعیت خواهد بود. نظراتی را که در قالب این تحلیل انتقادی بیان داشته‌ام, صحیح می‌دانم. در عصر انبوهی اطلاعات, برخوردهای کتابی و شماتیک در باره تاریخ, بی‌نهایت دردسر آفرین بوده و نتایج غیرواقعی به همراه می‌آورد. دانشمندان علوم اجتماعی که خود را داناتر از همه می‌دانند, در قبال ارائه‌دادن آثار کنونی بعنوان آنالیزهای اجتماعی و تاریخی, مسئولیت عظیمی برعهده دارند. رئال سوسیالیسم که با راسخ‌ترین ادعای علمی‌بودن بنا نهاده شد, با برخوردهای دگماتیک ایده‌آلیستی, نتایج مشابهی به دست داد که آن هم از بسیاری جهات آموزنده می‌باشد. جوهر اصلی این برخورد را تفکر «خودمرکزبینی» تشکیل می‌دهد که از روزگار سومریان تا به امروز تداوم داشته است. تمام تفکراتی که ساختار سیاسی حاکم, مهر تأیید بر آنها می زند و حتی تفکر کسانی که خود را بیش از همه طرفدار علم می‌دانند, به خدمت رسمیت بخشیدن به نظام موجود درآمده‌اند. این وضعیت با عملکرد کاهنان سومر تفاوت چندانی ندارد, حتی به سبب برخورداری از داده‌های علمی فراوان, خطرناکترند. روتوش کردن و اغراق و تحقیر وقایع در عصر دانش در مقایسه با برخوردهای دینی و اسطوره‌ای, از لحاظ تخریباتی که در جامعه پدید می‌آورند, بسی بیشتر است. اگر دین و اساطیر افیون باشند, پس علم منحرف شده, خنجری بر قلب جامعه است. برطرف سازی اثر کسالت‌آور موادمخدر هراندازه آسان باشد, ترمیم و درمان زخم حاصله از ضربه کشنده خنجر به آن میزان دشوار است.
امروزه یکی از دلایل اساسی رشد غول‌آسای نظامهای فشار و استثمار متکی بر علم و تکنولوژی به غیر از بکارگیری شیوه‌های خشونت‌آمیز, ارتباط مستقیمی با نحوه آفرینش علم و بکارگیری آن دارد. علم و نمایندگان آن درقبال این وضعیت قطعا مسئولند.
می‌خواهیم این واقعیت را بیان نماییم که در پس تمام فلاکت‌ها و تخریب ها, دانشمندی نهفته است که از هیچ سرمایه‌ی معنوی برخوردار نبوده و هرگز از خود نپرسیده که در خدمت کیست؟ برروی میزکار او طرح و برنامه‌ای وجود دارد. در پشت پرده‌ آن نیز اشتباهاتی بزرگ, معیارهای غلط و بی‌عدالتی‌هایی وجود دارد که دامنگیر برداشت‌ها و مفاهیم تاریخی و اجتماعی شده است. علم بدون حل مشکلات بزرگی که خود پدید آورده است, نمی‌تواند از اتهام و انتقاد رهایی یابد, زیرا حقیقت همان انتقاد بجایی است که در مورد آن ایراد گردید.
ایجاد ارتباط دیالکتیکی تاریخ از لحاظ زمان و مکان حایز اهمیت فراوان می باشد. زیرا پرواضح است که اگر آغازی صحیح برای تاریخ و موجودیت اجتماعی انسان‌ها تعریف نگردد, هرگز نمی‌توان به شناختی صحیح از آن دست یافت. تاریخ و جامعه‌ای که بطور صحیح مورد شناسایی قرار نگیرد, بطور مداوم به منشأی برای بحران ومشکلات تبدیل شده و نمی‌تواند خود را از آن برهاند.
اشتباه دهشت‌آوری که در مورد تعریف تاریخ صورت می‌گیرد این است که شکل‌گیری اجتماعی به عنوان یک سرنوشت و به شکل پیشرفت‌های جبری و شماتیکی تعریف می‌شود. از این لحاظ تفاوتی بین ماتریالیسم دیالکتیکی مارکس و ایده‌آلیسم دیالکتیکی هگل وجود ندارد. بدون شک در تحلیل صحیح تاریخ, مفاهیم راهکاری هگل و مارکس دارای اهمیت بوده و کاربرد آنها هنوز اعتبار خویش را از دست نداده‌اند. بنابراین نخست باید این دو راهکار را در قبال تشریح ناقص واقعیت‌های عینی جامعه و تاریخ مسئول دانست. با توجه به متد, عینیت به درجه دوم اهمیت تقلیل یافته و به نسبت اینکه عینیت مطابق و در خدمت راهکار باشد, ارزش یافته است. به ویژه در قرن بیستم, عینیت‌ها را با تمام جزئیات آنها, رشته‌های علمی خوانده و با چشم‌پوشی از مسیر اصلی عینیت‌ها و یا اینکه گویا موضوع بحث حوزه علم نیستند, آن را کم‌اهمیت قلمداد نموده‌اند. این وضعیت, مقام دانشمندان را به درجه متعصبان بارز علمی تنزل داده است. بدون‌شک این وضعیت از این واقعیت سرچشمه می گیرد که دانشگاه‌ها و دانشمندان نتوانسته‌اند بطور قطعی خود را از ایفای نقشی همانند نقش پرستشگاه‌ها و کاهنان سومری رهایی بخشند.
تکامل تاریخی به تنهایی عبارت از آبهای جاری مستقل و تالابها نیست. تواریخی نیز وجود دارند که یا منابع دیگر را با زور به خود متعلق ساخته و از آن تغذیه نموده و یا اینکه با مطرودساختن, آنها را خشکانیده و بدین ترتیب خود به یک منبع اصلی تبدیل شده‌اند. جریان اصلی تاریخ از چندین شاخه تغذیه شده و تا به امروز تداوم یافته است. درگذر زمان هر چند در گردابهایی اسیر مانده و از سرعت آن کاسته شده باشد, اما به تدریج راه خود را باز کرده, بزرگتر شده و همانند رودخانه‌ای عظیم تداوم یافته است. یکی از وظایف اساسی تاریخدانان, تشخیص و تعیین نقش و جایگاه هر واحد اجتماعی می‌باشد که چگونه, کی و کجا به جریان اصلی تاریخ پیوسته است؟ با روش‌های غیرعلمی تاریخ, نمی‌توان چنین امری را به انجام رسانید. بحث پیرامون اینکه آیا تحولات بصورت خطی و یا به شکل حلقه‌های حلزونی صورت می‌گیرند, علی‌رغم اینکه دارای اهمیت است, اما در ترتیب‌بندی «متد بررسی» در درجه دوم اهمیت قرار می‌گیرند. چنین دیدگاهی پیرامون تاریخ, با انسان‌دوستی ارتباط دارد که بایستی همگان این موضوع را درک کنند.
یکی دیگر از نتایج راهکار مورد نظر من این است که به هر فاکتور به اندازه واقعیت و ارزش تأثیرگذاری آن اهمیت می‌دهم. تاریخ یک کل است, در این کل, هر جزئی دارای جایگاه و اهمیت خاص خود می‌باشد. اهمیت کوچکترین جوامع و معمولی‌ترین فرد را نمی‌توان نادیده گرفت. «همانگونه که تاریخ در جامعه و جامعه در تاریخ منعکس می شود, جامعه در فرد و فرد هم در جامعه بازتاب دارد». در موضوع بکارگیری راهکار دیالکتیکی درباره تاریخ, نتیجه اساسی که ماتریالیسم تاریخی می‌توانست به آن برسد, در این فرمول نهفته است. من نیز به عنوان یک حقیقت علمی به این امر معتقدم.»
دفاعیات اوجالان در زمینه تاریخ جامع می‌باشد, اما اگر از برخی مسایل رویدادی سخن نگفته باشد, به آن معنا نیست که آن را بی‌اهمیت جلوه داده است, زیرا «رویکرد صحیح و پارادایمیک» را به ما ارایه داده تا به هرگونه رویداد تاریخی از دریچه ذهنیت اوجالانی به آن بپردازیم و تحلیل کنیم.

اسطوره‌شناسی اوجالان

اسطوره‌شناسی یکی از راهکارهایی است که اوجالان در روش‌های تاریخ‌شناسی از آن استفاده می‌کند. همین نگرش موجب شده که بیشتر از دیگر تاریخدانان به کشف اسطوره‌ها موفق شود. اوجالان پیدایش اسطوره‌ها را دروغ نمی‌داند و انکارگرایانه با آن برخورد نمی‌کند, بلکه از لابه‌لا و هزارتوی آن, تاریخ صحیح را استخراج می‌کند,‌ این همان تاریخی است که «سخن می‌گوید» و منظور فرناند برودل است. اوجالان می‌‌گوید:
«معمولا پیدایش اسطوره‌ها و ادیان را مسخره‌آمیز می‌دانیم, اما نباید فراموش کرد که این اسطوره‌ها بیانگر داستان «انسان چگونه انسان شد؟» می‌باشند. اگر این موضوع را با یک قانون فیزیک مقایسه کنیم؛ همچنانکه از به هم پیوستن چهار اتم هیدروژن, یک اتم هیلیوم به وجود آمده و انرژی خورشیدی فراوانی تولید می‌شود, برای ایجاد انرژی و جهش‌های اجتماعی نیز به پدیده اجتماعی‌شدن نیاز هست. اگر واژه‌های مادر, پدر, توتم, خدا, جادو, کاهن و پیامبر را نهادهایی خلاق و مبتکر بدانیم, آنگاه نقش آنها را در فراینده اجتماعی‌شدن بهتر درک خواهیم نمود».( مانیفست دولت کاهنی. ۱٨)
اوجالان معتقد است که تاریخ سومریان تا دوران برده‌داری به صورت منحصر به فرد با بیانی اسطوره‌ای وبه شکلی خارق‌العاده از سوی شعرا و نویسندگان سومر انجام گرفته است. اوجالان در این مورد می‌گوید:
«هیچ تمدنی همانند سومر روند تشکیل نظام برده‌داری را با بیان جالب و اسطوره‌ای و به عنوان نظام مقدس الهی برای جامعه ارایه ننموده است. درواقع نظریه‌پردازان بعدی جامعه طبقاتی و اداره‌کنندگان جامعه, مایه اصلی نظریات خویش را از اسطوره‌های سومر اخذ نموده وبه فراخور شرایط خود, آن را با واژه‌هایی مناسب بیان نموده‌اند. درحقیقت, الهیات و اسطوره‌های جدیدتر, واریته‌هایی از نوع سومری بوده و به صورت تقلیدی تطبیق داده شده و مورد استفاده قرار گرفته‌اند. زبان بیانی سومر یعنی اسطوره‌های آن, چنان حاکمیت ایدئولوژیکی‌ای ایجاد نموده بود که حتی «کاهن ـ شاه» نیز اسطوره‌ها را قوانین الهی انگاشته و همچون شخص عالیرتبه جامعه, موظف به اطاعت و پیروی از آنها بود... این عظیم‌ترین و جالب‌ترین ابتکار اجتماعی است.»
چرا اوجالان موفق شد تاریخ سومر را بهتر از باستان‌شناسان کشف کند؟ جواب این است که اوجالان اسطوره را از الهیات و فلسفه وعلم در مسیر تاریخ نگسست و رابطه آنها را درک کرد. لذا چون اسطوره را دروغ نپنداشت, موفق به کشف تاریخ باستان شد. وقتی که اوجالان دفاعیه خود به نام «از دولت کاهنی سومر بسوی تمدن دموکراتیک» را منتشر ساخت, یک ناشر ایرلندی خواست آن را چاپ و منتشر کند. آن ناشر دفاعیات اوجالان را به دو دانشمند «سومرشناس» داده بود تا در موردش نظر بدهند. آن دو نفر هم نظر داده‌بودند. (من گزارش ویژه خود ناشر را که در روزنامه‌ای منتشر شده بود, خواندم). آن دو دانشمند سومرشناس نوشته‌‌اند: هر سومرشناسی می‌خواهد به این تحلیلات در مورد سومریان دست یابد که اوجالان انجام داده, اما سالها تحقیق کرده‌اند و نتوانسته‌اند. این سخنان آن ناشر بود.
اوجالان زبان اسطوره‌ها را کشف کرد ودر این موردمی‌گوید:
«تاکنون هیچ ایدئولوژی‌ای در مقایسه با اسطوره‌های سومریان, اینگونه دارای شانس تأثیرگذاری بر انسان نبوده است. چگونه سومریان این اسطوره‌ها را آفریده, به الهیات مبدل ساخته وآنان را به شکل یک دولت و ایدئولوژی حاکم طراحی نموده‌اند و چگونه اسطور‌ه را به عنوان منشأ اولیه پیدایش همه جریان‌های دینی, فلسفی و علوم ـ بطور غیرمستقیم ـ ادبیات وشیوه‌های ابتدایی هنر بکار گرفتند؟ مبهوت ماندن در قبال این پیشرفت‌ها, امری غیرارادی است. نباید از اهمیت روزافزون سومرشناسی در تحقیقات تاریخی تعجب نمود. منشأ و سرچشمه تاریخ دارای اهمیت فراوانی می‌باشد؛ عدم تجزیه وتحلیل منشأ آن, سبب می‌شود که تمام تاریخ‌ها اشتباه و ناقص نوشته شوند. بنابراین تمدن سومر حائز اهمیتی فراوان است که متأسفانه به تازگی اهمیت آن درک گردیده است.»(همان. ص ۱٨)
اوجالان شکل‌گیری الهیات, روابط قدرت و جنگ, تبعیضات جنسیتی, برده‌داری, نظام‌های سیاسی سلطه, مفاهیم ذهنیتی اجتماعی, مفاهیم ایدئولوژیکی, انقلاب دولت ـ شهر, اقتصاد روبنایی و زیربنایی ساختاری را در آفریده‌های اسطوره‌ای سومریان کشف می‌کند. لذا هیچ کس نمی‌تواند بدور از منطقی علمی و عقلانی از در دشمنی با اوجالان درآید و بگوید چرا به اسطوره‌شناسی اهمیت داده است. اوجالان بخوبی واقف است که اسطوره‌ها همانا خلاقیت‌ ایدئولوژیکی جوامع باستان برای شکل‌دادن جوامع‌شان است که هم‌اکنون دین و علم هم بشدت از آن متأثر هستند. اوجالان در دفاعیات سومر می‌گوید:
«حتی امروزه نیز افکار و تصورات ایدئولوژیکی سومریان انسان را شگفت‌زده می‌نماید. ساخته‌های اسطوره‌ای سومر که مبنای علم خداشناسی(الهیات) و ادبیات را تشکیل می‌دادند, تمام ایدئولوژی‌های ظهور یافته پس از خود در تاریخ تمدن را بشدت تحت تأثیر قرار داده‌اند. ... تحلیل اسطوره شناسی و خداشناسی نشأت گرفته از آن (در زبان یونانی تئولوژی ودر زبان عرب الهیات) حداقل به اندازه تحلیل های مارکس در باره «دولت» و«پول» حائز اهمیت است.... اکنون سومرشناسی به عنوان یکی از مهمترین رشته‌های تخصصی علم تاریخ درآمده است.»
اوجالان با اسطوره‌شناسی شگفت‌انگیز خود, تاریخ ملت کرد را از نابودی نجات داد و جلوی تحریف بی‌محابای دشمنان این ملت را گرفت. تحلیل صحیح انقلاب نوسنگی به عنوان بنیان تمدن بشریت که به دست کردها صورت گرفته, تحلیل صحیح اقوام کرد تا زمان مادها و پس از آن, شناساندن هویت واقعی آریایی‌ها برای اولین بار و به صورت کاملا متفاوت از تاریخ‌های رسمی دولت‌ها و سلطه‌گران, نشان از جامع‌بودن علم تاریخ اوجالان دارد.

آثار سلطه فکری و تاریخ‌نگاری

این گفته که «آثار سلطه فکری و تاریخ‌نگاری بر اندیشه‌ها و ذهنیت اوجالان حاکم است» بی‌انصافی و فراتر از آن, حقارت به اوجالان است. زیرا کل دفاعیات اوجالان در راستای مبارزه با سلطه‌گری از هر نوع آن است. هیچ‌کس به اندازه فیلسوفانی چون نیچه, فوکو, هگل, مارکس و دهها تن دیگر موفق نشد در معاصر به نقد «قدرت وسلطه» بپردازد. حتی کسانی که در زمینه تاریخ کار کردند, از جمله برودل و والرشتاین, کارهای زیبایی کردند, اما به اندازه اوجالان نتوانستند حوزه تحقیقات خود را به کل تاریخ بشریت بسط دهند. همه بیشتر به تحلیل معضل سلطه وقدرت در معاصر و یا اکثرا ۵۰۰ سال گذشته پرداختند. ولی این تنها اوجالان است که چه در میان فیلسوفان و چه تاریخ‌دانان, موفق شد مسئله قدرت را در کل تاریخ بررسی کند. لذا انقلاب نوسنگی و تمدن سومری را بنیان کار قرار می‌دهد تا تحلیلات در مورد دیگر مراحل تاریخی بویژه دوران امپراتوری ماد ـ پارس به مسیر اشتباه وانحرافی نرود. اوجالان در تاریخ شناسی خود با مسایل زیر مخالف است:۱ـ ملی‌گرایی افراطی . ۲ـ شوونیسم وفاشیسم. ٣ ـ دولت‌گرایی. ۴ـ لیبرالیسم. ۵ـ علم‌گرایی(ساینتیسم) به شیوه مدرنیته سرمایه‌داری که بر روش پوزیتیویسم مطلق‌گرا استوار است و نیز مسایلی از قبیل تعصبات , بی‌انصافی, غیراخلاقی‌بودن در تحلیل ها. اوجالان اجازه نمی‌دهد سلطه فکری و تاریخ‌نگاری هیچ ملتی بر ملت دیگر برقرار گردد. لذا نه تنها در مقابل سلطه‌گری دولت‌های خاورمیانه, بلکه نظام جهانی سرمایه‌داری هم یک تنه ایستاده است. بصورت رادیکال موضع‌گیری می‌کند و سست عنصری در این زمینه را به هیچ وجه قبول ندارد. بر آنانی که براحتی به سلطه تاریخ قدرت طلبان بر ملت خویش تن در می‌دهند, بصورت انقلابی می‌تازد. مبارزات عملی و دفاعیات مکتوب اوجالان اثبات‌گر مسایل ذکر شده است.

                                                               مادها

«ساکنان سرزمین ماد که میراث اورارتوها به آنها رسیده بود, به دلیل آنکه تاب مقاومت در برابر آشوریان را نداشتند, برای رهایی از این جهنم به طرق و شیوه‌های مختلفی توسل می‌جستند. اگر خاستگاه مادها را شمال‌غربی ایران ـ آن سوی دریای خزر ـ بپنداریم, مرتکب اشتباه بزرگی خواهیم شد. مادها از ساکنان اصیل هلال حاصلخیز و جزو گروه‌های آریایی می‌باشند. در زمان آشوریان, با نامی جدید و با یک نیروی ایدئولوژیکی قوی که نتیجه مقاومت‌های مداوم و طویل‌المدت آنها بود, بر صحنه تاریخ ظاهر شدند. بار دیگر در ۱۰۰۰ ق.م برای مقابله با ظلم آشوریان قد علم کردند. قبایل عبرانی برای اولین بار متحد شده و در زمان داوود, سلیمان و سائول نظام‌های پادشاهی تأسیس کردند. هلن‌ها بر تروا غالب شده و پایه تمدنی جدید به صورت دولت ـ شهر آتن را بنا نهادند. مقاومت امارتهای قومی با شدت هر چه تمامتر سرکوب می‌گردیدند. افرادی که در این میان سرگردان می‌شدند, با بریدن از تعهدات قبیله‌ای و قومی به عقاید و باورهای مخفی و رسومات جدیدی روی می‌آوردند. بدین‌ترتیب دوره رواج فرقه‌ها و طریقت‌ها آغاز گردید. رواج فکر و نگرش «هرکس و هر گروهی برای خود چاره‌ای بیابد» زمینه اجتماعی ظهور طریقت‌های تصوفی را فراهم ساخت.
در چارچوب این گرایش کلی, کاهنان کشور ماد که آنان را «مغ» می‌نامیدند به فعالیت می‌پردازند. مغ ها نماینده یک ایدئولوژی رهایی‌بخش و سازماندهی گروهی آن بودند. جنبه نوین این ایدئولوژی, ایجاد سنتز بین باورهای دینی آریایی و اسطوره‌های سومر و نشان دادن راه آزادیخواهی و انسان‌مداری می‌باشد. ایجاد ایدئولوژی و اسطوره, قبل از تأسیس یک تمدن نوین, لازم و ضروری می‌باشد. بدون زدودن آثار نگرش‌های دینی و اسطوره‌ای قبلی, آفرینش تمدنی جدید ممکن نخواهد بود. پس از یک دوره تکامل که جنبه اسطوره‌ای آن وسیع‌تر و طولانی‌تر است, یک جنبش نوین اجتماعی ـ سیاسی به وجود می‌اید. در این فرایند, اسطوره نقش روغن و بنزین در موتور را بازی می‌کند. به احتمال قوی, منبع الهام ایدئولوژیکی مغ‌ها, فرهنگ مقاومت طولانی و جغرافیای پر رمز و راز سرزمین ماد بوده است. مادها از سومرها و باورهای طبیعی و دینی آریایی‌ها متأثر شده, آنها را جذب کرده و سنتز جدیدی از آنها را در سرزمین خویش رواج دادند. می‌توان داستان مقاومت «کاوه آهنگر» را جلوه عملی این گرایش قلمداد نمود. حماسه کاوه آهنگر به داستان «داود آهنگر» در میان عبرانیها و «آخلیوس» در میان هلنها می‌ماند. شباهتی قابل توجه بین آنها وجود دارد. با وجود این, کسانی که در آن زمان از همه نیرومند‌تر بودند, نمایندگان ایدئولوژی یا کاهنان بودند. در همان دوره, در هندوستان یک چنین عملکردی به شکلی نیرومند از سوی کاهنان براهمایی به اجرا درمی‌آمد و مغ‌ها در ۱۰۰۰ ق.م در کشور ماد این نقش را برعهده می‌گیرند. در جوامعی که دارای ساختار قومی باشند, حاکمیت به شکل امارت سازماندهی می‌شود. تا زمانی که ساختار عشیره‌ای و موجودیت آنها پا برجا بماند, شکل‌گیری سیاسی به صورت دولت و جامعه طبقاتی پدید نمی‌آید. در این مرحله بیشتر, کنفدراسیون‌های عشایر به وجود می‌آیند. مادها, پارسها (در جنوبغربی ایران) و سایر گروه‌های مشابه آنها, در مرحله عشیره‌ای قرار داشتند و محتوای سیاسی و اجتماعی آنان با توجه به آن شکل یافته بود. در اسطوره‌ها و دین آنان نظامی سه خدایی وجود داشت. بطور کلی این سیستم بر اساس «پدر, مادر» و «قویترین فرزند» بنا شده و بعنوان یک دین پدرسالاری حاکم می‌گردد. دین در میان جوامع مجاور آنان که در همان مرحله از تاریخ تمدن قرار داشتند ـ هرچند نمادها و سمبل‌ها متفاوت باشند ـ پیشرفت می‌نماید. این تثلیث در ۱۵۰۰ ق.م در میان گروه‌های هند و اروپایی به نام «ایندرا, میترا ـ وارونا» خوانده می‌شود. در اسناد کتبی به جای مانده از هیتی‌ها به نام این خدایان سوگند یاد شده است.
با ادغام و اشتراک فرهنگ‌های اقوام مجاور, ساختار اساطیر تغییر پیدا می‌نمود. این روند بیشتر در اسامی خدایان نمایان می‌شد. زرتشت در سرزمین ماد بزرگترین نقش را در این تغییرات ایدئولوژیکی بازی می‌کند. به احتمال قوی شخصی به نام زرتشت در ۶۰۰ ق.م زندگی نموده است. اهمیت او در ایجاد رفرم‌های اخلاقی قبل از کنفوسیوس, بودا و سقراط می‌باشد.»(همان. ص ۹۰)
هیچ‌ کس نتوانسته به اندازه اوجالان و نیچه, فیلسوف آلمانی اهمیت و عظمت فلسفه زرتشت را درک کند.

مسئله اشتراک ماد ـ پارس

یکی از مشکلات تاریخ مادها این است که هیچ اثر مکتوب و یا کتیبه‌ای که مربوط به دوره‌زمانی حاکمیت خود مادها باشد در دست نیست. لذا تاریخ ماد در برخی لحاظ روشن نیست. اما اینکه مادها کرد بوده و برای براندازی آشوریان متحد گشته و سیستم‌ عظیم دولت‌داری و حاکمیت داشته‌اند, جای شک نیست. تاریخ مادها پس از سقوط امپراتوری آن از سوی پارسهای هخامنشی , از سوی تاریخ‌نویسانی چون «هرودوت» , «کتسیاس» , «تورات» و غیره نوشته شده است و برخی مسایل را در کتیبه‌های هخامنشیان هم می‌توان یافت. چون هرودوت اساسی‌ترین آنهاست, بیشتر اثر تاریخی او بعنوان منبع مورد استفاده قرار می‌گیرد. روایت هرودوت بصورت زبان اسطوره‌ای است که نیاز دارد امروزه به شیوه جامعه‌شناختی بازنویسی شود تا جوانب مورد اهمیت تاریخ مادها روشن گردد. گفته می‌شود که مادها در چارچوب گروه «هندو اروپایی» قرار می‌گیرند که عبدالله اوجالان چنین نامی برای اقوام آریایی صحیح نمی‌داند و تأکید می‌کند که چون اقوام آریایی اساسا از ساکنان بومی مناطق بین‌النهرین , کردستان و ایران بوده‌اند و از جایی دیگر به آنجا کوچ نکرده‌اند, پس استفاده از نام هندو اروپایی نادرست و عنوان «گروه زبان‌های آریایی» صحیح تر است. اوجالان به روشن‌ساختن تاریخ انقلاب نوسنگی و انقلاب شهری سومر هم بصورت حیرت‌آوری پرداخته و برخلاف تاریخ‌نویسی خودخواهانه اروپایی‌ها که تنها خود و یونان باستان را منشأ تاریخ می‌دانند, کردها و کردستان را منشأ آغاز فرهنگ عظیم انسانی می‌داند. لذا این تز را که آریایی‌ها از شمال به کردستان و ایران آمده‌اند را صحیح نمی‌داند. تازمان امپراتوری ماد و پس از آن هم نقش کردها بعنوان مادر فرهنگ و تمدن, حیاتی است. اما با سربرآوردن سومریان در مرحله نخست و پارسهای هخامنشی در مرحله دوم, نقش کردها به حاشیه رانده شده و امپراتوری‌های بزرگ پارسها و رومی‌ها سربرمی‌آورند, ولی فرهنگ کردی که ریشه‌ای مستحکم دارد, همچنان عظمت خود را حفظ می‌کند. مادها هم برخاسته از این خاستگاه عظیم تاریخی هستند.
مسئله سقوط امپراتوری ماد به دست پارسها موجب شده که برخی اصحاب دانشگاهی و ملی‌گرایان کرد و فارس بصورت تعصبی و ملی‌پرستانه و حتی فراتر از آن برخی بصورت فاشیستی برخورد می‌کنند. بسیاری از اینکه اوجالان به اشتراک فرهنگی کردها و فارسها در طول تاریخ اشاره کرده, خشمگین می‌شوند زیرا به تیپ فاشیستی آنها برمی‌خورد. این دسته , مسلما با دوستی تاریخی و معاصر ملت‌ها, بویژه فارس ـ کرد مخالف هستند. اما تاریخ خود قضاوت می‌کند و نمی‌توان از واقعیت‌ها حاشا کرد. مسئله اشتراکات کردها و فارسها بعنوان دو ملت کهن آریایی را نباید با اشتراک امپراتوری ماد ـ پارس درهم آمیخت. دوران دو امپراتوری ماد و هخامنشیان خواه‌ناخواه دوران برده‌داری بود و نمی‌توان از نواقص چنین سیستم‌هایی چشم‌پوشی کرد, ولی از دیگر سو , نمی‌توان به لحاظ جامعه‌شناختی به دوستی تاریخی ملت‌های آریایی هم شک و از آن حاشا کرد. ما بر بنیان این دوستی تاریخی می‌توانیم تاریخ صحیح را استخراج یا با توسل به آن, دوستی امروز ملت‌ها را پایه‌ریزی کنیم. این یعنی جامعه‌شناسی آزادی‌محور تاریخ. هر ملی‌گرا وفاشیستی هم هرچقدر می‌خواهد می‌تواند ناراضی بوده و فریاد بیهوده بکشد. اوجالان می‌خواهد «خود تاریخ مادها سخن بگوید» و نزدیک‌ترین و اولین منبع تاریخی‌ را اساس کار قرار می‌دهد که هرودوت است, نه منابع حاشیه‌نویسی‌شده و نظردهی‌هایی که بر مبناهای تعصبی است. اوجالان اشتراک ملت‌های کرد وفارس را تاریخی می داند نه اشتراک دولتی و حاکمیتی را. معتقد است که اشتراک ملت‌ها موجب شده که اشتراکات حاکمیتی حتی در امپراتوری‌های ماد ـ پارس روی بدهد. نمونه بارز آن دوران کورش هخامنشی است. کرد ـ فارس آریایی هستند و اوجالان می‌گوید:«می‌توان با استناد به اصل گسترش تمدن, ارتباط نزدیک زبانی و فرهنگی بین کردها و فارسها را در جغرافیای کنونی ایران و ایالت‌های کردنشین آن براحتی اثبات نمود»(اوجالان, ۱٣٨۲ـ ۱۴۱) . برخی خیال می‌کنند که اوجالان حکم بر اشتراکات مادها و پارسها بعنوان دو امپراتوری داده‌است, درحالی که در جملات بالا به ارتباط «زبانی و فرهنگی» اشاره کرده است. دوم اینکه تاریخ اثبات کرده که در مراحل قبلی تاریخ یکی قبل از شکل‌گیری مادها و پارسها, فاصله چندانی بین ملت‌های فارس و کرد وجود نداشته است. برخی ها با تکیه بر تعصبات ملی‌گرایانه ونگرش‌های خصمانه, مثل روز روشن اشتراکات فرهنگی بین کردها و پارسها را ناشی از «سلطه فرهنگی و سیاسی» صرف می‌دانند که دیدگاهی فاشیستی است. پس چگونه طی هزاران سال و بطور دقیق‌تر طی ۲۷۱۵ سال گذشته زبان و فرهنگ کردها از میان نرفته است؟! درثانی, سلطه فرهنگی و سیاسی دوران سیستم‌های «دولت ـ ملت‌» که در ایران قدمت آن تنها یک قرن است با سلطه قبل از آن , بویژه در دوران باستان بسیار متفاوت است. سلطه دولت‌ ـ ملت‌ نابودکننده تر است. هم فرهنگ و زبان را نابود می‌کند هم جغرافیا را اشغال. این تنها اوجالان نیست که از اشتراکات ماد ـ پارس سخن می‌گوید, همه تاریخ‌نگاران و منابع تاریخی همچو هرودوت از این مسئله سخن گفته‌اند. کار عظیمی که اوجالان کرده, این است که تاریخ سلطه و قدرت را از میان این نظام‌ها بصوت جامعه‌شناسانه استخراج کرده است, کاری که هیچ‌کس به اندازه وی موفق به آن نشده است. شاید روایت‌های تاریخی کسانی چون هرودوت به زبان اسطوره‌ای باشد, اما این بدان معنا نیست که این زبان, صرفا مختص به پارس‌ها است. اسطوره‌پردازی مادها بسیار پیشرفته‌تر از پارسها هم بوده و ستون اصلی برای اسطوره‌های پارسی است. مثلا در خوانش این روایت‌ها هنوز کاملا مشخص نشده که کوروش , خواهرزاده آستیاگ است یا اصلا نسبتی خاندانی با مادها نداشته. ولی قدیمی‌ترین روایت, روایت هرودوت است که او را خواهرزاده آستیاگ می‌داند. مشخص نیست که کورش فرزند ماندانا دختر آستیاگ است و یا آیا در زمان پادشاهی آستیاگ به دنیا آمده‌است, هیچ منبعی تاریخی تاکنون این را تأیید نکرده است. برخی تاریخ نویسان مانند هینتس بصورت بی‌بنیان و بدون سند تاریخی حکم می‌دهند که «مادر کورش مادی نبوده» و می‌گویند «این روایت ریشه سیاسی دارد, برای آشتی‌دادن مادها با پارسها»(هینتس ـ ۹٣). تنها بنا بر برخی گمانه‌زنی‌های مبتنی بر شانس نمی‌توان گفت «مسئله کوروش احتمالا از خاندان هارپاگ برای هرودوت نقل شده باشد» که فروید چنین ادعایی دارد. مسامحه کوروش با مادها و خاندان‌های آن بدون خون‌ریزی و جنگ در طول دوران حکومتش, بجز برخی شورشهای درباری مادها, اثبات می‌کند که کوروش برخوردی نابودگرانه با مادها آن هم شبیه برخورد آشوری‌ها که تنها قتل عام می‌کرده‌اند, نداشته است.
روایتی دیگر از کتسیاس وجود دارد که می‌گوید: آستیاگ دختری به اسم آموتیس ـ ماندانا ـ داشته که با «اسپی تاماس» مادی ازدواج کرده است و بعد از تسخثر ماد توسط کوروش, کورش, اسپی‌تاماس را کشته وزن وی که دختر آستیاگ ـ طیق روایت افسانه‌ای مادر خود کوروش ـ را به زنی گرفته است. مسئله این بوده که در پادشاهی ماد در صورت نداشتن پسر, تخت سلطنت به داماد می‌رسید. اگر این روایت کتسیاس درست هم باشد که از سوی تاریخ‌نویسان تأیید نشده است, بازهم اثبات‌گر مدارا کردن کوروش با مادها بوده است. پس دیگر کی می‌تواند ادعا کند که دشمنی کوروش با مادها خون‌بار بوده است, درحالی که وارث تخت و تاج شده است. هردوت و گزنفون دو تاریخ‌نویس یونانی که زودتر از کتسیاس وقایع ماد ـ پارس را نوشته‌اند, صحت بیشتری دارد.

سقوط امپراتوری ماد

نحوه سقوط امپراتوری ماد و وقایع بعد از آن امروزه مهم‌ترین مسئله جنجال‌برانگیز است که برخی از ملی‌پرستان فارس و کرد به صورت جدل‌های بیهوده , روایت‌های تاریخی را به نفع خود بازنویسی می‌کنند. به ویژه مسئله اشتراک سلطه ماد ـ پارس را کردهای ملی‌گرا نمی‌پذیرند. زیرا با ذهنیتی شوونیستی به آن می‌نگرند. اوجالان هم تلاش کرده این ذهنیت‌های مخرب را از میان بردارد. لذا سعی کرده تاریخ مادها را با توجه به سه دوره زمانی «کوتاه مدت, کنژنکتوری و بلندمدت» بر پایه‌های واقعی خود بنشاند و جنبه‌ای جامعه‌شناسانه به آن بدهد. همچنین اسطوره‌های آن را رمزگشایی می‌کند. بسیاری از افراد دانشگاهی , بخاطر نگرش‌های تعصبی به این راهکار بی‌نظیر اوجالان که از سوی باستان‌شناسان ودیرینه‌شناسان زبده و توانا مورد قبول واقع شده, ایراد بیهوده می‌گیرند و حتی روایت‌های موثق تاریخی را رد می‌کنند. برخی به خاطر اطلاعات تاریخی کم این ایراد را می‌گیرند که چرا اوجالان گفته انتقال قدرت از ماد به پارس صرفا به صورت کودتای درباری بوده است. همچنین گفته‌اند چرا اوجالان گفته «پیروزی پارس برماد واقع‌بینانه نیست, فقط تغییر خاندان بود». یا اینکه چرا گفته «اگر این دگرگونی را شکست یک گروه قومی در برابر گروهی دیگر تلقی کنیم, اشتباه خواهد بود». اوجالان معتقد است که تمامی روایت‌های تاریخی اثبات می‌کند که سقوط ماد چه بر اثر جنگی درباری و چه بدون‌جنگ, بر اثر خیانت کسانی چون هارپاگ بوده است. این را کودتای درباری می‌داند. حتی معتقد است که پارسها بر مادها به صورت اغراق‌آمیز پیروز نشده‌اند. تأکید می‌‌کند که برسر کار آمدن پارسها به معنای شکست گروه قومی ماد و پیروزی گروه قومی دیگر نبوده است. جنگ درباری سه ساله به معنای جنگ مردمی نیست و نباید خود را فریب دهیم. منابع موثق تاریخی هم همانند اوجالان می‌اندیشند. حال که برخی بصورت مغرضانه اوجالان را فاقد آگاهی تاریخی می‌دانند, پس دیگر منابع تاریخی را چکار می‌کنند!؟ زیرا آنها هم نحوه سقوط مادها را همانند آنچه اوجالان گفته, می‌پذیرند.
در این مورد به تحقیقات «حبیب‌الله تابانی» در مورد مادها اشاره می‌کنیم که از سوی «جلیل گادانی» هم به لهجه سورانی کردی ترجمه شده است. او در مورد مادها با اوجالان هم‌رأی است و نوشته:
«آستیاگ مردی صالح و جانبدار مردم بوده. این اعتقاداتش نتیجه معاشرت با مغ‌های زرتشتی بود که نیرومند گشت . در آن زمان, بخاطر اعتقادات‌شان بیشر مردم عادی را پشتیبان خود می دانستند و بر ضد ظلم و ستم برده‌داران ظالم مبارزه می‌کردند و همانطور که پیشتر اشاره کردیم, دلیل شکست آشور, ثروتمندتر شدن ثروتمندان و برده‌داران مادی بود. بدون‌شک پشتیبانی آستیاگ از برده‌ها و اقشار فرودست جامعه به ضرر آن ثروتمندان و مقامات مادی بود که ثروت و قدرت زیادی بدست آورده بودند. زیرا آن قدرت‌طلب‌ها نمی‌توانستند مستقیما بر ضد آستیاگ بایستند و به توطئه پنهانی دست زدند. یکی از این مقامات درباری, «هارپاگ» وزیر آستیاگ بود که با زیرکی و نیات پلید خود آن توطئه‌ها را رهبری می‌کرد. آستیاگ که مدتی مدید از جنگ‌کردن بدور بود, دارای دست‌و پایی سفید و نازک بود. اکثر اوقات خود را با شکار و عیش و نوش سپری می‌کرد. لذا بطور کامل از توطئه زیردستان خود غافل بود.
اما در مورد رقیب او یعنی کوروش که سرگذشتش همچو سرگذشت همه بزرگ‌مردان تاریخ مملو از حکایات افسانه‌ای و دو روایتی است, می‌باشد. یکی این است که کوروش نوه آستیاگ بوده و فرزنده دختر دوم وی به نام ماندانا بوده است. ... روایت دیگر این است که کوروش فرزند یک روستایی ساده بوده و هارپاگ به دستور آستیاگ برای کشتن نوه خود عمل نکرده و کوروش در دوران طفولیت از سوی زن یک چوپان بزرگ می‌شود و بعدها علیه آستیاگ شورش می‌کند. .... اما پذیرش این روایت کتسیاس آسان نیست.
هر طور باشد, حقیقتا هیچ یک از این دو روایت مختلف تفاوتی فاحش در مسئله به وجود نمی‌آورد وکوروش به خاطر عملکرد هارپاگ وارد گروه دشمنان آستیاگ شد.»(تابانی ـ ص ۲۰۲)
همه تاریخ‌نویسان, بویژه اوجالان در این مورد اتفاق‌نظر دارند که کوروش سه سال علیه آستیاگ جنگیده است تا توانسته امپراتوری ماد را بدست آورد.
تابانی می‌نویسد:«هرودوت در مورد جنگ‌های کوروش با آستیاگ روایاتی قابل پذیرش دارد که هرچند به گفته دیاکونوف بسیار مختصر نوشته‌شده‌اند, اما نباید در سقم و صحت آن تردید کرد.
به هر حال جنگ میان ماد و پارس در ۵۵۰ ق.م با از میان رفتن دولت مادها به پایان رسید. آنچه مسلم است این است که اگر خیانت بزرگمردان دربار ماد, بویژه «هارپاگ» وزیر و همکاری وی با کوروش نمی‌بود ـ با توجه به اینکه در روزهای آخر هارپاگ فرماندهی کل ارتش ماد را برعهده داشت و آن را به خدمت کوروش درآوردـ مسلما امکان شکست ماد و پیروزی کوروش حاصل نمی‌شد.» (همان ـ ص ۲۰۶)

مادها در دوران هخامنشی

دوران حاکمیت مادها از ۶۱۲ تا ۵۰۵ که سقوط کرد, ۵٣ سال است. آنها مدام درگیر جنگ‌های متعدد بودند و آخر سر بر اثر خیانت داخلی در برابر پارس‌ها کم آوردند.
تابانی در ادامه تحقیقات خود در مورد اوضاع مادها در دوران هخامنشیان , بویژه کوروش, با اوجالان هم‌رأی است و تقریبا تمامی تاریخ‌نویسان هم با این آراء مخالفتی ندارند. تابانی می‌نویسد:«پس از سقوط سریع و بدون ردوبدل امپراتوری ماد و به حاکمیت رسیدن کوروش هخامنشی, تقریبا تمامی سرزمین‌های تحت حاکمیت مادها به دست کوروش افتاد. اینکه گفتیم بدون ردوبدل, منظورمان این است که درواقع حاکمیت در یک خاندان بود که از دست یکی از اعضای خاندان خارج و به دست یکی دیگر از اعضا همان خاندان افتاد, بویژه به گفته تاریخ‌نویستان باستان چون هرودوت و گزنفون, کوروش دوران بچگی خود را در میان مادها و در خاک آنها (در منطقه آتروپاتکان و در میان کادوسیان و دالیان که همان ارسباران امروز ایران است» به سر برده است. حتی نام زنی که او را بزرگ کرد جزو اسامی کاسپی یعنی کردهای شمال‌شرقی آتروپاتین بود که شاخه‌ای از مادها است. آدوین رایت آن زن را «اسپاکو» نام برده و می‌گوید که این یک کلمه مادی است و در زمان تاتی که زبان دیرین آذربایجان است, به معنای «سگ» بوده.
هر طور باشد, حکومت کوروش که بدون مقاومت عمومی استوار شد, در خاک ماد و کردستان با ضدیت روبرو نشد, بویژه توجهات و اهمیتی که کوروش به مادها از خود نشان می‌داد, مهم بود و وقتی به پیروزی رسید, خود را پادشاه ماد نامید نه پادشاه پارس. همچنین شمار زیادی از بزرگ‌مردان ماد را در نهادها و دستگاه‌های حکومتی خود منصوب کرد و مسئولیت‌های خطیری به آنها بخشید. طوری که هارپاگ وزیر را به سمت فرماندهی کل ارتش بعنوان سپهسالار منصوب و بعدها هم حکومت «لیدی» را به او پیشکش کرد و تا آخر عمر خود در آن سمت باقی ماند. در همان منصب بود که به دستور کوروش «یونیه» را هم تصرف و بر ثروت وسامان خود افزود. همچنین پسران «آمیتیدا» دختر آستیاگ و عمه کوروش که بعدها زن او شد, به نام‌های سپتیاک و مهابیرن به سمت استانداری(ساتراپ) رسیدند. جای تعجب است که پس از کوروش, داریوش اول هم به همان منهج ادامه داد و در کتیبه‌های بیستون هم به اسامی برخی از بزرگمردان ماد اشاره کرده است. خلاصه, تمامی این رفتارها و کردارهای کوروش موجب شد که تا وقتی که زنده بود, در هیچ نقطه‌ای از ایران بویژه در سرزمین‌های ماد, هیچ شورش و عصیانی روی نداد. مشخص است که این بدان معنا نیست که از خارج با کوروش دشمنی‌هایی نشده باشد. زیرا هنوز بر تخت پادشاهی ننشسته بود که دشمنان و رقبای بزرگی علیه او سربرآوردند و درصدد بودند تا ریشه ندوانده, او را از نطفه خفه کنند لذا به توطئه‌های زیادی دست زدند.»(همان ـ ص ۲۱۱)
پس اوجالان اولا معتقد است که سه سال جنگ درباری میان مادها و کوروش روی داده و این کودتای درباری بوده است. دوما خیانت هارپاگ را همه تاریخ‌نویسان قبول دارند که اثبات می‌کند آستیاگ در نتیجه خیانت او عزل شده است. ثالثا این نظر تاریخ‌نویسانی چون هرودوت و تاریخ‌نویسان معاصر است که جنگ بزرگی میان ماد و کوروش روی نداده و اوجالان نیامده که تاریخ را تغییر دهد و تنها به جامعه‌شناسی آن پرداخته است. البته که پیروزی کوروش بر ماد تصادف و بخت نبوده, زیرا در جریان کودتا بوده است. فراتر از آن, گذشته از خیانت هارپاگ وزیر, قدرت‌طلبی کوروش و پارس‌ها هم بعنوان امپراطوری نوظهور نقش داشته است. خود هرودوت که مورد قبول اوجالان است, به این مسایل بخوبی اشاره می‌کند. کسانی چون «علی.‌اف» در معاصر نظراتی بی‌پایه می‌دهند که گویا این به معنای فتح و استیلا است نه تغییر خاندان, اما باید قبول کرد که خاندان پارس, حاکمیت را بجای خاندان ماد بدست گرفتند و نمی‌توان خود تاریخ مستند را انکار کرد. کوروش پیشتر پایه‌های عقیدتی ـ سیاسی امپراتوری خود را با آغاز یک کودتا آماده ساخته بود و درویسهوفر هم به آن اشاره کرده است.
برخی از ملی‌پرستان شکایت می‌کنند که «چرا اوجالان از دوستی کرد با فارس و ترک دفاع می‌کند؟». در جواب آنها باید گفت که اوجالان از دوستی ملت‌ها و مردم سخن می‌گوید نه دوستی میان دول و نظام‌های قدرت‌طلب. در تاریخ هم اوجالان به افشای چهره قدرت‌طلب ماد و پارس پرداخته و نهایتا آنها را دو امپراتوری در دوران برده‌داری می‌داند که مسبب خونریزی‌های زیاد و ستم‌های فراوان شدند. نظام ماد ـ پارس هم مانند دولت‌گرایی سومری بود که اوجالان به افشای چهره واقعی آنها دست می‌زند. با تعصب کردی نمی‌تواند در مورد تاریخ قضاوت کند. لذا نه به پشتیبانی از تاریخ امپراتوری‌های برده‌داری ماد ـ پارس اقدام می‌کند و نه بصورت بی‌انصافانه به بدگویی از آنها و یا اغراق در چهره ستمکارانه ‌شان می‌پردازد. اوجالان از تعدیل شدن نسبی خشونت و قدرت امپراتوری آشوری در امپراتوری‌های ماد ـ پارس سخن می‌گوید, نه آشتیخواهی آنها.
اوجالان در بخشی از دفاعیات سومر می‌گوید:«مادها و پارسها در دوره‌های بعدی سهم یکسانی در اداره نظم امپراتوری داشته‌اند. ... در ایالت‌های بیست ودوگانه ایران, مادها نیز همچون پارسها از جایگاه مشابهی برخوردار بودند... پارسها برخلاف آشوریان با دخالت دادن اقوام دیگر در اداره حکومت یک سیاست واقع‌بینانه و انعطاف‌پذیر داشتند... پارسها امارات خودمختار به اقوام تحت حاکمیت خویش اعطا کردند... هر قومی تحت نام خویش به غیر از دادن خراج و سرباز, از یک اقتدار کاملا مستقل هم برخوردار بود... در دوره اقتدار پارسی تمام اقوام و ملل خاورمیانه از لحاظ سیاسی مستقل و تمامی فرهنگ‌ها امکان رشد پیدا نمودند... نظام برده‌داری اصلاح شد»(کاهنی سومر ۱۴۲ ـ ۱۴٣)
این نظرات تنها از آن اوجالان نیست, تاریخ‌نویسانی چون هرودوت و کتسیاس و گزنفون به این امر اشاره کرده‌اند. همانطور که در تحقیقات تابانی دیدیم, کوروش پس از پیروزی علیه مادها, رفتار متفاوتی با آنها داشت. ویژگی‌های خونخوارانه و نابودگرانه امپراتوری‌های آشوری توسط مادها تغییر داده شد و این خصلت از مادها هم به پارسها رسید. آشوریها به هر شهری که می‌رسیدند با خاک یکسان کرده و مردمان آن را قتل‌عام و برده می‌ساختند. مادها درست در برابر این ستم‌های وحشیانه متحد شدند و آشور را برانداختند. این خصلت تغییر رفتار امپراتوری از مادها به کوروش هم رسید. لذا رفتاری نرم با مادها و بزرگمردان آن داشت. برخلاف ادعای برخی مخالفان اوجالان, مادها از سوی پارسها نابود نشدند, بلکه صرفا حاکمیت مادها بدست پارسها افتاد. پارسها به قتل‌عامی آشوری علیه کردها دست نزدند. نباید این را هم اسطوره‌پردازی ایرانی دانست, زیرا ساده‌لوحانه خواهد بود. باید توجه داشت که مادها بر اثر خیانت خود مادها تسلیم کوروش شد. پس مسلما خونریزی و جنگ هم روی داد. تاریخ مادها و پارسها را هرودوت, کتسیاس, گزنفون و غیره که یونانی بوده‌اند نوشته‌اند, نه یک پارسی و ایرانی . پس این ادعا بی‌پایه و اساس است که گفته شود که این روایت‌ها اسطوره‌سازی ایرانی است, ریشه تاریخ نداشته ومستند هم نیست. اوجالان هیچ‌گاه از «سلطه مشترک ماد ـ پارس» دم نزده است, بلکه می‌گوید پارسها به دولت‌مردان ماد در اداره خود سرزمین‌های مادی نقش داده‌اند که کل تاریخ‌نویسان آن را می‌پذیرند. بحث سلطه , بحثی جداگانه است. سلطه, پس از سقوط مادها, بدست پارسها می‌افتد. اثبات‌گر این مدعا هم این است که کوروش شخصا بعنوان پادشاه پارس بزرگمردان ماد را بعنوان ساتراپ در سرزمین مادی منصوب می ‌کند, درحالی که برخی این را در ضدیت با اوجالان رد می‌کنند. تاریخ می‌گوید ساتراپ‌های پارسی اقتباسی از خشتروپان‌های مادی است, اما برخی ساده‌لوحانه آن را رد می‌کنند و می‌گویند در زمان مادها ساتراپ وجود نداشته است. ولی باید گفت که سرزمین‌های وسیع یک امپراتوری صرفا بصورت ساتراب و خشتروپان می‌توانست اداره شود. همانند معاصر نبود که پس از حاکمیت بر سرزمینی دیگر, جغرافیای آن هم بطور کامل اشغال و سیاست آسمیلاسیون اجرا شود. این, خصوصیت دولت‌ ـ ملت‌های امروزی است. سازماندهی اداری و اوضاع اقتصادی مادها بنا به آثار باستانی به جای مانده, چنان بوده که سازماندهی اداری امپراتوری ماد تا حدی همانند دستگاه اداری آشور و اورارتو بوده است, اما تاحدی از آنها کاملتر بوده است. بنا به گفته دیاکونوف, بعدها پارسها هم از مادها تقلید کرده‌اند. ساتراپ‌ها یا استانداران در ایالت‌های مختلف همچو والی‌های آشوری امورات مالی, قضایی و سرباز‌گیری را برعهده داشته‌اند, البته تنها با این تفاوت که «ساتراپ‌ها» یا استان‌های ماد بسیار گسترده‌تر از ایالات آشوری و اورارتویی بوده و حاکمیت ساتراپ‌ها که «خشتروپان» یا به زبان کردی «خه‌شته‌ره پی‌ئان» بسیار بیشتر بوده است. از نظر تابانی, آن کلمه باید به معنای نماینده «هوخشتره» بوده باشد که آن شیوه از تقسیمات اداری از دوران پادشایی او بجای مانده است.پس ساتراپ‌ها را پارسها از مادها اقتباس کرده‌اند. فرماندهان نظامی مادها در ارتش پارس‌ها و نیز بزرگ‌مردان سیاسی مادها در ساتراپ‌ها پست‌های کلیدی مهمی داشتند. همه مورخین هم این را پذیرفته‌اند. «کوک»‌ از مورخین گفته:«... به غیر از هارپاگ که به دلیل خدمت به کوروش و خیانت به مادها در هخامنشی استثناء است, همه دیگر ساتراپ‌های هخامنشی پارسی بودند. ۱۵ افسر داریوش نیز همگی پارسی و از ۴۰ افسر رده بالا همگی پارس بودند. حکومت هخامنشی به موضوعی خانوادگی تبدیل شده بود که از اقوام نزدیک و فامیل استفاده می‌کردند». این ادعای کوک در مورد هارپاگ درست است, اما در مورد فرماندهان نظامی و ساتراپ‌ها اشتباه می‌باشد. زیرا گذشته از ساتراپ‌های ماد, شماری از فرماندهان نظامی پارس , ماد بودند. آنها حتی در جنگ یونان و بعدها نبرد علیه اسکندر و نیز بازگرداندن ۱۰ هزار سرباز یونانی , نقش اصلی را داشتند. پس ضدیت با اوجالان در این رابطه بیهوده است. زیرا این ادعای اوجالان نیست, اوجالان تنها به روابط و مناسبات جامعه‌شناسانه آن پرداخته و تاریخ را دستکاری نکرده است. نه مادها و پارسها به قومی واحد مبدل شده‌اند و نه سلطه مادها در دوران هخامنشیان با پارس‌ها مساوی بوده است. این انکارگران تاریخ که با اوجالان ضدیت می‌کنند, با خجالت‌زدگی اعتراف می‌کنند که شخص هارپاگ در دربار هخامنشی پارسی, استثنا بوده است. نه تنها در دوران کورش مادها در اداره حکومت سهیم بودند, بلکه در دوران داریوش هم فرماندهان بزرگ ارتش پارس و نیز ساتراپ‌های مناطق مادی خود بزرگان ماد بودند. بعنوان مثال پسران «آمیتیدا» دختر آستیاگ و عمه کوروش که بعدها زن او شد, به نام‌های سپتیاک و مهابیرن به سمت استانداری(ساتراپ) رسیدند. جای تعجب است که پس از کوروش, داریوش اول هم به همان منهج ادامه داد و در کتیبه‌های بیستون هم به اسامی برخی از بزرگمردان ماد اشاره کرده است. مادها تنها پس از قیام «فروه‌رتیش» برای مدتی قدر و احترام خود را نزد هخامنشیان از دست دادند, اما تقریبا در تمامی مدت حکومت هخامنشیان, طایفه‌ها و اقوام مزوپوتامیا که مادها را هم دربرمی‌گیرد, ستون اصلی سپاه حکومتی پارس را تشکیل می‌دادند . در تمامی جنگ‌ها و کشمکش‌های هخامنشیان در کنار دولت‌های مختلف شرقی و غربی بصورت گسترده در امور سهیم بودند. برای مثال در جنگ ایران با آتنی‌ها در ماراتون در سال ۴۰۹ ق.م فرمانده اصلی ایران یعنی داتیس, مادی بود و «گرمه میتره» و «تی‌تی» که پسران او بودند در رده فرماندهان بزرگ خشایارشا برای لشکرکشی‌ به یونان بودند. همیشه سپاه جسور و زیرک قبایل غربی یعنی «کردها و کورتیوها» که به دلیل شهرت تاریخی مادها آنها را هم مادی می‌نامیدند, در زمره بهترین جنگاوران سپاه هخامنشی بودند. آن مردان جنگجوی اقوام مادو کیسی یا کاسی‌ها بودند که در کنار پارسی‌ها جنگ‌های ترسناک دریایی و زمینی در «یرموپولیس»,«ئیسوس» و همچنین جنگ با فرمانده «لئونیداس» را برعهده داشتند. در دوران اردشیر دوم هم ساتراپ مادی به نام «هارپاگه» یکی از چهره‌های سرشناس جنگ با برادر خود کوروش بود.
در زمان کوروش, مادها مجبور به پرداخت خراج شدند, اما بزرگان ماد بعنوان ساتراپ‌ها در ایالات مادی بازهم از جانب کوروش بعنوان استاندار گمارده شدند. دیاکونوف می‌گوید:«بزرگان ماد به تدریج در زمان داریوش و خشایار نابود گشتند و حتی ظواهر کاذب و رسمی یگانی دو پادشاهی ماد وپارس نیز بعد از داریوش اول دیگر مراعات نشد» . این سخنان یعنی اینکه در دوران کوروش مراعات می‌شد. گماردن ساتراپ‌های مادی در مناطق به این معنانیست که سلطه مساوی بوده, زیرا نباید فراموش کنیم که سلطه در دست پارس‌ها بود و مادها گذشته از اینکه خراج گذار بودند, در مقابل پارسها رقیب بودند. اشتراک ماد ـ پارس در زمان کورش تاحدی بود که در آن اوایل وقتی کوروش در مقابل آستیاگ شکست خورد, بسیاری از پارس‌ها به مادها پیوستند(بریان. ۴۹). وقتی هم آستیاگ شکست خورد, هارپاگ که خیانتکار بود, همراه با اشراف زیادی مادی به پارس هخامنشی پیوستند. مشارکت مادها در اداره مناطق خودشان آنها از سوی ساتراپ‌ها, اثبات شده است, اما به آن معنا نیست که ماد و پارس از در دوستی باهم درآمده‌اند. مهم آن است که پارس‌ها برای اداره سرزمین‌های کردها از خود مادها استفاده کردند. به همین دلیل شورشی جدی علیه کوروش شکل نگرفت و تنها ضدیت‌هایی درباری وجود داشت. وقتی اوجالان از همکاری مادها با پارسها می‌گوید, منظورش همکاری مردمی نیست, بلکه همکاری اشراف و ساتراپ‌های پارس است که در دوران مادی به ساتراپ‌ها , خشتروپان می گفتند. گذشته از آنها, اوجالان با اشاره به مزدوری انکیدو در زمان سومری‌ها و نیز هارپاگ در زمان هخامنشیان, ریشه مزدوری تاریخی سست‌ عنصرهای کرد را رو می کند.

شورشهای مردمی علیه پارسها

اوجالان در دفاعیه سومر خود در مورد تغییر امپراتوری ماد به پارس نوشته « در برابر شیوه حکومتی پارسی اعتراض چندانی بروز نکرده است شورشهایی بوقوع نپیوست...»(ص ۱۴۳). برخی این نظر اوجالان و تاریخ‌نویسان باستان چون هرودوت و نیز معاصر چون تابانی را نمی‌پذیرند و ادعا می کنند که شورش‌هایی علیه پارسیان در حین شکل گیری امپراتوری ماد صورت گرفته است. در پاسخ به این اشخاص پرمدعا باید گفت که تحریف تاریخ تا این اندازه, در حد جنایت است. زیرا اوجالان به خود تاریخ مکتوب استناد کرده است. اولا اوجالان میان قیام مردمی و عصیان‌های درباری تفاوت قایل می‌شود. دوما منظور وی این است که در زمان حاکمیت کوروش و تأسیس امپراتوری پارس, هیچ قیام جدی مردمی شکل نگرفت نه در زمان داریوش و شاهان بعد از او. این دیدگاه ایشان درست است, زیرا بطور کلی ۱۹ قیام علیه پارس‌های بعد از کوروش انجام گرفته که اکثرا از سوی اقوام غیرماد هم بوده و سه قیام بویژه «فره‌ورتیش, گئوماته و چثرتخمه مادی» از سوی کردها بوده است. ولی مسئله‌ای که مخالفان دیدگاه اوجالان جاهلانه به آن توجه نکرده‌اند, این است که این سه قیام در زمان تأسیس پارس و حاکمیت کوروش روی نداده, بلکه در زمان داریوش, خشایار و غیره روی داده و گذشته از آن, بیشتر عصیان‌های درباری بوده‌اند, نه جنبش مردمی. عصیان درباریان ماد علیه سلطه پارسها را نمی‌توان انقلاب مردمی نامید, زیرا در راستای کسب قدرت بوده‌اند. شورشهای مهم گئوماته و فره ورتیش و چثرتخمه مادی بخشی از ۱۹ شورشی بودند که توسط درباریان و سایر اقوام زیر سلطه‍ی پارسها بوقوع پیوستند. تمامی قریب به یقین مورخان شورش گئوماته را شورش و قیام مادها بر علیه سلطه پارسها می دانند. داریوش برای شکست شورش فره‌ورتیش شخصا به همکاری سپاه خود رفت و در ۵۲۱ ق.م در «رغیاری» که در مرزهای شرقی سرزمین تحت حاکمیت «فره‌ورتیش» بود, شکست داد. همچنین شورش چیثرتخمه در غرب کردستان آن زمان از سوی داریوش شکست خورد و چیثرتخمه در هولیر امروزی را دستگیر و کشت. بزرگان ماد از این شورش‌ها پشتیبانی نکردند, زیرا از حاکمیت دوباره خاندان دیاکو و پشتیبانی نکردن مردم می‌ترسیدند. از دیگر عوامل شکست این شورش‌ها, عدم اتحاد دشمنان پارسها در زمان داریوش بود. هرودت قیام گئوماتا را –که سمردیس نام می‌برد- قیام مغان مادی و در جهت احیای امپراطوری ماد بر علیه سلطه پارسیان معرفی می‌کند(هرودت، مازندرانی، ۱۳۸۷، ۲۲۵ به بعد). افلاطون می نویسد که کمبوجیه حکومت را به مادیها باخت ( افلاطون(۱۲,III,XII) و.... پژوهشگران معاصر:((نیبرگ، ۱۸۴۷،۱۵۷-۱۵۸) (Dunker,۱۸۶۷,۸۱۶-۸۱۷) (Spiegel,۱۸۷۳,۳۱۰) (oppert,۱۸۷۹,۱۶۷)(Justi,…,۵۰)،.(Prasek,۱۹۰۶,۲۶۱)استروه قیام گئوماتا را قیام اشراف مادی بر علیه سلطه پارسیان می داند (استرووه۱۹۴۱،۳۷۴-۳۷۵).(ای. اودی یف، ۱۹۵۳، ۵۴۲). (Herzfeld,۱۹۳۸,۱۰۷).علی اف هم آن را قیام ماد و احیای امپراطوری ماد بر علیه سلطه اشراف پارسی می داند (علی اف،۱۳۸۸، ۴۲۲ به بعد). ((نیبرگ، ۱۸۴۷،۱۵۷-۱۵۸) (Dunker,۱۸۶۷,۸۱۶-۸۱۷) (Spiegel,۱۸۷۳,۳۱۰) (oppert,۱۸۷۹,۱۶۷)(Justi,…,۵۰.

بعد از سرکوب و کشتن گئوماته مادی توسط داریوش و اشراف پارسی، فره ورتیش و چیثرتخمه رهبری عصیان مادها را به عهده گرفتند. بعد از کشتن گوماتا به دست داریوش و اشراف دیگر پارسی، تمام ملل زیر سلطه پارسیان، برعلیه داریوش و در دفاع از گوماتا و اقدامات او دست به شورش زدند. سرکردگان شورشی نام شاهی بر خود نهادند که توسط کوروش از حکمرانی افتاده بودند, یعنی از سرگرفتن جریان تاریخ محلی و خاتمه دادن به سلطه هخامنشیان(بریان، فروغان،۱۳۸۰: ۱۸۲-۱۸۳). سختترین شورش، شورش فره ورتیش از خاندان دیااکو بود که سعی در بازافرینین سلطنت ماد داشت. در سر داشت دولت ماد را از نو زنده کند(یونگ. منشی زاده،۱۳۸۵: ۶۸). قیام فره ورتیش در همان محل هلاک شدن بردیا و به خاطر انتقام جویی و تحت فشار قرار دادن پارسیان بود (علی اف. میربها،۱۳۸۸: ۴۶۷). هدف قیام (فره ورتیش)احیای نظامات زمان بردیه دروغین بود(دیاکونوف، کشاورز،۱۳۸۸: ۴۰۰). در کتیبه بیستون داریوش اول گفته است که مردم سلحشور ماد که در جماعتها بودند پیرو فره ورتیس گشتند.(همان:۴۰۰)شکی نیست که افراد عادی ماد در عصیان همگام با فره ورتیش بودند و در جنبه عمومی وملی قیام علیه داریوش تردید نمی‌تواند داشت.(همان:۴۰۱. علی اف، همان:۴۶۶).جنبش فره ورتیش جدی ترین جنبش بود که تا پارت گسترش یافت. که با سرکوبی شورشها امید برای احیای امپراطوری ماد نقش بر آب شد(کوک، کمبریج،قادری،۱۳۸۷: ۲۵۷). شورش ماد بارزتر و اهیمت استراتژیک بیشتر داشته است در ساگارتیا سرکرده شورشی خود را مانند فره‌ورتیش از خاندان هوخشتره معرفی کرد و داریوش شورش پارت-هیرکانیا را هواخواه فرورتیش می نامد طولانی شدن نبرد در ارمنستان هم با شورش ماد بی ارتباط نبود. داریوش خطر ماد را به خوبی دریافته، به همین دلیل در ماد مستقر می‌شود تا ضد حملات را دفع کند. به علت شورش ماد است که هرودت بر قیام ماد هنگام شرح انقیاد اکباتان به دست کوروش تاکید می‌کند«بعدها ماده از کرده خود افسوس خوردند و بر داریوش شوریدند.........(کتاب ۱ بند ۱۳۰ و دیودوروس سیسیلی کتاب ۱۱ فصل ۶ بند ۳، به نقل از بریان، فروغان،۱۳۸۰: ۱۸۱ ). در اهمیت شورش ماد همین بس که هرودت از میان ۱۹ شورش فقط از شورش ماد خبر داشته است(داندامایف، روحی ارباب،۱۳۸۶: ۲۹۰).تلفات در ماد بیش از پنجاه هزار نفر بود. این واقعیت که داریوش از میان همه شورش ها شکنیجه رهبر شورشیان ماد را در بیستون شرح داده است بیانگر عمق نفرت او نسبت به فرورتیش است که با دستان خود او را به طرز وحشییانه‌ای شکنجه داده بود (علی اف، همان:۴۶۸). در قسمت مادی شده آشور در پایتخت خود اربیل یکی از دیااکوها بنام چیثر تخمه شورش کرد داریوش برای ترساندن مادها و از بین بردن قدرت قدیم ماد فره‌ورتیش را با دماغ و زبان و گوش بریده در هگمتانه گرداند و بعد مصلوب کرد و همکاران او را در قلعه ی هگمتانه پوست کندند(یونگ. منشی زاده،۱۳۸۵: ۷۴-۷۵). مجازات سخت فره ورتیش و چثر تخمه مادی مناسب روحیه داریوش آریایی نبود و اگر این کارو کرد دلیل ان خطر بی نهایت بزرگ ماد برای پارس بود(همان:۲۰۶).چون چیثر‌تخمه می خواست سلطنت دیااکو را تجدید کند به همان طریق فره ورتیش قصاص شد چون از ماد برخاسته بود در هگمتانه او را مثله کردند دور شهر گرداندند و در اربیل به دار اویختند(همان:۷۶). داریوش در باره پیروزیش بر فرورتیش از ۳۴۴۲۵ کشته و ۱۸۰۰۰ اسیر را ذکر می‌کند۱۱۲ اما در نسخه آرامی در مصر رقم۱۰۸۰۱۰ اسیر نوشته شده است(کوک،ثاقب فر،۱۳۸۳: ۱۱۲). داریوش بقیه شاهان را فقط اعدام کرد اما فره ورتیش و چیثر تخمه را که شاهان مادی بودند با دستهای خود گوش و بینی و چشم آن‌ها را در آورده و پوست همکاران آن‌ها را کند(یونگ. منشی زاده،۱۳۸۵: ۷۴-۷۵) و در تمامی امپراتوری گرداند و حداقل ۳۴ هزار کشته و ۱۸ هزار اسیر به جا گذاشت(کوک،ثاقب فر، ۱۳۸۳: ۱۱۲). «وه یزداته» اگر چه حق شاهزدادگان هخامنشی را ادعا کرده بود مانند فره ورتیش و چیثر تخمه مجازات شدید نشد(یونگ، همان:۷۸). بی گمان این جنگ بزرگی بوده است که دو قوم پارس و ماد بر سر فرمانروایی بر امپراطوری با یکدیگر داشته اند(کوک، همان:۱۱۲). داریوش به همراه سپاه پارسی علیه قیام کنندگان مادی وارد کارزار شد (علی اف، همان:۴۶۷). نبرد فره ورتیش مهمترین نبرد داریوش بود و در نبرد دو قوم ماد و پارس، وی نمی‌توانست به مادیها اعتماد کند. به همین دلیل سپاه مادی خود را به مبارزه علیه «وه یزداته» فرستاد و با سپاه پارسی خود به جنگ فره ورتیش رفت(هینتس، رجبی،۱۳۸۶: ۱۸۶). اما اگرچه بزرگان ماد با پارس توام شدند اما عامه مردم ماد وجود شاهنشاهی پارس برای ایشان بار سنگینی بود.(دیاکونوف، کشاورز،۱۳۸۸: ۴۰۶). داریوش نه تنها با سپاه نظامی خویش، بلکه در کشتار مادیها از حمایت قوم پارس نیز برخوردار بود.حمایت ملت پارس از او که نمی خواستند امتیاز ملت حاکم و معاف ازمالیات را از دست بدهد د رپیروزی او ........ نقش داشت (علی اف، همان:۴۶۸). همان‌طور که هرودت اشاره کرده است در مرگ گئوماتا تمامی آسیا به غیر از پارسها در مرگ وی گریستند. پارسها از اشرافی و عامه از داریوش در مقابل مادها حمایت کردند. برخلاف نظر برخی از مورخان مانند داندامایف، شورش «وه یزداته»، شورش پارسی نبود و همان‌طور که مارکوارت به درستی خاطر نشان کرده است شورش وه یزدادته شورش مهاجران و اوتی های ساکن در پارس بود نه خود پارسها. به همین دلیل داریوش، اوتی ها و پیروان وه یزداته را بعد از سرکوبی شورش، از پارس جدا کرد.لاجرم عامه مردم پارس نیز از سرکوبهای داریوش بر علیه سایر اقوام حمایت کردند.

نتیجه

در پایان به مواردی اشاره‌می‌کنیم که تحلیل های زیبا و بی‌نظیر اوجالان در مورد مادها است که چهره ایشان را از دیگر تاریخ‌شناسان جداساخته و تفاوت واقعی اندیشه ایشان در مورد مادها می‌باشد. موارد ذیل را تنها اوجالان توانسته در مورد فرهنگ مادها تشخیص و استخراج نماید و نمی‌توان به خود زحمت داد و در دیگر کتاب‌ها و منابع به دنبال آن گشت. موارد مورد اشاره اوجالان در مورد مادها:
۱ـ اوجالان در مورد سرزمین مادها و کردها می‌گوید: از ۶۰۰۰ ق.م ـ که اگر دوره‌های رشد ونهادینه‌شدن انقلاب زراعی را بر آن بیافزاییم ـ تا زمان فروپاشی امپراتوری آشور (۶۰۰ ق.م) تمامی ارزش‌های موثر در تکامل تمدن در این سرزمین آفریده شده‌اند.
۲ـ انقلاب زراعی را که در هلال حاصل‌خیز کوه‌های توروس و زاگرس روی داده, به کردها نسبت داده و تأکید می‌کند که همین انقلاب انسان‌دوستانه و طبیعت‌محور زمینه گسترش و نیرومندی فرهنگ مادها شد. این منطقه و بین‌‌النهرین را گهواره تمدن و رهبری آن قریب ۱۰ هزار سال می‌داند.
٣ـ به بررسی بنیادین پیرامون تاریخ تمدن بشری دست می‌زند تا تاریخ کردها از اجداد مادها گرفته تا به امروز را زنده سازد. لذا می‌گوید تاریخ معاصر کردها از ریشه‌های آن بریده است و به همین دلیل کردها امروزه بلای جان خود شده و ناتوان و بیهوده گشته و غیر از مهاجرت و فرار , امید دیگری ندارند. لذا به بررسی‌های جامع در مورد تاریخ مادها دست می‌زند. سیستم کنونی جهانی, بویژه سیستم کردها را بر پایه‌های تاریخی و فرهنگی آن قرار می‌دهد.
۴ـ این دیدگاه و ادعا را که آریایی‌ها از جمله کردها و مادها از خارج اروپا و نواحی استپی جنوب روسیه در ۲۰۰۰ ق.م به فلات‌های شمال ایران و از آنجا بین‌النهرین و هلال طلایی کوچ کرده‌اند, مردود دانسته و آن را تبلیغات فاشیسم آلمانی می‌داند. اوجالان می‌گوید آریایی‌ها و کردها ساکنان اولیه این مناطق می‌باشند و مادها فرهنگ آنها را به شیوه‌ای نوین پیشبرد و تغییر دادند. همچنین اصطلاح «آریا» را به یک نژاد و یا قوم خاص اطلاق نمی‌دهد و آن را دربرگیرنده گروه‌‌های وسیع قومی می‌داند که برای اولین بار انقلاب کشاورزی و روستانشینی را بوجود آوردند. باستان‌شناسان هم با توجیهات علمی این را پذیرفته‌اند.بنا به این مسایل, اوجالان می‌گوید در بحث از گسترش تاریخی, صحیح‌تر آن است که ماهیت فرهنگی مورد بررسی قرار گیرد و این شامل مادها هم می شود.
۵ـ اوجالان می‌گوید ریشه‌های تاریخی پیدایش ماد ـ پارس را به دوره‌های قدیم برمی‌گردد و تنها اسامی آنها در مراحل تاریخی بعدی متفاوت بوده که نبایستی ما را به اشتباه بیاندازد. وی ارزش‌های تمدنی میتانی, هوری‌, اورارتو , گوتی و کاسی منشأ تشکیل کشور مادها می‌داند که در ۱۰۰۰ ق.م روی داد. جغرافیای اسکان گروه‌های قومی مادها را منطقه بین رودخانه‌های دجله و فرات که تمدن‌ساز بوده‌است, بنا به احتمال زیاد, می‌داند نه شمال ایران و کناره‌های دریای خزر.
۶ـ تأکید می‌کند که بدون تحلیل انقلاب زراعی دوران نوسنگی و نیز تمدن سومری, غیرممکن است بتوان تاریخ جهان و کردها را به صورت صحیح نگارش نمود. می‌گویدکه مادها با برخورداری از میراث فرهنگ نوسنگی خود و نیز بهره‌گیری از تمدن سومری, فرهنگی ناب برای خود شکل داده و سیستم برده‌داری را با شکست آشور تغییر دادند.
۷ـ اوجالان بجای بررسی صرف جامعه مادها, ویژگی‌های جوامع ماقبل آن را مدنظر قرار داده و یک ارزیابی همراه با مقایسه و نتیجه‌گیری در باره آن را انجام می‌دهد و این راهکار را واقع‌بینانه‌تر می‌داند. زیرا بدون تحلیل دوران‌های تاریخی قبل از مادها, نمی‌توان فرهنگ مادی را تبیین کرد وشناخت.
٨ـ این تنها اوجالان بوده که بصورت گسترده و واقع‌بینانه به درک رابطه میان مراکز تمدن سومر, آکدی, بابل, آشور و مصر دست زده و تأثیرگذاری آنها بر مقاومت‌های قبایل مادی را مهم می‌داند. تاکنون غیر از وی هیچ کس موفق به چنین کاری نشده است. این شیوه از جامعه‌شناسی تاریخ و تحلیل تاریخ‌های دوران‌های باستان موجب شد که اوجالان بتواند بهتر از دیگران هویت مادها را بشناساند.
۹ـ فرهنگ و تمدن کردها و اقوام آریایی ساکن در سلسله‌ کوه‌های زاگرس ـ توروس بعنوان دوراهی و دروازه شرق و غرب, باعث توسعه دوجانبه تمدن با آغاز پادشاهی هوری‌ها و نیز به شکست‌کشاندن آشوریان از سوی مادها گردید. اوجالان این را رون تفکیک تمدن نامیده و خاستگاه آن را سلسله کوه‌های زاگرس ـ توروس می‌داند. از نظر اوجالان مادها با یافتن راهکارهای مقابله با امپراتوری و استعمار آشوری, خطر امحای دسته‌جمعی اقوام آریایی را رفع کردند.
۱۰ـ هوری‌ها و مادها از جمله اقوام بزرگ آریایی هستند که برای حفظ موجودیت و استفاده از شانس بزرگ تاریخی برای مقابله با آشوریان, از ساختار قومی به جامعه طبقاتی گذار کردند.
۱۱ـ مادها روند دوشاخه شدن تمدن را به اوج رساندند. اوجالان می‌گوید بررسی چگونگی این روند, بدون درک تحولات دوشاخه‌شدن تمدن در سلسله زاگرس ـ توروس امکان‌پذیر نمی‌باشد. تازمانیکه متد بررسی تاریخ در این باره مورد تجدیدنظر قرار نگیرد, رهایی از خطاها و اشتباهات ممکن نخواهد بود.
۱۲ـ سیستم کنفدراسیون را بنا به شواهد موثق تاریخی تنها از آن مادها نمی‌داند بلکه پیش از آن, قبایل مختلف هم در همان سرزمین‌ها سیستم کنفدراسیون‌های قبیله‌ای برای مقابله با امپراتوری‌های نابودگر سومر, بابل و آشور تشکیل داده‌اند که بعدها به جامعه طبقاتی گذار کرده و تغییر می‌یابند.
۱٣ـ اولین تلاش‌های برای جدایی تمدن بصورت شاخه‌های شرق و غرب, البته بصورت بسیار بارز, توسط مادها صورت گرفت.
۱۴ـ اوجالان بصورت متفاوت‌تر از دیگر تاریخ‌نویسان تأکید می‌کند که مادها با توسل به نیروی ایدئولوژیکی بسیار قوی که نتیجه مقاومت‌های مداوم و طویل‌المدت از ۱۰۰۰ تا ۶۱۲ ق.م بود, بر صحنه تاریخ ظاهر شدند. از جمله دیدگاه‌های بکر ایشان این است که کاهنان کشور ماد که آنها را «مغ» می‌نامیدند, این کیفیت ایدئولوژیکی را به بار آورده‌اند و وحشی‌گری آشوریان و ماهیت بسیار نیرومند فرهنگ زراعی نوسنگی, موجب شده که این ایدئولوژی نیرومند را بوجود آورند و در زرتشت به اوج برسد که بعدها مانی هم آن را در حد اولین رنساس بشری تعالی بخشید. اوجالان بر مبارزات ایدئولوژیک در دوران مادها , برخلاف دیگر تاریخ‌نویسان تأکید می‌کند و به حق تنها وی توانسته این تحلیل جامعه شناختی را در مورد جوامع آن دوران به انجام برساند. مثلا تأکید می‌کند که جنبه نوین این ایدئولوژی, ایجاد سنتز بین باورهای دینی آریایی و استوره‌های سومر و نشان دادن راه آزادیخواهی و انسان‌مداری می‌باشد. ایجاد ایدئولوژی و اسطوره, قبل از تأسیس یک تمدن نوین را لازم و ضروری می‌داند. کاری که مادها انجام دادند و اوجالان با تحلیلات بجای خود چهره واقعی آنها را توصیف می‌کند. اوجالان می‌گوید به احتمال قوی, منبع الهام ایدئولوژیکی مغ‌ها, فرهنگ مقاومت طولانی و جغرافیای پر رمز و راز سرزمین ماد بوده است. این تنها اوجالان است که به این نکته مهم اشاره می‌کند که مادها سنتز جدیدی از سومریان و باورهای طبیعی و دینی آریایی در سرزمین خود رواج دادند و به داستان مقاومت «کاوه آهنگر» اشاره می‌کند و آن را جلوه عملی این گرایش ایدئولوژیکی می‌داند. نقش زرتشت را که یکی از مغ‌های مادی بوده, در تغییرات ایدئولوژیکی بسیار گسترده می‌داند. اوجالان تأکید می‌کند که زرتشت برخلاف ادعاها که وی را پیامبر نامیده‌اند, یک فیلسوف به تمام معنا بوده است که برای نخستین بار پس از هزاران سال , اراده و اخلاق را به انسان بازمی‌گرداند و سیستم برده‌داری را درهم می‌کوبد. انگار تنها اوجالان و نیچه قادرند به این اهمیت انسانی زرتشت پی ببرند. همین کیفیت فکری زرتشت است که اوجالان آن را اولین و بزرگترین عامل در جدایی راه غرب و شرق و یا توسعه دو طرفه تمدن می داند که تا به امروز ادامه دارد.
۱۵ـ مادها با این انقلاب ایدئولوژیکی مغ‌ها و زرتشت توانستند سیستم برده‌داری فوق‌العاده خشن آشوریان را تعدیل و تغییر دهند. خواستگاه فلسفه را هم دوران ماد ـ پارس می‌داند نه یونان که ادعای غربی‌ها هست.
۱۶ـ تمدن یونان ـ روم در سایه وجود مادها شکل گرفت و مادها از نابودی تمدن‌های چین و هند (نمونه هاراپا) هم در برابر غربی‌ها جلوگیری کردند. اگر حلقه تاریخی مادها نمی‌بود, تمدن‌های شرق و غرب شکوفا نمی‌شدند.
۱۷ـ اوجالان به دیالکتیک بین ماد ـ پارس توجه می‌کند و برخلاف نظر فاشیست‌ها و ملی‌گرایان که مدام در صدد جداساختن مادها و پارسها بصورت اصراری خشن هستند, می‌گوید هم پارسها در چارچوب حاکمیت امپراتوری مادها قرار داشتند و هم مادها بعدها در اداره امپراتوری و نیز سپاه , سهم داشتند. اوجالان از این ویژگی تاریخی برای پیشبرد دوستی ملت‌های فارس و کرد استفاده می‌کند, نه یکی ساختن نظام‌های حاکم آنان.
اگر تاریخ را در امروز و امروز را در تاریخ پنهان ندانیم, نخواهیم توانست طرح صلح و برادری خلق‌ها را بریزیم. هیچ‌کس هم توان تحریف تاریخ برای همیشه را ندارد, زیرا خود تاریخ قضاوت آخر را خواهد کرد. این, قانون دیالکتیک تاریخ و سیر رویدادهاست. تاریخ محقق به ما می‌گوید که امروزه کدام مسیر را طی کنیم و متدهای عملی خود را برگزینیم. اگر هر حرکت انقلابی نتواند از بطن تاریخ دستورالعمل صلح و آزادی را استخراج کند, قطعا محکوم به شکست خواهد بود.