از : امید آشنا
عنوان : خاطرات شمال
آخر هفته ها ،به خصوص زمانی که چند روز تعطیلی متوالی در پیش داشته باشیم ،شمال ایران ،بدلیل آب و هوای خوب ، و جود طبیعت سر سبز ، کوه های پوشیده از جنگل و دریا، هارمونی بدیعی را ایجاد می کند که مردم مناطق دیگر بویژه تهرانیها را برای گذراندن اوقات فراغت و لختی آسودن به این منطقه جذب می کند.از تهران که عازم رشت می شوی ،بعد از رودبار و رستم آباد بتدریج سبزینگی و طراوت را در کوههای اطرافت می بینی و هرچقدر به شهرهای شمالی نزدیک تر می شوی این سبزی شما را بیشتر احاطه می کند.روستای زیبای سراوان در فاصلهء حدودا ۲۰ کیلومتری شهر رشت قرار دارد. مسافرانی که از مسیر تهران به رشت می آیند در مسیرشان الزاما باید از این منطقهء زیبا عبور کنند.همینطور که مسحور زیباییهای طبیعت پیرامونت هستی ،در هنگام عبور از این منطقه ء زیبا،ناگهان بوی تعفن و مشمئز کننده ای از شیشهء اتو موبیلت به صورت یک مهمان ناخوانده وارد فضای اتوموبیل می شود و تمام حس و حال قشنگی را که در تو از تماشای اطرافت بوجود آمده بود در چشم بهم زدنی به یغما می برد.اگر حوصله داشته باشی و از اتومو بیلت پیاده شوی و سرو گوشی آب دهی که ببینی منشاء این بوی تعفن در این منطقهء زیبا کجاست ؟ باید اندکی صبر کنی تا رهگذری از اهالی همان منطقه را پیدا کنی و با طرح چند پرسش ساده به راحتی متوجه خواهی شد که در فاصلهء کوتاهی از شما ،در مقابلت ،بالای تپه ای که پشت در ختان ،مخفی شده است محل دپوی زباله های چند شهر شمالی است.اگر حوصلهء بیشتری بخرج دهی و بخواهی حس کنجکاوی ات را بیشتر ارضاء کنی باید از دور برگردان بعدی که در فاصلهء کوتاهی از شما قرار دارد برگردی و از تپهء مقابل، با اتوموبیلت بالا بروی ،بعد از حد اکثر ۵ دقیقه به محل دپوی زباله ها می رسی .از ماشین که پیاده شدی، صدای وز وز مگسهای چاق و چله ای را به آسانی می توانی بشنوی که با سرخوشی تمام از این همه (وفور نعمت !) در حال نواختن موزیکی هستند که بی اغراق باید نامش را "سمفونی سیاه مرگ" گذاشت.بنا به گفته ء اهالی ،در روزهای گرم تابستان بوی تعفن این زباله ها و مگس ها تا شعاع چندکیلومتری اهالی منطقه را آزار می دهند و آرامششان را سلب می کنند .خوب که دقت می کنی چند نفر زن و مرد و احتمالا نوجوان را می بینی که با جدیت غیر قابل وصفی، لابلای زباله ها را می کاوند تا شاید چیز دندانگیری پیدا شود که از فروششان ،بتوانند احیانا رنگی به سفرهء خانواده بدهند.در کنار این آدمها تعدادی احشام اهلی هم در حال کاویدنند و شکمشان را با چیزهایی که پیدا می کنند سیر می کنند تا بعدا از شیر و ماست وکره و گوشت آنها کسانی استفاده کنند.همینطور اگر بخواهی سماجت بیشتری بخرج دهی ،در ادامه متوجه خواهی شد که مگسهایی که آنجا مانور می دهند، روی میوهء تمشکی می نشینند که به شکل اشتها آوری در طول مسیر از طرف افرادی به رهگذران تعارف می شود تا در این اوضاع بد و نامناسب اشتغال، راهی برای امرار معاش پیدا کنند و بتوانند بیکاریشان را پنهان کنند، مگس ها احتمالا شیرابه های زباله ها را که به پرزهای بدن و پاهایشان چسبیده با طعم تمشک در می آمیزند که این خود می تواند برای کسانی که از این میوه ها ،بویژه به صورت نشسته استفاده می کنند،خطراتی در بر داشته باشد. اهالی منطقه می گویند شیرابه های زباله ،ماهی ها و بطورکلی همهء موجودات زندهء رودخانه ای به نام سیاهرود را که از این حوالی می گذرد،قتل عام کرده اند.نفوذ این شیرابه ها پس از مدت زمان طولانی که اینجا انباشته شده ، سفره های آب زیر زمینی را آلوده کرده اند.آیا واقعا یکی از دلایل شیوع فاجعه آمیز انواع سرطانها بویژه سرطان دستگاه گوارش در شمال ایران نمی تواند چنین معضلاتی باشد؟ سالهاست که مردم این منطقه به شکلهای مختلف از جمع آوری امضاء و طومار ،نوشتن گزارشها و مقالات متعدد در روزنامه های محلی و سراسری بگیر تا راهبندان و حتی آتش زدن کامیونهای حمل زباله، ضمن نشان دادن اعتراض خود به این معضل، از مسئولان امر تقاضای رسیدگی و حل مشکل می کنند. ولی انگار نه انگار که چنین مسئله ای اساسا وجود دارد. درست است که مشکلات زیست محیطی محدود به ایران و به شمال ایران و دهستان سراوان از توابع شهرستان رشت نیست بلکه یکی از مسائل مبرمی است که بشر باید در جهان امروز، پاسخش را بیابد و تعلل در این زمینه خسارات جبران ناپذیری را ببار خواهد آورد.شاید لازم به توضیح هم نباشد که خسارت هایی که تا کنون بر زیست بوم ما وارد شده است هم فاجعه بار است.ولی سوال این است که آیا در همه جای جهان با موضوع زباله اینگونه برخورد می شود که در میهن ما برخورد می شو؟ آیا واقعا هیچ راهی برای این موضوع وجود ندارد؟ بی اختیار یاد رمان کوری اثر زنده یاد ساراماگو می افتم که آدمهای رمان چون کور بودند هرجایی را برای ریختن فضولات مناسب تشخیص می دادند و از این بابت که کور بودند ظاهرا هیچ ایرادی هم بر رفتار آنها نبود.تحت تاثیر این رمان تا مدتها ،احساس خفگی می کردم.باور کنید پس از آشنایی نزدیک با موضوع دپوی زباله در این منطقه و مشاهدهء تبعات تاثر انگیز آن و از این که با چنین مدیریت غیر علمی زباله را در طبیعت رها می کنند، همان حال و هوای حوادث رمان کوری به من دست داد.جالب است که در همین حال ادعای کور نبودن هم داریم !.
۶٨۷۵۷ - تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱٣۹۴
|