نقدی بر نقادی رفیق اسماعیل سپهر


برزویه طبیب


• اگر بپذیریم که بورژوازی به دلیل همین منافع و خواسته های خویش، چنان که سابقه تاریخی نشان میدهد، به تهاجم ضد انقلابی قهر امیز دست خواهد زد، تکلیف پرولتاریا چی خواهد بود؟ جواب سوسیال دموکراسی تسلیم است. بلشویک ها متقابلا به قهر سرخ متوسل شدند، جواب چپ رهایی خواه چیست؟ ایا اعمال قهر لزوما به معنی نفی دموکراسی است؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۱ ارديبهشت ۱٣۹۴ -  ۲۱ می ۲۰۱۵


انارشیسم
انارشیسم در حد غایی خویش، نظریه نفی هرگونه اتوریته می باشد. ولی نفی هرگونه اتوریته، امری متناقض با خویشتن است، زیرا نفی اتوریته، خود، مستلزم اعمال اتوریته ای برای تحقق امر نفی، می باشد. بنابراین انارشیسم در شکل تعدیل یافته خویش، به صورت نفی اتوریته نامعقول، بواسطه اعمال اتوریته معقول، تعدیل میشود، تا از این تناقض درونی، اجتناب شود، . چنین است که نحله های گونانون انارشیستی پدید می ایند که هر یک امر معقول ویا امر نامعقول را به نحوی مختص خود تبیین میکنند. ولی معقول و یا نامعقول چیست؟ معقول چیزی نیست جز ضروری، و نامعقول، امر زاید و غیر ضرور، بیش نیست. ولی انچه زاید است و غیر ضرور، زمانی لازم و ضروری بود، چرا که زمانی به امر واقعی تبدیل شده است. بنابراین لازم و زاید، ضروری، و یا غیر ضرور، اموری تاریخی هستند. اتخاذ دیدگاهی تاریخی، در نفی اتوریته نامعقولی که اکنون، غیر ضروری شده است، واز طریق اعمال اتوریته معقول،به معنی خروج از عرصه انارشیسم، و اتخاذ موضع مارکسیستی است، مشروط بر اینکه ضرورت و یا زاید بودن تاریخی، از شرایط عینی زندگی اجتماعی انسان ها استنتاج شود.

بنیاد های دولت
رفیق سپهر و رفیق وثیق، هردو در عرصه مارکسیسم، قلم میزنند، ولی انچه که نقیصه قلم هردو میباشد، ابهام در این استنتاج عینی تاریخی مقولات و ایده هایی است که مطرح میکنند. در نقد همدلانه ای که در مورد نظریات رفیق سپهری در مورد حزب خود رهانی مطرح شده از طرف او داشتم، علیرغم همسویی کاملی که بین تصویر من و او،از حزب خود رهانی جبهه کار، مشاهده میکردم، این نقیصه را یاد اور شدم که الزامات و مشخصات چنین تشکلی، باید که از شیوه زندگی کارگران، و ضرورت های عینی رهایی این طبقه، استنتاج شود، و نه از انچه که در حیطه ذهن، معقول و منطقی مینماید. مثلا او معتقد است که اعتقاد پیگیرانه به ازادی، در وسیعترین شکل خود، لازمه تعلق به چپ نوین رادیکال است، ولی چرا؟ از نظر من، در عین همگونی در جایگاه خود در رابطه تولیدی، به مثابه کارگر، بخشی از کارگران، مثلا کارگران مهاجری هستند که با زمینه فرهنگی تاریخی،از کارگران بومی، متمایز میشوند.و هرچندکارگران مهاجر برای افزایش رقابت بین کارگران، و بنابراین کاهش سطح دستمزد انها از طرف بورژوازی حاکم، به کشور های مهاجر پذیر دعوت میشوند، ولی به محض ورود، منافع عینی انها در تضاد با کارگران بومی و نیز بورژوازی این کشور ها قرار میگیرد. ولی تضاد منافع انها با کارگران بومی تضادی قابل حل است. در صورتی که طبقه کارگر بومی، از تشبثات ناسیونالیستی رها شده، و خود به عنوان مدافع منافع این کارگران مهاجر در تقلای انها برای زندگی بهتر، ظاهر شود، این تضاد، چیزی بیش از رقابت دو کارگر بومی برای یک شغل معین، نیست. ولی تضاد تمام کارگران،چه بومی و چه مهاجر، با بورژوازی این کشور ها، تضادی غیر قابل حل است.از دیگر سو، تضاد کارگران مهاجر و کارگران بومی، فقط در شرایط مناسبات سرمایه داری که مسٔله پایین اوردن دستمزد ها مطرح است، و تازه انهم در شرایط پیدایی و شروع بحران های سرمایه داری که مشکل بیکاری حدت مییابد، مطرح میشود، و گرنه در شرایط فراسرمایه داری و حتی شرایطی که سرمایه داری در مرحله رشد است، و عرضه نیروی کار هنوز از تقاضای ان بسیار کمتر است، نمودی پیدا نمیکند. بنابر این بخش های کارگران وحدتی پایدار و بنیادی، و تفاوت هایی گذرا و غیر ریشه ای دارند. امری که اساس عینی، برای پذیرش دموکراسی در زندگی انها بدست میدهد.
ولی رفیق سپهری، ذهنیت مقولات را بر عینیت انها مقدم فرض کرده و حتی این تضاد را به مرحله فراتر از جامعه سرمایه داری، تسری میدهد. بطوریکه از ضرورت استمرار حضور دولت در مراحل محو تضاد های طبقاتی سخن میگوید.و دلیل نیز اینست که در جوامعی که تضاد طبقاتی از بین رفته و یا کم شده ، این تضاد ها مثلاتضاد بین کارگران مهاجر و بومی، هنوز پابرجا بوده است. جالب است از ایشان بپرسیم که این جوامع کدام جوامع هستند، یا بودند، که بعنوان شاهد تجربی این حکم اورده شده اند؟ ایا مثلا کشور های بلوک شرق سابق را در نظر دارند؟ اگر این کشور ها با کمرنگ شدن تضاد طبقاتی مشخص میشدند، که بهتر است بساط چپ نوین را جمع کرده و همگی در حزب توده ایران ثبت نام نماییم. واضح است که کم محلی به عینیت قضایا و پر رنگ کردن ذهنیت مقولات، تاثیر مخربی بر استنتاجات این رفیق گذاشته است، بطوریکه بنیاد، و بنیاد هایی علاوه بر تضاد طبقاتی برای دولت مطرح میکند.همین مسٔله در مورد پابرجایی دین نیز صادق است. اگر دین نمود ذهنی فلاکت زمینی انسانها است که با استعاره اسمانی بیان میشود، ایا کدام کشور یا جامعه ای توانسته است که این فلاکت را محو کند، تا شاهدی تجربی بر پابرجایی دین، علیرغم محو فلاکت انسان درگیر در قید و بند جامعه طبقاتی باشد؟ اتحاد شوروی سابق؟ اگر اختلاف طبقاتی را به اختلاف درامد ها تعبیر نکنیم، که گویا رفیق ما نیز در این ایده با من همسو است، نمونه ای از محو و یا حتی کمرنگ شدن اختلاف طبقاتی نمی شناسم که که شاهدی بر علیه امکان محو این تضاد ها با محو اختلاف طبقات بدست دهد. از طرف دیگر تمام تاریخ گواه شدت یافتن این تضاد های دینی و قومی و مذهبی و غیره، با حدت یافتن تضاد طبقاتی است
دولت در جوامع طبقاتی، نه بر پایه تضادهای غیر طبقاتی استوار است، بلکه در بسیاری از موارد، این دولت های طبقات فرا دست هستند که چنین تضاد هایی را حتی بطور مصنوعی ایجاد میکنند. نمونه شعار های افغان ستیز، مراسم دولتی روز کارگر در پیش چشم ماست. بنابر این جستجوی پایه ای برای استمرار ضرورت وجود دولت، در شرایط حل تضاد های طبقاتی را درست نمیدانم. اختلاف های فرهنگی تاریخی، ملی مذهبی، و غیره از جنس اختلاف های مستحکم و پایداری نیستند که در غیاب تضاد طبقاتی، دوام اورند. بنابراین نمیتوانند پایه ای برای ضرورت دولت که بقول ایشان هسته مرکزی سیاستی است که برپایه صفبندی دوستان و دشمنان، و محور اختلافات مستحکم و پایدار شکل می یابد، قرار گیرند.

تسخیر قدرت
رفیق ما به مسٔله تسخیر قدرت میپردازد و عنوان میکند که سیاست ورزی، انگاه معنای واقعی خویش را دارد که به عنوان صف بندی دوستان و دشمنان بر اساس زمینه های اختلاف های مادی مستحکم و ماندگار، ظاهر شود. ایشان معتقدند که سیاست ورزی، در شکل غایی خویش، در واقع مسٔله رقابت برای تصرف قدرت دولتی است، و اینکه امر دولت و تسخیر دولت و تاثیر گذاری بر جهت حرکت ان، در قلب سیاست است، و تعریف دیگری از سیاست ورزی، یعنی تعریفی غیر از رقابت برای تصرف قدرت دولتی، مسٔله حزب، ومسٔله گذار به سوسیالبسم را مخدوش خواهد کرد.
ولی ایا سیاست حزب طراز نوین طبقه کارگر، و به تعبیر گرامشی، پرنس نوین، باید مسٔله تسخیر قدرت دولتی، چه از طریق پیشنهادی انترناسیونال دوم، یعنی از طریق پارلمانتاریستی، و یا چه از طریق پیشنهادی انترناسیونال سوم، از طریق قهر انقلابی باشد؟این هردو طریق در یک نکته مشترکند، و ان اینکه حتی اگر مسٔله درهم شکستن ماشین قدرت دولتی بورژوایی نیز در دستور کار قرار داشته باشد، این درهم شکستن، به دوران پس از تصرف این ماشین، محول میشود.
من مسٔله را به شکل دیگری میبینم. ماشین قدرت دولتی بورژوایی را که در واقع ماشین متشکل از نخبگان دولتی است، هیچ طبقه ای نمیتواند تسخیر کند، بلکه تسخیر ان فقط توسط نخبگان، گیرم نخبگانی از قماش دیگر ممکن است. بنابراین، سیادت ماشین دولتی، سیادت نخبگان دولتی باقی خواهد ماند، که نافی سیادت طبقه است.
حتی در دوران بورژازی این طبقه بورژوا نیست که حکم میراند، بلکه این نخبگان هستند که حکم میرانند، هرچند که این حکمروایی، در خدمت بورژوازی است. اینست که دولت تصویر مو به موی طبقه حاکم بورژوا نیست، و همیشه دارای استقلال نسبی ، با درجات گوناگون، بسته به مقطع تاریخی، از طبقه سرمایه دار است. بنابراین ایجاد دموکراسی مستقیم و بی واسطه، از طریق ماشین اعمال دموکراسی یا دیکتاتوری با واسطه را! ممکن نمیدانم.
انچه را که میتوانم در مورد سیاست ورزی پرنس نوین عنوان کنم، این است که این سیاست ورزی باید که در جهت ایجاد قدرت دوگانه سیر کند. از یک طرف قدرت بورژوازی که خود را به شکل ماشین دولتی متبلور ساخته است، و از دیگر سو قدرت پرولتاریا که خود را به شکل مثلا شوراهای کارگری، متبلور میسازد. بدینسان سیاست پرنس نوین، نه تصرف دستگاه قدرت دولتی موجود، بلکه ایجاد قدرتی نوین و مجزا از این دستگاه است.

قدرت دوگانه
ظهور قدرت دوگانه، امری معمول در انقلابات است. ولی مشکل اینست که وجودقدرت دوگانه، امری پایدار نیست. تاکنون رسم بر این بوده است که یا ماشین دولتی دنیای کهن، گانهٔ مردمی را مضمحل ساخته، و انقلاب شکست خورده است، و یا گانهٔ مردمی، به طرق مختلف، خود را به شکل ماشین دولتی جدیدی، تبدیل کرده است، که در اینصورت نیز با استحاله انقلاب، مواجه شده ایم. به عبارت دیگر یا کرنسکی، بلشویک ها را قلع و قمع کرده است، یا لنین جایگزین کرنسکی شده است. بدون اینکه بخواهم این همانی بین لنین و کرنسکی را مطرح کنم، عنوان میکنم که در هردو حالت، شوراها یا مضمحل شده اند و یا به زایده بی بو و خاصیت، دستگاه دولتی تبدیل گردیده اند، که نتیجه هردو، حداقل در دراز مدت، یکسان است. ایده اساسی من، تبیین سیاست ورزی، نه بر پایه تصرف ماشین اعمال قدرت دنیای کهنه، یعنی دولت، بلکه فلج کردن این ماشین، از طریق اعمال قدرت نوظهور، مثلا قدرت شورایی است.
بدیهی است که چنین قدرت دوگانه ای، پایدار نمیتواند باشد، ولی ما نیز در مورد دوره ای انتقالی بحث میکنیم که دوران سرمایه داری را از دوران اول سوسیالیستی جدا میکند. دورانی که روابط تولیدی هنوز ماهیت سوسیالیستی نیافته اند، و جامعه بیش از انکه با ماهیت روابط تولیدی تعریف شود، با گذر از یک نوع روابط تولیدی، به نوع دیگر، مشخص میگردد.
نطفه های اولیهٔ تقابل این دوگانگی قدرت، مثلا در اعمال فشار قدرت مردمی، برای ازادی فلان رهبر اعتصاب کارگری، در وقایعی مانند اعتصابات اخیر معادن بافق، قابل مشاهده است، که قدرت انتظامی- قضایی دولت حاکم را حداقل موقتا، فلج میکند. چنین نمونه هایی، پراکنده، بوده و با موفقیت هایی غیر چشمگیر، و در بسیاری موارد، با پیروزی های گذرا، مشخص میشوند، ولی این خصایل انها ناشی از پراکنندگی انها،قلت نیرو و فقدان استمرار فشار از طرف نیروی مردمی است، و بسیار محتمل است که با تغییر این ویژگی ها ، خصلت این موفقیت ها نیز تغییر کند. یعنی با گسترش گانهٔ مردمی قدرت،در تمام سطوح اجتماعی و اقتصادی، و سیاسی،و نهادینه شدن و پایدار ماندن ان، دولت دنیای کهن، که زمانی کمیته مشترک اداره امور بورژوازی بود، دیگر، توانایی اداره هیچ چیزی را نداشته باشد.
این نیز بسیار محتمل است که هسته سیاه درونی دولت بورژوایی، که ازعناصری چون سازمان های اطلاعاتی، گروه های افسران متعصب ، و از این قبیل گروه ها و دستجات پنهان و اشکاردیگر، تشکیل شده است، به مقاومت سرسختانه، وحتی حمله متقابل دست زند. این لحظه ای است که تمام خیالات زیبای سوسیال دموکراتیک، در مورد گذار مسالمت امیز در هم فرو میریزند
در برابر چنین نیرویی بودکه پیروان مشی بلشویک ها، به سازماندهی هسته درونی سرخی، متشکل ازانقلابیون حرفه ای پرداختند. ولی ایا راه مقابله با حمله هسته سیاه قدرت دنیای کهنه، تدارک ضد حمله ای از سوی هسته سرخ دنیای نو، میباشد؟
تجربه تاریخی نشان میدهد که چنین تدارکی، خود نقض غرض است. توسل به ریسمان این انقلابیون حرفه ای، به معنی دست شستن از تحقق ارمان برقراری حکومت توده های مردم بوده، و به سلطه نخبگان انجامیده است.از سوی دیگر، نمونه هایی از خنثی شدن چنین تحرک های ضد انقلابی، از طریق به میدان امدن وسیع توده مردم، مثلا در جریان خنثی شدن کودتا بر علیه چاوز، نشان میدهد که دست یازیدن به سازمان انقلابیون حرفه ای، تنها راه مقابله با چنین اقدامات نیرو های ارتجاعی، نیست. بعلاوه، این نیز روشن است که اقدام هسته سرخ انقلابیون حرفه ای، نیز، بدون به میدان امدن توده های وسیع مردم، برای خنثی کردن چنین ضد حمله های ارتجاعی،کفایت نمیکند.

دموکراسی نوین
رفیق سپهر از یکسو اعلام میکند که چپ نوین، نباید چون چپ سنتی هرگاه که موجودیت سوسیالیسم در خطر است، فتیله دموکراسی را پایین کشیده و به سرکوب قهر امیز نیروی خواهان ابقا و یا بازگشت سرمایه داری دست یازد. از دیگر سو معتقد است که امر سیاست و دولت به مثابه هسته مرکزی امر سیاسی، به معنی صف بندی دوستان و دشمنانی است که بر محور اختلاف منافع و خواسته هایی شکل گرفته است که مبنای مستحکم و پایداری دارند. حال اگر بپذیریم که بورژوازی به دلیل همین منافع و خواسته های خویش، چنان که سابقه تاریخی نشان میدهد، به تهاجم ضد انقلابی قهر امیز دست خواهد زد، تکلیف پرولتاریا چی خواهد بود؟ جواب سوسیال دموکراسی تسلیم است. بلشویک ها متقابلا به قهر سرخ متوسل شدند، جواب چپ رهایی خواه چیست؟ ایا اعمال قهر لزوما به معنی نفی دموکراسی است؟ ایا سرکوب مهاجمان داعشی در کوبانی عملی بر ضد اصول دموکراتیک است؟ باور ندارم که جواب رفیق ما به این سؤال مثبت باشد. بگذارید مسٔله را به این شکل مطرح کنم که ایا دست روی دست گذاشتن مدافعان کوبانی، در برابر حمله داعشیان، امری دموکراتیک میتوانست باشد؟
نظر من اینست که اعمال یا عدم اعمال قهر، یا التزام به نتایج صندوق رای یا عدم التزام به ان، حفظ دموکراسی نمایندگی در کنار دموکراسی شورایی، یا حذف دموکراسی نمایندگی،بخودی خود نشانگر عدول از خطی مشی دموکراتیک نیستند.
مسٔله انحلال مجلس مؤسسان در دوران انقلاب اکتبر، که مورد انتقاد رزا لوکزامبورگ نیز، قرار گرفت،نمونه خوبی است. سؤال اینست که اگر در ان دوران بلشویک ها در مجلس مؤسسان دارای اکثریت بودند و در شوراها در اقلیت بودند، چه میکردند؟ ایا انتخاب اینکه کدام نهاد ابقا و کدامیک منحل شود، بر اساس نظر دولتیان صورت نگرفت؟ درست است که مجلس مؤسسان در ان مقطع تاریخی، نمایانگر توازن موجود قوا نبود، و نیز دموکراسی شورایی شکل برتری از دموکراسی نمایندگی است، ولی حتی اگر بپذیریم که شوراها، نماینده واقعی مردم بودند، انها نیز به زایده دولت تبدیل شدند. بدینسان لنین طی بخشنامه ای وظایف شوراها را تدوین مینماید، در حالیکه الزامات دموکراسی شورایی اینست که شوراها، طی بخشنامه ای وظایف لنین را تعیین کنند! اینکه در ان مقطع تاریخی راه حل دیگری ممکن بود یا نه، موضوع این بحث نیست.
انچه که میخواهم عنوان کنم اینست که ایا امور کشور بر طبق اراده بی واسطه مردم باید بچرخد، یا این اراده در بهترین حالت از فیلتر دولتی، گیرم انتخابی و گیرم انقلابی، اعمال میشود! مسٔله پیشبرد امر انقلاب، پیش از پیروزی نیز، امری مشابه است. ایا پیشبرد امور انقلاب باید که توسط توده انقلابی و بدون واسطه اعمال شود، و یا از طریق فیلتر حزب انقلابی ؟ اینکه این مردم به قهر متوسل میشوند، و یا به رای گیری روی می اورند، تصمیم گیری، برعهده ایشان است، و این عین پذیرش دموکراسی در امر انتخاب شیوه اعمال دموکراسی است. استدلالی مبنی بر اینکه توسل به قهر، به خودی خود،نافی اصل دموکراسی است، چندان بی پایه است که نتیجه ان، چیزی جز دست روی دست گذاشتن در برابر حمله داعشیان به کوبانی، نخواهد بود، همچنان که تحریم انتخاباتی که مردم تصمیم به شرکت در ان گرفته اند،امری غیر دموکراتیک است. در هر دو حالت وظیفه حزب خودرهانی کارگران، توضیح و تبیین نتایج و عواقب این تصمیمات، جنگیدن، یا ترک مخاصمه، رای دادن و یا تحریم، بوده و تصمیم بر عهده توده هاست.

نقش حزب
چنین نگرشی به نقش حزب خود رهانی کارگران، به معنی حذف نقش اساسی ان در امر پیشبرد امر انقلاب نیست. بلکه تنها به معنی تعدیل نقش این حزب از رهبری انقلاب، به نقش مشاور امر انقلاب، ازنقش عامل انقلاب به زمینه سازی امر انقلاب، معطوف است. حزب انقلابی از طریق خنثی کردن هژمونی دروغ و ریای بورژوایی، از طریق رسوا کردن ایده های رفرمیستی، و فلج کردن نفوذ ایده های غیر کارگری اقشار ناپیگیر، زمینه ساز انقلاب، و از طریق انتقال تجارب گذشته، و تجارب جاری فعالیت انقلابی کارگران، و توضیح وتبیین نقش اقشار ناپگیر و طبقات ضد انقلابی، به شکل گسترده و در قالبی جمعبندی شده، بعنوان
مشاور در امر خود رهانی کارگران عمل میکند