سیاست‌ورزی در خدمت سیاست‌سازی


داریوش همایون


• گره را می‌باید در کورترین نقطه آن گشود؛ بدترین مخالفان می‌باید برسر آنچه خیرعمومی را دربر دارد، برسر دمکراسی و حقوق بشر، توافق و همسوئی کنند ــ هرکدام در مسیر خود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۵ آبان ۱٣٨۵ -  ۱۶ نوامبر ۲۰۰۶


 
 
 
از مبارزه گروه‌های روزافزونی از نیروهای سیاسی ایران با جمهوری اسلامی بیست و هفت سالی می‌گذرد و نشانه‌های خستگی از یک‌سو و رهاکردگی از سوی دیگر در هر گوشه و کنار نمایان است. خستگی بسیاری از مبارزان که به دیده ناامیدی به منظره‌ای نه چندان خوشایند می‌نگرند، و رهاکردگی از سوی توده‌ای که یا اصلا به قصد مبارزه به بیرون نزده بود و یا با تصورات و انتظارات نادرستی به مبارزه می‌نگریست. خرده‌گیری از نیروهای مخالف ــ آنها که رنج سازماندهی یا دست‌کم برقراری یک رشته ارتباطی منظم را به خود داده‌اند ــ از هرسو می ‌ آید و بر رویهم به دو «شکست» مخالفان اشاره دارد: نتوانسته ‌ اند در میان خود به توافق و همکاری برسند ــ که عموما می ‌ گویند کلید مشکل مبارزه است ــ و از برکنار کردن رژیم اسلامی ناتوان مانده ‌ اند.
پیش از هرچیز دو بدفهمی را می ‌ باید برطرف کرد. نخست، خرده ‌ گیری حق کسانی است که انگشتی می ‌ جنبانند، نه آنها که زندگی خود را می ‌ کنند و مبارزه از نبود مانندهای ایشان در صحنه، بی ‌ قدرت شده است. این بهانه که مردم به حق به مخالفان اعتماد ندارند درست نیست. این مردم هستند که با مشارکت خود شرایط درست را برای مبارزه، برای حکومت، برای هرچه به امر عمومی ارتباط دارد فراهم می ‌ کنند. در نبود مشارکت مردم هرچه به امر عمومی ارتباط دارد با کمبود روبرو خواهد بود. دوم، شکست در مرحله قطعی می ‌ آید و هیچ ‌ چیز در موقعیت کنونی ما قطعی نیست. مخالفان در شکست دادن جمهوری اسلامی موفق نشده ‌ اند و جمهوری اسلامی هنوز برسر قدرت مانده است. ولی دست مخالفان چندان تهی نیست و دورنمای جمهوری اسلامی در شرایطی که از بحرانی به بحران دیگر رانده می ‌ شود چنان تیره است که از شکست مبارزه نمی ‌ توان سخن گفت. مبارزانی هستند که به پایان راه رسیده ‌ اند ولی آنان نیز با تغییر رویکرد خود می ‌ توانند جانی ازنو بگیرند.
با اینهمه می ‌ باید پذیرفت که مبارزه پس از دو دهه و نیم نه درست بر راهی که می ‌ باید افتاده است، نه بسیاری نیروهائی را که می ‌ شد، بسیج کرده، نه اثری را که می ‌ بایست بر تحولات درون گذاشته است. در این سال ‌ ها هرگروه گناه این ناکامی، نه شکست، را به گردن دیگران انداخته است ولی گناهکار اصلی را می ‌ باید در نگرش عمومی به سیاست، به مبارزه بطور کلی جستجو کرد.
برای کسانی که به دلایل سیاسی به ترک میهن گفته بودند طبیعی ‌ تر از این نمی ‌ بود که در تبعید نیز سیاست ‌ ورزی کنند. آنها سیاسی بودند و سیاست برای بدست آوردن قدرت است. اما قدرت بکلی از دسترس بیرون بود و سیاست ‌ ورزی که از عنصر قدرت تهی باشد همواره در خطر فرو افتادن به سیاست ‌ بازی است یعنی سیاستی که از شخص و گروه فراتر نمی ‌ رود؛ افراد و گروه ‌ هائی بیشتر گرد خود می ‌ چرخند. بیرونیان برسر آنچه وجود نداشت با هم کار، و بیشتر مبارزه، می ‌ کردند. آنها تفاوت اصلی مبارزه از خارج را با مبارزه در درون درنیافتند. سرمشق لنین و گروه گوچک انقلابیش که سال ‌ ها در تبعید کوشیدند حتا در ذهن راستگرایان نیز بود. اما کسی از خود نپرسید که لنین بی «جنگ بزرگ» و «قطار مهر و موم شده» به کجا می ‌ رسید؟ در شرایط ایران، یک دیکتاتوری مذهبی نفتی به رهبری گروهی که نه هیچ ملاحظه ‌ ای دارد نه هیچ تکلیفی جز دربرابر خودش، و با توجه به اینکه هر سرنوشتی برای ایران کم ‌ خطرتر از شرایط روسیه ۱۹۱۷ یا عراق ۲۰۰٣ است تجربه لنین تکرار نشدنی بوده است. از این گذشته با توجه به آنچه برسر روسیه آمد بسیار خوب است که آن تجربه در ایران تکرار نشده است. لنین در فرصتی که داشت تکنیک رسیدن به قدرت را تکمیل کرد ــ همانکه مالاپارته ایتالیائی در بررسی تفصیلی خود از انقلاب اکتبر لنین و «راه ‌ پیمائی به ‌ سوی رم» موسولینی، «تکنیک کودتا» نام نهاده است. لنین استبداد جامعه روسی را با نظام توتالیتری جانشین کرد که روسیه هنوز پس از ۱۶ سال از زیر آوار آن بدر نیامده است.
ما در بیرون فرصتی داشته ‌ ایم و بهترین بهره ‌ برداری را از آن نکردیم. آن فرصت چه بود؟
 
مبارزه با جمهوری اسلامی برای جانشین کردن آن با نظام بهتری است ــ مگر برای کم ‌ مایگان سیاست ‌ بازی که برایشان فرق نمی ‌ کند و می ‌ باید بهر ترتیب خودی بنمایند و بهره ‌ ای ببرند. جمهوری اسلامی زائیده شرایط سیاسی و فرهنگی دوران انقلاب بود، دورانی که بیش از همه زیر تاثیر دو دهه پیش از انقلاب قرار داشت. روشن است که با همان رویکردها و روحیه ‌ های دوران انقلاب، اگر هم برداشتن جمهوری اسلامی امکان ‌ پذیر باشد جانشین کردنش با سیاست و فرهنگ بهتر امکان نخواهد داشت. فرصتی که در بیرون به ما داده شد ــ به میلیون ‌ ها ایرانی، در میانشان گل ‌ های سرسبد جامعه ــ آن بود که سیاست و فرهنگ را بهتر کنیم و نمونه زنده ‌ ای برای آینده جامعه بزرگ ‌ تر ایرانی در درون، در محیط آزاد غرب بسازیم. چنانکه تجربه بیست و هفت ساله نشان داده است قدرت از دسترس ما بیرون بود ــ و نه از این جهت که ما نمی ‌ توانستیم. آن رژیم و آن مردم اجازه نمی ‌ دادند گروهی از بیرون بیایند و حکومت کنند. ما حداکثر می ‌ توانستیم یاور نیروهای درون باشیم.
رقابت سخت ما با یکدیگر برسر قدرت در واقع موضوعی نداشت. ما بهتر می ‌ بود رقابت را به زمینه ‌ ای بارآورتر، به دگرگونی فرهنگ سیاسی و گفتمان، می ‌ کشاندیم ــ کاری که بیش از خود ایران در بیرون می ‌ شود کرد و چندگاهی است با تاخیر بسیار و نالازم بدان دست زده ‌ ایم. اگر قرار نیست ایران پس از جمهوری اسلامی، امتداد آن در صورت تازه ‌ ای باشد، برای مبارزان بهتر آن می ‌ بود که سیاست از جاهای مقدماتی ‌ تر و بنیادی ‌ تری ورزیده شود.
جامعه ایرانی دوران انقلاب از نظر سیاسی ناخویشکار dysfunctional و از نظر فرهنگی سردرگم بود. بی ‌ اعتمادی محض، راه به آویختن خود به رهاننده می ‌ داد. مردمی که نمی ‌ توانستند به ‌ هم اعتماد و تکیه کنند رهائی خود را در پیامبران دروغین می ‌ جستند. راه ‌ حل ‌ های واقعی که نیاز به کار گروهی پیگیر و گسترده دارد مغلوب شعارهای آسان می ‌ شد. فرهنگ عمیقا خرافی و خشونت ‌ باری که در میان تجدد و سنت، آونگ ‌ آسا از این گوشه به آن گوشه می ‌ رفت، در خدمت روحیه کاسبکارانه ‌ ای که مذهبش هم معامله دعا و زیارت و عزاداری با بهشت است، به آسانی مصلحت حیاتی آینده را فدای سود عموما تصوری لحظه می ‌ کرد. سرامدان سیاسی و فرهنگی کم ‌ سواد و یکسره دل ‌ سپرده به سودای قدرت، هیچ پروائی از پیروی پائین ‌ ترین عناصر اجتماعی نداشتند. سهم فریب ‌ دادن خود تنها اندکی از فریب ‌ دادن دیگران کمتر بود.
جمهوری اسلامی فرآورده چنان سیاست و فرهنگی است و هنوز از آن نیرو می ‌ گیرد. اگر مخالفان نیز در چنان حال و هوائی هستند در واقع به اردوی رژیم تعلق دارند ــ هرچه هم با آن مخالف باشند. مخالفت صفت کسانی است که از آن عوالم، از بدترین ‌ های گذشته خود، بریده ‌ اند.       
بهره ‌ گیری از   فرصت به معنی آن است که چندگاهی سیاست را از پویش قدرت جدا کنیم و به گوهر آن بپردازیم که بهتر کردن مردمان و «شهر» ارسطوئی است. جداکردن سیاست از پویش قدرت به این معنی و در شرایطی که بهرحال دست کسی به قدرت نمی ‌ رسد، آرمانگرائی نیست که خرده ‌ گیرانی می ‌ گویند. سالم کردن فرهنگ و سیاست عین واقعگرائی است زیرا نه تنها آینده بهتری را برای همه ما نوید می ‌ دهد بهترین سلاح در مبارزه نیز هست. تنها در آن صورت است که توانائی بسیج نیرو ‌ های هرچه بیشتر و همکاری آن نیروها را بدست می ‌ آوریم. چنانکه اشاره شد مسئله اصلی ما کمبود اعتماد است و اعتماد را با دگرگون کردن سیاست ورزی می ‌ توان تقویت کرد. چند سال دیگر می ‌ باید بر این بیست و هفت سال بگذرد که سترونی نگرش ما به سیاست آشکار شود؟ در خود ایران گروه ‌ های بزرگی از «غیرخودی ‌ ها» در کوتاهی دست خود از قدرت و سیاستی که هرچه انحصاری ‌ تر و فاسدتر می ‌ شود، به سیاست ‌ سازی، روی آورده ‌ اند. نشریات فراوان نوشتاری و الکترونیکی سرشار از بحث ‌ هائی است که فرهنگ سیاسی تازه ‌ ای را در جامعه جاگیر می ‌ کند. ما در بیرون هیچ لازم نیست «سیاسی»تر از بهترین عناصر جامعه ایرانی باشیم که در بدترین شرایط دارند برای آینده ‌ ای متفاوت زمینه ‌ سازی می ‌ کنند. آنها ممکن است از ناچاری به سیاست ‌ سازی روی آورده باشند ولی مگر ما در بیرون کمتر ناچاریم؟
در بیرون می ‌ توان بحث را با عمل درآمیخت ــ آن اندازه عمل که در هزاران کیلومتری میهن امکان دارد. در اینجا روی سخن با اسیران گذشته در هرطیف سیاسی نیست. از آنها می ‌ باید امید برداشت. ولی در صف مخالفان بسیارند بیدارانی که می ‌ دانند و تنها جسارتش را می ‌ باید پیدا کنند. اینهمه نگرانی از اینکه برای ما چه دارد و برای دیگری چه، برای هیچ ‌ کس چندان چیزی نگذاشته است. اکنون زمان آن است که سیاست ‌ ورزی را در سیاست ‌ سازی به خدمت گیریم که به معنی پیشبرد گفتمان تازه، همراه با رفتار سیاسی گشاده ‌ نظرانه ‌ تر و دورنگرتر است. در ایران فرایند غیرانسانی شدن جامعه به دست رژیمی که بدترین اشغالگران خارجی را به یاد می ‌ آورد میدان عمل را تنگ می ‌ کند. در بیرون آزادی هست: آزادی از بیم جان و نان (به ‌ هرحال هر کس بی ‌ مزاحمت از کمترینه ‌ ای برمی ‌ آید،) از سانسور، و از همه بالاتر، از پویش قدرت. اما هنوز یک آزادی دیگر لازم است: آزاد کردن مبارزه سیاسی از کشمکش برسر شکل نظام سیاسی آینده ایران.
 
تمرکز دادن فعالیت سیاسی در اجتماع تبعیدیان برپادشاهی و جمهوری بزرگ ‌ ترین کوتاهی آنان بوده است. این تمرکز به اندازه ‌ ای است که به ‌ آسانی می ‌ توان نیروهای سیاسی بیرون را به دو اردوی هوادار و مخالف پادشاهی بخش کرد. چپ و راست دیگر آنچنان خط ‌ های جداکننده ‌ ای نیستند. یک نگاه گذرا به بیانیه ‌ های گروه ‌ ها نشان می ‌ دهد که از اختلافات ایدئولوژیک گذشته، مگر در محافل پراکنده حاشیه ‌ ای، چیز زیادی نمانده است. حتا همکاری با جناح ‌ هائی از رژیم عملا بی ‌ معنی شده است زیرا آن جناح ‌ ها خود را بی ‌ اعتبار کرده ‌ اند. از آنها می ‌ توان استفاده ابزاری کرد، چنانکه خود آنان از مردم استفاده ابزاری می ‌ کنند ولی یکی شدن با، و بستن خود به، آنها درست نیست ــ تجربه بسیاری جمهوریخواهان از دوره رفسنجانی تا پس از خاتمی پشت سر ماست. حاد بودن موضوع شکل حکومت چنان است که کسی هم که پس از سال ‌ ها پیکار برای حقوق بشر و زندان و اعتصاب غذا به بیرون می ‌ آید و در خود ایران اصلا در اندیشه ‌ اش نبوده، خویشتن را موظف می ‌ داند که پیش از هرچیز همرنگ پیرامون تازه ‌ اش شود و موضع آشتی ‌ ناپذیر خود را برضد هواداران پادشاهی به عنوان جواز عبوری به محافل مورد نظر، اعلام دارد.  
پایبندی به شکل حکومت و مبارزه برای آن و مخالف شمردن طرف مقابل حق هر کسی است و قرار نیست کسان در هیج شرایطی از این حق خود بگذرند ولی آیا می ‌ توان جای مرکزی به این موضوع داد؟ از سخنان جمهوریخواهان بیشمار همین برمی ‌ آید، تا جائی که تناقض و بن ‌ بست را هم می ‌ پذیرند. آنها که جمهوریخواهی را تنها راه برقراری دمکراسی می ‌ دانند به تناقضی می ‌ افتند که پناهگاه بسیاری از سیاستگران ما شده است. اگر دمکراسی است که جمهوریخواه واقعی را از جمهوریخواه در نام جدا می ‌ کند پس معیار، دمکراسی است نه جمهوریخواهی؛ و اگر معیار دمکراسی است پس دمکرات غیرجمهوریخواه نیز هست، چنانکه هست و بسیار هم هست. این سروران می ‌ توانند به جد جمهوریخواه باشند و با پادشاهی مبارزه کنند ولی لازم نیست خود را به سردرگمی، و بحث سیاسی را از معنی، بیندازند. آنها نیز که جمهوریخواهی را با دمکراسی یکی می ‌ شمارند بن ‌ بست ایدئولوژیک و سیاسی را به سرتاسر سیاست می ‌ گسترانند. بن ‌ بست ایدئولوژیک از آنجاست که جمهوریخواهان ضددمکراسی فراوانند، چه از نوع مذهبی، چه فاشیستی و شبه ‌ فاشیستی جهان سومی، و چه خلقی و شورائی بقایای کمونیسم و نمی ‌ توانند نیروی یگانه ‌ ای بسازند ــ گذشته از اختلافات اساسی در اقتصاد سیاسی یا رویکرد به رژیم که آنان را از یکدیگر دور می ‌ کند.
بن ‌ بست سیاسی از آنجاست که هر بیرون آمدن از قالب ‌ های دوران پنجاه ساله پیش و پس از انقلاب را موکول به یگانگی جمهوریخواهان می ‌ کنند که چنانکه خود می ‌ پذیرند به دلیل مشکلات عملی و بویژه ایدئولوژیک ناممکن است. گستراندن بن ‌ بست به سرتاسر سیاست از آنجاست که بی ‌ گذار از راه ‌ بندان پادشاهی و جمهوری نمی ‌ توان فرهنگ سیاسی تازه ‌ ای بنیاد کرد. هنگامی که نیروهای قابل ملاحظه ‌ ای در دو سوی طیف سیاسی نتوانند یک موضوع فرعی را از سرراه همرائی بر دمکراسی و حقوق بشر بردارند چگونه می ‌ توان از فرهنگ سیاسی تازه ‌ ای سخن گفت؟
در طیف هواداران پادشاهی همین اختلاف درامر دمکراسی و نقش رهبری فرهمند، بود و هست و به جدا شدن قطعی راه ‌ ها انجامید و هیچ ‌ اشکالی ندارد. باورداشتن به پادشاهی برای مشروطه ‌ خواهان با دمکراسی یکی شناخته نمی ‌ شود ــ هرچند آنها می ‌ توانند دست ‌ کم به همان اندازه به پادشاهی ‌ های پارلمانی اشاره کنند که جمهوری ‌ های پارلمانی موجود در جهان. مشروطه ‌ خواهان اختلاف خود را به نظر مردم واگذاشتند که روال دمکراسی است. بزرگ ‌ ترین ویژگی یک نظام سیاسی مدرن که می ‌ باید بدان برسیم آن است که اختلاف برطرف نشدنی در آن پیش نمی ‌ آید زیرا همگان قواعد بازی را قبول دارند و هر مشکلی با رای اکثریت و تن در دادن اقلیت بدان ــ اگرچه تا رای ‌ گیری بعدی ــ گشوده می ‌ شود.
این بهانه که پادشاهی در ایران پیشینه دمکرات ‌ منش ندارد از سوی کسانی که به پیشینه هیج کدامشان نمی ‌ توان چنان اتهامی بست، و بیست و هفت هشت سال پیش تا فرصت (و قدرتی) یافتند به چنان زیاده ‌ روی ‌ ها افتادند، به رسیدن به فرهنگ سیاسی امروزین کمکی نمی ‌ کند. هیچ لازم نیست از کسان توبه ‌ نامه و اعتراف ‌ نامه خواسته شود (چه کسی در چنان موقعیتی است که به گفته عیسی سنگ اول را بیندازد؟) آنچه ضرورت دارد رویکرد و رفتار متفاوت است، نشانه ‌ ای از درس گرفتن از گذشته، گذشته همه. ما برای دادرسی و پاک کردن حساب و انتقام ‌ جوئی کار نمی ‌ کنیم. مصالح بزرگ ‌ تری در میان است. بهترین فرا آمدی outcome که از این دوران تیره و تار و خونبار می ‌ توان انتظار داشت آن است که همین نسل گناهکار و قربانی بتواند، پیش از کنار رفتن ناگزیر از صحنه، به قول جویس در «یولیسس» از تاریخی که کابوس اوست بیدار شود.
 
گره را می ‌ باید در کورترین نقطه آن گشود؛ بدترین مخالفان می ‌ باید برسر آنچه خیرعمومی را دربر دارد، برسر دمکراسی و حقوق بشر، توافق و همسوئی کنند ــ هرکدام در مسیر خود. این نمی ‌ شود مگر آنکه دست از گریبان یکدیگر برداریم. دمکرات ‌ های درون برای دگرگون کردن فرهنگ سیاسی ایران از شکل حکومت یا رویدادهای تاریخی آغاز نمی ‌ کنند. کوشش آنها بر اینست که نگرش و گفتمان تازه ‌ ای جابیفتد. در بحث نظری سهم ملاحظات سیاسی در نوشته ‌ های آنان کمتر از بیرونیانی است که به اندازه آنها نیز به صحنه اصلی نزدیک نیستند.
در حالی که قدرت، سهل است، بازگشت به ایران نیز آرزوئی هنوز دست ‌ نیافتنی است نمی ‌ باید اولویت را به بحث ‌ هائی داد که جایش در انتخابات مجلس موسسان و همه ‌ پرسی برای پیش ‌ نویس قانون اساسی است. چنان سرگرمی ‌ هائی ما را از پرداختن به اصل موضوع بازداشته است. پس از بیست و هفت سال تازه درمی ‌ یابیم که لیبرال دمکرات یا سوسیال دمکرات یا چپ و راست میانه ‌ ایم. ولی هنوز مشروطه ‌ خواهانی داریم که از صفت لیبرال دمکرات رم می ‌ کنند، و سوسیال دمکرات ‌ هائی داریم که منکر خاستگاه دمکراسی لیبرال در فلسفه سیاسی خود هستند. اصطلاحات به فراوانی روزافزون بکار می ‌ روند ولی معنی آنها هنوز کاملا پذیرفته نشده است. ملاحظات سیاسی، و تاکتیکی اندیشیدن، به تنگی دید حتا در فراخ ‌ ترین موضوعات می ‌ انجامد. یک سال و نیمی پیش فراخوان ملی رفراندم از ایران انتشار یافت. این فراخوان تنها بر بحث اصلاح ‌ پذیری رژیم نقطه پایان نگذاشت و نقشه ‌ راهی برای مرحله گذار از جمهوری اسلامی و گزاردن قانون اساسی تازه ‌ ای برای ایران، بی ‌ خشونت و در فرصت کافی با مشارکت همه، بی ‌ استثنا، پیش ننهاد. در جملات کوتاه آن زمینه واقعی سیاست در فضای آزاد شده از آن تاریخ کابوس نشان داده شده بود: مبارزه ما برای دمکراسی و حقوق بشر و میثاق ‌ های اعلامیه جهانی است نه آنچه در این بیست و چند سال وقت ما را گرفته است، نه بر سر چپ و راست و پادشاهی و جمهوری و اصلاح یا سرنگونی جمهوری اسلامی؛ معیار ما دمکراسی است چنانکه در آزادمنش ‌ ترین جامعه ‌ ها عمل می ‌ شود. پس از چنان فراخوانی، آنهم از سوی چنان کسانی، کمترین انتظار آن می ‌ بود که دیگران   دست ‌ کم به مخالفت و مبارزه برنخیزند. اما از نکته ‌ گیری ‌ های بی ‌ توجه به متن گرفته تا اشاره به پشتیبانان آن و تا اتهام هواداری امریکا از رفراندم، هرکس دلائل خود را یافت تا «نگذارد.»
دلسرد کننده ‌ تر از همه، امضا کنندگان متن نیز در رفتار و سخنان خود نشان دادند که به این اقدام که هر صورتی بیابد یکی از راهشمارهای دگرگونی فرهنگ سیاسی ایران است، جز به عنوان یک حرکت تاکتیکی در رابطه با انتخابات نمی ‌ نگریسته ‌ اند. چشم ‌ ها چنان به پیش ‌ پا می ‌ نگرند که گسترده ‌ ترین افق ‌ ها نیز نادیده می ‌ ماند.  
دو نسل ایرانیان در جنگی با یکدیگر، ایران را به چنین مغاکی انداخته ‌ اند. دره ‌ ای که آنها را از هم جدا می ‌ کرد پرنشدنی می ‌ نمود. ولی این دره هر روز با پیکرهائی در کفن پوشیده شده پرمی ‌ شود و نسل تازه ایرانیان از روی آن، از روی اختلافات و دشمنی ‌ هائی که روزگارشان سرآمده است، خواهد گذشت. چه بهتر که بازماندگان، خود از این دره بگذرند و به هم برسند.
 
منبع: تلاش شماره ۲۷