کتمانِ اشگ و عشق


خسرو باقرپور


• خون را می دیدی؛
بر دستانت می ماسید؛
تو می گریستی؛
بی آن که شکیبایی ی عشق را فهمیده باشی! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۵ خرداد ۱٣۹۴ -  ۵ ژوئن ۲۰۱۵



 عشق را کتمان کُنم؟!
هرگز!
می دیدم: با خنجرِ دروغ گلویم را می بُریدی؛
و با آذرخشِ ریا؛
سینه ام را می دَریدی:
خون را می دیدی؛
بر دستانت می ماسید؛
تو می گریستی؛
بی آن که شکیبایی ی عشق را فهمیده باشی!


اشگ را کتمان کنم؟!
هرگز!
تو عشقبازی ی عشاق را می دیدی!
و حرف هایِ آنان را می بوییدی!
بوسه هایِ مرا هر بار...
بر نرمی یِ گلوت می فهمیدی؛
تو پوزشِ هوشیارِ مرا از لبِ خطا خط می زدی!
من چون برف هایِ میانه ی فروردین؛
از گونه هام می چکیدم؛
تو می گریستی؛
بی آن که بی قراری ی اشک را فهمیده باشی!


من اشک و عشق را کتمان نمی کنم!
برگونه های داغِ من؛
رودخانه ای مرده ست
و در سینه ی بی دردِ تو
پرنده ای خفته ست.


خرداد ۱٣۹٣ اسن.

*: تصویر متن؛ Hermann Hesse; von: George de Courtenay

هرمان هسه گلهایش را آب می دهد: George de Courtenay