چکامه ی خیزاب در مرداب
اسماعیل خویی
•
دیدی که، چو مُردابی زیر و زبر آید،
تنها لجن است آنچه ز ژرفاش بر آید؟!
جایی که به سرکوب خموش است، بر آیند
این است، اگر خیزشِ مردم به بر آید.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۰ خرداد ۱٣۹۴ -
٣۱ می ۲۰۱۵
به علی جانِ اشرافی
دیدی که، چو مُردابی زیر و زبر آید،
تنها لجن است آنچه ز ژرفاش بر آید؟!
جایی که به سرکوب خموش است،بر آیند
این است ، اگر خیزشِ مردم به بر آید.
آنجا که رَوَد رو به بَتَر گشتن هر بد،
بد می رَوَد ، البتّه،و از بد بتر آید.
زندان شکند پورش و اعدام شود: چون
دلخون شده مادر نه از این خون جگر آید؟!
کم گوی که فردا به از امروز شود کار:
آری، شود،امّا اگر امروز سر آید.
فردا نمی آید،مگر آورده شود: هان!
امروز بُوَد ، ورنه، که بارِ دگر آید.
آری،ز نهان کاری ی شب پرده بر افتد
در پرتوِ خورشید، به شرطی که بر آید.
بیش از یک "اگر" شرط می یابی به بسی کار:
هُش دار! که گه گاه "اگر" با "مگر" آید!
یک مشکلِ ما نیز همین است که، در راه،
بینا شنوا همقدمِ کور و کر آید.
ره بسته شود بر گذرِ علم، چو کوهی
زانبوهِ خرافات در آن رهگذر آید.
آنجا که شود داورِ هر خیر شریری،
شر پُشتِ شر از پُشتِ شر از پُشتِ شر آید.
در پیشِ بدان، هیچ نمودی ز نکویی
هرگز نه قبول افتد و نه در نظر آید.*
از جهل به بیداد و ز بیداد به جهل: آه،
زین چرخه چه سان جان و جهان مان به در آید؟
ره نیست به دل مهرِ هنر اهل عبا را:
خارا ست، کی این تیر در آن کارگر آید؟
تاریخ به واپس رَوَد ، آنجا که، به تلبیس،
میمونِ عباپوش امامِ بشر آید.
کس نیست کز این چالِ لجن پاک گذر کرد:
پای همگان، در گذر از آب ، تر آید.
باید بکشد دردِ هرَس گشتنِ خود را:
تا شاخی از این بیخِ کُهن در ثمر آید.
آموزش با پرورش آمیخته باید:
تا هم به سخن،هم به عمل، کار برآید.**
گر پرورش آماده ی کاری ت نسازد،
هر چیز که آموخته ای بی اثر آید.
آموزشِ جهل است و بس آموزشِ دینی:
که ت مغز، به نوباوگی ، از آن حجر آید.
دینکار بداند که خرافات چه سازد
با مغزِ بشر، ویژه اگر در صغر آید.
نسلی چو در افتاد بدین دوزخِ ادبار،
نسلِ پس از او بیش فرو در سقر آید.
از کارگهِ پرورشی مان،همه ساله،
بسیار تری دین زده ی بی هنر آید.
صد سال و فزون مان گذرد رو به گذشته،
تا آن که زمانی دگر آید، اگر آید.
آنجا که خِرَد برده ی اوهام و خرافه ست،
چون مردُمِ دانا سوی پوچی نگراید؟
با این همه،آیان بُوَد آینده:بکوشیم
تا، زود که دیر است،هم اکنون مگر آید.
در یورشِ آموزشِ جهل ایم دمادم:
ما را مگر آموزشِ دانش سپر آید.
امّا نتوان پیش گرفت از گذرِ وقت :
بر راهی از این سان، همه کس رهسپر آید.
راهی ست زمان، خود یکی از رهگذران اش:
او بر خود و بر او همه کس رهگذر آید.
در کارِ خود، امّا، همه گه گاه بکوشیم
تا هر دم از آن زوتر، یا دیرتر، آید.
کاری ست ز نیروی خیال این:که به هنگام
یا آن که به ناهنگام از کار در آید.
اینجاست همان جا که، به هر کارِ گرانی،
نیروی خِرَدمان به کُنامِ خطر آید:
یا خبطِ خیال است و کِشدمان به شکستی؛
یا، خود، خِرَدِ ماست که پیروزگر آید.
جنگی ست میانِ حق و ناحق که،به زودی،
هنگام رسد باز که تا شعله ور آید.
هر بار، به سر می رسد این جنگ بدانگاه
کز این دو، به میدان، یکی از پای در آید.
با ماست اگر حق، چه هراسی؟ که، به فرجام،
در هم شکند دشمن و ما را ظفر آید.
چهاردهم اردیبهشت ۱٣۹۴،
بیدرکجای لندن
*حافظ یاد باد.
**سعدی یاد باد
|