گسیختن آینده
گفت‌و‌گو با تیموتی میچل
پاتریک رابینز - ترجمه: احسان پورخیری


• سال ۲۰۱۱ تیموتی میچل، نظریه‌پرداز سیاسی، کتابی منتشر کرد با عنوان «دموکراسی کربنی: قدرت سیاسی در عصر نفت». او در این کتاب گفته است صنعت سوخت فسیلی «هم دموکراسی مدرن را ممکن می‌سازد و هم محدودیت‌هایی برای آن ایجاد می‌کند». پاتریک رابینز در این باره با او گفتگو کرده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۷ خرداد ۱٣۹۴ -  ۷ ژوئن ۲۰۱۵


سال ٢٠١١ تیموتی میچل، نظریه‌پرداز سیاسی، کتابی منتشر کرد با عنوان «دموکراسی کربنی: قدرت سیاسی در عصر نفت». او در این کتاب گفته است صنعت سوخت فسیلی «هم دموکراسی مدرن را ممکن می‌سازد و هم محدودیت‌هایی برای آن ایجاد می‌کند». کتاب با پیدایش زغال‌سنگ آغاز می‌شود: ساختار صلب و متمرکز شبکه‌های تولید و توزیع زغال‌سنگ، این شبکه‌ها را در معرض اخلال‌گری کارگران مبارزی قرار داد که قادر بودند به لطف همین ساختار به شکل‌های نوین و بی‌سابقه‌ای از قدرت سیاسی دست یابند. همه اینها زمانی تغییر کرد که در سطح جهان، نفت جای زغال‌سنگ را گرفت، آن‌هم با شبکه‌هایی منعطف‌تر که اتکای کمتری به کارگران داشتند – تحولی که قدرت غول‌های سوخت فسیلی را تحکیم کرد و پیوند تنگاتنگی داشت با ایجاد ایده یک «اقتصاد» مبتنی بر رشد نامحدود تولید ناخالص داخلی. من اخیرا با تیموتی میچل در دفترش در دانشگاه کلمبیا درباره «دموکراسی کربنی» و طنین بحث‌های اقلیمی در آن گفت‌وگو کردم.


کتاب شما به خاستگاه‌ها و به‌کارگیری کارشکنی ( sabotage/ خرابکاری) می‌پردازد. ممکن است در این باره توضیح دهید، همچنین درباره اینکه این مفهوم در رابطه میان سوخت‌های فسیلی و دموکراسی چه نقشی بازی می‌کند؟

اگر به اوایل سده بیستم نگاهی بیندازید، زمانی که زغال‌سنگ به سوخت فسیلی غالب تبدیل شد، خواهید دید وابستگی به زغال‌سنگ به شدت با ظهور دموکراسی توده‌ای همراه است. طبقات کارگر قادر بودند اَشکال فعالیت سیاسی خود را دگرگون کرده و مدعاهایی بسیار جدی برای شیوه‌های زندگی برابری‌خواهانه‌تری تدارک ببینند؛ چیزی که با گسترش دامنه حق رأی آغاز شد و به سمت دیگر حقوق اجتماعی رفت. آنان از طریق کارشکنی چنین کردند. واژه «کارشکنی» در اصل به اقدامات کارگران انرژی – کارگران معادن زغال‌سنگ، کارگران راه‌آهن، کارگران بارانداز – اشاره دارد که تأثیرگذاری اعتصاب‌های هماهنگ را در امتداد زنجیره انرژی کشف کردند، یا آنچه تحت عنوان اعتصاب عمومی شناخته می‌شود. پیدایش زغال‌سنگ به عنوان یگانه منبع انرژی غالب، به آنان این فرصت استثنایی را داد که صدایشان شنیده شود و مطالبات تأثیرگذاری داشته باشند.
این را با پیدایش نفت مقایسه کنید، کارگرانی که تحت‌تأثیر کارگران معدن زغال‌سنگ بودند کوشیدند کاری مشابه را در عراق و عربستان سعودی انجام دهند. موفقیت آنان به مراتب کمتر بود، البته چرایی آن ربطی ندارد به قدرت فاسد ثروت نفتی یا سایر دلایلی که مورخان با آنها، به‌طور‌سنتی ضعف دموکراسی در نواحی نفت‌خیز را سرزنش کرده‌اند.
ازآنجاکه بین محل تولید انرژی و مصرف آن فاصله زیادی وجود داشت، برای کارگران دشوارتر بود که در امتداد زنجیره انرژی کارهایی ترتیب دهند. نفت همچنین در شکل مایع یافت می‌شود و بدین‌ترتیب نظارت یا جابه‌جاکردن کارگران بسیار ساده‌تر است (همان‌طور که در اعتصاب‌های پالایشگاه‌ها در ایالات متحده شاهد آن بودیم)؛ همچنین تغییر خطوط عرضه ساده‌تر است، چنان‌که اگر یک واحد در اعتصاب بود، شما می‌توانید از یک منبع تولید و عرضه دیگر استفاده کنید.


و این تغییر به سمت نفت در تعریف ما از «اقتصاد» تأثیر داشت.

بله. بین دهه‌های ١٩٣٠ و ١٩٥٠، با آغاز وابستگی تولید ثروت به استفاده فزاینده از نفت، اقتصاددانان صحبت از «اقتصاد» را شروع کردند، مفهومی که تا پیش‌ازآن به‌واقع هیچ اقتصاددانی از آن سخن نگفته بود. قبلا آنان فقط درباره بازارها، چرخه‌های کسب‌وکار و قیمت‌ها بحث کرده بودند.
پیش‌تر، مفهوم رشد مسئله‌سازتر بود. رشد معانی ضمنی فیزیکی و فضایی (spatial) داشت؛ رشد شهرها، گسترش قلمرو، افزایش جمعیت. در اوایل سده بیستم، احساسی عمومی وجود داشت مبنی بر اینکه رشد دارد به پایان می‌رسد؛ افزایش جمعیت وضعیت ثابتی به خود گرفته، امپراتوری در حال به‌پایان‌رسیدن است، تولید زغال‌سنگ در چند کشور به اوج خود رسیده و تجارت دچار کسادی شده بود. جان مینارد کینز مقاله‌ای نوشت که این قضیه را مثبت می‌دانست. وی بر این باور بود که نوه‌هایش به قسمی «حالت پایا» دست پیدا خواهند کرد که در آن هیچ نیازی به اقتصاددانان نیست، زیرا آن‌قدر ثروت و رفاه خواهد بود که نیاز به رشد و مدیریت کسری‌ها ناپدید می‌شود. گرچه ممکن است اتوپیایی به نظر برسد، اما اینها آرا و تصورات جریان اصلی اقتصاددانان بود.
با رفتن به سمت سیستم انرژی نفتی در اواسط سده بیستم، چیزی واقعا خارق‌العاده رخ داد. اقتصاددان‌ها شروع کردند به تمرکز روی درآمد ملی و نه رفاه، آن‌هم در قالب تنگ‌نظرانه تولید ناخالص داخلی، و تصور می‌شد رشد تولید ناخالص داخلی تا ابدالآباد پیش می‌رود. این امر مقارن شد با دوره‌ای که سوخت‌های فسیلی و خصوصا نفت، به‌طرز قابل‌توجهی فراوان شدند. این احساس عمومی وجود داشت که بعدازاین نیازی نیست توجیهی برای هزینه انرژی بیاورید؛ هزینه‌ای که پیش‌تر رشد نامحدود را غیرقابل‌تصور کرده بود. به‌این‌ترتیب، نفت نه‌فقط شکل جدیدی از توجیه، بلکه به‌واقع شکل جدیدی از ناکامی در توجیه کارهای صورت‌گرفته را نیز ممکن کرد.


اهمیت نفت که تازه به آن پی برده شده بود، شرکت‌های سوخت فسیلی را در موقعیتی قرار داد که قادر بودند کل اقتصاد را دچار توقف کنند.

بله. من در کتاب از کارشکنی از چنین چیزی سخن گفته‌ام که کارگران به‌واسطه آن، حقوقی جدید برای خودشان دست‌وپا می‌کردند. با پیدایش نفت، متوقف‌کردن جریان انرژی برای کارگران، بسی دشوارتر بود؛ اما این پایان داستان کارشکنی نیست. نیروی کارشکنی به دست شرکت‌های بزرگ نفتی افتاد.
ببینید، بیشتر بنگاه‌های تجاری در اصل فقط خود را با رقبای همان منطقه مشغول می‌داشته‌اند، چراکه انتقال کالا میان محل‌های خاص تحت نفوذ، بسیار هزینه‌بر است؛ ولی نفت آن‌قدر سبک و انتقالش آسان بود که رقابت بر سر آن در سراسر جهان به شکل یک تهدید وجود داشت. بنگاه‌های تجاری از این کنترل استفاده کردند تا به طریقی استراتژیک تولید نفت را محدود کرده و سودها را بالا نگاه دارند. برای نمونه، شرکت انگلیسی-ایرانی بی.پی زمانی که حقوقی در عراق به دست آورد، عامدانه چاه‌های کم‌عمقی حفر کرد تا بدین‌وسیله نفت بیشتری وارد بازار نکند.
این شرکت‌ها همچنین برای کاهش تهدید عرضه بیش‌از‌حد، سبک‌های زندگی بی‌اندازه نفت‌محوری را در غرب طرح‌ریزی کردند. این کار مستلزم تبلیغ، انتشار نقشه‌های جاده‌ای و راهنماهای توریستی بود؛ کل یک جهان فرهنگی و سیاسی که از اواسط سده بیستم پیرامون اتومبیل شکل گرفت. شرکت‌های نفتی مانع از این شدند که خودروها بیش‌ازاین بهره‌وری سوخت داشته باشند و تا ‌آنجا پیش رفتند که سیستم‌های حمل‌ونقل عمومی را خریداری کرده و آنها را تعطیل و بلااستفاده کنند.


فعالان بسیاری کوشیده‌اند نیروی کارشکنی را در صنعت سوخت فسیلی سازماندهی کنند، فعالانی که دغدغه‌های زیادی دارند، از آب‌وهوا گرفته تا سلامت عمومی و حفاری‌ها و لوله‌کشی‌هایی که به آب‌وخاک صدمه می‌زنند. آیا می‌توان این اَشکال تاریخی کارشکنی را با کارهای اخیر جنبش آب‌وهوا و اقلیم مقایسه کرد؟

گمان می‌کنم شباهت‌های زیادی وجود دارد. پایگاه‌ها و روش‌ها تغییر کرده، اما توانایی متوقف‌کردن تکمیل خط لوله کیستون و کمپین‌های مشابه درباره خط لوله‌های متفاوت در کانادا، کمپین علیه شکستن هیدرولیکی لایه‌های سنگی زیرزمین (fracking) در انگلستان، همه اینها اَشکال کارشکنی هستند. شما به دنبال نقاط شکننده هستید، جایی که هم می‌توان سبک‌های زندگی پرمصرف را متوقف کرد و هم حساسیت سیاسی را متوجه آن کرد.این کارشکنی شکل اقتصادی هم به خود می‌گیرد. استدلال مرا درباره شرکت‌های نفتی می‌توان به این شکل هم بیان کرد که این شرکت‌ها برای تولید نفت بنا نهاده نشده‌اند، این شرکت‌ها بنیان گذاشته شده‌اند تا بازگشت سرمایه‌گذاری را تأمین کنند. باید شرکت‌های اکسون، بی.پی، شِل و ... را ماشین‌های مالی در نظر بگیریم، نه شرکت‌های انرژی. گرچه چنین به‌نظر می‌رسد امروزه حیات اقتصادی در چنبره قدرت بنگاه‌های مالی است، حقیقت این است که تاریخ انرژی همواره تاریخ سرمایه‌گذاری و پول بوده است.دلیلش این است که تولید زغال‌سنگ باعث ترغیب توسعه راه‌آهن شد. اینها مهم‌ترین کارهای صنعتی سده نوزدهم بوده است. راه‌آهن باعث ظهور شکل اقتصادی و سیاسی جدیدی شد: شرکت‌های تجاری مدرن. کسانی که تاریخ شرکت‌ها را مطالعه می‌کنند به شما خواهند گفت این شرکت‌ها به دلیل گستردگی راه‌آهن ایجاد شدند. برای اداره‌کردن چنین کسب‌وکاری به قدرت مدیریتی شرکت‌های بزرگ نیاز دارید. بیایید داستان را از آن طرف ببینیم. کارآفرینان دریافتند با زغال‌سنگ و نیروی بخار می‌توان یک ساختار حمل‌ونقل ساخت، با مقیاس سودی که تا پیش از آن سابقه نداشت. راه‌آهن یک ماشین انرژی-مالی بود که سود آینده را به بورس‌بازان امروز منتقل کرد. مسافران، شرکت‌های کشتی‌رانی و مصرف‌کنندگان، با پرداخت هزینه‌های بالاتر حمل‌ونقل، درواقع بخشی از این سودهای بورس‌بازانه را تقبل می‌کنند.راه‌آهن باعث ایجاد نظام‌های مدرن بانکی، بازارهای سهام و آژانس‌های تنظیمی‌ای شد که مقدمات صنایع بزرگ دیگر را فراهم آوردند تا به‌مثابه تکنولوژی‌های درآمدزای مشابه ظهور کنند. بزرگ‌ترین مورد از این ماشین‌های درآمدزای جدید، شرکت نفتی جهانی بود که سودهایی کلان در مقیاس زمانی ٥٠ سال یا بیشتر را تضمین می‌کرد.
وقتی دریابید یک شرکت نفتی کارش نه استخراج و تحویل نفت، بلکه ساختن نظام جریان‌های مالی آینده است، آن‌گاه محل‌هایی که باید در آنها کارشکنی صورت بگیرد عوض می‌شود. به همین دلیل است که فکر می‌کنم پروژه‌هایی مانند «کربن نسوختنی» کربن ترَکِر(١) واقعاً مهم هستند. کربن ترکر به ما نشان می‌دهد نرخ سهام شرکت‌های سوخت فسیلی حباب است، زیرا مبتنی است بر شکلی از استفاده طرح‌ریزی‌شده از انرژی که با تداوم حیات روی کره زمین ناسازگار است. این کمپین دقیقا جایی عمل می‌کند که در آنجا شرکت (به‌عنوان مجموعه‌ای از جریان‌های مالی) آسیب‌پذیر است، یعنی قابلیت محاسبه درآمد آتی.
حتی اَشکالی از کارشکنی که به‌طور مستقیم‌تری بر زیربنای مادی اثر می‌گذارند نیز بدین‌شکل عمل می‌کنند. وقتی یک شرکت میلیون‌ها دلار لوله فولادی خریداری کرده و آن‌گاه شما ساختن خط لوله را متوقف می‌کنید، این خودش یعنی گسیختن آینده. این کار می‌تواند کل سیستم تولید انرژی ما را تحت‌تأثیر قرار دهد.
البته، هیچ قانونی وجود ندارد مبنی بر اینکه شکل خاصی از انرژی باعث ظهور شکل خاصی از سیاست شود. «دموکراسی کربنی» این قضیه را توضیح می‌دهد که چگونه آسیب‌پذیری‌های متفاوت درون سیستم‌های انرژی در یک جامعه بزرگ‌تر به روابط اجتماعی شکل می‌دهند، اما یک تولید انرژی تجدیدپذیر یا توزیع‌شده ذاتا به آینده‌ای دموکراتیک ختم نمی‌شود. اروپای سده‌های میانه را در نظر بگیرید. انرژی تجدیدپذیر و غیرمتمرکز بود، اما آن جامعه مشخصا جامعه‌ای دموکراتیک نبود. در واقع، در وهله نخست آسیب‌پذیری ناشی از برهم‌زدن شیوه متمرکز انرژی باعث پیدایش دموکراسی توده‌ای شد. پس هرگاه یک سیستم انرژی را بنیان می‌نهیم، باید دل‌مشغول پرسش‌هایی بزرگ‌تر درباره عدالت اجتماعی نیز باشیم. هیچ سیستم انرژی‌ای به خودی خود دموکراتیک نیست، مگر اینکه ما آگاهانه آن را به ‌آن‌سو سوق دهیم.


پاتریک رابینز نویسنده، پژوهشگر و فعال در بروکلین است. او یکی از اعضای فعال اشغال خط لوله از سال ٢٠١٢ تا ٢٠١٤ بوده است.

(۱) تیمی از متخصصان انرژی و اقتصاد که در سازمانی مستقل گرد هم آمده‌اند و تحقیقات و کنش‌هایی در راستای مصون نگه‌داشتن کره زمین از آلودگی‌های زیست‌محیطی انجام می‌دهند.


منبع: شرق به نقل از:
http://thischangeseverything.org