چکامه ی در آستانه ی پایان


اسماعیل خویی


• نک من ام و زنده ماندگانِ خدایان
با منِ اکنون به چند گامی ی پایان.

مردُم و عشق ام به شعرِ خویش، سرانجام،
با من زنده ند، از تمامِ خدایان. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۰ ارديبهشت ۱٣۹۴ -  ۲۰ می ۲۰۱۵


 نک من ام و زنده ماندگانِ خدایان

با منِ اکنون به چند گامی ی پایان.

مردُم و عشق ام به شعرِ خویش، سرانجام،

با من زنده ند، از تمامِ خدایان.

مردمِ خود را به نیمه راه گذارم:

کاین ره مانَد همیشه دور ز پایان.

زآن که ، همانا، به واژه نامه ی هستی،

"مردُم" یعنی که "خواست های فزایان".

روی به بالاست، همچنان، رهِ تاریخ:

مردُم ، برآن، به پای رای، برآیان.

نیست به بودم تنیده بودنِ مردم:

گر چه نی ام، در میان شان، ز جدایان.

امّا عشق ام به شعر زآنِ من است و

هیچ در آن نیست آنچه هست ز مایان.

من چو روم، عشقِ من به شعر نمانَد:

نک سخنی آشکاره تر ز نمایان.

عشق، خدا بانوی سرایش، عمری

داشته و داردم هنوز سرایان.

او چو نباشد، سترون ام من و بی بار:

اوست که آبستن است در من و زایان.

شاهِ جهان ام به بی نیازی، امّا

پیشِ وی ام پُرنیاز تر ز گدایان.

اوست که، در فنِّ شعر، خود به من آموخت

هر چی بایسته است و هر چی شایان.

عشق همان شعر گشت و شعر همان عشق:

چون به سر آمد هر آنچه بود سرآیان.

این دو یکی گشته اند در دل ام، آری:

نیستم اکنون دگر ز "دل به دوجایان."*

حیف که امروزم اینچنین که می یابم

زندگی ام را در آستانه ی پایان.

وین که چنین ام، به زهرِ حسرت، کرده ست

خامه به کف ماری ام، دمان و گزایان.


بیست ونهم بهمن ماه۱٣۹٣،
بیدرکجای لندن

*از نیما یوشیج است.